.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۹ یا ایزد منان ! نه اون دروغ سیزده بود ! دی 2 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۹ روحیه ی خوب ... صدقه سر مشتیا 1 لینک به دیدگاه
meaning 140 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۹ هوا داره گرم میشه و این خبر خوبی برای من نیست // کسل و بیحوصلهم // خیلی کم یهکم از فردا فردایی که میاد میترسم یا بیشتر از یهکم // بالاخره دارم به «نباشی» محسن یگانه گوش میدم:.. دلم انبار باروته، نباشی روز تاریکم یه اقیانوس آتیشه، تموم غصه دنیا تو قلبم تهنشین میشه. و من هنوز و بازم دلم برای ذرهای سادگی و آسونی تنگ شده خیلی هم تنگ شده، سادگی، سادگی گذشته، یا یه سادگی نو، سادگی تازه و جدید، من آدم چیزهای پیچیده نیستم و اصلن روح و جسمم توان و کششش رو نداره، با همه وجود و تن و روحم میخوام لحظهای آسونی و سادگی بشه تا از این مسیر و راه و شرایط زمخت و سخت دربیام و راحت بشم و بیدغدغه دردناک نفس راحتی بکشم، ولی نمیشه که نمیشه. هی میگم سادگی و آسونی چون همهچی رو میخوام هر چیزی از جنس سادگی. هر چی که بتونه حالمو بهتر کنه. هر چیزی که بتونه این حال سخت و سفت رو نرم و روون کنه. نمیشه کل سرتاپای وجودم ناامیدیه. چون امیدی نمونده. همهش دیوار سخت بوده. 2 1 لینک به دیدگاه
.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۹ حس کسی که منتظر کشک بادمجونِ تا گرم بشه! @adamak-h @نفحات 1 1 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۹ در 2 ساعت قبل، Rostam18 گفته است : حس کسی که منتظر کشک بادمجونِ تا گرم بشه! @adamak-h @نفحات این چه وضع و اوضاعیه حس کسی که به اجبار وارد بازی کثیفی شده هشتگ #انتقام_سخت بفرمایید چیز کیک 1 لینک به دیدگاه
adamak-h 733 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۹ در 7 ساعت قبل، Rostam18 گفته است : حس کسی که منتظر کشک بادمجونِ تا گرم بشه! @adamak-h @نفحات دوست ندارم 1 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۹ امروز یه دل سیر توی کوچه خلوتیا زیر بارون پیاده روی کردم و عکس گرفتم انقد قشنگی دیدم امروز گمونم حالا حالاها شارژم 1 لینک به دیدگاه
meaning 140 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۹ هیچوقت از رادیو چهرازی خوشم نیومده.فقط لابلای حرفهای بقیه دیالوگهاشو خوندم، تنها جملهای که خیلی به دلم نشست ازشون این بود: «اصلا انگار ما با دل تنگ زادهایم». 1 لینک به دیدگاه
meaning 140 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۹ فردا روز بدتریه و فرداهایی که دارند میاند اگر اتفاقی نیوفته و اوضاع و شرایط رو تغییر نده. و من دیگ سینهام میجوشه و هیچ کاری از دستم برنمیاد. چه شبهایی که پلکها بسته شد به امید اینکه چشمها صبح فردا رو نبینند هنوزم در اون آرزو. به امید همون شب به امید همون روز تا این دیگه توی سینه میجوشه و این زخمها و دردها و تاولها شیره جون میمکند. توی این زندگی اشتباهی، خلقت اشتباهی، تولد اشتباهی. 1 لینک به دیدگاه
.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۹ اون آهنگ قدیمی محلی بلال بلال چه حس خوبی داشت ، نتونستم پیداش کنم این آدمها چجور مرگی رو برا خودشون تصور میکنن و یا چجور دنیای بعدی رو وقتی به این راحتی پا میزارن رو سر بقیه ؟ عه ازین آداب اسلامی که در ظاهر همه هست و در باطن هیچ کس نیست نمیدونم وقتی هیچی از دین ندونی چجوری اونهارو قضاوت میکنی؟ کاش یکی باشه توضیح بده کاش من آدمی بدون هیچ دین و مذهبی بودم و یا لاقال هر چه داشتم در باطنم رسوخ میکرد و مطمئن میشدم نه اینجوری بلاتکلیف و از هر بی دینی بدتر! مثلا اونهارو رجوع میدی به چی؟ به کی؟ به کجا؟ چجور با خودت کنار میای ما که فقط دنیای آخرت و حساب کتابش رو میشناسیم و با اون خودمون رو گول میزنیم ولی بقیه چی؟ اونهایی که تصمیم گیرنده برا این ملت هستند چجور خودشون رو توجیح میکنند؟ چه دلیل و منطقی دارند که انسانهارو با گوسفند یکی میدونن و و نگران هیچی هم نیستن؟ 2 لینک به دیدگاه
meaning 140 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۹ اتفاقی اینستا رو باز کردم استوری شادمهر رو دیدم یازش کردم دیدم آهنگ جدید داده - "بیاحساس". گفتم اینم مثل قبلیه که بعد از چندبار تازه بهش معتاد میشم و میفهمم چی میگه. دانلودش کردم از همون دفعه اول شیر آب تو چشمم باز شد. دو سه بار شنیدم و مثل مادرمردهای به خودم پیچیدم و گوش میدادم و درد میکشیدم از متن و ترانهش. سردرد گرفتم انقدر بیصدا گریه کردم - دیگه نتوستم بار بعدی بشنومش قطعش کردم. ــــــ خفه شدم خواستم از اینجا دور باشم اما اینو باید یه جا مینوشتم تا خالی بشم. 2 لینک به دیدگاه
moham@d 172 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۹ یه ارامش خاصی دارم که خیلی خوبه 1 لینک به دیدگاه
نفحات 1395 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۹ در در 28 فروردین 1399 در 02:58، meaning گفته است : خفه شدم خواستم از اینجا دور باشم اما اینو باید یه جا مینوشتم تا خالی بشم. همیشه اینکارو بکن اگر باعث میشه آروم بشی . چرا میخواستی ازینجا دور باشی ؟ چیزی اذیتت میکنه سجاد ؟ دلت میخواست یه مولتی اینجا بود میچسبید بهت و از توی نوشته هات قصه میبافت و به شخصیتت حمله میکرد ؟ یا پر بود از کاربرایی که ظاهرا فاضلانه از کنارت عبور میکردن اما پشت سر طنز توی گپ هاشون بودی ؟ نه فقط تو ، هر کدوممون سلامت و آرامش اینجا رو دریاب . درسته خواننده کم داره . و اون حس نیاز به دیده شدن کامل جواب داده نمیشه در آدم . یا شور و حال هم میهن شلوغ رو نداره . ولی همین دوستایی که هستن ذهنشون و سطح تفکرشون کافی و عالیه بنظرم . توی این خلوتی دوستیای عمیق تری درست میشه . خودتو هم انقدر اذیت نکن پسر خوب. حیف تو نیست ؟ یکی یه تفنگ در بیاره این پریای ناصح درون منو کلکشو بکنه راحت شیم ? • صبح جمعه ها حس کسیو دارم که بار بزرگی روی شونه شه باید تا شب نشده بذاره زمین . 1 1 1 لینک به دیدگاه
سین.دخت 366 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۹ حس آرتروز انگشت اشاره دست راست!! 1 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۹ حس اینکه از تو این تعطیلات هم چیزی در نمیاد. من دارم زور خودمو می زنم کارایی که دوست داشتم رو انجام بدم. یه سایت هست به اسم creative live یه ماه اشتراک گرفتم گٌر و گر دارم کلاساش رو دانلود می کنم. این روزها یا سایت می ترکه یا من ? 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده