رفتن به مطلب

کار خوب


هوتن

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 58
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

منم همچین کارخاصی نکردم تو زندگیم....:ws37:

چن روز پیش راننده تاکسی و یه دختر سر یه 100 تومنی پاره داشت دعواشون میشد من یه 100 تومنی نو داشتم برای اینکه روزشون بیشتر از این خراب نشه دادم بهشون و اون کهنه رو انداختم تو صندوق صدقات!!!!:ws37:

چقد کارم مهم بوده!!!:icon_pf (34)::ws37:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

بهترین کار خوبی که کردم این بوده که یک رابطه خیلی نزدیک و صمیمی با تمام افراد خانواده برقرار کردم و اونا رو هم به این کار تشویق کردم و موفق هم شدم.

:ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
کاش یه کار خوب میکردم که این تاپیکو بتونم آپ کنم....:ws37:

کار خوبت این بود که تاپیکو آپ کردی دیگه...:ws37:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من کار خوب زیاد نکردم ،اما سعی کردم .بعضی وقتا نشده دیگه...من خیلی بچه ها رو دوست دارم.دانشجو که بودم می خواستم هر هفته برم پرورشگاه اما پرسیدم گفتن نمیشه چون جدیدا سخت میگیرن به خاطر اینکه اکثرا یه مدت میان و بچه ها که بهشون عادت کردن دیگه نمیان اون طفلی ها هم اذیت میشن

اما از جدیدترین کارهای مثبتم این بوده که به 2تا از دوستام که پول نیاز داشتن کمک کردم ومشکلشون رو حل کردم،خوب با اینکه شاغل نیستم.از پولایی که داشتم دادم:ws3: آقا اینم کار نیک حساب میشه؟البته دوستام نیازمند نبودن ولی خوب کارشون گیر بود دیگه...بازم نه؟:ws52:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من بعد ظهر یه تاپیک زدم که حوصله هر کی سر رفته بیاد

خوب اینم کار خوبه دیگه:ws3:جلوگیری از اسپم ثوابم داره:ws3:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
من بعد ظهر یه تاپیک زدم که حوصله هر کی سر رفته بیاد

خوب اینم کار خوبه دیگه:ws3:جلوگیری از اسپم ثوابم داره:ws3:

 

:wubpink:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

سال 1377 بود...........یه روز تعطیل بود نزدیک عید .............یه کامیون پارک بود تو کوچه ......از بغلش رد شدم......دیدم یه پسربچه 10----12 ساله یه مشت بچه خورده جمع کرده دور خودش .....از 3 ساله تا هفت هشت ساله........یه قابلمه گذاشته جلوش داره اکلیل سرنج قاتی میکنه ترقه پیازی درست کنه.........حالا کجا؟.........درست زیر باک گازوئیل یه کامیون ........رفتم سراغشون یه داد زدم همشون در رفتن قابلمه رو با احتیاط ور داشتم محتویاتشو ریختم تو جوب اب.............پسره هر فحشی که به ذهنش میومد بهم داد.........ولی من تو دلم دعا میکردم اتفاقی براشون نیفته...........:ws37:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
سال 1377 بود...........یه روز تعطیل بود نزدیک عید .............یه کامیون پارک بود تو کوچه ......از بغلش رد شدم......دیدم یه پسربچه 10----12 ساله یه مشت بچه خورده جمع کرده دور خودش .....از 3 ساله تا هفت هشت ساله........یه قابلمه گذاشته جلوش داره اکلیل سرنج قاتی میکنه ترقه پیازی درست کنه.........حالا کجا؟.........درست زیر باک گازوئیل یه کامیون ........رفتم سراغشون یه داد زدم همشون در رفتن قابلمه رو با احتیاط ور داشتم محتویاتشو ریختم تو جوب اب.............پسره هر فحشی که به ذهنش میومد بهم داد.........ولی من تو دلم دعا میکردم اتفاقی براشون نیفته...........:ws37:

 

خو حالا چرا داد زدی ! بچه مردمو زهره ترک کردی :167:

نمیشد با ملایمت بهشون میفهموندی کارشون اشتباس ! :banel_smiley_4:

 

:ws3::icon_gol:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من خیلی مهربونم اما متاسفانه...

آخه به خاطر این خصوصیت من دوست ندارم خوش باشم دوست دارم تمامه خوشیهای دنیا واسه پدرم و برادرم باشه ...

در ضمن همیشه سعی می کنم کسی رو خراب نکنم ... امیدوارم خدا تو این مسئله بیشتر بهم کمک کنه...

و در ضمن اگه چیزی برای خودم بخرم بلافصله بعدش به فقرا کمک می کنم

  • Like 9
لینک به دیدگاه

سلام بر دوستان عزیز و ممنون از هوتن عزیز

من درسم تقریبا خوبه و به همه در این موضوع کمک می کنم و منتی هم سرشون نمی ذارم و تمام سعیمو در موفقیتشون می کنم و در مشکلات و غماشون همیشه در کنارشونم

  • Like 7
لینک به دیدگاه

همین دوروز پیش رفته بودم دکتر خلاصه طبق معمول 3 ساعت تمام روی صندلی شکسته ای نشسته بودم وخدا خدا میکردم که خیلی زود نوبتم بشه

در همین حال یه دختر جوون اومد کنارم نشست چشماش از خستگی متورم قرمز شده بود سر حرف رو باز کردم فهمیدم بیچاره به تازگی صاحب سه تا پسر شده اونها حالا یک ماهشونه خودشم حسابی دست تنهاست نا امید و خسته از زندگی من هم سعی کردم که بهش روحیه بدم و کمی هم بخندونمش تا اینکه نوبتم شد ولی دلم نیومد که اون رو با مشکلاتش تنها بذارم اول خودم برم بنارین نوبتم رو به اون دادم وخودم 1ساعت دیگه اون صندلی شکسته رو تحمل کردم ولی اینبار با یه احساس بهتر کار بزرگی نبود ولی اون دخترک احساس کرد که خیلی هم تنها نیست

  • Like 7
لینک به دیدگاه

منم دوست دارم اگه کاري از دستم بر مياد براي ديگران بکنم کلا بنظرم اونايي که به ديگران کمک ميکنند و حتي گاهي از حق خودشون ميگذرند آدمهاي بزرگي هستند :w16:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من یه بار تو پارک بودم یه بچه هه رو تاب نشسته بود..رفتم هولش دادم:ws3:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ولی نمدونم چرا باباش اومد دستشو گرفت بردش:viannen_38:

 

سال 1377 بود...........یه روز تعطیل بود نزدیک عید .............یه کامیون پارک بود تو کوچه ......از بغلش رد شدم......دیدم یه پسربچه 10----12 ساله یه مشت بچه خورده جمع کرده دور خودش .....از 3 ساله تا هفت هشت ساله........یه قابلمه گذاشته جلوش داره اکلیل سرنج قاتی میکنه ترقه پیازی درست کنه.........حالا کجا؟.........درست زیر باک گازوئیل یه کامیون ........رفتم سراغشون یه داد زدم همشون در رفتن قابلمه رو با احتیاط ور داشتم محتویاتشو ریختم تو جوب اب.............پسره هر فحشی که به ذهنش میومد بهم داد.........ولی من تو دلم دعا میکردم اتفاقی براشون نیفته...........:ws37:

کارت بد بوده:w00:...دلشونو شکستی:w00:..واسه اون پول داده بودند:w00:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

برای امتحان تفسیر نهج البلاغه دوستم هیچی نخونده بود.ازم خواست بهش برسونم.منم برگه ام رو طوری گرفتم که جواب تست ها رو ببینه... :ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من همیشه هر چی بلدم صادقانه و تمامو کمال به همه یاد میدم.

این یکی از دلایله محبوبیتم بینه دوستام مخصوصا زمانه امتحاناس .

البته اینم بگم الان چن سالی هست که با پول تو جیبیم به همراهه چن نفر از دوستام سر پرستی یه بچه یتیم رو بر عهده گرفتیم که الحق تمومه برکته زندگیم به خاطره این کاره.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
من یه بار تو پارک بودم یه بچه هه رو تاب نشسته بود..رفتم هولش دادم:ws3:

 

ولی نمدونم چرا باباش اومد دستشو گرفت بردش:viannen_38:

 

 

کارت بد بوده:w00:...دلشونو شکستی:w00:..واسه اون پول داده بودند:w00:

شرمنده اگه اون منفجر میشد اون بچه های کوچولو کنارش چی میشدن؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...