رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

من آن ابرم که می خواهد ببارد

دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت

نمی داند کجا سر می گذارد

  • Like 24
ارسال شده در

ديشب كه در آغوش من اي يار نبودي

هر لحظه خيـال تو در آغـوش كشيدم

  • Like 19
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

گرچه چشم ها باز است ولی باور کن

بیداری با بی خوابی خیلی تفاوت دارد ...

مثل من ، که شاد باشم یا غمگین

لبم خندان است !

  • Like 20
ارسال شده در

همه چی آرومه:ws3:

من چقدر خوشحالم:ws3:

  • Like 18
ارسال شده در

قرص شادی می خوریم

زیر باران می رویم

غصه از تن می کنیم

و ...

شاد می شویم !!!

  • Like 14
ارسال شده در

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می بیند

از دور می گوید:

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری !

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانیهای ساده

و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام ...

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان -

با سنگها آواز می خوانم

و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال ، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می پرستم ...

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می کند

اما ...

غیر از همین حس ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم

رفتار من عادی است ...!

 

  • Like 16
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

یک زمان کودک بودم...

کودکی شاد و تهی... تهی از هر چه سیاهیست... تهی از غم!

می دویدم خنده کنان, در پی یک پروانه!

و تماما شادی و عشق!

عشق به عروسکهایم! (به قدر وسع خودم!)

 

من هنوز یادم هست...

عصر تابستان بود...

روی یک تاب سوار...

پیش میرفتم تا اوج...

در همان بالاها, من به خورشید رسیدم... و به ابرای سپید...

همه ی آرزویم,

هرچه بالا رفتن, بالا, بالا رفتن....

 

من هنوز یادم هست,

یک زمان کودک بودم...

کودکی ساده و پاک...

مردم آن دوران, همه مهربان بودند!

و همه در یک رنگ...

من چه میدانستم

که خیانت هم هست...

که دروغ, که دورنگیها هم,

همه در این دنیا...

آه...

آن زمان,

همه ی غمهایم,

گم شدن های عروسکهایم,

درد افتادن هایم,

در میان آغوش,

بازوی پر مهر مادر,

همه پنهان بودند!

 

هیبت غوله سیاه,

در شب تیره و تار,

با حضور پدرم,

دیگه معنایی نداشت

آه...

چقدر زود گذشت...

هر چه بودم,هر چقدر کودک و کودک,

هرچقدر شاد و شاد,

همگی زود گذشت...

 

یک جوانم اکنون...

چیزها فهمیدم

  • Like 15
ارسال شده در

بر گره خــــــلوت من تو گره ايي دگر مزن

يا بـشكـن شــعر مرا يا تو به شـعرم بـشكـن

يا بده پـــــرواز مـــرا از نو بيآغاز مــــــــرا

يا كه بر این دهان من قفـــل گرانتري بزن

  • Like 11
ارسال شده در

همه چی داغونه....:banel_smiley_4:

من چقدر بدبختم....:ws3:

  • Like 15
ارسال شده در

دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم

فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

  • Like 6
ارسال شده در

ای ول به وله وله وله تو:ws28:

ای جان بخورم بخورم جیگرتو:ws28:

  • Like 3
ارسال شده در

حالا انقدرم میخای هیجانی نشو.....:icon_pf (44):

  • Like 4
ارسال شده در

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

 

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

 

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

 

بدیدار اجلل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

 

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

 

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

 

رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها

باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی:icon_gol:

  • Like 6
ارسال شده در

از آن چه که رنج می بریم

زندگی نیست

زندگان اند

بر پیشانی خود می نویسیم

هرکس دروغ نمی داند

به انتظار ورود

نماند

  • Like 5
ارسال شده در

بیهوده زخم زبان می زنی

 

دل من نمی شکند

 

جای دل قبلی ام که از دستت افتاد را

 

این یکی گرفت

 

نشکن

 

اما ارزان تر...

  • Like 7
ارسال شده در

درباغچه دلم

شکوفه های صورتی روییده است

و

خنده هایم اوج گرفته

همیشه درآرزوی شاخه گلی

تنها نشسته بودم

درکنار چشمه ای

که ماه میهمان آن بود

اما اکنون

دربوستان زندگی

شاخه های محبت به

بار نشسته

و

من از تماشای شکوفه ها ی صورتی

لذت میبرم

و

لحظه های معطرم را

به نسیم ترانه میسپارم

  • Like 5
ارسال شده در

در دستور زبان عرفان، فعل اینگونه صرف می شود :

 

من نیستم ، تو نیستی ، او هست . . .

  • Like 4
ارسال شده در

به یاد تمام عزیزایی که دیگه بینمون نیستن.........

اما یادشون همیشه هست.........

 

نوبت من شده بود.....

که معلم پرسید:

صرف کن رفتن را.....

و شروع کردم من:

رفتم ،رفتی،رفت......

و سکوتی سرسخت همه جا را پرکرد......

سردی احسا سش ،فاصله را رو کرد....

آری رفت و رفت....

و من اکنون تنها....

مانده ام در اینجا.....

شادی ام غارت شد....

من شکستم در خود....

سهم من غربت شد.....

من دچارش بودم....

بغض یک عادت شد....

خاطرات سبزش.....

روی قلبم حک شد.....

رفت و در شکوه شب....با خدا تنها شد....

و حضورش در من آسمانی تر شد....

اشک من جاری شد....

صرف فعل رفتن....بین غم ها گمشد....

و معلم آرام روی دفترم نوشت:

تلخ ترین فعل جهان است رفتن.............

  • Like 8
ارسال شده در

از بلندی ها به پایین نمی نگرم ...

 

می ترسم !

 

انگار به اعماق خودم

 

سقوط خواهم کرد ...

 

در بلندی ها سرم گیج می رود !

 

مرا به سمت خود می کشد

 

اعماق درونم ...!

  • Like 3
×
×
  • اضافه کردن...