رفتن به مطلب

اپیکور (فیلسوف شادکامی)


ارسال های توصیه شده

فلاسفه معدودی برای جهان به این پرسش که «چگونه شاد باشیم؟» پاسخی بهتر از اپیکور (270-341 قبل از میلاد) داده است. اپیکور زندگی و تحصیلاتش در یونان باستان بوده است. اپیکور یک شخص شکم پرست اپیکوری [به معنای معمول کلمه] یا یک مصرف گرای هرزه نبود. او به زندگی ساده ای اعتقاد داشت که بر اساس آن مسیر درست سعادتمندی از طریق «دوستان، آزادی و تفکر» حاصل می شود.



13042316_f496.jpg




اپیکورز در جزیره یونانی ساموس، قسمتی از ساحل ترکیه امروزی متولد شد. اگرچه تمامی کتابهایش مفقود گشته اند، ولی عقایدش هنوز زنده اند.این فیلسوف آزاد اندیش معتقد بود که همه می توانند سعادتمند باشند. این سخن همان چیزی است که ما در جهت ناصوابی فهمیده ایم.

او معتقد نبود که تمتع از زندگی لذتبخش معصیت است؛ وانگهی او دست کم400 سال قبل از اینکه این مفهوم رواج یابد، می زیسته است. مسئله فقدان تمتع در زندگی بسیاری از افراد آن است که اغلب ما سعادت را برابر با داشتن پول زیاد و یا صرفاً برخورداری از دارایی زیاد می دانیم.

اپیکور همچنین یکی از طرفداران بزرگ عشق، *** و زیبایی بود، اما چنین نمی اندیشید که این امور چیزهایی هستند که بتوانید بیرون رفت و خرید. کلمه «اپیکوری» با زندگی تجملاتی همراه شده است، مخصوصاً با خوردن گوشت های خوشمزه و نوشیدن شراب های و مشروبات الکلی گرانقیمت. اما اپیکور تعریف بسیار متفاوتی از زندگی تجملاتی داشته است. آنچه از برخی فقراتِ بجا مانده اپیکور دریافته ایم آن است که وی زندگی ساده ای داشته است. او لباسهای ساده می پوشید، در خانه ای ساده می زیست و بسیار ساده می خورد. از میان خوردنی ها، مغزهای گیاهی، زیتون و نان و پنیر را ترجیح می داد و ماهی را بسیار گرانقیمت می دانست. گرچه اپیکور اگر امروز می بود از اعجاز جوهر و کاغذ گلاسه در شگفت می ماند، اما بی تردید از محتوای مجلات اپیکوری نیز وحشت زده می شد!

اغلب افراد معتقد به این فر ضیه هستند که ما قربانیان بی خبرِ رسانه های جمعی تبلیغاتی و فشارهای مشابه هستیم. اغلب ما معتقدیم که یک تلویزیون پلاسمای بزرگ (حداقل در طی ساعت 7 الی 10 شب) برای سعادتمندی ضروری است و بیست جفت کفش بیشتر موجب خشنودی است تا سه جفت کفش.
اما اپیکور معتقد بود که سعادتمندی هرگز با داشتن چند گاری دارایی به دست نخواهد آمد. در حقیقت سعادتمندی بسیار ارزان حاصل می شود. او اشاره می کند که مهمترین مؤلفه سعادت واقعی، داشتن دوستان خوب به تعداد کافی است. او فلسفه اش را هنگامی مطرح کرد که متمول شده بود و (فکر می کنم) یک خانه بزرگ در آتن خریداری کرده بود. سپس تمامی بهترین دوستانش را برای زندگی با خودش دعوت کرد. هرچند هریک از آنها برای خود اتاقی داشت، همگی برای صرف یک وعده غذا و یک گفتگوی خوب دور هم جمع می شدند.

نکته مشخصاً اپیکوری در اینجا آن بود که همنشینی با دوستان در بیست و چهار ساعت هفت روز هفته جریان داشت. خوردن به تنهایی «مانند یک شیر یا گرگ» برای خود شخص زیان آور بود. خوردن به معنای کیفیت خوردن با همنشینان است. اهمیت این امر بسیار بیش از چیزی است که می خورید؛ همین موضوع مرا به دومین کلید بزرگ اپیکور برای سعادت رهنمون می کند: یعنی آزادی. اپیکور برای آزادی از سیاستمداران یونانی خرده گیر، همسایگان وراج، کارفرمایان ستمگر و نظایر آنها مبارزه می کرد. راه این کار استقلال مالی بود. بنابر این او و هم اتاقیهایش از شهر رفتند و به صورتی خودمختارانه در روستا ـ جامعه ای شبیه کیبوتسهای امروزی ـ زندگی می کردند.

سومین مؤلفه سعادت از نظر اپیکور، برخورداری از «یک زندگی تحلیل شده» است. اما این سخن چه معنایی دارد؟ منظور او این است که همه ما نیاز به زمانی برای استراحت (و به عبارتی زمان تعطیلات) داریم تا زندگیمان را مرور کنیم، همه چیز را مورد ارزیابی قرار دهیم و تعدیلهای ضروری را به وجود آوریم. این امر تنها زمانی با موفقیت انجام خواهد شد که از زندگی عادی روزمره مان فاصله بگیریم و به خود اجازه فکر کردن بدهیم. افراد معدودی می توانند شایستگی این مؤلفه را برای سعادتمندی زیر سؤال برند.

بنابراین می توان پرسید آیا پول سعادت می آورد؟ بسیاری می گویند: «نه، ولی مطمئناً می تواند به [تحقق سعادت] کمک کند.» من موافقم، اما به فلسفه اپیکوری نیز معتقدم که مطابق با آن جستجوی آنچه لذت بخش است ( به شرطی که به کسی زیان نرسانید)، به دست آوردن دوستان خوب، کار کردن برای خود (با انجام آنچه دوست دارید انجام دهید) و رفتن به تعطیلاتی دلپذیر هرچند وقت یکبار خوب است. اگر شما پس انداز خوبی داشته داشته باشید، اما مؤلفه های دیگر را نداشته باشید، بی تردید سعادت حقیقی را از دست خواهید داد.


برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

اپیکور یا «ابیقور» فیلسوف یونانی در ۳۴۱ پیش از میلاد در ساموس واقع در دریای اژه زاده شد. پدر و مادرش از خانواده‌های فقیر و بینوای این شهر بودند. ولی اپیکور با این همه در زادگاه خود به تحصیل مشغول گشت.

 

در ۱۲ سالگی شیفته فلسفه شد و در شهر تئوس نزد نوزیفانوس شاگردی کرد و با حکمت دموکریت آشنا شد. در ۱۹ سالگی به آتن رفت و در آکادمی افلاطون به مدت یک سال به فراگرفتن فلسفه مشغول شد. پس از آن در شهرهای کولوفن و موتیلنه به تدریس پرداخت. تا آن که خود مکتب «اپیکوریسم» یا طرفداران زیبایی و لذت را پایه ریزی کرد.

 

وی در آغاز تحت تاثیر آموزه های دمکریت بود. در سال ۳۱۰ پیش از میلاد، در جزیره ی لسبوس مکتب خود را بنیاد گذاشت و چهار سال پس از آن، در آتن به تدریس فلسفه مشغول شد. مدرسه ی او در باغی بود و به همین دلیل اپیکوریان را «فیلسوفان باغ» نیز می نامیدند. به محفل دوستان و هواداران اپیکور، زنان و بردگان نیز راه می یافتند و می توانستند در کلاس های درس وی شرکت کنند. شاگردانش او را به خاطر فروتنی و مهربانی و فرزانگی، بسیار دوست می داشتند.

 

 

اپیکور رانش اولیه ی انسان را، جستجوی لذت می دانست که شاخص همه ی موجودات زنده است. به نظر وی اما برتری انسان نسبت به موجودات زنده ی دیگر در آن است که می تواند با استفاده از ابزار فکری خود، عالی ترین لذت را برای زندگی خود تأمین کند. نه لذت حسی لحظه ای و گذرا را، بلکه مجموعه ی احساس خوشایندی که از چیرگی بر دردهای جسمی و رهایی از مزاحمت ها و اختلال های روانی برخاسته است.

 

به عقیده ی اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می اندازد و مانع نیکبختی انسان می شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است. هر کس که می خواهد سعادتمندانه زندگی کند، باید بر ترس خود از خدایان و مرگ چیره گردد. بنابراین تمام معنای فلسفه ی نظری چیزى جز این نیست که این هدف در زندگی عملی مشخص فرد برآورده شود.

 

اپیکور بیم از مرگ را نیز بیهوده می دانست. به عقیده ی اپیکور، روح نیز مانند کالبد، طبیعتی جسمانی دارد و از اتم-ها ترکیب شده است. استعداد دریافت حسی، خصلتی تصادفی است که از پیوند گذرای اتم های روح و جسم به وجود آمده است. با مرگ، این پیوند گسسته می شود و از این طریق توانایی دریافت حسی نیز از میان می رود. بنابراین اگر مرگ به معنای عدم کامل دریافت حسی باشد، یعنی اینکه با عدم آگاهی و بی دردی همراه است، پس ارتباطی به ما ندارد. از همین رو اپیکور در نامه ای به شاگردش منویکویس می نویسد:

 

«به این اندیشه عادت کن که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زیرا همه ی چیزهای خوشایند و ناخوشایند مربوط به دریافت حسی است. اما مرگ به معنی فقدان دریافت حسی است…مادامی که ما زنده ایم، مرگ حاضر نیست و به محض اینکه حاضر شد، ما دیگر وجود نداریم.»

 

 

با آموزه های اپیکور، فلسفه ی طبیعی غایت روشنگر خود را برمی آورد. فرد می تواند به یاری آن خود را از ترس مرگ و بیم از اشباح برهاند. به این ترتیب، دیگر هیچ مانعی بر سر راه کسب لذت وجود ندارد.

 

اما به عقیده ی اپیکور، فرزانه تسلیم لذت لحظه ای نمی شود و به پیامدهای واقعی جسمی و روحی آن می اندیشد. از همین رو در کنار لذت داوطلبانه، دردی را نیز برمی گزیند تا سپس بتواند به مرحله ی عالی تری از لذت دست یابد.

 

 

 

متافیزیک اپیکور

بنا بر اعتقاد او اجزای پایه ای جهان اتمها یعنی ذرات ریز و تجزیه ناپذیری هستند که در فضای خلاء بین خود در حال حرکت هستند. اشیاء مجموعه از اتم ها هستند که تمام خواص ماکروسکوپی آنها و اتفاقاتی که برای آنها می افتد به بیانی اتمی قابل توجیه است. فلسفه متافیزیک اپیکور که در واقع مقدمه ای برای اثبات وجود اتمها و خلأ می باشد از دو نقطه زیر شروع می شود:

 

۱- ما اجسام در حال حرکت را مشاهده می کنیم.

۲- چیزی از نیستی پا به هستی نمی گذارد.

 

اپیکور مورد اول را از تجربه اخذ می کند .مورد دوم نیز اصلی معمولی و مورد قبول فلاسفه یونان باستان است. از نکته اول اپیکور بدین شکل استفاده می کند که چون اجسام در حال حرکتی وجود دارند پس قاعدتا فضای خالی نیز باید موجود باشد که اجسام توانایی حرکت داشته باشند. اپیکور این فضای خالی را خلا می نامد. استفاده اپیکور از مورد دوم هم به این شرح است: اشیا و موادی که ما می بینیم قابل تقسیم به اجزای ریزتری هستند که خود این اجزا و تکه ها هم به نوبه خود قابل تقسیم می باشند. واین روند همچنان ادامه خواهد داشت.

 

به اعتقاد اپیکور این روند نمی تواند تا بی نهایت باشد زیرا در این صورت تکه ها و اجزا به عدم میل خواهند کرد که این موضوع بر خلاف اصل عدم امکان پدیداری وجود از عدم است. پس می توان نتیجه گرفت که ذراتی غیر قابل تجزیه سازنده مواد و اشیا هستند. او با همین اصل، ازلی و ابدی بودن جهان را نیز نتیجه گیری می کند.

 

 

 

نویسنده: دکتر مصطفی بلوکی

لینک به دیدگاه

یکی از فلاسفه معروف یونان قدیم، مردی است به نام « اپیکور ». این مرد در سال 342 پیش از میلاد یعنی شش سال پس از مرگ افلاطون، در آتن تولد یافته است.

 

 

او در حکمت نظری پیرو ذیمقراطیس و طرفدار آتمیسم است، گو اینکه گفته میشود خود معترف به دینی که از ذیمقراطیس دارد نیست; و در حکمت عملی « لذتگرا » است، یعنی لذت را مساوی با خیر و خوبی میداند و وظیفه هر کس را تحصیل لذت و فرار از رنج میداند.

 

 

اپیکور، لذاتی را که به دنبال خود رنج میآورد، سخت نکوهش میکند. به همین دلیل مخالف با عیاشی و لذت پرستی به مفهوم دم غنیمتشماری است. ولی علی رغم نظریه او، در میان مردم گرایش به عیاشی و دم غنیمتشماری به « اپیکوریسم » معروف شده است.

 

 

اپیکور، لذات را به متحرک و ساکن، و یا فعال و منفعل تقسیم میکند. مقصودش از لذات متحرک یا فعال، لذاتی است که معمولا ناشی از یک درد است و به دنبال خود نیز درد و رنج و لااقل فرسودگی و خستگی میآورد. مثل لذت غذا خوردن، لذت جنسی، یا لذت جاه و مقام. ولی لذت ساکن همان حالت آرامشی است که از نبودن رنج پدید میآید، مثل لذت سلامت. اپیکور لذت ساکن را توصیه میکند نه لذت متحرک را. اپیکور همواره به سادگی توصیه میکند و از این جهت فلسفهاش به فلسفه کلبیون نزدیک است. میگوید:

 

 

« در حالی که به آب و نان، روز میگذارم، تنم از خوشی سرشار است، و بر خوشیهای تجمل آمیز آب دهان میاندازم، نه به خاطر خود آن خوشیها بلکه به خاطر سختیهایی که در پی دارند »(1)

 

 

فلسفه اپیکور، هر چند به نام فلسفه لذت معروف شده است، ولی در حقیقت این فلسفه، فلسفه ضد رنج است، یعنی او خیر و فضیلت را در کم کردن رنج میداند. بنابراین اینکه میگویند: « او فضیلت را در حزم در جستجوی لذت میداند »، باید گفت: « او فضیلت را در حزم در کاهش رنج میداند ».

 

اپیکور میگوید:

 

 

« بزرگترین خوبی حزم است. حزم حتی از فلسفه گرانبهاتر است ».

 

 

در همه اینها توجه او به کاهش دادن رنجها است. به همین دلیل به هیچ وجه نباید فلسفه او فلسفه عیاشی و دم غنیمتشماری دانست.

 

 

اپیکور، در مسئله، لذت و یا به تعبیر صحیحتر در مسئله دوری از رنج، توجهش به لذات و آلام جسمانی است. او میگوید:

 

 

« اگر من لذتهای جشائی و لذتهای عشق و لذتهای بینائی و شنوائی را کنار بگذارم، دیگر نمیدانم خوبی را چگونه تصور کنم؟ ... سرآغاز و سرچشمه همه خوبیها لذت شکم است، حتی حکمت و فرهنگ را باید راجع به آن دانست... لذت روح عبارت است از تفکر و لذات جسم، و یگانه امتیاز آن بر لذات جسم این است که ما میتوانیم به جای تفکر درباره رنج، به تفکر درباره خوشی بپردازیم. بدین ترتیب بر لذتهای روحی بیش از لذات جسمی تسلط داریم. »(2)

 

 

 

 

منبع‌:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

مهم­ترين اثر اپيکور تحت عنوان «درباره­ ي طبيعت» باقي نمانده است، اما بسياري از نامه­ هاي آموزشي و مجموعه­ اي از گزاره­ هاي اساسي فلسفي او باقي مانده که نزديک شدن به آموزه­ هاي اصلي او را ممکن مي­ سازد. افزون بر آن در اثر «لوکرتس» متفکر اپيکوري نخستين سده­ ي پيش از ميلاد، بازنمودي کامل از فلسفه­ ي اپيکور وجود دارد.

 

 

برخی از سخنان زیبای اپیکور :

 

 

«هر میل باید در برابر این سئوال قرار گیرد: اگر این میل برآورده گردد به من چه خواهد رسید و اگر برآورده نگردد بر من چه خواهد گذشت؟»

«در یك بحث فلسفی آن كه شكست می خورد سهم بیشتری به كف آورده، چون بیشتر آموخته است.»

«نباید بپنداریم كه تنها جوانان، شاد و خرمند؛ بلكه سالخوردگانی كه عمر خود را به خوبی سپری كرده اند، نیز چنینند.»

«در هر حرفه ای نتیجه با درد و رنج زیاد پس از تعلیم و تكمیل آن به بار می آید، ولی در فلسفه، لذت پا به پای شناخت حركت می كند.»

«نباید با تمنای آنچه نداریم آنچه را كه داریم تباه سازیم.»

«ما باید همزمان بخندیم و به فلسفه بپردازیم و كارهای خانه را انجام دهیم و از سایر استعدادهای خود بهره برداری كنیم.»

«مرد خردمند حتی به هنگام تنگدستی بهتر می داند كه چگونه بدهد تا اینكه چگونه بگیرد: گنجینه استغنایی كه او كشف كرده این سان بزرگ است.»

«ای مرگ، بر تو سبقت گرفته ام و خویشتن را در برابر تمام دام های تو محفوظ داشته ام. و آنگاه كه زمان كوچ فرارسید، بر زندگی و بر آنها كه عبث بدان آویخته اند، خدو می اندازم و می روم، در حالی كه سرود ستایش روزهایی را سر می دهم كه خوش زیسته ام.»

«دوستی در سراسر جهان به نشاط پای می كوبد و به ما اعلام می كند كه برخیزید و زندگی شادمانه را ستایش كنید.»

لینک به دیدگاه

دنیای غریبی است و انسانهایی که هیچ معنایی را در جایگاه خودش در نمی یابند. نظریات گرانقدر اپیکور نه در زمان حیات خودش بدرستی فهمیده شد و نه بعد از او . الان اگه گشت و گذاری با نام ایشان در اینترنت داشته باشیم ، فقط به نامهای ایشان در قالب کنسرت های عجیب غریب موسیقی برمیخوریم و بس.دریغا که انسان امروزی فقط به دنبال پوچی است و از معنی هیچ نمیفهمد.هنر انسان امروزی اینست که میتواند از هیچ به هیچی برسد و معانی بزرگ انسان ساز را با عبارات سخیفی به بازی بگیرد.

لینک به دیدگاه

فلاسفه معدودی برای جهان به این پرسش که «چگونه شاد باشیم؟» پاسخی بهتر از اپیکور (270-341 قبل از میلاد) داده است. اپیکور زندگی و تحصیلاتش در یونان باستان بوده است. اپیکور یک شخص شکم پرست اپیکوری [به معنای معمول کلمه] یا یک مصرف گرای هرزه نبود. او به زندگی ساده ای اعتقاد داشت که بر اساس آن مسیر درست سعادتمندی از طریق «دوستان، آزادی و تفکر» حاصل می شود.

 

 

 

اپیکورز در جزیره یونانی ساموس، قسمتی از ساحل ترکیه امروزی متولد شد. اگرچه تمامی کتابهایش مفقود گشته اند، ولی عقایدش هنوز زنده اند.این فیلسوف آزاد اندیش معتقد بود که همه می توانند سعادتمند باشند. این سخن همان چیزی است که ما در جهت ناصوابی فهمیده ایم.

 

او معتقد نبود که تمتع از زندگی لذتبخش معصیت است؛ وانگهی او دست کم400 سال قبل از اینکه این مفهوم رواج یابد، می زیسته است. مسئله فقدان تمتع در زندگی بسیاری از افراد آن است که اغلب ما سعادت را برابر با داشتن پول زیاد و یا صرفاً برخورداری از دارایی زیاد می دانیم.

 

اپیکور همچنین یکی از طرفداران بزرگ عشق، *** و زیبایی بود، اما چنین نمی اندیشید که این امور چیزهایی هستند که بتوانید بیرون رفت و خرید. کلمه «اپیکوری» با زندگی تجملاتی همراه شده است، مخصوصاً با خوردن گوشت های خوشمزه و نوشیدن شراب های و مشروبات الکلی گرانقیمت. اما اپیکور تعریف بسیار متفاوتی از زندگی تجملاتی داشته است. آنچه از برخی فقراتِ بجا مانده اپیکور دریافته ایم آن است که وی زندگی ساده ای داشته است. او لباسهای ساده می پوشید، در خانه ای ساده می زیست و بسیار ساده می خورد. از میان خوردنی ها، مغزهای گیاهی، زیتون و نان و پنیر را ترجیح می داد و ماهی را بسیار گرانقیمت می دانست. گرچه اپیکور اگر امروز می بود از اعجاز جوهر و کاغذ گلاسه در شگفت می ماند، اما بی تردید از محتوای مجلات اپیکوری نیز وحشت زده می شد!

 

اغلب افراد معتقد به این فر ضیه هستند که ما قربانیان بی خبرِ رسانه های جمعی تبلیغاتی و فشارهای مشابه هستیم. اغلب ما معتقدیم که یک تلویزیون پلاسمای بزرگ (حداقل در طی ساعت 7 الی 10 شب) برای سعادتمندی ضروری است و بیست جفت کفش بیشتر موجب خشنودی است تا سه جفت کفش.

اما اپیکور معتقد بود که سعادتمندی هرگز با داشتن چند گاری دارایی به دست نخواهد آمد. در حقیقت سعادتمندی بسیار ارزان حاصل می شود. او اشاره می کند که مهمترین مؤلفه سعادت واقعی، داشتن دوستان خوب به تعداد کافی است. او فلسفه اش را هنگامی مطرح کرد که متمول شده بود و (فکر می کنم) یک خانه بزرگ در آتن خریداری کرده بود. سپس تمامی بهترین دوستانش را برای زندگی با خودش دعوت کرد. هرچند هریک از آنها برای خود اتاقی داشت، همگی برای صرف یک وعده غذا و یک گفتگوی خوب دور هم جمع می شدند.

 

نکته مشخصاً اپیکوری در اینجا آن بود که همنشینی با دوستان در بیست و چهار ساعت هفت روز هفته جریان داشت. خوردن به تنهایی «مانند یک شیر یا گرگ» برای خود شخص زیان آور بود. خوردن به معنای کیفیت خوردن با همنشینان است. اهمیت این امر بسیار بیش از چیزی است که می خورید؛ همین موضوع مرا به دومین کلید بزرگ اپیکور برای سعادت رهنمون می کند: یعنی آزادی. اپیکور برای آزادی از سیاستمداران یونانی خرده گیر، همسایگان وراج، کارفرمایان ستمگر و نظایر آنها مبارزه می کرد. راه این کار استقلال مالی بود. بنابر این او و هم اتاقیهایش از شهر رفتند و به صورتی خودمختارانه در روستا ـ جامعه ای شبیه کیبوتسهای امروزی ـ زندگی می کردند.

 

سومین مؤلفه سعادت از نظر اپیکور، برخورداری از «یک زندگی تحلیل شده» است. اما این سخن چه معنایی دارد؟ منظور او این است که همه ما نیاز به زمانی برای استراحت (و به عبارتی زمان تعطیلات) داریم تا زندگیمان را مرور کنیم، همه چیز را مورد ارزیابی قرار دهیم و تعدیلهای ضروری را به وجود آوریم. این امر تنها زمانی با موفقیت انجام خواهد شد که از زندگی عادی روزمره مان فاصله بگیریم و به خود اجازه فکر کردن بدهیم. افراد معدودی می توانند شایستگی این مؤلفه را برای سعادتمندی زیر سؤال برند.

 

بنابراین می توان پرسید آیا پول سعادت می آورد؟ بسیاری می گویند: «نه، ولی مطمئناً می تواند به [تحقق سعادت] کمک کند.» من موافقم، اما به فلسفه اپیکوری نیز معتقدم که مطابق با آن جستجوی آنچه لذت بخش است ( به شرطی که به کسی زیان نرسانید)، به دست آوردن دوستان خوب، کار کردن برای خود (با انجام آنچه دوست دارید انجام دهید) و رفتن به تعطیلاتی دلپذیر هرچند وقت یکبار خوب است. اگر شما پس انداز خوبی داشته داشته باشید، اما مؤلفه های دیگر را نداشته باشید، بی تردید سعادت حقیقی را از دست خواهید داد.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

درود

مرسی از تاپیکت. چندین سال پیش با این فیلسوف اشنا شدم. همون طور ک ابتدای تاپیک هم بوده، اغلب اپیکوریان، بی مسئولیت و سرخوش بیخود فرض شدن. ک ادعا متن ها هم مشابه متن فوق بر این بود ک آنچه اپیکور میخاسته چیزی متفاوت بوده ( البته این شبیه مغالطه است. مشابه اسلام ناب نیست و اینها ک پیاده شده از ماست و غیره... ) وارد اون حوزه نمیشم چون هیچ حاصلی نداره !

 

خیلی جالبه. کتاب ضیافت منسوب به افلاطون ! با عنوان سمپوزیم هست. ب معنی دور هم نشستن و شراب خوردن، تعبیر شیوای الهی قمشه ای، همپوشانی هارمونیکی با مورد اول "عشق" مورد دوم " همنشینی با دوستان" داره - کتاب رو ب اسم ضیافت عشق میشناسن و زیر عنوان " رساله ای اندرباب عشق" داره!

 

این یک نوایی، چیزی جز معنای هیولایی "زیبایی" نیست!

 

ب هر صورت ازین حاشیه نویسی ها بگذریم، ب نظرم این تاپیک جای بحث زیاد داره. پستهای بعدی رو میخونم و خوشحال میشم از نظر تک تک شما خوانندگان هم بهره خواهم برد:icon_gol:

لینک به دیدگاه
دنیای غریبی است و انسانهایی که هیچ معنایی را در جایگاه خودش در نمی یابند. نظریات گرانقدر اپیکور نه در زمان حیات خودش بدرستی فهمیده شد و نه بعد از او . الان اگه گشت و گذاری با نام ایشان در اینترنت داشته باشیم ، فقط به نامهای ایشان در قالب کنسرت های عجیب غریب موسیقی برمیخوریم و بس.دریغا که انسان امروزی فقط به دنبال پوچی است و از معنی هیچ نمیفهمد.هنر انسان امروزی اینست که میتواند از هیچ به هیچی برسد و معانی بزرگ انسان ساز را با عبارات سخیفی به بازی بگیرد.

 

درود

مرسی از تاپیکت. چندین سال پیش با این فیلسوف اشنا شدم. همون طور ک ابتدای تاپیک هم بوده، اغلب اپیکوریان، بی مسئولیت و سرخوش بیخود فرض شدن. ک ادعا متن ها هم مشابه متن فوق بر این بود ک آنچه اپیکور میخاسته چیزی متفاوت بوده ( البته این شبیه مغالطه است. مشابه اسلام ناب نیست و اینها ک پیاده شده از ماست و غیره... ) وارد اون حوزه نمیشم چون هیچ حاصلی نداره !

 

خیلی جالبه. کتاب ضیافت منسوب به افلاطون ! با عنوان سمپوزیم هست. ب معنی دور هم نشستن و شراب خوردن، تعبیر شیوای الهی قمشه ای، همپوشانی هارمونیکی با مورد اول "عشق" مورد دوم " همنشینی با دوستان" داره - کتاب رو ب اسم ضیافت عشق میشناسن و زیر عنوان " رساله ای اندرباب عشق" داره!

 

این یک نوایی، چیزی جز معنای هیولایی "زیبایی" نیست!

 

ب هر صورت ازین حاشیه نویسی ها بگذریم، ب نظرم این تاپیک جای بحث زیاد داره. پستهای بعدی رو میخونم و خوشحال میشم از نظر تک تک شما خوانندگان هم بهره خواهم برد:icon_gol:

 

 

البته بنظرم اینکه اپیکور منتقد خدایان و دین بوده هم یکی از عواملی هست که منجر شده چه جامعه‌ی اون زمان یونان، و چه بعدها در طول تاریخ جامعه‌ی دینی مسیحی، هم آثارش رو نابود کنند و هم شخصیت و افکارش رو مورد تحریف قرار بدهند.

 

در ویکی پدیا (فارسی و انگلیسی) ذیل نام اپیکور این تگ ها رو می‌بینیم :

 

 

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.


  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

و جا داره بگم هدف من از اینکه پیش از بیان انتقاد دینی اپیکور، فلسفه‌ی ایشون برای زندگی رو مطرح کردم همین بود که بدون پیش‌داوری و قضاوت به روش پیشنهادی ایشون برای سعادت‌مندی فکر کنیم. چون بنظرم درس ارزشمندی در این قسمت از فلسفه‌ي اپیکور هست. :w16: و حالا بعد از مطالعه یک مقاله‌ی کوتاه دیگه به این سبک، در پست بعد وارد انتقاد دینی و مساله‌ی معروف اپیکور میشیم.

 

662eb66762ab31a5f839c29aff4802d7.jpg

 

 

اپیکوریان، پیروان اپیکوروس از فیلسوفان یونان باستان به شمار می روند. پس از اپیکور، بنیانگذار این حوزه، جانشینش هرمارخوس، رئیس این حوزه فلسفی گردید. جانشین او نیز، شخصی به نام پولوستراتوس بود. پولیانوس، مترودوروس و سیسرون و فدروس از دیگر اندیشمندان این مکتب بوده‌اند، اما معروفترین شاگرد این حوزه شاعر لاتینی ب. لوکرتیوس کاروس بود که فلسفه اپیکوری را در شعر خود درباره طبیعت اشیاء بیان نمود.

 

فلسفه اپیکور تا اندازه بسیار زیادی از اندیشه‌های فلسفی و طبیعت‌شناختی دموکریتوس اقتباس شده است، تا آنجا که امیل بریه تاریخ‌نگار شهیر فلسفه، معتقد است که اساساً هدف اپیکور این بوده که اعتبار طبیعیات دموکریتوس را تجدید کند و از همین راه، آرای قدیم حکمای ایونیا را که می‌رفت راه زوال پیموده و ناپدید شده باشد، علی الخصوص اعتقاد به کثرت جهان و عدم تناهی ماده آن را، از نو به میان آورد.

 

اپیکور در نظریه اخلاقی خود، در حقیقت، نظریه طبیعی دموکریتوس را با اخلاق سقراطی شاخه کورنایی متحد ساخت. مکتب کورنایی، متعلق به آریستیپوس کورنایی است که مکتب لذتگرایی حسی است. اپیکور برخلاف آریستیپوس، کوشیده است تقریری عمیقتر و دقیقتر از لذت‌گرایی (Hedonism) ارائه دهد.

 

اصول نظریه اخلاق اپیکور در پنج اصل زیر خلاصه می‌شود:

 

 

  1. لذت عبارت است از فقدان الم؛
  2. لذت روحی، به دلیل دوام بیشتر، بر لذت جسمانی ترجیح دارد؛

  3. ارزیابی عقلانی لذتها و المها به ما این امکان را می‌دهد که از یک زندگی برخوردار شویم که لذت بادوام آن، بیشتر از درد موقت آن باشد؛

  4. انسان تنها باید امیال ضروری و طبیعی خود را ارضاء نماید؛

  5. هر چند لذت، تنها خیر ذاتی است، امور دیگر از قبیل سعادت، مصلحت‌اندیشی و امثال آن را می‌توان دارای خیر ابزاری و مقدمی دانست.

 

 

اپیکور و پیروانش معمولاً به عنوان انسانهایی خوشگذران و لاابالی معرفی شده‌اند تا آنجا که حتی امروزه اروپاییان، از عیاشی و خوشگذرانی، با عنوان زندگی اپیکوری یاد می‌کنند. اما این تلقی از اندیشه اخلاقی اپیکور و پیروانش غیرواقعی است، جالب است که این برداشت ناصواب، در زمان خود اپیکور نیز وجود داشته است، از این رو، وی به صراحت اعلام می‌دارد: «آن گاه که ما لذت را غایت می‌نامیم، مقصودمان لذتی نیست که از هرزگی و کامجویی حاصل می‌شود.» آن گاه، در توضیح لذت مورد نظرش می‌گوید: «هدف زندگی لذت است، اما نه لذت مردان فاجر و عیاشان، چنان که برخی که از مسلک ما آگاهی ندارند یا نمی‌خواهند آن را درک کنند، می‌پندارند، بلکه آن چنان لذتی که موجب رنجوری جسم و آشفتگی روان نشود.»

 

حال این سؤال مطرح می‌شود که وقتی اپیکور، لذت را غایت زندگی می‌داند، مقصود او از لذت چیست. «دو امر را باید مورد توجه قرار داد: نخست این که، منظور او، لذات آنی و احساسات فردی نیست، بلکه لذتی است که در سراسر یک عمر، دوام دارد، و دوم این که، لذت برای اپیکور بیشتر عبارت است از غیبت و فقدان الم تا کامیابی مثبت.»

 

اپیکور در وصف اخلاق مبتنی بر لذت چنین آورده است:

 

«آنچه زندگی را دل انگیز می‌کند، شرابخوارگی یا زنبارگی یا خوان رنگین توانگران نیست، بلکه فکری مقرون به قناعت است که علل هر شوق و هر نفرتی را با آن توان دریافت و آرایی را که موجب اضطراب نفوس باشد، از سر به در کرد.»

مطابق اخلاق اپیکوری، نباید بدنبال هر خوشی و لذتی بود و یا تسکین هر دردی را خواست. باید از خوشی های دون و پست چشم پوشید تا به خوشی های برتر دست یافت.

 

خوشی های روحی، بالاترین خوشی ها هستند. خردمند برای رسیدن به مرحله بی غمی یا آرامش باید خود را از گرفتاری های سیاسی و اجتماعی دور نگه دارد. حکومت فقط مسئول امنیت جامعه و تامین عدالت است. مردم عادی را باید با تنبیه و مجازات رهبری نمود. دوستی، عشق به هم نوعان و مهربانی نسبت به زیردستان در سر لوحه این مکتب فکری نگاشته شده است.

 

 

منبع: خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه

لینک به دیدگاه

و حالا قسمتی از اندیشه‌های اپیکور که با عقاید دینی متضاد بود :

 

 

به عقیده ­ی اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می­اندازد و مانع نیکبختی انسان می­شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است. هر کس که می­خواهد سعادتمندانه زندگی کند، باید بر ترس خود از خدایان و مرگ چیره گردد. بنابراین تمام معنای فلسفه­ ی نظری چیزی جز این نیست که این هدف در زندگی عملی مشخص فرد برآورده شود.

 

در مورد بیم از خدایان، اپیکور معتقد بود که این نتیجه ­ی پنداری باطل است. زیرا خدایان در رویدادهای جهان ما نقشی ندارند و بویژه نمی­توان آنان را هدایت­کنندگان زندگی انسان به حساب آورد. طبق فلسفه­ی اپیکوری، خدایان در مکان­هایی میان جهان­های جداگانه جای دارند و در آنجا زندگی بی­دغدغه و رستگارانه­ای را می­گذرانند، بدون اینکه در حوادث زمینی دخالت و در سرنوشت انسان شرکت کنند. اگر خدایان در زندگی زمینیان دخالت می­کردند، دیگر ذات­هایی کامل نمی­بودند، چرا که از منظر اخلاقی، مسئول کژی­ ها و کاستی­ های زندگی زمینیان می­بودند.

 

اپیکور می­پرسید:

«یا خدا می­خواهد پلیدی را در جهان از میان بردارد و نمی­تواند، پس ناتوان است. یا می­تواند و نمی­خواهد آن را از میان بردارد، پس بد است. یا نمی­تواند و نمی­خواهد، پس هم ناتوان است و هم بد و در هر صورت شایسته­ی خدایی نیست. و سرانجام اگر خدا می­خواهد و می­تواند پلیدی را از میان بردارد، این پلیدی از کجاست و چرا از میان نمی­رود؟».

 

 

به این ترتیب، اپیکوریان به مشیت و نیز ترس از مجازات خدایی بی ­باور بودند. به عقیده­ ی آنان، خدایان نه به انسان یاری می­رسانند و نه او را پاداش یا عقوبت می­دهند. به همین دلیل قربانی و یا دعا کردن به درگاه خدایان، بی­ معناست. باید ترس از مجازات آن­ جهانی را که نمایندگان آموزه­ ی نامیرایی نفس ادعا می­کنند، در انسان از میان برد.

 

اپیکور بیم از مرگ را نیز بیهوده می­دانست. گفتیم که او در آغاز تحت تاثیر اندیشه­ های دمکریت بود. آموزه­ های اتمیستیک دمکریت، برای اپیکور رهایی بخش بود و با کل صورت تفکر او همخوانی داشت. به عقیده­ ی اپیکور، روح نیز مانند کالبد، طبیعتی جسمانی دارد و از اتم­ها ترکیب شده است. استعداد دریافت حسی، خصلتی تصادفی است که از پیوند گذرای اتم­های روح و جسم بوجود آمده است. با مرگ، این پیوند گسسته می­شود و از این طریق توانایی دریافت حسی نیز از میان می­رود. بنابراین اگر مرگ به معنای عدم کامل دریافت حسی باشد، یعنی اینکه با عدم آگاهی و بیدردی همراه است، پس ارتباطی به ما ندارد.

 

از همین رو اپیکور در نامه­ ای به شاگردش منویکویس می­نویسد:

 

«به این اندیشه عادت کن که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زیرا همه­ ی چیزهای خوشایند و ناخوشایند مربوط به دریافت حسی است. اما مرگ به معنی فقدان دریافت حسی است. بنابراین باید به این بصیرت رسید که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زندگی میرا پرلذت است نه از آن جهت که به ما یک برجاهستی نامحدود ارزانی می­کند، بلکه از آن جهت که بر خواهش نامیرایی چیره می­ شود. آری، بدترین شر که همان مرگ باشد، هیچ ارتباطی به ما ندارد. زیرا مادامی که ما زنده­ ایم، مرگ حاضر نیست و به محض اینکه حاضر شد، ما دیگر وجود نداریم».

 

 

 

منبع: بهرام محیی - دویچه وله

 

 

 

پ.ن: برای صحبت بیشتر درباره مسأله شر و پارادوکس مطرح شده توسط اپیکور به این تاپیک تشریف بیارید:

مسأله شَر یا پارادوکس اپیکوری (منتقدان و مدافعان) :icon_gol::w16:

لینک به دیدگاه

سلام

 

ممنون از قاصدک برای گذاشتن این پست و ممنون از s.f. برای دعوت من به این پست.

 

این جمله (سوای از تناقضش با دین) برای من خیلی پیچیده هست : "

به عقیده ی اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می اندازد و مانع نیکبختی انسان می شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است.

"

 

کسی ایده یا نظری داره راجع بهش؟

لینک به دیدگاه

برای سعادتمندی فکر کنیم؟

اول کار باید ببینیم هر یک از ما ملاک های سعادتمندی رو تو چی میدونه؟

من بشخصه سعادتمندی رو تو این شرایط که قرار دارم ، غیر ممکن میدونم. مگه اینکه تو یه جزیره تک وتنها باشم و چیزی تهدیدم نکنه.امکان زندگی برام تا حدودی مهیا باشه تا بتونم با فراغ بال به کاینات و هر آنچه دلم بخواد فکر بکنم و در عین حال از طبیعت اطراف خودم لذت ببرم.هیچ جانور یا حیوان گوشتخواری هم اونجا نباشه.فقط گل و گیاه و میوه و حیوانات گیاهخوار و پرندگان.

هر سعادتمندی که رسیدن بهش هزینه بر باشه، قابل دسترسی کامل نیست و از همین منظر عرض میکنم که گاهی مجبور میشیم که خودمون رو نه با سعادت واقعی بلکه با توهم داشتن سعادت راضی و خشنود نگه داریم.

لینک به دیدگاه

در خلقت انسان ، گونه هایی از آدمیان خلق شده اند که دنیا و ما فیها رو مشابه دیگران نمی بینند یا به عبارت بهتر ، بحالت تقلیدی به دنیا و دنیائیان نگاه نمیکنند.ولی هر چه که هست رو بخوبی نظاره میکنند.

اپیکور به تعبیری واقعا با عاقبت اندیشی دنیا و آدمها رو نظاره میکرد.او میدید که مردم از عقوبت خدایان ترس دارند ولی همچنان راه ناصواب پیشه میکنند.او می دید که مردم میتوانند حداقل در مواقع شادی ، شاد باشند ولی نمیتونن.ولی وقتی به خودش می نگریست ، درمی یافت که خوشحال هست و یا قادر به خوشی است.علت را که می جست ، به این دو نکته پی برد که اگه دست از یقه خدایان برداره و به مرگ هم اندیشه نکنه ، همچنان شاد و مسرور خواهد بود. بنابراین همه دانش و فهم و کمالات خود را در جهت کشف راههای دوری از این دو اندیشه بکار برد و صد البته به کمال خواسته هایش هم دست یافت.

احساس میکنم اگر کاری بکارش نمی داشتند ، نیازی نمیدید که داشته هایش را با مردم تقسیم بکنه ، شاید هم مایل بود که به مردم کمک بکنه که بی جهت(به باور خودش ) خودشان را نگران نکنند و از نعمت بودنشان احساس شادی و سعادتمندی بکنند و به میمنت زنده بودنشان ، زندگی کنند .

هر چه که هست ، این حقیقت همین حالا هم نیازمند خواستن است. بیشترین دلشوره و نگرانی را کسانی به دوش میکشند که به ظاهر خداباورند ولی در باطن از حضور در پیشگاه او بسیار میترسند و دلهره دارند.

لینک به دیدگاه
سلام

 

ممنون از قاصدک برای گذاشتن این پست و ممنون از s.f. برای دعوت من به این پست.

 

این جمله (سوای از تناقضش با دین) برای من خیلی پیچیده هست : "

به عقیده ی اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می اندازد و مانع نیکبختی انسان می شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است.

"

 

کسی ایده یا نظری داره راجع بهش؟

 

آیا خود شما هم چنین ترسی رو داربد؟

لینک به دیدگاه
آیا خود شما هم چنین ترسی رو داربد؟

 

فکر می کنم هرکسی که تو سیستم آموزشی و دینی ایران تحصیل بزرگ شده باشه، هرچند بعدا خودش رو تغییر بده، بازم تو عمق ناخودآگاهش یه "ترس از خدای بیرحم و بد" رو داره، اونقدر که خدا رو به ما بد میشناسونن از بچگی. (برای مثال کتاب گناهان کبیره دستغیب!!!)

 

اما سوال من اصلا این نبود، من می گم با توجه به گفته ایشون، مثلا حسادت که یجور بیماری روانیه، چه ربطی به ترس از خدایان داره؟

لینک به دیدگاه
فکر می کنم هرکسی که تو سیستم آموزشی و دینی ایران تحصیل بزرگ شده باشه، هرچند بعدا خودش رو تغییر بده، بازم تو عمق ناخودآگاهش یه "ترس از خدای بیرحم و بد" رو داره، اونقدر که خدا رو به ما بد میشناسونن از بچگی. (برای مثال کتاب گناهان کبیره دستغیب!!!)

 

اما سوال من اصلا این نبود، من می گم با توجه به گفته ایشون، مثلا حسادت که یجور بیماری روانیه، چه ربطی به ترس از خدایان داره؟

 

شما در نظرات قبلی تان در مورد حسادت و اینکه یجور بیماری روانی هست ، حرفی نزده بودید،یعنی کسی گفته که حسادت خداترسی میاره ؟ یا حسودا خداترس هستند؟

احتمالا شما هر بار یه چیز تازه مطرح میکنید که من سر در گم میشم.

لینک به دیدگاه
شما در نظرات قبلی تان در مورد حسادت و اینکه یجور بیماری روانی هست ، حرفی نزده بودید،یعنی کسی گفته که حسادت خداترسی میاره ؟ یا حسودا خداترس هستند؟

احتمالا شما هر بار یه چیز تازه مطرح میکنید که من سر در گم میشم.

 

اصلا نیازی نیست سردرگم بشید.

 

تو اون جمله ی اپیکور اشاره شده که ریشه اختلالات روانی خداترسی هستش، منم برام سوال شد که آیا واقعا اینطور هستش که اپیکور که گفته؟ مثلا حسادت که یه جور بیماری روانی هستش، آیا ریشه در خداترسی داره؟

لینک به دیدگاه
اصلا نیازی نیست سردرگم بشید.

 

تو اون جمله ی اپیکور اشاره شده که ریشه اختلالات روانی خداترسی هستش، منم برام سوال شد که آیا واقعا اینطور هستش که اپیکور که گفته؟ مثلا حسادت که یه جور بیماری روانی هستش، آیا ریشه در خداترسی داره؟

 

جمله مورد بحث شما این بود :

 

به عقیده ­ی اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می­اندازد و مانع نیکبختی انسانمی­شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است.

 

و می‌پرسید مثلا آیا حسادت (بعنوان یک اختلال که تعادل روانی افراد را به مخاطره می‌اندازد) واقعا ناشی از این دو علت (یا یکی از انها) هست؟

 

اگر قبول کنیم که ریشه حسادت حرص هست. به این معنا که حرص هست که به من میگه،‌ مبادا در این مجلس فلانی از تو زیباتر دیده بشه، در حالی که تو باید زیباترین دیده بشی (حرص زیبایی)؛ می تونیم بررسی کنیم که آیا هریک از این دو مورد نقشی در کنترل این حرص دارند یا خیر.

 

اولین سوالی که اینجا مطرح میشه این هست که آیا قبول داریم که بالاترین حرص در جهان ما، حرص برای بقا و حیات هست؟

 

و اگر چنین هست، وقتی کسی این حرص رو در خودش تحت کنترل درمیاره و حتی از مرگ نمی‌هراسه، آیا دیگه معنایی داره که برای یک لقمه نان بیشتر، یا لباسی زیباتر، یا جایگاهی بالاتر حرص بزنه، و به دیگران حسادت کنه؟:ws38:

لینک به دیدگاه
اصلا نیازی نیست سردرگم بشید.

 

تو اون جمله ی اپیکور اشاره شده که ریشه اختلالات روانی خداترسی هستش، منم برام سوال شد که آیا واقعا اینطور هستش که اپیکور که گفته؟ مثلا حسادت که یه جور بیماری روانی هستش، آیا ریشه در خداترسی داره؟

 

حسادت رو نمیدونم ولی بحث اختلالات روانی که اپیکور بهش اشاره داشته ، ناشی از حالت بی تعادلی انسان باید باشه.در مورد خدا ترسی هم شما بهترین جواب رو دادید ، یعنی تعلیمات اولیه ما توسط والدین و القای خداترسی توسط آنان به ما و کد شدن آن در باور ما ، عامل اصلی خداترسی های ماست.

لینک به دیدگاه
جمله مورد بحث شما این بود :

 

 

 

و می‌پرسید مثلا آیا حسادت (بعنوان یک اختلال که تعادل روانی افراد را به مخاطره می‌اندازد) واقعا ناشی از این دو علت (یا یکی از انها) هست؟

 

اگر قبول کنیم که ریشه حسادت حرص هست. به این معنا که حرص هست که به من میگه،‌ مبادا در این مجلس فلانی از تو زیباتر دیده بشه، در حالی که تو باید زیباترین دیده بشی (حرص زیبایی)؛ می تونیم بررسی کنیم که آیا هریک از این دو مورد نقشی در کنترل این حرص دارند یا خیر.

 

اولین سوالی که اینجا مطرح میشه این هست که آیا قبول داریم که بالاترین حرص در جهان ما، حرص برای بقا و حیات هست؟

 

و اگر چنین هست، وقتی کسی این حرص رو در خودش تحت کنترل درمیاره و حتی از مرگ نمی‌هراسه، آیا دیگه معنایی داره که برای یک لقمه نان بیشتر، یا لباسی زیباتر، یا جایگاهی بالاتر حرص بزنه، و به دیگران حسادت کنه؟:ws38:

 

ممنون از پیگیری بحث.

 

جوابتون رو نصفه نیمه تونستم درک و قبول کنم.

 

درسته که بزرگترین حرص، حرص برای بقا هست، امابنظرم حسادت برای زیبایی و ... ریشه در حرص برای دوست داشته شدن باشه بیشتر نه حرص برای بقا، چون همه میی دونیم که مرگ برای همه ما هست.

 

راجع به سوال دومتون هیچ نظری به ذهنم نمی رسه، چون تابحال راجع بهش فکر نکردم. اصلا نمی دونم وقتی آدم ها دیگه از مرگ نترسن، چی به سرشون میاد. البته اینو مطمئنم که نظر آدم هایی که به معاد اعتقاد دارند با کسایی که بهش اعتقاد ندارند متفاوت خواهد بود احتمالا :ws37:

لینک به دیدگاه

اجازه بدید من صادقانه نظر خودم رو در مورد مرگ عرض بکنم . من اصولا به مرگ فکر نمیکنم ، راستش اصن به فکرم هم نمیرسه.کلا از اینکه بمیرم و نباشم هم هیچ ابائی ندارم ولی دستی دستی هم کاری نمیکنم که به مردن برسم . اینکه چرا نمیترسم دلیلش اینه که اعتقاد دارم من با مردن تموم نمیشم و وارد یه عالم دیگه میشم و حداقل شادی و رضایت من برای پس از مردنم اینه که از این حصار تن و این مشغله های رایج زندگی در این بخش رها میشم و اینقد تو این تن درگیر نمیمونم.کلا چه بخوام و چه نخوام خواهم مرد ، پس نمیخوام خودم رو درگیر این اتفاق بکنم ولی حس اینکه بمونم هم برام ارزشمند ترنیست . همین حالا که فعلا نمردم دارم مثلا زندگی میکنم و اگرم بمیرم بازم حرفی نیست.

لینک به دیدگاه
ممنون از پیگیری بحث.

 

جوابتون رو نصفه نیمه تونستم درک و قبول کنم.

 

درسته که بزرگترین حرص، حرص برای بقا هست، امابنظرم حسادت برای زیبایی و ... ریشه در حرص برای دوست داشته شدن باشه بیشتر نه حرص برای بقا، چون همه میی دونیم که مرگ برای همه ما هست.

 

راجع به سوال دومتون هیچ نظری به ذهنم نمی رسه، چون تابحال راجع بهش فکر نکردم. اصلا نمی دونم وقتی آدم ها دیگه از مرگ نترسن، چی به سرشون میاد. البته اینو مطمئنم که نظر آدم هایی که به معاد اعتقاد دارند با کسایی که بهش اعتقاد ندارند متفاوت خواهد بود احتمالا :ws37:

 

اجازه بدید من صادقانه نظر خودم رو در مورد مرگ عرض بکنم . من اصولا به مرگ فکر نمیکنم ، راستش اصن به فکرم هم نمیرسه.کلا از اینکه بمیرم و نباشم هم هیچ ابائی ندارم ولی دستی دستی هم کاری نمیکنم که به مردن برسم . اینکه چرا نمیترسم دلیلش اینه که اعتقاد دارم من با مردن تموم نمیشم و وارد یه عالم دیگه میشم و حداقل شادی و رضایت من برای پس از مردنم اینه که از این حصار تن و این مشغله های رایج زندگی در این بخش رها میشم و اینقد تو این تن درگیر نمیمونم.کلا چه بخوام و چه نخوام خواهم مرد ، پس نمیخوام خودم رو درگیر این اتفاق بکنم ولی حس اینکه بمونم هم برام ارزشمند ترنیست . همین حالا که فعلا نمردم دارم مثلا زندگی میکنم و اگرم بمیرم بازم حرفی نیست.

 

درود بر دوست فکور ما

 

درباره مرگ من هم با شما هم عقیدم، اما برای بررسی موضوع، اجازه بدید تا از حضور شما کمک بگیریم و درباره سوال دوستمون تحقیق کنیم که آیا شما، بعنوان یک نمونه از انسان‌هایی که بر بیم مرگ غلبه کردند، آیا گمان می‌کنید این مرگ‌نهراسی، با عدم ابتلا به اختلالاتی مثل حرص و حسادت در وجود شما هیچ رابطه‌ای داره یا خیر ؟

 

چون در بالاتر من ادعا کردم چنین کسی که بر بیم مرگ غلبه کرده، تواماً از شجاعت و خردی برخوردار هست که به این قبیل اختلالات هم دچار نمیشه؛ و البته دوست ما درصدد تحقیق این مدعا براومدند که حالا این سوال رو از شما بعنوان یک نمونه‌ی حاضر پرسیدم :icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...