قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۵ دوستان و همراهان عزيز كتابخواني گروهي انجمن نوانديشان، سلام بعد از وقفهاي نسبتاً طولاني كه از آغاز سال جديد تا حالا ادامه داشت، بالاخره با هشتمين دور همخواني گروهي در خدمت شما هستيم. و اينبار، با هم كتاب پرفروش و معروف بيشعوري (Assholism) رو مطالعه خواهيم كرد. ایا ازاینکه همسایه تان زباله هایش را درجوی اب میریزد عصبانی هستید؟ ایا تا به حال شده که دراداره ای برای گرفتن یک امضا روزها وساعت ها درامد وشد باشید؟ ایا احساس میکنید برخورد رییس تان با شما توهین امیز هست؟ تا به حال دلتان میخواسته که یک صندلی را بر فرق پزشکی بکوبید که وقتی بعد ازساعت ها انتظار وپرداخت حق ویزیت کلان موفق به دیدارش شده اید بدون انکه اجازه دهد شما درمورد بیماری تان توضیحی بدهید شروع به نوشتن نسخه کرده است؟ ایا ازدیدن مجری های تلویزیونی عصبانی میشوید؟ ایا با شنیدن حرف های سیاستمداران دچاررعشه وناسزاگویی میشوید؟ ایا وسوسه خفه کردن بزرگترهای فامیلی که دائما مشغول فضولی ونصیحت وبزرگتری هستند زیاد به سراغتان میاید؟ با همکاران اززیر کار دررو وزیر اب زن زیاد دست به یقه میشوید؟ ایا هرهفته دوستانی به سراغتان میایند که بخواهند شمارا به فعالیت تجاری یا ائین مذهبی جدیدی دعوت یا دست کم چاکرایتان را بازکنند؟ رابطه تان با همسرتان چطور است؟ به فکر جدا شدن ازاو هستید یا انقدر شرور هست که جرات جداشدن ازاورا هم ندارید؟ بچه تخس وشروری که دائما باعث سرافکندگی تان میشوند هم دارید؟ اگر پاسخ تان به این پرسش ها مثبت است این کتاب واین مطلب برای شماست! چراکه شما با بیشعورها سروکار دارید وکتابی درباب پدیده حماقت وبیشعوری درجوامع کنونی به عنوان راهنمای عملی شناخت ودرمان خطرناکترین بیماری تاریخ بشریت، راهنمای ارزشمندی برای شناخت ودرمان عارضه بیشعوری ونحوه رفتار با مبتلایان به این بیماری است. اما اگر پاسخ تان به پرسش های بالا منفی است احتمالا خطر جدی تری شمارا تهدید میکند!!! _(از مقدمه كتاب)_ جهت اطلاع شما عرض كنم كه اين كتاب اوايل بدون مجوز و تنها بصورت الكترونيكي انتشار مييافت، اما در سال 1393 با كسب مجوزهاي لازم با ترجمه همان مترجم (آقاي محمود فرجامي) ، راهي بازار پخش در ايران شد. بنابراين آقاي مترجم، با اينكه در اون زمان اقدام به نشر نسخه الكترونيكي كتاب ميكرد، اما حالا تقاضا ميكنه كه چنانچه برايمون مقدور هست نسخه چاپي كتاب رو تهيه كنيم. البته تقاضاي بيراهي نيست، و من هم مثل هميشه نظرم اينه كه اول سري به نسخه الكترونيكي كتاب بزنيد، و بعد اگر نظرتون جلب شد، هم براي حمايت از مترجم و هم لذت مطالعه كاغذي و شايد هم لذت هديه يا امانت دادن كتاب نسخه چاپيش رو تهيه كنيد. نسخه PDF این کتاب شامل 170 صفحه تايپ شده هست که میتونید از انتهای همین پست دریافت کنید. مدت زمان اين دور از همخواني كتاب رو هم 2 هفته تعيين ميكنيم. و در آخر انشاالله طي اين دو هفته كه كتاب رو ميخونيم، نظراتمون درباره مطالب و موضوعات كتاب رو در همين تاپيك باهم به اشتراك ميگذاريم. البته مثل هميشه، بعد از اين تاريخ، و در هر زمان ديگه، هركس كه اين كتاب رو خوند ميتونه نظراتش رو به تاپيك اضافه كنه و از اين بابت ازش ممنونيم. براي عضويت در تيم كتابخوانان خفن به اينجا تشريف ببريد. براي دانلود كتاب بيشعوري بیدردسرترین گزینه استفاده از فايل پیوست شده هست. و یا اینکه از اين تاپيك كه قبلا سجاد (Spow) عزيز ايجاد كرده استفاده كنيد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 18 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۵ ممنون از انتخاب عالیت بعدا میام در مورد این کتاب مینویسم 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۵ ممنون از راه اندازی دوباره اینجا اتفاقا نسخه چاپیش تو خونه داریم . میخونم میام 7 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۵ چه خوب شد که چراغ اینجا دوباره روشن شد:) بیشعوری رو خوندم. حالا بقیه هم که خوندن میام نظرمو میگم . . . من این کتاب رو یکی دو بار خوندم. تمام حرفهایی که میخواستم بزنم رو سام زد. مهمترینش این که کتاب هیچ راه حلی ارائه نمیده. صرفا انگار که فردی که به شدت از تعامل با اطرافیانش عصبی و منزجر شده یه سری کلیگوییهای بدون دلیل و مدرک میاره. در کل وقتی کتاب رو میخوندم اوایلش برام جذاب بود ولی هرچی پیشتر رفت کسلکننده تر بود طوری که آخراش فقط میخوندم که تموم شه. چون در تمام طول کتاب نویسنده یه نگاه از بالا به پایین داره و در جایگاهی ایستاده که فقط شخص خودش مبرا از بیشعوری هست و هر کس هم که بیشعوری خودش رو انکار کنه از دیدگاه او، دقیقا به بیشعوری مبتلاست. به نظرم بیشتر شهرت و اعتبار این کتاب مدیون اسم جسورانهاشه که توجه آدم رو جلب میکنه و این که مدت طولانیای چاپش ممنوع بود و به صورت یواشکی و اینترنتی و ... دست به دست میشد. به خاطر همین همه کنجکاو بودن که ببینن چی نوشته داخلش. اگر ممنوعیت چاپش نبود مطمئن بودم که انقدرها هم معروف نمیشد. پ.ن: تو کتاب بعضی جاها اشارههای همجنسگرایی داره. نمیدونم چه دلیلی داره که انقدر حول این موضوع طنازی کرده! جدا برام جای سواله! 7 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۵ منم خوندم این کتاب چندوقت پیش جالبه محتواش منم بعدا میام نظر میدم 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۵ درود بر کتاب دار اعظم...ایلیالدوله دامات افاضاتُ... کتابی هست که حتما ارزش خونده شدن داره. من در نقش یک تخریب گر سعی می کنم به گونه ای عمل کنم تا باشد که روی فراستی رو در شاخه ی نقد کتاب سفید کنم! اجازه می دی که یک نقل قول داشته باشم؟ تمام نوشته های با رنگ آبی و بنفش نقل قول از دیگران هست که نامشون رو بردم و فقط اون قسمت هایی که به نظرم مهم اومدن رو قرمز یا سبز کردم بدون دخل و تصرف.شکلک هم اضافه کردم که یکم بیشتر ارتباط برقرار کنه. دوستان آنچه در ادامه می آد به نقل از محمدرضا شعبانعلی هست: چند سال پیش بود که برای اولین بار نام کتاب بیشعوری خاویر کرمنت را از یکی از دانشجویانم شنیدم. قرار بود برای تمرین مهارت ارائه، هر کس کتابی را بخواند و آن را در ده دقیقه برای بچههای کلاس، تعریف کند. یکی از بچهها، جلوی تخته ایستاد و بخشهایی از کتاب بیشعوری را مطرح کرد. سپس پرسید: کسی هست که با این حرفها مخالف باشد؟ یکی دستش را بلند کرد.:mrsbeasley: قبل از اینکه دهان باز کند، دوستی که جلوی تخته ایستاده بود گفت: متاسفم. پس شما بیشعور هستید! این نخستین مواجههی من با کتاب بیشعوری خاویر کرمنت بود. مدتها گذشت و هرگز احساس خوبی به خریدن و خواندن آن کتاب نداشتم. تا اینکه بعدها، دوستان دیگرم را دیدم که به هیچ وجه – حداقل با معیارهای من – بیشعور نبودند و این کتاب را هم دوست داشتند. بعدها آن را خریدم و خواندم. پرسش یک فرد از محمدرضا شعبانعلی: آقای شعبانعلی عزیز، می توانم نظرتان را در مورد غلبه “فرهنگ بیشعوری” بر جامعه مان با استناد به کتاب دکتر خاویر کرمنت که گویا خواسته و ناخواسته(تاکیدم بر این کلمه بیشتر است) غالب افراد جامعه (نه همه) را درگیر خود می کند، بپرسم؟ جواب محمدرضا شعبانعلی: با وجودی که معمولاً گاه و بیگاه به بهانههای مختلف، راجع به کتابهای مختلف حرف میزنم، تا امروز که شما دستور دادید، در مورد کتاب بیشعوری یا همان A**holism چیزی ننوشتم.راستش را بخواهی، دلیل اصلیاش این بوده است که دلم با این کتاب خیلی همراه نبوده. نمیدانم چرا. کتاب را خواندهام. اما حالم را بهتر نکرد. شاید به دلیل اینکه آن را به سلسله کتابهای Self-Criticism یا خودانتقادی نزدیک میبینم. کتابی که شاید شناخته شدهترین نوع آن، در فرهنگ ما فارسی زبانان ایرانی، کتاب “جامعه شناسی خودمانی” باشد. خواندن مطالبی از این دست، به صورت موقت حال خوشی را در ما ایجاد میکند، اما معمولاً تغییر خاصی ایجاد نمیکند و صرفاً نام جدیدی برای یک الگوی رفتاری قدیمی خلق میکند. اگر چه نام گذاری جدید، گاهی باعث میشود که دوباره یک مسئله را مورد توجه قرار دهیم، اما معمولاً تاثیر آن بسیار کوتاه مدت و موقت است. جا داره نقل قول یک فرد دیگه (یاور مشیرفر) رو هم در مورد این اثر که در ادامه ی سخنان محمدرضا شعبانعلی هست بیارم: البته این نوشته با متن اصلی در یک راستا نیست، مطلب دوستمان در مورد “بیشعوری” و پاسخ شما را خواندم و دوست داشتم چند سطری هم من در این مورد بنویسم. شاید زمانی دیگر، زمانی که دانشم در مورد ظرفیت کریستالی تر شد، جایی چند صفحه ای هم در موردش بنویسم. مطالعه کتاب هایی نظیر بی شعوری یا عقب ماندگی ایرانیان، یک بخش مهم از دروس متمم را به یاد من می آورد!:thk: بخش های آخر این کتاب ها، نه تنها هیچ راه حل واقع گرایانه ای ندارند، بلکه از راهکارهای به شدت ایده آلیستی هم دور می افتند. به قولی مشکل را خوب مطرح می کنند، اما قاعدتا حتی اشاره بسیار اندکی هم به راه حل نمی کنند. برای مثال “قاضی مرادی” در کتاب “در پیرامون خودمداری ایرانیان” مسایل و مشکلات عمده و کلان جامعه را بسیار ریزتر و جزیی تر بررسی می کند، مثال های خوبی می آورد؛ ولی در نهایت راه حل را “جامعه مدنی” می داند. دو کلمه ای که می توانند برای خودشان یک “کرسی دانشگاهی” باشند و تا حد پژوهش های بسیار عمیق حتی در سطح تحصیلات تکمیلی مورد بحث قرار گیرند. میبینید؟ خود کتاب بیشعوری تنها یک معیار به دست می دهد: انسان ها دو دسته اند، یا به بیشعوری خود معترفند یا این که بی شعوری خود را انکار می کنند. :mornincoffee: در حالت اول خودشان میدانند بیشعورند و در حالت دوم نمیدانند بیشعورند. در هر دو حالت همه انسان ها، به جز نویسنده یا شخصی که در حال بررسی است، “بیشعور” هستند. خود نویسنده ارجح ترین شخص برای بررسی بیشعوری است، زیرا خودش زمانی بیشعور بوده و اکنون درمان شده است و بنابراین حق دارداتهام بیشعوری را به همگان وارد کند و صد البته نتیجه بگیرد که همه انسان های روی زمین بیشعورند، احتمالا غیر از خود ایشان. از سوی دیگر این سیستم بررسی همانند قضاوت زندانبانان یا کادر پزشکی دارالمجانین است: همه زندانیان این زندان “بی گناه” هستند یا هیچ کسی در این دارالمجانین “دیوانه” نیست. اساسا چون تلقی هر زندانی از بیگناهی خودش، یا اعتقاد هر مجنون به سلامت عقلی خودش، نخستین نشانه از گناهکار بودن یا دیوانه بودن تلقی می شود، به همین منوال به سادگی میتوان همه انسان هایی را که معتقدند “بیشعور” نیستند، بالمره بیشعور دانست و به سادگی ساده ترین مثال ها از ناهنجاری های رفتاری (که ریشه ای بسیار عمیق تر و سیستمی تر دارند) نشان از بیشعوری دانست و بدین سان با ساده ترین ابزار در دسترس (به شرطی که اتهام زننده خودمان باشیم) به ریش دیگران خندید و خود را تنها انسانی دانست که قابلیت مطرح کردن این بیماری ناشناخته و عجیب بشریت را داشته است.از طرف دیگر، چنین طرز تفکری، همانند بحث عقب ماندگی عمدتا مکانیکی است. نخست این که عقب ماندگی خودش یک سیستم بسیار پیچیده از علت و معلول های گوناگون و درهم پیچیده است. عقب ماندگی معلول تعامل هزاران ساله حکومت ها با مردم، بازخورد اجتماعی آن برخوردها، بازخورد سیاسی آن رفتار اجتماعی، تأثیر آن در هنر و ادبیات و تأثیر آن هنر و ادبیات بر تربیت نسل های آینده، نگاه جامعه به تکنولوژی، نگاه تکنولوژیک به تربیت هنری و ادبی، تأثیر تکنولوژی بر رفتار حاکمان، بازخورد تأثیر تکنولوژیک رفتار حاکمان بر جامعه اجتماعی، بازخورد تأثیر رفتار تکنولوژیک جامعه بر حاکمان و هزار عامل دیگر است که مجموع این عوامل یک کشور را “عقب مانده” و کشور دیگر را “پیشرفته” می دانیم. همه این تأثیرات هزاران سال برای جاافتادن زمان می برند و هزاران سال دیگر هم زمان نیاز دارند تا تأثیرشان بسیار بسیار اندک، کاهش یابد.قصدم البته کمرنگ کردن این بررسی ها نیست، بلکه نشان دادن پیچیدگی های خاص این بررسی هاست و صدالبته پیچیده تر کردن داستان هم کمکی به حلش نمی کند، اما عقب ماندگی یک ساختار کاملا پیچیده است. لینک صفحه و نوشته های مفصل تر در این برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام جاهایی رو که قرمز کردم بسیار نزدیک هستن به نظر من در مورد این کتاب...اما بزارین دوستان که نظراتشون رو دادن و البته اگه ایلیا جان با من از ین دست برخورد های گاز انبری نکنه(:vahidrk::elivg5ddfqdy8k5mocf:banel_smiley_90::brodkavelarg::w13::ubhuekdv133q83a7yy7:zadan:) نظر تعدیل شده ی خودم رو در مورد این کتاب بامزه(این بامزه بودن هم کاملا کنایه آمیز هست،نرین بخونین فک کنین مجله ی گل آقا هست!بعد بیاین به من فحش بدین اینجا!) می گم خدمتتون. 6 لینک به دیدگاه
peggijaan 81 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۵ من این کتاب رو قبلاً خواستم بخونم. اما تا اواسط که خوندم دیگه نتونستم ادامه بدم. شاید با شما بتونم بخونم. امتحان می کنم. 5 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۹۵ حدود 4 سال پیش این کتاب رو یکی از کاربران نواندیش معرفی کردن که من همان موقع دانلودش کردم و خوندمش.بار اول که خوندم دیدم خیلی از جوابهای سئوالات ذهنی ام تو این کتاب هست.خیلی خرسند شدم. بعدش احساس کردم که باید یه بار هم بخونمش. دلیل این احساسم رو نمیدونستم. فک کردم که میتونم با قواعد و دلائل موجود در این کتاب مچ خیلی ها رو که میدونستم بیشعور هستند ، بخوابونم. ولی نمیتونستم تصمیم بگیرم ، تا جایی که حدود هفت یا هشت بار بادقت خوندمش. بار نهم که میخوندم ، متوجه شدم که دارم کتابی رو میخونم که انگار در مورد خود من نوشته شده.یه دفعه دیگه با همین دیدگاه خوندم و یقین پیدا کردم که این کتاب دقیقا داره از خود من سخن میگه. آره ، فهمیدم که اون بیشعوری هایی که تو این کتاب بهشون اشاره شده ، من اکثرشونو دارم.بله ، فهمیدم که من هم بیشعور هستم. یه مدت کاری بکار خودم و این کتاب نداشتم ولی مفاهیم کتاب همیشه تو ذهنم بود و هر حرکتی که میکردم و یا کرده بودم رو باهاش می سنجیدم و آخرش فهمیدم که من واقعا بیشعور هستم.البته نه اینکه ذاتا شعور نداشته باشم که داشتم ولی فهمیدم که هیچگاه نخواسته ام از قوه شعور خودم استفاده صحیحی کرده باشم و کلا انگار از وجود قوه شعور تو خودم بی خبر بوده ام. بار یازدهم یا دوازدهم که کتاب رو خوندم ، از متشابهات رفتاری و کرداری و افکاری خودم در مواردی که با مضامین بیشعوری مترادف بودند یادداشت بردای کردم و فهمیدم که من حداقل در 6 مورد ، واقعا بیشعور بیشعور هستم. بعد از این مرحله ، مصمم شدم که بیشعوری هایم رو درمان کنم ، در این راستا ، کتابهای مختلفی رو مطالعه کردم و با توجه به اینکه رشته تحصیلی ام روانشناسی کار هست ، خیلی زود شروع به خود درمانی کردم ولی همین حالا هم اعتقاد دارم که نتوانسته ام همه بیشعوری هایم رو درمان کنم ولی حدود 90 درصدش رو درمان کرده ام و این اتفاق خوب را مدیون همین کتاب هستم. یه برداشتی هم از این کتاب دارم و اون اینه که : فهمیدم که هر کسی باید این کتاب رو برای درمان خودش بخونه ، نه برای مچ گیری از دیگران که اگه غیر از این باشه ، اون فرد قطعا بیشعور است. مرسی و تشکر از دعوت شما 6 لینک به دیدگاه
hamedc 265 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ کتابی نه چندانی جالب. فقط یک بیشعور می تونه همچین کتابی بنویسه بهترین قسمتش قلم بیشعوریش بود 5 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ جان دو : اگه بخوای توجه مردم رو جلب کنی ؛ نمیتونی فقط بزنی رو شونشون باید با یه پتک بزنی تو سرشون. دیالوگ فیلم هفت حالا نه اینکه من با نقل قول بالا موافق باشم ( البته شایدم باشم ) ولی واقعا تجربه ثابت کرده طرح کردن موضوعی از طریق نامتعارف، بیشتر توجه مردم رو جلب میکنه. آقای خاویر کرمنت میتونست با لحن کاملا معمولی در مورد رفتارهای آزار دهنده ما صحبت کنه، ولی برعکس با استفاده از کلمه ای که در عرف توهین محسوب میشه عادات و رفتارهای بد و غیرقابل قبول رو به چالش میکشه. شاید چون این رفتارهای آزار دهنده ناخودآگاهانه انجام میشه و من نوعی طی یه حرکت باز هم ناخودآگاهانه و برای حفظ ایگو بیشعور بودن خودم رو انکار می کنم ولی اگه اون مکانیزم دفاعی بشکنه و من بتونم از اضطراب بیشعور بودن با موفقیت خارج بشم ( وارد بحث شیرین گشتالت درمانی میشیم ) تمام تلاشم رو میکنم که اینبار روی رفتارهام آگاهی داشته باشم. در کل کتاب خوبی هست 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۵ ایلیا جان...گفتم یک بار دیگه می خونم نظر تعدیل شده ام رو می گم... بزار باز لقمه رو دور سَرَم بگردونم... قول می دم زیاده ویز ویز نکنم! رو جلد کتاب رو که می شناسین؟ یا دوستان دیگه ام که نقاشی باز هستن یا علاقه مند به تاریخ هنر. کار ادوراد مونکه،تو کتاب هم تو بخش معرفی گفته شده. توضیح ادوارد مونک رو در مورد این نقاشی ش بخونین: ادوارد مونک: به خاطر دارم که در جادهای با دو دوست در حال قدم زدن بودم - خورشید در حال غروب کردن بود - به ناگاه آسمان به سرخی خون گرایید - توقف کردم، احساسی مرا احاطه کرد و در برگرفت - خون و دهانههایی از آتش بر فراز شهر زبانه میکشید - دوستانم به قدم زدن خود ادامه دادند و من در حالتی از ترس و لرز ماندم - و من فریادی لایتناهی از فریادی که طبیعت را از هم میگسست، حس میکردم. ثبت شده در ۲۲ ژانویهی ۱۸۹۲ در دفترچه خاطرات ادوارد مونک؛ تجربهای که منبع الهامبخش او در خلق تابلوی جیغ (گریهی طبیعت) شد قشنگ تصور من از کتاب همین تصویر و همین توضیحه! اولین بار که با کتاب مواجه می شی...به مثابه همون دیدن رنگ ها و غروب خورشید توسط ادوارد مونک هست که دیگران ندیدن و اون از این کشف خودش جیغ بنفش می زنه. شما هم بعد از خوندن این کتاب جیغ بنفش می زنین که بابا چه چیزهایی بود که ما نمی دونستیم! ولی در حد همون جیغ بنفش می مونه! مثه هزارن بار که ادوارد مونک اون تضاد رنگ ها رو دید و جیغ بنفش نزد و یک لحظه،یک آن به صورت موقتی جیغ زد و ثبتش کرد! حالا ما باید ورای اون جیغ زدن و انگشت اتهام گرفتن به سمت این و اون...یا حتی خودمون...فصل آخر کتاب رو خودمون تموم کنیم... خودمون به جای اینکه داد و فریاد بزنیم و جیغ بکشیم...و فقط به صورت موقتی هم باشه این قضیه...اصلاح کنیم مواردی رو که حس می کنیم بر حق در کتاب آورده شده.. این کتاب رو به جای اینکه منبعی برای توهین به افراد دیگه قرار بدیم...به فکر این باشیم که اگه فقط یکدونه از ویژگی های کتاب بر ما منطبق هست همون یک دونه رو اصلاح کنیم.بدون داد و فریاد. . . . . باز سر حرفم هستم که کتاب اَلکنه تو فصل آخر ایلیا جان و مایِ مخاطب باید با آگاهی کامل و رشد درونی کتاب رو خودش به پایان برسونه. زیاد نگفتم اینقد شد! 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده