sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ - بی وفا من و تو چون دریچه روبروی هم اگاه ز هر بگومگوی هم هرروز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز اینده اکنون دل من شکسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون و نه ماه جادو کرد لعنت به سفر که هرچه کرد او کرد 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ اگر به باده مشکین دلم کشد شاید که بوی خیر ز زهد ریا نمیآید جهانیان همه گر منع من کنند از عشق من آن کنم که خداوندگار فرماید طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید که حلقهای ز سر زلف یار بگشاید تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت چه حاجت است که مشاطهات بیاراید چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش کنون بجز دل خوش هیچ در نمیباید جمیلهایست عروس جهان ولی هش دار که این مخدره در عقد کس نمیآید به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر به یک شکر ز تو دلخستهای بیاساید به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند که بوسه تو رخ ماه را بیالاید 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد 3 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ هان ای طبیب عاشقان ، دستی فرو کش بر سرم تا بخت و رخت و تخت خود ، بر عرش و کرسی بر برم بر گردن و بر دست من ، بر بند آن زنجیرها افسون مکن از افسون تو هر روز دیوانه ترم . . . . 1 لینک به دیدگاه
sarooneh 2052 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۸۹ بنگر چه گونه دست تکان میدهم گوئی مرا برای وداع آفریده اند 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ خدایا کفر نمیگویم! پریشانم چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت خداوندا تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است 1 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ [font=times new roman, times, serif]یادمان باشد[/font] یادمان باشد یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم یادمان باشدکه دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم! یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم طلب سوختن بال و پر کس نکنیم ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟ یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار به تو ای عشق تو ای یار به تو ای بهر نیاز یادمان باشد که د یگر دل تنها نیست یادمان باشد که دیگر دل تو مال من است یادمان باشدکه باشم همه عمر بهر تو پاک یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم ودر نهایت یادمان باشد مرگ پایان کبوتر نیست برای پروازی ابدی... لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ موقعي كه مي خواستمت مي ترسيدم نگات كنم،موقعي كه نگات كردم ترسيدم باهات حرف بزنم. موقعي كه باهات حرف زدم ترسيدم نازت كنم،موقعي كه نازت كردم ترسيدم عاشقت بشم حالا كه عاشقت شدم ميترسم از دستت بدم لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ من که میدونم یه روزی میای سراغ قبر من من که میدونم اون چشات میباره تو ماتم من من که بهت گفته بودم دغ میکنم یه گوشه ای رفتی و خندیدی به من گفتی به من دیوونه ای من که میدونم یه روزی کلاغ قصه گوی ما خبر میاره از منو میگه بهت پیشم بیا هر چی که فریاد میزنم تو کوچه های انتظار رفته بودی از این دل و رفته بودی از این دیار وقتی که از شب تا سحر ناله میکردم ای خدا کجا بودی قشنگ من نعش منو ببین حالا گریه نکن قشنگ من قسمت من همین بوده از این همه خوبی واسم ببین که دوری میمونه هنوزم عاشق توام حتی زیر یه دنیا خاک خدانگهدار تو و حافظ اون نگاه پاک لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ درشیرینی بوسه غرق بودیم … که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم وفهمیدم که این بوسه.بوسه ی جدایی است 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه و او هنوز شکوفاست بین آدمها کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد تب غرور چه بالاست بین آدمها و از صدای شکستن کسی نمی شکند چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها میان کوچه دل ها فقط زمستانست هجوم ممتد سرماست بین آدمها ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست چه قدر قحطی رؤیاست بین آدمها کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند غروب زمزمه پیداست بین آدمها و حال آینه را هیچ کسی نمی پرسد همیشه غرق مداراست بین آدمها غریب گشتن احساس درد سنگینی ست و زندگی چه غم افزاست بین آدمها مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد چه قدر راز و معماست بین آدمها چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل و اهل عشق چه رسواست بین آدمها چه می شود همه از جنس آسمان باشیم طلوع عشق چه زیباست بین آدمها میان این همه گلهای ساکن اینجا چه قدر پونه شکیباست بین آدمها تمام پنجره ها بی قرار بارانند چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها و کاش صبح ببینم ،باز مثل قدیم نیاز و مهر و تمناست بین آدمها بهار کردن دل ها چه کار دشواریست و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست و غم به وسعت یلداست بین آدمها به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو دلت به وسعت دریاست بین آدمها 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ تا تو با منی زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است تو بهار دلکشی و من چو باغ شور و شوق صد جوانه با من است یاد دلنشینت ای امید جان هر کجا روم روانه با من است ناز نوشخند صبح اگر توراست شور گریه ی شبانه با من است برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست رقص و مستی و ترانه با من است گفتمش مراد من به خنده گفت لابه از تو و بهانه با من است گفتمش من آن سمند سرکشم خنده زد که تازیانه با من است هر کسش گرفته دامن نیاز ناز چشمش این میانه با من است خواب نازت ای پری ز سر پرید شب خوشت که شب فسانه با من است هوشنگ ابتهاج 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ گفته بودم که اگربوسه دهی توبه کنم که دگربارازاین گونه خطانکنم بوسه دادی وچو برخاست لبت ازلب من توبه کردم که دگرتوبه بی جانکنم گفتم آیا بوسه بررویت زنم یابرلبت.گفت:عاشقی،چشم داری هرکجانازکتراست همی دانم که روز وشب جهان روشن زروی توست ولیکن آفتابی یامه تابان، نمی دانم 1 لینک به دیدگاه
haj morteza 502 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ ماه نو چو بر چشم مردم نیاید هرکسی به انگشت خود می نماید در غم تو از بس که زار و نزارم با هلال و یک مو تفاوت ندارم 2 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ شراب خوب هر جرعه اش برای از یاد بردن یک قرن کافی ست جرعه جرعه آنقدر می توانیم عقب برویم که بعد از شام سر از نخلستان های مهتابیِ بین النهرین در آوریم 4 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ روزگار اما وفا با ما نداشت، طاقت خوشبختی ما را نداشت پیش پای عشق ما سنگی گذاشت،بی گمان از مرگ ما پروا نداشت آخر این قصه هجران بود و بس،حسرت و رنج فراوان بود و بس یار ما را از جدایی غم نبود،در غمش مجنون عاشق کم نبود بر سر پیمان خود محکم نبود، سهم من از عشق جز ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست، ساده هم آن عهد و پیمان را شکست بی خبر پیمان یاری را گسست،این خبر ناگاه پشتم را شکست آن کبوتر عاقبت از بند رفت،رفت و با دلداری دیگر عهد بست با که گویم که او هم خون من است، خسم جان و تشنه خون من است بخت بد بین وصل او قسمت نشد،این گدا مشمول آن رحمت نشد، آن طلا حاصل به این قیمت نشد عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیست، از غمش با دود ودم هم دم شدم باد نوش غصه او من شدم ، مست و مخمور و خراب از غم شدم زره ، زره آب گشتم کم شدم. . . آخر آتش زد دل دیوانه را. . . سوخت بی پروا پر پروانه را عشق من. . . عشق من از من گذشتی خوش گذر ، بعد از این حتی تو اسمم را نبر خاطراتم را تو بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر آخر این یک بار از من بشنو پند ، بر منو بر روزگارم دل نبند عاشقی را دیر فهمیدی چه سود. . !عشق دیرین گسسته از تار و پود گر چه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود بعد از این هم آشیانت هر کس است باش با او یاد تو ما را بس است. . . لینک به دیدگاه
Lord HellisH 324 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ من گنگ خواب دیده و عالم همه کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش 4 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ لحظه های رفتنه... حالا اون می خواد بره... داره تنهام می زاره... با یه دنیا خاطره... تو چشام اشکی نیست... رو لبام حرفی نیست... پیش تو می خندم... گریه هام پنهونیست... بدون که من بی تو می رم و می میرم... فقط یا مردنم من آروم می گیرم... بزار یه بار دیگه من تو رو ببینم... برات گریه کنم... به پات من بشینم... بخدا تو بری... من می شم دیوونه... آتيش عشق تو به یادم می مونه... داری می ری؟؟ داری می ری تو از کنارم... من که جز تو کسی رو ندارم... من می مونم پای قرارم... حتی نیستی تو در کنارم... داری می ری واسه ی همیشه... بی تو بودن نه... نمی شه... مثل من عاشقت کی می شه... که بمونه واست همیشه... دیگه وقت رفتنه... کسی حرف نمی زنه... صدای قلب منه... که سکوت رو می شکنه... پنجره بارونی... تو اتاق ویرونی... توی ذهن و خاطرم ... همیشه می مونی... بدون که من بی تو می رم و می میرم... فقط یا مردنم من آروم می گیرم... بزار یه بار دیگه من تو رو ببینم... برات گریه کنم... به پات من بشینم... بخدا تو بری... من می شم دیوونه... آتيش عشق تو به یادم می مونه... داری می ری؟؟ داری می ری تو از کنارم... من که جز تو کسی رو ندارم... من می مونم پای قرارم... حتی نیستی تو در کنارم... داری می ری واسه ی همیشه... بی تو بودن نه... نمی شه... مثل من عاشقت کی می شه... که بمونه واست همیشه... داری می ری... داری می ری... داری می ری... من می مونم... من می مونم... داری می ری تو از کنارم... من که جز تو کسی رو ندارم... من می مونم پای قرارم... 1 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۸۹ از «دوستت دارم»هات، خستهاَم دیگر از آن لبها کمی فحش بده لامَسَّب! 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده