p mehdi q 6226 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱ بهمن، ۱۳۹۰ بازم سلام خوبین؟ بنده استاد دانشگاه هستم .. دیروز میخواستم از دانشجوهام کیوز بگیرم همه میخندیدن! والا زمان ما دانشجو اینقدر بی خیال نبود ================================= این سوژه ی کیوز مال یکی از استادامونه بنده خدا هر کاری میکرد تو زبونش نمیچرخید دیگه! ما هم سوژه کرده بودیم اینو و همیشه سر کلاس میگفتیم که استاد جلسه بعد کوئیز نمیگیری؟ اون بنده خدا هم میومد در مورد کیوز کلی توضیح میداد خدا از سر تقصیراتمون بگذره ================================= این تاپیک و زدم که اگر سوژه ای خاطره ای از کلاس های درس و دانشگاه دارین اینجا بگین که ما هم یکم بخندیم 15 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱ بهمن، ۱۳۹۰ ما هم یکی از استادامون هست ، طفلکی ترم 1 و 2 داشت با ما . اون موقع هم که پسرای کلاس ما تازه از دبیرستان پرت شده بودن به سمت دانشگاه ، همه کلا اوت بودن ( البته هنوزم هستن ) :icon_pf (34): . این بنده خدا می خواست بگه پارسال یا پیارسال ، رو زبونش نمی چرخید می گفت : پالسال پی پیلالسال !!!! بچه ها هم کلا ، هی ازش راجع به سوابق ش می پرسیدن !!! این بیچاره هم مبجور بود استفاده کنه از این دو تا کلمه 21 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱ بهمن، ۱۳۹۰ ما یه استاد داشتیم، لر بودش، خیلی دوسش داشتیم. خیلی لهجه ام داشت. آخر همه فعلاش تون میاورد. مثلا میخواست بگه "بکنید"، میگفت: بکنیتون. ما هم غش غش میخندیدم. 20 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱ بهمن، ۱۳۹۰ ما یه استاد داشتیم بهمون نقشه کشی صنعتی تدریس میکرد بعد گوشاش خیلی سنگین بود بیچار تا روشو به تخته میکرد بچه ها هوار میکشیدن جیغ و داد میکردن اصلا نمیشنید وقتی با هاش حرف میزدی باید داد میزدی اگه ارم فحشش میدادی نمیشنید ولی من اصلا اهل اذیت نبودم ولی خیلیا اذیتش میکردن 20 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱ بهمن، ۱۳۹۰ استاد مبانی طراحیمون هم همیشه بجای گواش می گفت : گُهاش !!!!!! یادش بخیر ، بچه ها هر جلسه یکیو مامور می کردن بره از استاد بپرسه بهترین مارکای گواش چیان اونم بنده خدا هر جلسه همه رو از اول می گفت 20 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱ بهمن، ۱۳۹۰ شرمنده ها این تاپیک ادغام میشه اینجا http://www.noandishaan.com/forums/thread1199.html 11 لینک به دیدگاه
zebel 619 249 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱ بهمن، ۱۳۹۰ از قضا همین ترم اخیر یه استاد داشتیم همین سوتی کیوز رو داد ( دلتون نخواد کلی خندیدیم بعد کلاس ! ) این استاد ما زیاد اهل خاطره تعریف کردنه و همیشه هم از این جمله استفاده میکنه : هیچ وقت یادم نمیاد !!!!!!!!!!!!!! ( منظورش : هیچ وقت یادم نمیره هستشا! ) جالب اینجاس تا حالا یکبار هم این جمله رو اصلاح نکرده درستشو بگه دلمونو خوش کنیم پای صحبت استاد نشستیم 17 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲ بهمن، ۱۳۹۰ شقایق... گفته است: شرمنده ها این تاپیک ادغام میشه اینجاhttp://www.noandishaan.com/forums/thread1199.html تاپیکی که من زدم فقط در مورد سوتی های کلامی بودا به هر ترتیب ما تلاش کردیم یه تاپیک شاد بزنیم .. دیگه خودتون میدونید اما به هر ترتیب من به راهم ادامه میدم 9 لینک به دیدگاه
shayan1989 523 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳ بهمن، ۱۳۹۰ سلام به همه دوستان خیلی خوشجالم که این تاپیک رو زدید بهترین خاطره من از دانشگاه ، این است : من شماره دختری رو که اصلا نمی شناختم ، برای گرفتن چزوه ازش گرفتم .... بعد هم جزوه رو گرفیتم و ما رو به خیر و اون رو به سلامت ورودی 5 سال جلو تر از من بود ... یعنی من 5 سال بعد از اون وارد دانشگاه شدم بعد از امتحان اون درسی که با هم داشتیم دیدم نیومده سر جلسه بهش اس ام اس دادم چه طور بود امتحان ؟ ولی جوابی نیومد..... بعد از 2 روز اول صبح موبایلم زنگ خورد ، دیدم یک شماره است که اسمش هم معلوم نیست ، یعنی به اسم چزوه درس ----- سیو کرده بودم ........بعد از صحبت کردن متوجه شدم که همون دختر است بهم گفت مادرم مریض شده و بی چاره شدم ..... من ترم آخرم هست .... خیلی شیک و با کلاس به من فهموند که برو جای من امتحان بده من اصلا خبر نداشتم که امتحان اون ها یک روز دیگه برگزار می شه و گفتم مگه می شه !!! الان دیگه تموم شده ..... که برام گفت من با این که می دونستم دروع می گه .. ولی چون بزرگتر بود رو زده بود، روم نشد بگم نه !!!!!!!!!! حالا کاری نداشته باشید که به چه ترفندی لو نرفیتم و خودم رو جای یک دختر جا زدم ...... و جفتمون اون درس رو پاس شدیم و اون هم دیگه نیومد دانشگاه ... بعد از یک مدتی هم تو فیس بوک پیداش کردم ...... این بهترین خاطره من توی دانشگاه بود که فکر می کنم جالب باشه ................ هنوز که هنوزه تو دانشگاه پرچم من بالاست و هیچ کس رو دست من نزده 16 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳ بهمن، ۱۳۹۰ shayan۱۹۸۹ گفته است: سلام به همه دوستان خیلی خوشجالم که این تاپیک رو زدید بهترین خاطره من از دانشگاه ، این است : من شماره دختری رو که اصلا نمی شناختم ، برای گرفتن چزوه ازش گرفتم .... بعد هم جزوه رو گرفیتم و ما رو به خیر و اون رو به سلامت ورودی 5 سال جلو تر از من بود ... یعنی من 5 سال بعد از اون وارد دانشگاه شدم بعد از امتحان اون درسی که با هم داشتیم دیدم نیومده سر جلسه بهش اس ام اس دادم چه طور بود امتحان ؟ ولی جوابی نیومد..... بعد از 2 روز اول صبح موبایلم زنگ خورد ، دیدم یک شماره است که اسمش هم معلوم نیست ، یعنی به اسم چزوه درس ----- سیو کرده بودم ........بعد از صحبت کردن متوجه شدم که همون دختر است بهم گفت مادرم مریض شده و بی چاره شدم ..... من ترم آخرم هست .... خیلی شیک و با کلاس به من فهموند که برو جای من امتحان بده من اصلا خبر نداشتم که امتحان اون ها یک روز دیگه برگزار می شه و گفتم مگه می شه !!! الان دیگه تموم شده ..... که برام گفت من با این که می دونستم دروع می گه .. ولی چون بزرگتر بود رو زده بود، روم نشد بگم نه !!!!!!!!!! حالا کاری نداشته باشید که به چه ترفندی لو نرفیتم و خودم رو جای یک دختر جا زدم ...... و جفتمون اون درس رو پاس شدیم و اون هم دیگه نیومد دانشگاه ... بعد از یک مدتی هم تو فیس بوک پیداش کردم ...... این بهترین خاطره من توی دانشگاه بود که فکر می کنم جالب باشه ................ هنوز که هنوزه تو دانشگاه پرچم من بالاست و هیچ کس رو دست من نزده shayan1989 مگه پسر نیست؟ خودتو چطوری دختر جا زدی؟ من تو پسر جای پسرش موندم میترسم جای خودم آدم بفرستم 12 لینک به دیدگاه
shayan1989 523 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۰ بهمن، ۱۳۹۰ درسته دوست عزیز من پسر هستم . این که چه طوری این کار رو کردم دیگه جزیی از اسراره ..... کلی ادم تو دانشگاه در پی کشف این موضوع هستند 2 لینک به دیدگاه
mortaza_sakht 1109 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۹ بهمن، ۱۳۹۰ من دانشجوی رشته جانورشناسی هستم و این یک خاطره از یکی از کلاسیهامون: تو کلاسمون دختری بود که خیلی شر بود و توی کلاسها این قدر تیکه میانداخت که همه ما از خنده ریسه میرفتیم ..... یکی از کلاسیهامون با استادی بود که خیلی سختگیر و اخمو بود و حتی همون دختر هم جرات تیکه انداختن نداشت. همون استاد یک بار قفسی سر کلاس آورده بود و اون دختر یک کنفرانس ٥ دقیقهای ارائه داد و استاد به اون دختر گفت به من بگو این چه حیوونیه؟ قفس با پارچهای پوشانده شده بود و فقط پاهای حیوون دیده میشد. این دوست ما جواب داد من نمیتونم بگم چه حیوونیه، باید جاهای دیگهای از بدنشو ببینم. استاد اخم کرد و گفت: نخیر از همین پاهاش باید بفهمی چه حیوونیه! دانشجو گفت: نمیدونم و رفت نشست .... استاد پرسید؛ ببخشید خانم اسم شما چیه؟ اون هم بلند شد و پاچههای شلوارشو کشید بالا و گفت: خودتون ببینید اسمم چیه .... 38 لینک به دیدگاه
sepidaseman 33 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۰ بهمن، ۱۳۹۰ ما هم 1استادی داشتیم نهایت سگ اخلاق لج می کرد چند ترم دیگه مهمونش میشدی زودی میزد توی برجک دانشجو اون درس هم انحصاری برای خودش بود.1جلسه بچه ها خواستن کلاس بپیچونن رفته بودن توی 1کلاس دیگه اما اون کلاسو بایکی از بچه ها که اطلاعی نداشته بود از موضوع شرو ع کرده منم فلسفم توی دانشگاه این بود که اگه زود بری سرکلاس استاد پرو میشه اما از ترس این یکی همش زود میرفتم اونروز 1کاری پیش اومد که با تاخیر رفتم راه نمیداد اما من رفتم دیدم 1نفر سر کلاس هست در زدم گفت بفرماید تو گفتم استاد کلاس نیست گفت چرا امروز کلاسش ویژه هست گفت چرا بقیه نیومدن گفتم من بی اطلاعم والا موبایلش زنگ خورد رفت بیرون توی سالن که قدم میزد 1دیده بود فهمیده بود که توی 1کلاس دیگه هستن.اومد تی کلاس گفت جزوه بدید نگاهش کرد وچنتا علامت زد گفت اینارو حتما بخونید اسم ماهم پرسید موقع امتحان دیدم همونای که گفته بود مهمه داده خلاصه اون درسو من بانمره بالا که سابقه نداشت پاس کردم بقیه از دم افتاده بودن یا 10شده بودن 18 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۰ بهمن، ۱۳۹۰ یادش بخیر واسه کنکور میخوندیم روزای آخر بود و حسابی واسه خودمون مالیخولیایی شده بودیم زمستون بود و دستشویی کتابخونه خراب واسه همین مجبور بودیم با دوستم بریم پارک... پالتوهامونم حسابی کوتاه بود ولی خب مطمئن بودیم شرایط طوری نیست کسی گیر بده که دوستم گفت حالا خوبه از این فاطی کمنداهو ببینتمونو بخواد ببره یه هفته مونده به کنکور چه اوضاعی بشه...! رفتیم تو دست شویی حسابیم جفتمون قفل از درس خوندن منم داشتم راجع به یه موضوعی واسه دوستم میگفتم که توش مارکر سبز داشت همینطور که میحرفیدم دیدم چشمای دوستم 10تا شده.. از اونجا که تلپاتیمون قویه فهمیدم پشت سرم ازین گشت مشتای ارشادِ احتمالا!!! منم همینطور که میگفتم مارکر سبز هنگ کرده بودم میخواستم طبیعیشم بکنم پشتش گفتم نمیدونی که مارکر سبزززززززززززززززززز، ابی ی ی ی ی ی ی ی ی، زردددددددددددد، قرمز.... همینجوری رنگارو ردیف کردم پشت هم... جالب تر از این عکس العمل دوستم بود که من گفتم سبززززززززززززززززز اون با تعجب گفت نه بابا!!!!!!!! من گفتم آبی ی ی ی ... اون گفت شوخی میکنی!!!!!!!!!!!!!! گفتم زرد گفت باور نمیکنم!!!!! و واسه هر رنگ کلی عکس العمل نشون میداد همینجوری از دست شویی اومدیم بیرون منم فکر کنم 24 رنگی رو گفتم بعد اون دو تا فاطی کماندوها کلا اینطوری بودن و همچنان ما دور شدیم و اونا اینطوری بودن! 28 لینک به دیدگاه
J/\/\D 420 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۳ بهمن، ۱۳۹۰ خاطرات کلاس های عملی نقشه برداری >یادش به خیر شنبه عصرها دوتا از بچه ها دارن با ژالون توی دستشون دن کیشوت بازی میکنن ( ســلام مردم؛ مردم ژالون یه چیزی شبیه نیزه اس که یه نوک تیز هم داره واسه فرو کردن تو زمین ) ، استاد هنوز نیومده ، ... اوه ه ه ه ه ه ه ه ! انگار نشونه گیری یکیشون خیلی خوب بود ! چند دقیقه بعد. استاد یه خورده توضیح میده و غیبش میزنه. صحرا رو هم تقسیم کردن. نزدیک دانشکده برای گروهی که دوتا دختر دارن ، یه خورده دورتر برای گروهی که یه دونه دختر داره و گروه بعدی که همه پسرن پای کوه ! پسرای گروه سوم احساس آزادی خیلی شدیدی بهشون دست میده. اولش یه خورده کار میکنن ، بعد شروع میکنن به بادوم زمینی خوردن ، یکی با موبایلش آهنگ گذاشته، یکی میرقصه ، یکی خیره شده به دخترای دانشکده علوم که مسیر خوابگاه به دانشگاهشون از پای همون کوه میگذره ، دو نفر کشتی میگیرن ، یه نفر از زور بی کاری کبریت در میاره و بوته های تو بیابون رو آتیش میزنه. یه دفعه جدی جدی آتیشه تند میشه. همه دستپاچه میشن. از قیافه استاد معلوم بود که اگه این صحنه رو ببینه همشونو میندازه هیچ ، یه کتک حسابی هم همونجا بهشون میزنه ! خلاصه با ته کفش و جزوه و حتی آب دهن هم که شده آتیش خاموش میشه ، ولی هنوز خیلی دود میکنه. دل تو دل بچه ها نیست. آخرش استاد پیداش نمیشه. خب ، خیال همه راحت شد. بازم همون احساس آزادی قلقلک شون میده ! یه خورده دیگه کار میکنن و همزمان شوخی و خنده و چرت و پرت گویی هم ادامه داره. گروه های دیگه کارشون تموم شده. گروه سه هم کم کم داره جمع و جور میکنه که استاد از پشت یه کانتینر ، در فاصله ده پونزده متری گروه سه میاد بیرون ... 12 لینک به دیدگاه
J/\/\D 420 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۳ بهمن، ۱۳۹۰ غروب یه روز پاییزی بود که علی با گروهکش می رن بوفه فنی و دور یه میز حلقه می زنن. اعضای گروهک دور و برشون رو خوب نگاه می کنن که سوژه گیر بیارن، چون طبق یه قانون نانوشته هر جایی که اینا پا بذارن سوژه خنده و مسخره بازیشون با پای خودش میاد به دام می افته. از قضا یه کارتن مقوایی گنده ، پر از ساندیس کنار دکتر بوده. میثم و علی چون حرفی برای گفتن نداشتن و پا به پای بقیه از کله صبح تمام ابناء بشر رو به سخره گرفتن، به دکتر گیر می دن که اگه مردی یه دونه از ساندیسا رو کش برو. آقای دکتر هم که یادش به خیر، اون زمان خیلی بچه مثبت بود، دور و برشو نگاه می کنه، در کیفشو باز می کنه و شروع می کنه به بار زدن ساندیس. بعد از اینکه کارتن تا نصفه خالی می شه و کیف دکتر پر، بقیه به وضوح کم میارن و التماسش می کنن که بسه دیگه حالا ما یه غلطی کردیم! دکی جون هم پوزخند ملایمی به نشانه اقتدار می زنه و در کیفشو می بنده، میره سر کلاس و نفری یه دونه ساندیس به ملت می ده ! 11 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۳ بهمن، ۱۳۹۰ دانشگاه که میرفتیم اون قدیم ندیما در کلاس ها ی پنجره شیشه ای کوچیک داشت از تو اون شیشه داخل کلاس و اصولا دید میزدیم ببینیم چه خبره ی بار یکی از بچه ها که طفلک قدشم یکم کوتاه بود رو پنجه وایستاده بود از این شیشه داخل کلاس و به زحمت نگاه می کرد ی وقتایی انگار یهو به آدم الهام میشه باید ی حرکتی بکنه ی کوچولو هولش دادم نگو در خوب بسته نشده بود این طفلکی یم تعادل نداشت پرت شد تو کلاس تا وسط کلاس رفت تو به استاد سلام داد در رفت اومد بیرون ی وضعی .. کلاس ترکیده بود منم تا جایی که تونستم خودمو فقط از دسترسش دور کردم 25 لینک به دیدگاه
shayan1989 523 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳ اسفند، ۱۳۹۰ یک خاطره جالب یادم اومد که فکر می کنم بد نباشه این رو بگم ایام امتحانات بود ،من و برادرم هم مثل بیشتر بچه ها به درس نخوندن و سپری کردن اوقات مشغول بودیم .... یک روز برادرم اومد گفت : اقا من این درس مقاومت مصالح رو هر کار می کنم پاس نمی شه ، یک روز وقت بذار یک کمی به من یاد بده ...... من هم جو گیر شدم و گفتم باشه حتما ........ روزی که قرار بود به برادر گرامی مقاومت مصالح یاد بدیم ، نه من حال داشتم چیزی توضیح بدم و نه برادم حوصله گوش کردن داشت .... در یک تصمیم سی ثانیه ای بین من و داداش ، قرار شد که من فردا جای اون برم سر جلسه امتحان ( من هیچ شباهتی از نظر ظاهری به برادرم ندارم ..... طبق گفته دوستان ) عکس روی کارت ورود به جلسه خیلی تابلو بود که من نیستم ..... سرتون رو درد نیارم با شیش تیغ کردن صورت و عوض کردن مدل مو ...... یک کمی شبیه عکس شیدم خلاصه رفتیم سر جلسه امتحان ........ یک بنده خدایی پشت سر من بود تو سالن که از قبل امتحان می گفت به من برسون . من هم که همش استرس داشتم چیزی نمی گفتم و سر تکون می دادم ..... امتحان شروع شد و این اقا از یک دقیقه بعد از شروع هی می زد به صندلی من که برسون .... بعد یک نیم ساعت که کفرم در اورد و من هم مطمین بودم که دیگه در این دانشگاه دیده نخواهم شد مثل این بچه ..... به مرافب گفتم این پشت سری من رو عوض کنید .... اون هم خیلی شاکی و عصبانی پسره رو برد ته ته سالن که هیچ کسی نبود و یک دیگه اومد پشت سر من نشست ..... این نفر هم سعی در دیدن برگه ی منه بخت برگشته می کرد که مرافب امتحان 3 بار در گوش من گفت که برگتو جمع کن تا کسی نبینه .....هر دفعه ای که می یومد سمت من سکته می کردم و وقتی در گوشم می گفت برگت رو جمع کن همچین خیمه می زدم رو برگه که هیچ کسی فکر نمی کرد که من جای کسی دیگه ای اومدم امتحان بدم ( در ضمن من دست چپم برای همین تذکر می داد :دی) در اخر امتحان هم از مرافب تشکر کردم که نذاشت از زحمات من کسی دیگه ای استفاده کنه .........خلاصه امتحان تموم شد و دادشم نصفه عمر شده بود دم دانشگاه ...... نمره اش از خود من تو اون درس بالاتر شد ، نمره خیلی خوبی بود 19 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در ۶ اسفند، ۱۳۹۰ با برو بروبچ تو حیاط یونی نشسته بودیم که یه دونه سوسک سیاه پیدا کردیم ! خلاصه شیطونیمون گل کرد گرفتیم دستمون ! شبیه این سوسک پلاستیکیا بود ! به هر کی میرسیدیم میدادیم دستش اول چیزی نمیگفت ولی بعد که سوسکه شروع به راه رفتن میکرد میترسیدن ! خلاصه اون روز تو یونی یه همایش بود رفتیم دم در سالن داشتن توی ظرف شیرینی میدادن ! با دوستام رفتیم نفری یه شیرینی برداشتیم و سوسکو انداختیم تو ظرف ! :gnugghender: و... 18 لینک به دیدگاه
yasihood 67 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۸ اسفند، ۱۳۹۰ ترم قبل یه استادی برای مقدمات داشتیم که کرکسیونش تا ساعت 7 طول میکشید، کلاسمون هم طبقه 5 بود ترم پاییزی هم بود یعنی ساعت 7 هیچکی تو دانشگاه به جز حراستیا و ما نبود. من و دوستام هم معمولا تا آخرای کلاس میموندیم بعضی از بچه ها هم ساعتای 6_6:30 میرفتن دیگه، خلاصه آخر کلاس ما 7-8 نفر بیشتر نبودیم یه بار من اجازه گرفتم زودتر رفتم مثلا 6.45 بود فکرکنم و همچنان دانشگاه خالی بود. دوستم شیوا گفت یه مین بعد از اینکه رفتی یه صدای جیغ وحشتناک از پایین پله ها اومد ، استاد داشت سکته میکرد گفت خانم فلانی تنها رفت؟ شیوا گفت بله، استاد گفت بدویین برین دنبالش بچه ها اومدن دنبال من، منم از دانشگاه دیگه اومده بودم بیرون گوشیم هم سایلنت بود متوجه زنگشون نشده بودم 14 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده