قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۴ دوستان عزيز سلام دومین کتابی که برای همخوانی گروهی تیم کتابخوانان خفن انتخاب شده، کتاب بسیار معروف «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟» یا (?Who moved my Cheese) هست که احتمال میدم همهی شما حداقل یکبار اسمش رو در کتابفروشی دیده یا شنیده باشید. اما همچنان احتمال این رو هم میدم که تعداد زیادی از شما، ممکنه تابحال فرصت مطالعه این کتاب فوقالعاده ارزشمند و دوستداشتنی و البته کوچک رو بدست نیاورده باشید! این در حالیه که این کتاب كم حجم كه در سال 1998 منتشر شد به مدت 10 سال ركورددار پرفروشترين كتاب Amazon.com بوده و تا امروز در سراسر جهان ميليونها نسخه ازش ترجمه و تكثير شده. اين كتاب، بدون اينكه وقت چنداني از شما بگيره، (با حدود 40 صفحه متن فارسي) ميتونه به سادگي نگرش شما به اهداف و روياهاتون رو تغيير بده و شما رو به فكر در اينباره واداره. و من مطمئنم كه باز هم از وقتي كه براي مطالعهي اين پيشنهاد بگذاريد، پشيمون نخواهيد شد. مدت زمان همخواني اين كتاب رو هم تا آخر هفته درنظر ميگيريم و انشاالله شنبه 3 بهمن ميريم سراغ كتابهاي بعدي طبق روال كار تيم كتابخواني گروهي، بعد از مطالعه هر برداشت و نظري كه درباره كتاب داشتيد رو در همين تاپيك بنويسيد خوب ديگه، اميدوارم حسابي لذت ببريد و اين كتاب هم بره در فهرست كتابهاي مورد علاقتون براي عضويت در تيم كتابخوانان خفن به اينجا بريد.براي دانلود كتاب چه كسي پنير مرا جابجا كرد از فايل زير استفاده كنيد. و یا از طريق لینک زیر که در پرشین گیگ آپلود کردم : برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 24 لینک به دیدگاه
.sOuDeH. 16059 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۴ احسنت بر تو ای قاصدک اقا من فک میکنم ماحصل کتاب توی مقدمش اومده بود..به طور کاملا دقیق..و نیازی به نظرات من نیست سی مین طول کشید یکمی کلماتش سنگین بود یا بهتر بگم زیاد باهاش ارتباط برقرار نکردم نمیدونم چرا اما خوب جالب بود 12 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۴ پیام کتاب : تغيير در زندگي و انعطاف پذير بودن = مهمترين عامل پيشرفت انسان با تشکر از قاصدک عزیز 12 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۴ احسنت بر تو ای قاصدک اقامن فک میکنم ماحصل کتاب توی مقدمش اومده بود..به طور کاملا دقیق..و نیازی به نظرات من نیست سی مین طول کشید یکمی کلماتش سنگین بود یا بهتر بگم زیاد باهاش ارتباط برقرار نکردم نمیدونم چرا اما خوب جالب بود سلام شماره 4؛ ميبينم كه باز هم نفر اولي درسته كه شايد همه چيز توي داستان به خوبي معلوم باشه، اما لطفاً نظرت رو بنويس. حتي اگر خيلي تكراري يا ساده و مبرهن باشه بازم اين كار رو بكن. خصوصاً تو كه اولين پست رو ميدي و رسالت بزرگي در هدايت افكار عمومي داري. اين نوشتن ها به ما كمك ميكنه تا اولاً نتيجه و برداشتي كه از مطالعهي كتاب داشتيم در ذهن خودمون چهارچوب بگيره و ثبت بشه و خيلي بهتر حرف كتاب در خاطرمون بمونه و هم اينكه خيلي ساده و خلاصه كتاب رو به ديگراني كه هنوز مطالعه نكردند معرفي ميكنيم. :w72: 11 لینک به دیدگاه
MOHAMMAD.jp 50 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۴ اقا اجازه من یه تز دارم وقت مطالعه ی کتاب هارو بیشتر کنید که اولا کسی خسه نشه و تموم کتاب هارو بخونه و دوما من و همه ی کسایی که دارن درس میخونن و وفت کمتری دارن هم بتونن نهایت استفاده رو بکنن فرستاده شده از HUAWEI G750-U10ِ من با Tapatalk 12 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۴ اقا اجازه من یه تز دارموقت مطالعه ی کتاب هارو بیشتر کنید که اولا کسی خسه نشه و تموم کتاب هارو بخونه و دوما من و همه ی کسایی که دارن درس میخونن و وفت کمتری دارن هم بتونن نهایت استفاده رو بکنن فرستاده شده از HUAWEI G750-U10ِ من با Tapatalk البته سعي شده زماني كه براي كتابها در نظر گرفته ميشه با در نظر گرفتن تمام شرايط و مناسب با حجم و سطح كتاب باشه. اما چشم در دورهاي آتي بيشتر به اين موضوع توجه ميشه. ضمن اينكه اگر دوستاني مثل شما وقت كمتري دارند؛ بهشون پيشنهاد ميكنم اول اگر مايلند مقدمهي كتاب رو كه من در 7 دقيقه براي خودم خوندم و صدامو ضبط كردم گوش بدن؛ و بعد متن اصلي داستان رو در 19 صفحه، از طريق فايل زير مطالعه كنند (البته من فقط براي خودم صدامو ضبط كرده بودمميبخشيد اگر تندخواني هست) به اميد موفقيت شما عزيزان در امتحانات :w72: مقدمه صوتي كتاب «چه كسي پنير مرا جابجا كرد؟» - با صداي قاصدك (7 دقيقه و 30 ثانيه - 4.5 مگابايت) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام متن اصلي داستان چه كسي پنير مرا جابجا كرد - (19 صفحه - 1.5 مگابايت) چه کار جالبی....همه میتونن این کارو بکنن؟؟ منم خیلی دوس دارم:hapydancsmil: موسیقی متنُ :| لینک یه اشکالی داره میزنه صفحه مورد نظر یافت نشد فرستاده شده از HUAWEI G750-U10ِ من با Tapatalk عجيبه بعداً با سيستم هم امتحان كنيد، چون فكر نميكنم مشكلي داشته باشه.ولي بازم همينجا هم آپلود كردم. اميدوارم راحت دانلود بشه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 12 لینک به دیدگاه
m.sh1992 2210 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۴ سلام کتاب نثر ساده و روونی داشت و برای همین هم پیاماش مشخص بود.. اینکه با ترسیم شرایط مختلف در ذهن، یک قدم ب سمت تغییر پیش گذاشته میشه و با غلبه بر ترس و خندیدن ب اون، رها بشیم و حرکت کنیم تغییراتو از اول پیش بینی کنیم ب این نتیجه برسیم ک کشف موقعیت های جدید ب ما روحیه میده و از اون استفاده کنیم و... اما چیزی ک برای من جالب بود اینکه ببینم چ کسانی توی زندگیم نقش شخصیتای مختلف داستانو داشتند و از اون مهمتر خودم در مواقع مختلف کدوم شخصیت رو داشتم 13 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۴ سلام ممنونم از دعوت متاسفانه من نمیتونم دانلود کنم.. نمیدونممم برای چی شاید اشکال درسیستم خودم باشه.. درهرصورت ممنونم/ 8 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۴ یه سری بدیهیات بود که نوشته شده برای افرادی که از تغییر می ترسن دوست نداشتم خیلی یه جورایی باید تجویزی باشه نه عمومی 9 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۴ jyddv nv ili تغییر در همه حال از سکون بهتر است:| بالاخره تلاش کردن برای تغییر وصعیت بهتر از اینه که یه گوشه بشینی و غصه بخوری و از اینکه این بلا سرت اومده افسرده بشی زندگی چه با تو چه بی تو در جریان پس با جریان زندگی حرکت کن. 11 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۴ اولین کتابی که بخاطرش عضو کتابخونه شدم تقریبا 4 سال پیش... ممنونم. بهترین کتابی بود که بهم خیلی چیزا یاد داد... تغییر... برخورد با احساس و عقل... اینکه از رو عادت کاری نکنم... شاید عادت کنم فقط از دوستم کمک بخوام تو پروژه هام و موفق هم بشم ولی در نهایت به خودم ضربه میزنم...اینکه یه روز اون دوست نباشه منم که شکست میخورم... --- یاداشت هایی که تو کتاب با فونت بزرگتری نوشته شده بود و نوشتم رو آینه اتاقمه... کتاب خوب و مفید قابل فهم... ممنونم قاصدکـــــــــ 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۴ همون طور که اولش هم گفته شد از چهار تیپ شخصیتی متفاوت استفاده شده توی این کتاب یکی راهبر و جستجو گر یکی گوش به فرمان و منتظر انجام دادن دستور از مافوقش که دوتا شخصیت موش هستند. یکی فقط هدفش بدست آوردن یه محصول هست و حتی حاضر نیست با دست دادنش دنبال راه تازه باشه. غیر قابل انعطاف و تفکر مثبت یکی هم شخصی که وقتی دچار بحران میشه دنبال راه چاره میگرده که بر مشکل مسلط بشه و با غلبه بر ترسش از سد مشکل بگذره. هرکسی میتونه دارای یکی از این تیپ های شخصیتی باشه. انسانی با غریزه و قابلیت تشخیص انسانی صرفا با غریزه انسانی دارای تفکر و غریزه و تشخیص انسانی دارای تفکر و غریزه و تشخیص و انعطاف همه انسانها توانایی این و دارند که در موقعیت اول یا آخر قرار بگیرند ولی طبعا بعضی ها نمیخواهند با بررسی پیرامون مشکلاتشون از اون مقطع رد بشوند. خود من به شخصه اگه در راهی قرار بگیرم که وسط یا حتی آخر اون مسیر بفهمم راهمو اشتباهی رفتم در اولین یا بهترین فرصت سعی در خروج از مسیر قرار میگیرم و سعی میکنم بطرف راه درست پیش برم . هرچند این تغییرات چندان هم راحت و آسان نیست ولی بعد از یه مدتی خود آدم متوجه میشه چقدر مفید بوده براش و باعث چه پیشرفتهایی توی زندگی و روابط اجتماعی و همه چیزهاش شده و اگر به راه اشتباهش میرفت و ادامه میداد چه موقعیت های خوب و نابی رو از دست میداد. یاد این جمله افتادم : ما یکبار بیشتر به دنیا نمیام و زندگی نمیکنیم پس بهتره با لذت و درست و زیبا زندگی کنیم و حسرت چیزی تو دلمون نمونه هرچند دیگه هرگز به اون سن و سال قبل برنمیگردم و اون موقعیت ناب جوونی رو نمیتونیم بدست بیارم ولی هیچ وقت برای تغییر درست دیر نیست. این برداشت من بود و چیزی که خودم بارها تجربه اش کردم . 11 لینک به دیدگاه
M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۴ سلام، خاطره جالبی از این کتاب دارم، دقیقا از سال ۸۸ این کتاب تو کمد کارم بود و همکارم بهم پیشنهاد داد اونو بخونم ولی از اونجایی که من از تغییر همیشه ترس داشتم ، حتی ترسیدم کتاب را بخونم..! تا اینکه تابستون همین امسال بعد از اینکه تقریبا بیکار شدم و دفتر را بستم چشمم به کتاب خورد، اونو خوندم و کفش اهنی پام کردم و از اون روز هم هرروز دارم دوندگی میکنم تا بتونم شرایط جدیدی بسازم، برداشت من از این کتاب زندگی من بود. 11 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۴ به نظر من لپ مطلب کتاب تو زندگی تک تک ما وجود داره یه جاهایی یه چیزایی میخوایم تلاش هم میکنیم بهش نمیرسیم تو این موقع آدم احساس شکست میکنه اما احساس شسکت نباید بیشتر از یکی دو روز تو وجود ما رخنه کنه چرا که معنی شکست یعنی ایستادن و رونده نبودن....خیلی شکستا در ظاهر وجهه ی بدی داره اما نیازمند تغییر اساسی هست تا به یه هدف بزرگتر با اتفاق جدیدتر برسیم....هیچ چیز اتفاقی نیست حتی شکست یه چیز خوبی که داستان توش داشت این بود....دو تا موش همیشه آماده بودن....اماده ی اتفاقای تازه عادت نمیکردن به یه مسیر به یه جا و مکان....این خیلی خوبه و باید روش کار کرد دوستان راس میگن متن روان بود نوشته ها روتین و یه چیزای عامیانه بودن اما مثل اون مسئله ای هست که جوابش خیلی راحته و به خاطر بیش از حد راحت بودنش به چشم نمیاد و جواب نادرستی داده میشه.... 12 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۴ دیشب داشتم یکی از نسخههای مجله همشهریجوان (شنبه 21 شهریور 94) رو ورق میزدم که این مطلب رو دیدم. از اونجایی که ارتباط نزدیکی با داستان ما داره، اسکنش کردم تا با هم نگاهی به یک اتفاق واقعی موازی قصهمون بیاندازیم : البته اگر فقط کمی فکر کنیم، نمونههای زیادی از جابجا شدن پنیر رو در زندگی روزمره خودمون و اطرافمون میبینیم. 9 لینک به دیدگاه
Adel00 5292 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۴ درود من یک دور امروز کتابو خوندم و نظرم رو نوشتم. یکم طولانی شد. امیدوارم سرتون درد نگیره! : دی بنظرم کتاب آموزنده ای بود البته از نظر مهارت های زندگی – چه اجتماعی چه شغلی چه ... - . بنظرم نویسنده خیلی قشنگ و فانتزی تونسته مفاهیم رو انتقال بده. اول کتاب یک مسئله ایجاد میکنه – بحث میان دانش آموزان – و بعد مسئله رو در یک دنیای خیالی ایجاد و تحلیل می کنه – هزارتو و موشها و آدم کوچولوها – و نهایتا با مذاکره ی پایانی بحث رو تمام میکنه. بنظرم روش بسیار زیبا و خلاقانه ای بود. کاش در مدارس ما هم شیوه ی آموزشی بدین صورت بود... آموخته های اینجانب: در زندگی مثل اسنیف، به تغییرات توجه کنیم. مثل اسکری سریع وارد عمل بشیم و به زمان اهمیت بدیم. مثل ها یاد بگیریم وقتی شرایط ما رو به سمت چیز بهتری راهنمایی می کنه، خودمون رو باهاش وفق بدیم. از اتفاقات بد زندگی درس بگیریم و اون ها رو به گردن سرنوشت بندازیم و سریع ازشون بگذریم. بجای اینکه روزها وقتمون رو سر این موضوع هدر بدیم که چرا چرا چرا چرا این اتفاق افتاد؟؟؟؟ وقتمون رو سر پیدا کردن راه حل دیگه ای بذاریم. گذشته را رها کنیم و خود را با زمان حال وفق دهیم. گاهی زندگی بر وفق مراد نیست یا نتیجه مورد انتظار ما اتفاق نمیفته.. بهتره با تغییرات کنار بیاییم و اون ها رو به فال نیک بگیریم و دنبال مسیر جدید باشیم. از تغییرات نترسیم. از تجربه های جدید و موقعیت های جدید نترسیم. ترس تو زندگی لازمه ولی نباید موجب سکون ما بشه. از نویسنده یاد گرفتم که جستجو در هزارتو ایمن تر از ماندن در وضعیت بی پنیری است. از نویسنده یاد گرفتم که گاهی ترسی که انسان در سر می پروراند بسیار هولناک تر از آن است که در واقعیت اتفاق می افتد. به شخصه تو زندگیم گاهی اونقدر از مواجه شدن با یه موقعیت جدید ترسیدم که کلا بی خیالش شدم. ولی الان یاد گرفتم که از مواجه نشدن با موقعیت های جدید بترسم! از سکون بترسم! اینرسیمو بیارم پایین و انظباقم رو ببرم بالا.... زندگی مثل یک رودخونست، در جریانه. من هم باید باهاش در جریان باشم. گاهی مسیر رودخونه تغییر میکنه من هم باید تغییر کنم. به جای اینکه زور بزنم و اصرار کنم که میخوام در یک نقطه ثابت و ساکن و بدون تغییر باشم، و آزار ببینم، می تونم در مسیر رود حرکت کنم ولی زورم رو بذارم سر اینکه چطور راحت تر حرکت کنم؟ 10 لینک به دیدگاه
Adel00 5292 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن، ۱۳۹۴ جملات پررنگ کتاب رو بعنوان خلاصش نوشتم تا تو ذهنم حک بشه. اگر تغییر نکنی، زودتر از بین می روی! اگر نمی ترسیدی، چه می کردی؟ ( نباید ترس به جایی برسد که شما را از انجام هرکاری بازدارد. ) حرکت در مسیری جدید به تو کمک خواهد کرد تا پنیر جدیدی پیدا کنی! غلبه بر ترس یعنی آزادی! ( " ها " پی برد که تاکنون اسیر ترسش بوده و حرکت کردن در مسیری جدید سبب آزادی او شده. حال که بر ترسش غلبه کرده بود، اوضاع برایش لذت بخش تر شده بود! ) من: در واقع با کنار گذاشتن افکار منفی و ترس هاش، و اندیشیدن به افکار مثبت، آینده ی زیبایی رو تصور کرد و در راه رسیدن به اون تلاش کرد و نزدیکتر شد. قانون جاذبه واقعا همینه. به هر چی بیندیشیم همون اتفاق میفته شاید با کمی تغییر. تصور کردن خودم در حال لذت بردن از پنیر جدید، حتی قبل از آنکه آنرا پیدا کنم، مرا به سمت آن رهنمون می کرد! هرچه سریعتر پنیر کهنه را رها کنی، زودتر پنیر تازه را پیدا خواهی کرد! گاهی اوقات برای پیشرفت و بالا رفتن لازمه دست از موقعیت ساکن فعلیمون برداریم و تغییرات رو بپذیریم. وقتی می بینی می توانی پنیر جدیدی را پیدا کنی و از آن لذت ببری، مسیر خود را تغییر بده! تغییر اتفاق می افتد آنها دائما پنیر را جابجا می کنند انتظار تغییر را داشته باشید آماده ی جابجا شدن پنیر باشید تغییر را کنترل کنید پنیر را دائما بو کنید، آنقدر که بفهمید چه وقت دارد کهنه می شود خودتان را به سرعت با تغییر تطبیق دهید هرچه سریع تر پنیر کهنه را رها کنید، زودتر می توانید از پنیر تازه لذت ببرید همیشه آماده ی تغییر سریع باشید و هر بار از آن لذت ببرید 8 لینک به دیدگاه
MOHAMMAD.jp 50 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۴ شماره 23 تیم وقت نکرده کتابو بخونه 4 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۴ شماره 23 تیم وقت نکرده کتابو بخونه درود شماره 23 تاپیک باز هستش و میتونی هر وقت خوندی نظرتو بذاری برای کسانی که بعدا به جمعمون اضافه میشن هم باز هستش 5 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۴ بله، همونطور که مدیر عزیز گفتند تاپیک تا همیشه باز و مشتاق درج نظرات و برداشتهای شما درباره این کتابه. اینجا یک تشکر ویژه از نظراتی که همه دوستان نوشتند، خاطراتی که گفتند و خصوصاً دوتا پست زیبای عادل عزیز دارم.:icon_pf (17): راستی یکی از نکاتی که بنظرم جالب توجه بود، مثبت نگری موشها ست. در واقع یک موش همیشه در حالی که سرش رو میاره بالا، با خودش میگه : حتما یه جایی همین دور و بر پنیر «وجود داره». فقط باید بو بکشم و اونو «پیدا کنم.» امیدوارم ما هم حس بویاییمون برای کشف چیزهای خوب همیشه قوی باشه و هر روز قوی تر بشه که بقول شما اینطوری حتما هم بهشون خواهیم رسید.:w72: 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده