Fakur 9754 ارسال شده در 26 شهریور، 2010 هیچی یادم نمیاد چقدر بدم بد نیستی . صادق و راستگو هستی. همینم یه کار خوبه .خیلی خوب 5
DCBA 8191 ارسال شده در 2 مهر، 2010 منم همچین کارخاصی نکردم تو زندگیم.... چن روز پیش راننده تاکسی و یه دختر سر یه 100 تومنی پاره داشت دعواشون میشد من یه 100 تومنی نو داشتم برای اینکه روزشون بیشتر از این خراب نشه دادم بهشون و اون کهنه رو انداختم تو صندوق صدقات!!!! چقد کارم مهم بوده!!!:icon_pf (34): 8
pegah 733 ارسال شده در 7 مهر، 2010 هرچی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد انگار که اصلا کار خوب نکردم خدایا منو ببخش 3
pesare shad 1097 ارسال شده در 9 مهر، 2010 بهترین کار خوبی که کردم این بوده که یک رابطه خیلی نزدیک و صمیمی با تمام افراد خانواده برقرار کردم و اونا رو هم به این کار تشویق کردم و موفق هم شدم. 7
zzahra 4750 ارسال شده در 22 مهر، 2010 کاش یه کار خوب میکردم که این تاپیکو بتونم آپ کنم.... کار خوبت این بود که تاپیکو آپ کردی دیگه... 3
hodaa 5488 ارسال شده در 22 مهر، 2010 من کار خوب زیاد نکردم ،اما سعی کردم .بعضی وقتا نشده دیگه...من خیلی بچه ها رو دوست دارم.دانشجو که بودم می خواستم هر هفته برم پرورشگاه اما پرسیدم گفتن نمیشه چون جدیدا سخت میگیرن به خاطر اینکه اکثرا یه مدت میان و بچه ها که بهشون عادت کردن دیگه نمیان اون طفلی ها هم اذیت میشن اما از جدیدترین کارهای مثبتم این بوده که به 2تا از دوستام که پول نیاز داشتن کمک کردم ومشکلشون رو حل کردم،خوب با اینکه شاغل نیستم.از پولایی که داشتم دادم آقا اینم کار نیک حساب میشه؟البته دوستام نیازمند نبودن ولی خوب کارشون گیر بود دیگه...بازم نه؟ 7
VINA 31339 ارسال شده در 22 مهر، 2010 من بعد ظهر یه تاپیک زدم که حوصله هر کی سر رفته بیاد خوب اینم کار خوبه دیگهجلوگیری از اسپم ثوابم داره 5
hodaa 5488 ارسال شده در 22 مهر، 2010 من بعد ظهر یه تاپیک زدم که حوصله هر کی سر رفته بیادخوب اینم کار خوبه دیگهجلوگیری از اسپم ثوابم داره :wubpink: 2
هوتن 15061 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2010 سال 1377 بود...........یه روز تعطیل بود نزدیک عید .............یه کامیون پارک بود تو کوچه ......از بغلش رد شدم......دیدم یه پسربچه 10----12 ساله یه مشت بچه خورده جمع کرده دور خودش .....از 3 ساله تا هفت هشت ساله........یه قابلمه گذاشته جلوش داره اکلیل سرنج قاتی میکنه ترقه پیازی درست کنه.........حالا کجا؟.........درست زیر باک گازوئیل یه کامیون ........رفتم سراغشون یه داد زدم همشون در رفتن قابلمه رو با احتیاط ور داشتم محتویاتشو ریختم تو جوب اب.............پسره هر فحشی که به ذهنش میومد بهم داد.........ولی من تو دلم دعا میکردم اتفاقی براشون نیفته........... 10
hilari 2413 ارسال شده در 25 مهر، 2010 سال 1377 بود...........یه روز تعطیل بود نزدیک عید .............یه کامیون پارک بود تو کوچه ......از بغلش رد شدم......دیدم یه پسربچه 10----12 ساله یه مشت بچه خورده جمع کرده دور خودش .....از 3 ساله تا هفت هشت ساله........یه قابلمه گذاشته جلوش داره اکلیل سرنج قاتی میکنه ترقه پیازی درست کنه.........حالا کجا؟.........درست زیر باک گازوئیل یه کامیون ........رفتم سراغشون یه داد زدم همشون در رفتن قابلمه رو با احتیاط ور داشتم محتویاتشو ریختم تو جوب اب.............پسره هر فحشی که به ذهنش میومد بهم داد.........ولی من تو دلم دعا میکردم اتفاقی براشون نیفته........... خو حالا چرا داد زدی ! بچه مردمو زهره ترک کردی :167: نمیشد با ملایمت بهشون میفهموندی کارشون اشتباس ! 3
m.urbanism 186 ارسال شده در 25 مهر، 2010 من خیلی مهربونم اما متاسفانه... آخه به خاطر این خصوصیت من دوست ندارم خوش باشم دوست دارم تمامه خوشیهای دنیا واسه پدرم و برادرم باشه ... در ضمن همیشه سعی می کنم کسی رو خراب نکنم ... امیدوارم خدا تو این مسئله بیشتر بهم کمک کنه... و در ضمن اگه چیزی برای خودم بخرم بلافصله بعدش به فقرا کمک می کنم 9
maryam*arch 1022 ارسال شده در 25 مهر، 2010 سلام بر دوستان عزیز و ممنون از هوتن عزیز من درسم تقریبا خوبه و به همه در این موضوع کمک می کنم و منتی هم سرشون نمی ذارم و تمام سعیمو در موفقیتشون می کنم و در مشکلات و غماشون همیشه در کنارشونم 7
R A H A 641 ارسال شده در 25 مهر، 2010 همین دوروز پیش رفته بودم دکتر خلاصه طبق معمول 3 ساعت تمام روی صندلی شکسته ای نشسته بودم وخدا خدا میکردم که خیلی زود نوبتم بشه در همین حال یه دختر جوون اومد کنارم نشست چشماش از خستگی متورم قرمز شده بود سر حرف رو باز کردم فهمیدم بیچاره به تازگی صاحب سه تا پسر شده اونها حالا یک ماهشونه خودشم حسابی دست تنهاست نا امید و خسته از زندگی من هم سعی کردم که بهش روحیه بدم و کمی هم بخندونمش تا اینکه نوبتم شد ولی دلم نیومد که اون رو با مشکلاتش تنها بذارم اول خودم برم بنارین نوبتم رو به اون دادم وخودم 1ساعت دیگه اون صندلی شکسته رو تحمل کردم ولی اینبار با یه احساس بهتر کار بزرگی نبود ولی اون دخترک احساس کرد که خیلی هم تنها نیست 7
pianist 31129 ارسال شده در 25 مهر، 2010 منم دوست دارم اگه کاري از دستم بر مياد براي ديگران بکنم کلا بنظرم اونايي که به ديگران کمک ميکنند و حتي گاهي از حق خودشون ميگذرند آدمهاي بزرگي هستند 4
میلاد 24047 ارسال شده در 25 مهر، 2010 من یه بار تو پارک بودم یه بچه هه رو تاب نشسته بود..رفتم هولش دادم ولی نمدونم چرا باباش اومد دستشو گرفت بردش:viannen_38: سال 1377 بود...........یه روز تعطیل بود نزدیک عید .............یه کامیون پارک بود تو کوچه ......از بغلش رد شدم......دیدم یه پسربچه 10----12 ساله یه مشت بچه خورده جمع کرده دور خودش .....از 3 ساله تا هفت هشت ساله........یه قابلمه گذاشته جلوش داره اکلیل سرنج قاتی میکنه ترقه پیازی درست کنه.........حالا کجا؟.........درست زیر باک گازوئیل یه کامیون ........رفتم سراغشون یه داد زدم همشون در رفتن قابلمه رو با احتیاط ور داشتم محتویاتشو ریختم تو جوب اب.............پسره هر فحشی که به ذهنش میومد بهم داد.........ولی من تو دلم دعا میکردم اتفاقی براشون نیفته........... کارت بد بوده:w00:...دلشونو شکستی:w00:..واسه اون پول داده بودند:w00: 6
*Polaris* 19606 ارسال شده در 25 مهر، 2010 برای امتحان تفسیر نهج البلاغه دوستم هیچی نخونده بود.ازم خواست بهش برسونم.منم برگه ام رو طوری گرفتم که جواب تست ها رو ببینه... 2
toranj m 387 ارسال شده در 25 مهر، 2010 من همیشه هر چی بلدم صادقانه و تمامو کمال به همه یاد میدم. این یکی از دلایله محبوبیتم بینه دوستام مخصوصا زمانه امتحاناس . البته اینم بگم الان چن سالی هست که با پول تو جیبیم به همراهه چن نفر از دوستام سر پرستی یه بچه یتیم رو بر عهده گرفتیم که الحق تمومه برکته زندگیم به خاطره این کاره. 5
هوتن 15061 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2010 من یه بار تو پارک بودم یه بچه هه رو تاب نشسته بود..رفتم هولش دادم ولی نمدونم چرا باباش اومد دستشو گرفت بردش:viannen_38: کارت بد بوده:w00:...دلشونو شکستی:w00:..واسه اون پول داده بودند:w00: شرمنده اگه اون منفجر میشد اون بچه های کوچولو کنارش چی میشدن؟ 3
ارسال های توصیه شده