آرماندیس 4786 ارسال شده در 21 فروردین، 2011 خدا ما رو برای هم نمیخواست فقط میخواست همو فهمیده باشیم بدونیم نیمه ما مال ما نیست فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم .... 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 به خاطر تو می نويسم ، به خاطر تو می خونم ، به خاطر تو زنده ام ، به خاطر خودت ، وجودت ، نگاهت ، غرورت . تويی که شدی همه چيزم ، دوست دارم هميشه باهام باشی . نمی دونی چقدر دوست دارم ، به خدا نمی دونی ، اگه می دونستی . . . . 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند مرو که بغض نگاه ستاره میشکند مرو و حرف سفر از سرت برون انداز و گرنه این دلم از صد شراره میشکند بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند مرو که شمع نگاهم خموش میگردد مرو که قدرت این استعاره میشکند به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟ مرو که حرمت هر استخاره میشکند 2
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای 3
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 وقتی گریه کردیم گفتن بچه ست وقتی که خندیدیم گفتن دیوو نه ست وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه حالاکه عاشق شدیم میگن گناهه 1
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 درتصاویر حکاکی برسنگ های تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست هیچکس سواربراسب نیست هیچکس را درحال تعظیم نمیبینی هیچ وقت برده داری مرسوم نبوده دربین این همه پیکرتراشیده شده حتی یک تصویربرهنه وجود ندارد این اداب اصیلمان است : نجابت قدرت احترام مهربانی....................برای همه ای ملت ایران همگان بدانید چه بودیم و چه شدیم 2
shaden. 18583 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوهٍ کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون یه کم من و حوصله کن نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن 1
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 کس نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه نشینان تو خاموشتر از من هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من می نوشد از آن لعل شفق گون همه آفاق اما که در این میکده غم نوشتر از من افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش اما شب من هم نه سیه پوشتر از من گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق ای نادره گفتار کجا گوشتر از من بیژن تر از آنم که به چاهم کنی ای ترک خونم بفشان کیست سیاوشتر از من با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل دیگی نه در این بادیه پُرجوشتر از من "شهریار" 1
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم. زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا. نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا. ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در بهشت. او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش، گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت. توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست، كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم. چون سینه جای گوهر یكتای راستیست، زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم. مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم، مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛ زیرا درون جامه بجز پیكر فریب، زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم! آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید، گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛ دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق، نام گناهكاره رسوا! نداده بود. بگذار تا به طعنه بگویند مردمان، در گوش هم حكایت عشق مدام! ما. “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما 3
moh@mad 5513 ارسال شده در 22 فروردین، 2011 صبا اگر گذری افتدت به کشوم دوست بیار نفحه ای ز گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان است زحسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست من گدا و تمنای وصل دوست هیهات مگر به خواب ببینم خیال و منظر دوست . . . 6
baraan 1186 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 عشق قدیمی هنوز در پستوی ذهن و تکرار مکرر حمل جسم پوسیده کافر و خسته از خدا ! خدایی که راضی است به خدایی بر اجسام پوسیده راستی خواب خدا طولانی شد ! بگو کالبد از روح کافران بستان که اینان جهنم تو را نیز دوست دارند ... 6
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 دلم شکسته امشب نای نفس ندارم غمم رحمی نداره مردمو کس ندارم سرد تنم ولیکن چه داغ اشک چشمام خدا کجا نشستی تو هم گذاشتی تنهام؟ داغ تنم ولیکن یخ زده مرده قلبم دیگه تپش نداره شکست بلور قلبم رسم زمونه این شد عاشق تنها میمونه لعنت به هرچی عشقه عاشق تنها میمیره خنجری که تو قلبه یه آشنا فرو کرد نه دشمنه نه جانی همون که عاشقم کرد دیگه حرفی ندارم رنگی به رو ندارم خدا کجا نشستی نگو تورم ندارم .. 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 گرگ سیاه چشم تو دل را درید و رفت جان دادن فجیع دلم را ندید و رفت وابسته شد درخت به بال پرنده ای بیگانه وقت کوچ از آنجا پرید و رفت گفتم که کاش مثل تو پروانه می شدم دورم چه ساده پیله ی حسرت تنید و رفت عمری کنار جاده به پایش نشستم و از راه های دیگر دنیا رسید و رفت خود را اسیر میله ی تن کرد یک قفس وقتی که مرغ عشق دلش پر کشید و رفت چندین غزل به شوق برایش سرودم و ناگاه دل سپرد به شعر سپید و رفت 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 سر زلفت به کناری زن و رخسار گشا تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی فنا به سر کوی تو ای قبلهی دل! راهی نیست ورنه هرگز نشوم راهی وادیّ مِنا از صفای گل روی تو هر آن کس برخورد بَر کَنَدْ دل ز حریم و نکُند رو به صفا طاق ابروی تو محرابِ دل و جان من است من کجا و تو کجا؟ زاهد و محراب کجا؟ ملحد و عارف و درویش و خراباتی و مست همه در امْرِ تو هستند و تو فرمانفرما خرقهی صوفی و، جامِ می و، شمشیر جهاد قبلهگاهی تو و، این جمله همه قبلهنما رَسَم آیا به وصالِ تو که در جان منی؟ هجر روی تو که در جان منی، نیست روا! ما همه موج و تو دریای جمالی، ای دوست! موجْ دریاست، عجب آن که نباشد دریا 3
آرماندیس 4786 ارسال شده در 24 فروردین، 2011 خدایا فاصله ت تا من ... خودت گفتی که کوتاهه از اینجا که من ایستادم چقدرررر تا آسمون راهه . . . 4
PinkGirl 1453 ارسال شده در 25 فروردین، 2011 شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود 3
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 25 فروردین، 2011 امروز به خودم قول دادم به دنبال تکه نوری که دلم را روشن می کند بروم بگردم پیدایش کنم و این دل تاریک را روشن کنم درست است رفته ای نیستی من تنهایم ولی امروز به خودم خواهم آمد فقط می ترسم آری ترس می ترسم در پس نوری که به دل تاریک می تابد فقط کهنه خاطرات پوسیده را بیابم و باز در آن روشنایی باخته هایم را مرور کنم تو بگو چه کنم؟ 2
مرید 1252 ارسال شده در 25 فروردین، 2011 باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب ساز در دست تو سوز دل من می گوید من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب مرغ دل در قفس سینه من می نالد بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است بیم آنست که از پرده فتد راز امشب گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک به گدائی تو ای شاهد طناز امشب 3
ارسال های توصیه شده