رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

به خاطر تو می نويسم ، به خاطر تو می خونم ، به خاطر تو زنده ام ، به خاطر خودت ، وجودت ، نگاهت ، غرورت . تويی که شدی همه چيزم ، دوست دارم هميشه باهام باشی . نمی دونی چقدر دوست دارم ، به خدا نمی دونی ، اگه می دونستی . . . .

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند

مرو که بغض نگاه ستاره میشکند

مرو و حرف سفر از سرت برون انداز

و گرنه این دلم از صد شراره میشکند

بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند

مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند

مرو که شمع نگاهم خموش میگردد

مرو که قدرت این استعاره میشکند

به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟

مرو که حرمت هر استخاره میشکند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای

  • Like 3
لینک به دیدگاه

وقتی گریه کردیم گفتن بچه ست

وقتی که خندیدیم گفتن دیوو نه ست

وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره

وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش

وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه

حالاکه عاشق شدیم میگن گناهه

  • Like 1
لینک به دیدگاه

درتصاویر حکاکی برسنگ های تخت جمشید

هیچکس عصبانی نیست

هیچکس سواربراسب نیست

هیچکس را درحال تعظیم نمیبینی

هیچ وقت برده داری مرسوم نبوده

دربین این همه پیکرتراشیده شده

حتی یک تصویربرهنه وجود ندارد

این اداب اصیلمان است :

نجابت قدرت احترام مهربانی....................برای همه

ای ملت ایران همگان بدانید

چه بودیم و چه شدیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم

شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوهٍ کنم

انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده

آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده

دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم

تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم

حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم

من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم

دلم گرفته آسمون یه کم من و حوصله کن

نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن

  • Like 1
لینک به دیدگاه

کس نیست در این گوشه فراموشتر از من

وز گوشه نشینان تو خاموشتر از من

هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

می نوشد از آن لعل شفق گون همه آفاق

اما که در این میکده غم نوشتر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن

افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش

اما شب من هم نه سیه پوشتر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق

ای نادره گفتار کجا گوشتر از من

بیژن تر از آنم که به چاهم کنی ای ترک

خونم بفشان کیست سیاوشتر از من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است

بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل

دیگی نه در این بادیه پُرجوشتر از من

 

"شهریار"

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،

 

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.

 

 

 

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش،

 

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

 

 

 

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،

 

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.

 

 

 

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب،

 

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.

 

 

 

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع،

 

بر رویمان ببست به شادی در بهشت.

 

 

 

او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش،

 

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت.

 

 

 

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،

 

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.

 

 

 

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست،

 

زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

 

 

 

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم،

 

مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛

 

 

 

زیرا درون جامه بجز پیكر فریب،

 

زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!

 

 

 

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید،

 

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛

 

 

 

دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق،

 

نام گناهكاره رسوا! نداده بود.

 

 

 

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،

 

در گوش هم حكایت عشق مدام! ما.

 

 

 

“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

 

ثبت است در جریده عالم دوام ما

  • Like 3
لینک به دیدگاه

صبا اگر گذری افتدت به کشوم دوست

بیار نفحه ای ز گیسوی معنبر دوست

به جان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است

زحسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

من گدا و تمنای وصل دوست هیهات

مگر به خواب ببینم خیال و منظر دوست

.

.

.

c.jpg

  • Like 6
لینک به دیدگاه

عشق قدیمی هنوز در پستوی ذهن

و تکرار مکرر حمل جسم پوسیده

 

کافر و خسته از خدا !

خدایی که راضی است به خدایی

بر اجسام پوسیده

 

راستی خواب خدا طولانی شد !

بگو کالبد از روح کافران بستان

که اینان

جهنم تو را نیز دوست دارند ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دلم شکسته امشب نای نفس ندارم

غمم رحمی نداره مردمو کس ندارم

 

سرد تنم ولیکن چه داغ اشک چشمام

 

خدا کجا نشستی تو هم گذاشتی تنهام؟

 

داغ تنم ولیکن یخ زده مرده قلبم

 

دیگه تپش نداره شکست بلور قلبم

 

رسم زمونه این شد عاشق تنها میمونه

 

لعنت به هرچی عشقه عاشق تنها میمیره

 

خنجری که تو قلبه یه آشنا فرو کرد

 

نه دشمنه نه جانی همون که عاشقم کرد

 

دیگه حرفی ندارم رنگی به رو ندارم

 

خدا کجا نشستی نگو تورم ندارم ..

deborah.mihanblog.com_4_1.jpg

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گرگ سیاه چشم تو دل را درید و رفت

جان دادن فجیع دلم را ندید و رفت

وابسته شد درخت به بال پرنده ای

بیگانه وقت کوچ از آنجا پرید و رفت

گفتم که کاش مثل تو پروانه می شدم

دورم چه ساده پیله ی حسرت تنید و رفت

عمری کنار جاده به پایش نشستم و

از راه های دیگر دنیا رسید و رفت

خود را اسیر میله ی تن کرد یک قفس

وقتی که مرغ عشق دلش پر کشید و رفت

چندین غزل به شوق برایش سرودم و

ناگاه دل سپرد به شعر سپید و رفت

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سر زلفت به کناری‌ زن و رخسار گشا

تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی‌ فنا

 

به سر کوی‌ تو ای‌ قبله‌ی‌ دل! راهی‌ نیست

ورنه هرگز نشوم راهی‌ وادی‌ّ مِنا

 

از صفای‌ گل روی‌ تو هر آن کس برخورد

بَر کَنَدْ دل ز حریم و نکُند رو به صفا

 

طاق ابروی‌ تو محرابِ دل و جان من است

من کجا و تو کجا؟ زاهد و محراب کجا؟

 

ملحد و عارف و درویش و خراباتی‌ و مست

همه در امْرِ تو هستند و تو فرمانفرما

 

خرقه‌ی‌ صوفی‌ و، جامِ می‌ و، شمشیر جهاد

قبله‌گاهی‌ تو و، این جمله همه قبله‌نما

 

رَسَم آیا به وصالِ تو که در جان منی‌؟

هجر روی‌ تو که در جان منی‌، نیست روا!

 

ما همه موج و تو دریای‌ جمالی‌، ای‌ دوست!

موجْ دریاست، عجب آن که نباشد دریا

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امروز به خودم قول دادم به دنبال تکه نوری

که دلم را روشن می کند بروم

بگردم

پیدایش کنم

و این دل تاریک را روشن کنم

درست است

رفته ای

نیستی

من تنهایم

ولی امروز به خودم خواهم آمد

فقط می ترسم

آری

ترس

می ترسم

در پس نوری که به دل تاریک می تابد

فقط کهنه خاطرات پوسیده را بیابم

و باز در آن روشنایی

باخته هایم را مرور کنم

تو بگو چه کنم؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...