هوتن 15061 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 دوستان عزیز انجمن همیشه میگن اگه کار خوبی کردین نگین تا ریا نشه ولی بیاین اینجا با این هدف که این کارها الگویی بشه برای خودمون و از هم دیگه درس بگیریم از کارهای خوبمون بگیم فقط خواهشم اینه که کارهایی رو بگید که موضوع خوبی داشته باشه نه اینکه مثلا 20 تومن انداختم صندوق صدقات حتی اگه کار خوبی از دیگران هم سراغ دارید بگید تورو خدا فقط اسپم نکنید 36
هوتن 15061 مالک ارسال شده در 19 شهریور، 2010 سال 86 بود که یه مغازه کتاب فروشی داشتم تو شیراز فقط کتابای خارجی میوردم مغازه تو یه پاساژ بود یه روز سرد پاییزی یه پسر ریزه میزه ای اومد در مغازه لباس خوبی نداشت بهش میخورد کلاس دوم- سوم ابتدایی باشه با چشمای درشت قهو ای و یه جفت کتونی کهنه قیافه ش جلو چشممه هنوز اومده بود گدایی بهش گفتم پسرم اسمت چیه گفت علی گفتم علی جون مدرسه میری گفت اره کلاس پنجمم گفتم چرا اینکارو میکنی سرشو انداخت پایین و گفت بابام معتاده پول نداره من بچه بزرگ خونه ام بعد مدرسه میام یه پولی در میارم برای مادرم از اون گدا حرفه ایا نبود پرسیدم درس ات خوبه گفت اره نمره هام همه 20 و 19 هست گفتم افرین یهو یه فکری تو سرم جرقه زد گفتم علی چرا کار نمیکنی؟ گفت چی کار کنم؟ کو کار ؟ گفتم شبی چقدر در میاری؟ گفت شبی 2 هزار تومن بعضی وقتا 5 تومن یه با هم 7 تومن کاسب شدم گفتم بیا یه کاری کن من شبی 3 تومن بهت میدم بیا شبی 3 ساعت وایسا دم پاساژ این تراکت ها رو بده به مردمی که رد میشن و اونم قبول کرد هر شب میومد خیلی سخت کوش بود با اون قیافه جذابش به همه تراکت میداد و برای کاسبی ما هم خوب شده بود شبایی که فروش بیشتر بود بهش بیشتر میدادم براش یه دست لباس خوب خریدم سردش نشه و یه کلاه قشنگ همیشه وسط کارش هم که میشد میومد تراکت ببره بهش پول میدادم دوتا شیرموز بخره بیاره باهم میخوردیم کم کم بقیه مغازه ها هم اومدن پهش تراکت دادن حالا علی ما شبی 10 هزار تومن کاسب بود بقیه کاسبها هم هر کسی فراخور خودش براش یه چیزی میخرید علی کوچولو ما لباس نو و کفش نو داشت و مهمتر از همه عزت داشت کار داشت تا اینکه یه روز نگهبان پاساژ به من گفت که شاگرد نوجوون یکی از مغازه ها تو کار این علی اقای ماست و میخواد اغفالش کنه و بهش تجاوز کنه باورم نمیشد رفتم زاغ سیاهشو چوب زدم دیدم بعله هر جا علی میره اینم میره و اذیتش میکنه رفتم پایین چنان سیلی تو گوش پسره زدم که یکی از من خورد یکی از دیوار گفتم علی ما هر جا بود از 2 متریش نزدیکتر شدی پوستت کنده س یه مدت خوب بود دوباره چشم منو دور دیده بود شروع کرده بود رفتم سراغش و ادبش کردم دیگه جرات نداشت کسی به علی کوچولوی ما چپ نگاه کنه همین اینو نگفتم که از خودم تعریف کنم فقط برای اینکه دوستان اگه کار خوبی انجام دادن بگن گفتم خودم شروع کنم تا بقیه هم همکاری کنن 26
spow 44198 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 اقا من بدم خیلی هم بدم تنها چیزی که میدونم وفکر میکنم خوبه اینه که نمیزارم هیچوقت کسایی که میشناسم مایوس باشن ویاس رو افکارشون بشینه من خودم به این اعتقاد دارم که اگه حتی یک درصد احتمال وقوع اتفاقی وجودداره باید برای موفقیت روش قمارکنی وگرنه زندگی کرخت ویکنواخت میشه 23
Astraea 25351 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 من سعی میکنم کسی رو مسخره نکنم...اگه کسی هم مسخره بکنن یا غیبتشو بهش تذکر میدم!!!شاید تنها کار خوبم همین باشه.همه هم میدونن من اینجوریم .. برا همین بعضی وقتا نمیرم پیش دوستام و اونا هم میدونن چرا و باید تنها باشم تا غیبتاشونو یه دل سیر بکنن بعد برم پیششون!!!.:ws44: 19
fanous 11130 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 چه تاپيك خوب و پر محتوايي ممنون هوتن جان... نمي دوم چرا چيزي به ذهنم نمي اد كه اينجا بگم... فعلا از برادرم مي گم سال 83 كه مكه رفته بود توي يكي از اين روزا توي گرماي شديد عربستان وقتي كه از نماز ظهر داره بر مي گرده يك زن ايراني رو مي بينه كه راهش رو گم كرده اونجا هم به علت بعضي چيزا هميشه بهمون مي گفتن كه اگه راه رو گم كردين از ايراني كم بگيرين نه عرب... خب اين خانوم مانسال برادر منو ساعتها پاي پياده توي محله ها مدينه مي چرخونه تا به يادش مي اد كه هتلشون كجا بوده.اين خانوم رو كه مي رسونه بعد به شخص نيازمندي بر مي خوره كه احساس مي كنه واعا مستحقه و هر چه دلار توي جيبش بوده شاد حدود 200-300 دلار رو به اون شخص مي ده و مجبور مي شه پاي پياده تا هتل بياد حتي فكر كردنش هم دردآوره كه مسافت زيادي رو پاي پياده توي اون گرما بياي ... 14
هولدن کالفیلد 19946 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 من یه بار خیلی دستم بند بود شدید ا فقط بیستمن میخواستم یه تلفون بزنم اما 20 تومن انداختم صندوق صدقات ... در کل کمک کردن خوبه حتی به دشمنت 11
soheiiil 24251 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 دوستان بهتره حرمت خودشونو حفظ کنن هر بی تناسبی موجب خنده نمیشه!!! ممنون از هوتن عزیز به خاطر تاپیک خوبش 11
Waffen 15118 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 من خیلی فکر کردم... یعنی از همون اول که هوتن این تاپیک رو زده بود دارم فکر میکنم... ولی هیچی یادم نمیاد... کلا انگار من تا حالا به کسی کمک نکردم... خیلی بره خودم متاسف شدم... :shame: 12
هولدن کالفیلد 19946 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 بچه که بودیم داشتیم تو حیاط بازی می کردیم پسر داییم بیلچه کوچکی تو باغچه بود رو پیرتاب کرد بالا من و خواهرم هم کنار هم نشته بودیم بیلچه یک راست داشت میومد سمت سر خواهرم او هم حواسش نبود اینقد سریع بود که نمی تونستم با دستام مسیرشو منحرف کنم سرمو تو مسیرش قرار دادم پیشونیم و تکه ای از ابروم رفت...اون قسمت ابروم هیچ وقت دیگه مو در نیاورد تا الان 8 سالم بود اون موقعه الان خواهرم با پسر داییم ازدواج کرده اند ...اما اون کارم ...بی خیال .. شما هم پیش اومد حتمی درنگ نکنید . 15
soheiiil 24251 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 من دیروز داشتم میرفتم یهو دیدم زیر پام یه مورچه هست که دارم لهش میکنم زودی پامو کشیدم اینور که باعث شد د جوری پیچ بخوره الانم درد داره عوضش کلی خوشحال شدم که نکشتمش!!!! ولی بعدش حالم گرفته شد چون به موضوع مهمی رسیده بودم: آیا این کار من لطفی بود در حق مورچه؟.....آیا من نسبت یه کشتن اون حق دارم فقط به خاطر این که از اون بزرگترم؟.....آیا اگه له میکردم ازم بازخواست میشد؟ آیا این کار من اجری دارد؟ آیا اون مورد ظلم واقع نشده که کوچیکتر ازمنه؟.....آیا سرنوشت این بود که من اونو له نکنم یا من به اختیار خود اونو له نکردم شرمنده رفقا چرت و پرت گفتم 11
هولدن کالفیلد 19946 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 با چند نفر هم اتاق بودم که هر روز نماز می خوندند حال یا از روی عادت یا بخاطر رو در بایستی ..دعا می کردند اینقد رو مخشون کار کردم ..اینقد نصیحتشون کردم که بعد از چند ماه کم کم همشون نماز و ترک کردند ...باور کن این جور مواقع لذت نخوندنش به خوندنش می ارزه ..اینم نوعی کمکه مگه نه ؟ 6
hilari 2413 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 سال 86 بود که یه مغازه کتاب فروشی داشتم تو شیراز فقط کتابای خارجی میوردم مغازه تو یه پاساژ بود یه روز سرد پاییزی یه پسر ریزه میزه ای اومد در مغازه لباس خوبی نداشت بهش میخورد کلاس دوم- سوم ابتدایی باشه با چشمای درشت قهو ای و یه جفت کتونی کهنه قیافه ش جلو چشممه هنوز اومده بود گدایی بهش گفتم پسرم اسمت چیه گفت علی گفتم علی جون مدرسه میری گفت اره کلاس پنجمم گفتم چرا اینکارو میکنی سرشو انداخت پایین و گفت بابام معتاده پول نداره من بچه بزرگ خونه ام بعد مدرسه میام یه پولی در میارم برای مادرم از اون گدا حرفه ایا نبود پرسیدم درس ات خوبه گفت اره نمره هام همه 20 و 19 هست گفتم افرین یهو یه فکری تو سرم جرقه زد گفتم علی چرا کار نمیکنی؟ گفت چی کار کنم؟ کو کار ؟ گفتم شبی چقدر در میاری؟ گفت شبی 2 هزار تومن بعضی وقتا 5 تومن یه با هم 7 تومن کاسب شدم گفتم بیا یه کاری کن من شبی 3 تومن بهت میدم بیا شبی 3 ساعت وایسا دم پاساژ این تراکت ها رو بده به مردمی که رد میشن و اونم قبول کرد هر شب میومد خیلی سخت کوش بود با اون قیافه جذابش به همه تراکت میداد و برای کاسبی ما هم خوب شده بود شبایی که فروش بیشتر بود بهش بیشتر میدادم براش یه دست لباس خوب خریدم سردش نشه و یه کلاه قشنگ همیشه وسط کارش هم که میشد میومد تراکت ببره بهش پول میدادم دوتا شیرموز بخره بیاره باهم میخوردیم کم کم بقیه مغازه ها هم اومدن پهش تراکت دادن حالا علی ما شبی 10 هزار تومن کاسب بود بقیه کاسبها هم هر کسی فراخور خودش براش یه چیزی میخرید علی کوچولو ما لباس نو و کفش نو داشت و مهمتر از همه عزت داشت کار داشت تا اینکه یه روز نگهبان پاساژ به من گفت که شاگرد نوجوون یکی از مغازه ها تو کار این علی اقای ماست و میخواد اغفالش کنه و بهش تجاوز کنه باورم نمیشد رفتم زاغ سیاهشو چوب زدم دیدم بعله هر جا علی میره اینم میره و اذیتش میکنه رفتم پایین چنان سیلی تو گوش پسره زدم که یکی از من خورد یکی از دیوار گفتم علی ما هر جا بود از 2 متریش نزدیکتر شدی پوستت کنده س یه مدت خوب بود دوباره چشم منو دور دیده بود شروع کرده بود رفتم سراغش و ادبش کردم دیگه جرات نداشت کسی به علی کوچولوی ما چپ نگاه کنه همین اینو نگفتم که از خودم تعریف کنم فقط برای اینکه دوستان اگه کار خوبی انجام دادن بگن گفتم خودم شروع کنم تا بقیه هم همکاری کنن الان علی کوچولو در چه وضعیه ؟ خبر دارید ؟ 6
هولدن کالفیلد 19946 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 الان علی کوچولو در چه وضعیه ؟ خبر دارید ؟ فک کنم زانوی غم بغل گرفته ..می دنی اخه این روزا اکثر پسرا مشکل ازدواج دارند کاش به جای این همه پول که می رند تو. شکم عربای عربستانی میریزند 100 تا حاجی جمع میشدند یه کارخونه ای شرکتی چیزی میزدند کمکی می شد برای امثال علی کچلو ... 3
هوتن 15061 مالک ارسال شده در 19 شهریور، 2010 الان علی کوچولو در چه وضعیه ؟ خبر دارید ؟ نه من دوساله که شیراز نیستم ولی یاد گرفته بود کاسبیو مطمئنم اگه به انحراف کشیده نشه در اینده مرد بزرگی میشه شما هم یه خاطره بگید 9
hilari 2413 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 نه من دوساله که شیراز نیستم ولی یاد گرفته بود کاسبیو مطمئنم اگه به انحراف کشیده نشه در اینده مرد بزرگی میشه شما هم یه خاطره بگید نمیدونم عاقبت علی کوچولو و امثال اون چی میشه ! چیزی یادم نمیاد , شاید هم کاری نکردم تا یادم بیاد فقط یکی که الان یادمه , اواخر اسفند بود مطلع شدم که یه موسسسه خیریه که از بچه های بی سرپرست حمایت میکنه برای خرید لباس عیدبچه ها به پول احتیاج داره , من یه مقداری پول داشتم که یه نقشه هایی واسش کشیده بودم اما ترجیح دادم به حساب موسسسه واریز کنم . 8
zzahra 4750 ارسال شده در 19 شهریور، 2010 کار خوب... راستش برای دیگران نه...هیچ کار خوبی نکردما...چه بد:shame: ولی خودم،همیشه در حال مواخذه خودم هستم،همیشه سعی می کنم بهترینی باشم که می تونم،بهترین رفتاری که یه انسان باید از خودش تو هر شرایطی نشون بده(که البته ادعای مسخره ایه اگه بگم کاملا تو این امر موفق بودم!) اما کار خوب...:shame: 9
Fakur 9754 ارسال شده در 20 شهریور، 2010 کاری که من بعنوان احسان دارم اینه که تو کانون و انجمن کمک به ایتام و تو مرکز نگهداری ایتام میرم و به بچه ها کمک میکنم. (یه جور مشاوره) بزرگتر هم که میشن , همیشه تو کلاسهایی که براشون میذارم شرکت میکنند. طرح های رفاهی خوبی هم برای این نوع موسسات مینویسم و تشویقشون میکنم که اجرا کنند. تو انجمن حمایت از زندانیان هم برای خانواده زندانیان مشاوره میدم تا بچه هاشون بدرستی رشد بکنند و در غیاب سرپرست خانواده دچار انحراف نشن. در ضمن تو کلاسهای تدریس از دانشجو هایی که بضاعت مالی خوبی ندارند حق التدریس نمیگیرم. برگ سبزی تحفه درویش 11
سارا-افشار 36437 ارسال شده در 20 شهریور، 2010 منم یه کاریی کردم و یه کاریی در دست اقدام داشتم اما نمی خوام بگم چون هیچی نیستن فقط واسه اینه که یه جورایی وجدانمو اروم کنم که آره مثلا منم ادم خوبی هستم کاش داداشی می گفتی از بدیهایی که درحق دیگرون کردیم و در اوج لذت احساس برتری و زرنگی می کردیم بگید:icon_razz: 9
danielo 15239 ارسال شده در 20 شهریور، 2010 با چند نفر هم اتاق بودم که هر روز نماز می خوندند حال یا از روی عادت یا بخاطر رو در بایستی ..دعا می کردند اینقد رو مخشون کار کردم ..اینقد نصیحتشون کردم که بعد از چند ماه کم کم همشون نماز و ترک کردند ...باور کن این جور مواقع لذت نخوندنش به خوندنش می ارزه ..اینم نوعی کمکه مگه نه ؟ درود بر شما درود بر شما:icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol::icon_gol: 2
ارسال های توصیه شده