جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'فردوسی'.
6 نتیجه پیدا شد
-
يادداشتي بر یوسف و زلیخا از محمدامین ریاحی بعد از انتشار تحقیقات سه دانشمند بزرگ، زنده یادان: محمود شیرانی، عبدالعظیم قریب، مجتبی مینوی، امروز برای هیچ کس هیچگونه تردیدی نمانده است که مثنوی یوسف و زلیخایی که در قرون متاخر به نام استاد بزرگ طوس بسته شده بود از او نیست. اما هنوز جواب این سئوال باقی است که چه کسی و با چه نیتی و چگونه این منظومهی سست و خام و مغایر با جهان بینی آن حکیم بزرگ را به نام او نسبت داده، و نزدیک به شش قرن پژوهندگان و دوستداران او را به حیرت افکنده است؟ امیدوارم در این نوشته جواب آن سئوال داده شود تا اگر کسانی هنوز این تصور باطل را داشته باشند که(بیهوده سخن بدین درازی نبود) خیالشان راحت شود. نیز بعضی کتابفروشان که هنوز این مثنوی عامیانه را به نام آن حکیم بزرگ چاپ میزنند، محض رضای خدا و پرهیز از آزردن روان پاک شاعر، دست از این تجارت ضد فرهنگی بردارند. برای خوانندگان جوانی که شاید با تاریخچة انتساب آن منظومه به فردوسی آشنا نبوده، یا آن را فراموش کرده باشند، نخست به سابقة موضوع به اختصار اشاره میکنم تا ضمن فراهم شدن زمینة بحث، نام و یاد بزرگمردانی هم که پژوهشهای اساسی در این باره کردهاند زنده شود و حقشان ادا شده باشد. تا چهارصد سال بعد از فردوسی هر جا سخنی از او یا از سرایندگان داستان یوسف و زلیخا به میان آمده، مطلقاٌ ذکری و اشاره یی به اینکه سرایندة شاهنامه ارتباطی با این قصه داشته، نشده است. نخستین بار در مقدمه ی بایسنغری شاهنامه که در 289 ه. ق تدوین شده، به دنبال افسانة بی اساس رفتن فردوسی به بغداد که در پارهیی از مقدمههای قدیمیتر داخل شده بوده این دروغ افزوده شده است که: (چون فردوسی در بغداد رخت اقامت بینداخت، و کتاب شهنامه را خلیفه و اهل بغداد به جهت آنکه مدح ملوک عجم بود و ایشان آتش پرست و مجوس بودهاند عیب میکردند، فردوسی قصة یوسف را به نظم آورد. چون قصة یوسف به عرض رسانید، خلیفه و اهل بغداد را به غایت خوش آمد و در تربیت او افزودند. (از این به بعد است که در بعضی تذکره ها یوسف و زلیخا را به فردوسی نسبت دادهاند اما بعضی تذکره نویسان سستی اشعار آن مثنوی را برازندة طبع والای فردوسی نمیدانستهاند، یا به ملاحظة نامعقول بودن این افسانه که حکیم ایرانی منظومه را به نام خلیفه سروده و خلیفه ی عربی زبان فارسی ندان را به غایت خوش آمده باشد، این موضوع را ندیده گرفتهاند. مثلاٌ آذر بیگدلی که ادعای شاعری و شعر شناسی داشته و خود یوسف و زلیخایی سروده بوده گفته است که: (فردوسی در سرودن آن به علت کسالت و کثرت سن سعی بلیغ نکرده )، و رضا قلی خان هدایت هم که افسانة پناه بردن فردوسی به خلیفة عباسی را نمیپسندیده آن را بدین صورت درآورده است که فردوسی از مازندران به مکه رفت و این قصه را نه در بغداد بلکه در مکه سرود. در صد سال اخیر که تحقیقات علمیدر زمینة زبان و ادب فارسی به وسیله ی ایران شناسان اروپایی آغاز گردیده و از طرف ایرانیان دنبال شده، دانشمندان بزرگی مثل نلدکه، اته و تقی زاده هم به استناد یک مقدمة تقلبی که کاتب آن را بر یوسف و زلیخای عامیانهایی افزوده بود، به دام دروغی که نخستین بار آن را در مقدمة بایسنغری دیده بودند افتادند و برای رفع و رجوع تناقضات موضوع کوشش ها کردند. سرانجام این ابر تیره از چهره ی آفتاب شعر و شخصیت فردوسی زدوده شد. نخست در 1922 م پروفسور محمود شیرانی، شاهنامه شناس تیزبین هندوستانی که تسلط شگرفی بر دقایق و ظرایف زبان و ادب فارسی داشت، با مقایسة سبک و زبان و ارزش هنری شاهکار فردوسی با یوسف و زلیخا، و عظمت شخصیت و قدرت اندیشه و جهان بینی دانای طوس با ابتذال فکر و روح گویندة ناشناختة یوسف و زلیخا، و بررسی نمونههایی از نحوهی بیان و اوصاف و مضامین و تعبیرات و ترکیبات و کنایات و تشبیهات و استعارات در دو منظومه، نتیجة قطعی گرفت که آن مثنوی خام و بی ارزش از آفریننده ی شاهکار جاودانی ایران نمیتواند باشد و گفت: ( چه نسبت خاک را با عالم پاک !) آن عالم بزرگ به قرینة زبان و بیان، دربارة تاریخ نظم کتاب هم حدسی نزدیک به حقیقت زد که آن منظومه بعد از گرشاسبنامه ی اسدی که در 458 ه.ق سروده شده، و قبل از اسکندر نامه ی نظامی، و همزمان با حدیقة سنایی، در حدود نیمه ی اول قرن ششم سروده شده است. در ایران نخستین بار در 1318 ه.ق مرحوم میرزا عبدالعظیم خان قریب، ظاهراٌ بدون اطلاع از تحقیقات محمود شیرانی ضمن مقالهایی که در مجله ی آموزش و پرورش به چاپ رسید، با بررسی مقدمة دستنویسی از منظومه که در کتابخانه ی خود داشت اعلام کرد که یوسف و زلیخا از فردوسی نیست. سرانجام زنده یاد مجتبی مینوی با بررسی کهنترین دستنویس کتاب که افزوده های کاتبان را نداشت، ضمن مقالة مفصل دقیق ممتعی که همیشه تازه و خواندنی خواهد بود، نتیجة قطعی گرفت که(این منظومة سست و سخیف و رکیک و خام و پست ) را ناظم بی مایهایی برای اهدا به شمس الدوله ابوالفوارس طغانشاه برادر ملکشاه سلجوقی سروده، و در آن تاریخ ملکشاه ممدوح را به علت ظلم و عصیان، از حکومت هرات گوینده(شمسی ) تخلص داشته و این تخلص را هم از لقب ممدوح(شمس الدوله ) گرفته بوده است. مینوی این منظومه را برای تمایز از سایر مثنویهای مشابه(یوسف و زلیخای طغانشاهی ) نامید. تا اینجا از تحقیقات دانشمندان فهمیدیم که(یوسف و زلیخای طغانشاهی) از فردوسی نیست و از ناظم بی سواد بی ذوقی به نام شمسی است که آن را هفتاد هشتاد سالی بعد از فردوسی سروده است. اینکه به جواب سئوال اصلی برسیم که این منظومه را چه کسی و چرا و چگونه و با چه نیتی به نام فردوسی بسته است، و با کدام قلم عادی از دقت و امانت وارد مقدمهی بایسنغری شده است؟ در وهلة اول ممکن است چنین تصور شود که کاتبی فقط برای اینکه دستنویس خود را گرانتر بفروشد(نظیر نسخههایی که ادعا میشود به خط مؤلف یا منقول از خط مؤلف است) نام بزرگترین شاعر ایران را به عنوان سراینده ی یوسف و زلیخا بر کتاب نهاده باشد. یک قرینه هم مؤید این تصور خواهد بود که میبینیم در هیچ جای متن نه در مقدمه و نه در مؤخره ی آن نامیاز فردوسی نیامده و هیچ اشارهیی که با حوادث زندگی فردوسی و محیط زندگی و معاصران او کوچک ترین ارتباطی داشته باشد در متن منظومه نیست. بنابراین کتاب شنیده بوده که فردوسی هم یوسف و زلیخایی سروده، و آن نام عزیز بزرگ را عمداٌ یا سهواٌ بر نسخه ی خود نهاده است. اما به طوری که در سطور زیر خواهیم دید، آن غلط مشهور به طور تصادفی و به این سادگی پدید نیامده است. بلکه نخستین بار مورخ عبارت پردار چاپلوسی به نام شرفالدین یزدی در بیان یک حادثه ی جنگی برای اثبات شجاعت ممدوح این دروغ را جعل کرده است. به نوشتهی او تیمور گورگان فقط به همراهی 243 تن شهر قرشی را دو شبانه روز محاصره کرده آنگاه دو هزار سوار مدافع آن را شکست داده و شهر را گشوده و غارت کرده است، و شخصاٌ به دنبال فراریان تاخته و زن و بچهی بی گناه را کشته و اسیر کرده، و با این شجاعتها بر افتخارات قهرمانی خود افزوده است. تاریخ نویس متعهد که تصور میکرد این همه خوانخواری و ویرانگری تیمور صاحبقران ممکن است برای خوانندگان باور نکردنی باشد برای اثبات نوشته ی خود میگوید در این لحظه که این مطلب را مینویسم بعضی از شاهدان واقعه حضور دارند وگواهی میدهند نوشتهی من عین واقع است و مثل لاف و گزاف فردوسی درباره ی پهلوانان شاهنامه نیست. پهلوانان شاهنامه، همیشه در نزد مردم ایران و در زبان فارسی بالاترین نمونه های دلاوری و مردانگی بوده اند، و شاعران حق داشتند ممدوحان خود را به آنها تشبیه کنند و تا اینجا عیبی هم نداشت. در آن میان ترجیح دادن ممدوحان حقیری هم که جز فضیلت و انسانیت بودند، مضمون کهنهیی بود که از شاعران دربار محمود آغاز گردیده و از بس تکرار شده بود به ابتذال کشیده بود و اغراق شاعرانه یی به شمار میرفت که دیوان های عصر غزنوی از آن لبریز است. نوبت به معزی رسید که به ربودن مضامین اشعارگذشتگان شهرت داشت تا جایی که انوری دربارهی او گفته است: کس دانم از اکابر گردنکشان نظم کاو را صریح خون دو دیوان به گردن است معزی خواسته ابتکاری به خرج دهد و مضمون کهنهی مبتذل را تازگی بخشد و پایهی اغراق را بالاتر برد. این است که پای فردوسی را به میان کشیده و ضمن قصیده ی مدحیه یی ابیات زشت و بی مزه یی سروده که نمونه اش این است: من عجب دارم ز فردوسی که تا چندین دروغ از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر؟ ما همیاز زنده گوییم، او همیاز مرده گفت آن ما یکسر عیان است، آن او یکسر خبر معزی کسی نبود که عظمت مقام دانای طوس و ارزش والای سخن او را نشناسد. مگر او خود داستان پشیمانی محمود را از رفتار با فردوسی و مناعت طبع دختر والاگهر حکیم را در رد صلهی سلطان برای نظامیعروضی روایت نکرده بود؟ پس حق نبود چنین حرفی بزند. اما چه میتوان کرد؟ اوج سال های شاهنامه ستیزی بود و او قصیده ی خود را در مدح سلطان سلجوقی میسرود که ( عهد ولوا ) از خلیفه ی بغداد داشت. مضمون معزی را، شرف الدین یزدی که کارش دستبرد زدن به آثار دیگران بود و هیچ ظفرنامه اش برگرفته از ظفرنامه ی نظام الدین شامیاست، ربوده و به نثر بیان کرده است: ( و این حکایتی واقعی است که صحتش به تواتر پیوسته، نه از قبیل لاف و گزاف که فردوسی در شاهنامه برای سخنوری و فصاحت گستری بر بعضی مردم بسته!) سخن معزی شعر بود و شعر آفریده ی خیال شاعر است و احتیاج به دلیل و برهان هم ندارد. اما مورخ ابن الوقت مضمون را به نثر نوشته که باید منطقی و مستدل باشد آن هم در یک متن تاریخی ظاهراٌ جدی که هر جزئش باید متکی به دلیل و سند باشد. بهترین و قویترین دلیل هم در اینجا اعترافنامهیی از خود شاعر میتواند باشد که گفته آنچه از داستان های قهرمانی رستم سروده ام پاک دروغ است و حالا آخر عمری از آن همه پشیمانم ! چنین اعترافی را در نظم(یوسف و زلیخای طغانشاهی) یافته که آن هم به بحر متقارب و در وزن شاهنامه است و خواننده ی بی خبر از ظرایف هنر فردوسی ممکن است آن را به عنوان گفتهی فردوسی بپذیرد و چون شیوهی شرفالدین آمیختن نظم به نثر است ابیات آن منظومه را با رندی و تردستی به نوشته ی خود پیوند زده و به خیال خود با آراستن سخن به شعر از این بابت هم هنری کرده است ! گویندهی آن منظومه ی عامیانه، به حدس مینوی نقال و شاهنامه خوان بوده و شاید هم در نتیجهی کثرت انس با شاهنامه خودش هم بعضی داستان های مربوط به رستم را که در آن قرون بر سر زبان ها بوده، به نظم درآورده بوده است. وقتی ولی نعمتش به دستور برادر تاجدار در قلعه یی در اصفهان به زندان افتاده بوده، برای تسلی خاطر ممدوح زندانی داستان یوسف را به نظم کشیده و به ممدوح امیدواری داده که تو هم از چاه زندان به درآمده و به تخت عزت و حکومت خواهی رسید: ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را حالا نوشته ی تاریخ ساز دروغ پرداز را میآوریم که چگونه دور از امانت تاریخ نویسی و بدون پروای وجدان ابیات دیگری را با شعبده باری به نام حکیم آزاده یی که شهسوار اندیشه وو سخن و فرهنگ ایرانی و مظهر صداقت و ثبات و مردانگی بود و با تحمل همه گونه رنج ها و تلخی ها همه ی عمر بر سر عقیده و ایمان خویش ایستاد، جا زده است و به عنوان اعتراف و ابراز پشیمانی از این گناه بزرگ که چرا به جای تجلیل و تمجید خونخوارانی مثل تیمور صاحبقران در ( اسیر کردن اهل و عیال ) و ( تالاندن مال و منال ) مردم ( به نفس مبارک )، سجایای والای انسانی پهلوانان ایران را ستوده است. اینک نوشته ی شرف الدین: گفتار در توجه نمودن صاحبقرانی جانب قرشی .... زهی عنایت بی نهایت الهی، و زهی فیض و رحمت نامتناهی، که یک کس را به مزید لطف مخصوص گردانیده، آن مایه قوت و شجاعت ارزانی دارد که با دویست و چهل و سه مرد به اختیار نه بر سبیل اضطرار، روی مقابله و مقاتله به دوازده هزار سوار خونخوار همه دشمنان کینه دار نهد، و چون برسد به دو شبانه روز شهر و حصار از ایشان بستاند، و اهل و عیال اسیر کرده مال و منال بتالاند، و همه را به زخم تیغ آبدار آتشبار متفرق و پراکنده گرداند، و همچنان به نفس مبارک در پی ایشان تازد، و بهادران را بیندازد و اسیر سازد. و این حکایتی است واقعی که صحتش به تواتر پیوسته، و در مجلس تحریر بعضی از آن مردم که به رأی العین این احوال مشاهده کرده اند بی مداهنت تقریر میکنند. نه از قبیل لاف و گزاف که فردوسی در شاهنامه برای سخنوری و فصاحت گستری بر بعضی مردم بسته. و در نظم قصهی یوسف علی نبینا و علیه الصلوه و السلام، خود متعرف شده و انصاف داده که: ز هر گونه ای نظم آراستم بگفتم در آن هر چه خود خواستم اگر چه دلم بود از آن با مزه همیکاشتم تخم و بیخ بزه از آن تخم کشتن پشیمان شدم زبان را و دل را گره برزدم که آن داستانها دروغ است پاک دو صد زان نیرزد به یک مشت خاک بدین میسزد گر بخندد خرد ز من خود کجا، کی پسندد خرد؟ که یک نیمه ی عمر خود کم کنم جهانی پر از نام رستم کنم چه باشد سخن های بر ساخته شب و روز ز اندیشه پرداخته والحق، این معذرت و انصاف از آن بدیع مقال بی همال، هم از دلایل و فور فضل و کمال اوست. نظم: که جاوید فردوسی آسوده باد به جایی که نامش به آن مژده داد. دربارهی نویسندگانی با این مایه بی باکی و بی پروایی در قلب حقیقت، و در برابر چنین دغلکاری و جل و تقلب زشت و نفرت انگیز چه میتوان گفت؟ شرف الدین یزدی ظفرنامه ی خود را در سال 828 ه. ق در شرح جنگها و خونریزیهای تیمور تالیف کرده، یک سال بعد در 829 ه.ق شاهنامه ی بایسنغری و مقدمهی آن تحریر شده است و دروغی که درباره ی یوسف و زلیخا به قصد چاپلوسی به ممدوحان در ظفرنامه جعل شده بود در آن مقدمه راه یافته، و این خود قراینی است که معلوم میکند آن مقدمه هم به قلم همان دروغ پرداز است. اهم قراینی که این حدس را تائید میکند یکی شباهت شیوهی نگارش مقدمه با ظفرنامه ی شرفالدین از نظر زبان و تعبیرات است. قرینهی دیگر این روش کار مقدمه نویسی است که مطلب موجزی را از جایی میگیرد و با خیال پردازی و افزودن شاخ و برگ ها آن را به صورت داستانی مفصل در میآورد و این همان کاری است که گفتم شرفالدین در ظفرنامهی خود کرده، به این معنی که قسمت عمدهی کتاب خود را بدون ذکر مأخذ از ظفرنامه ی نظام الدین شامیگرفته، و با اطناب و عبارت پردازی و تملقات و جعلیاتی از این نوع که مورد بحث ما است ؛ به صورت ظفر نامه ی خود درآورده است. نکتهی دیگر اینکه نویسنده ی مقدمه ساعر هم بوده و جای جای بخشی از ماجرا را در بحر متقارب به نظم پیوسته به نثر آورده، و مجموعاٌ 108 بیت از خود مقدمه نویس است و ارتباط این اشعار با روال سخن و موضوع داستان ها به نحوی است که با حذف هر بیت از آنها رشته ی مطلب گسسته میشود و این شیوه یی است که در ظفرنامه شرف الدین هم به کار رفته است. ژول مل که به این شیوه ی تاریخ نگاران ایرانی توجه نداشته حدس زده است که(ظاهراٌ نویسنده بیش تر از زندگینامه ی منظومیکه قدیمیتر بوده استفاده کرده است، منتها از آن اثر هیچ اطلاعی به دست نداده است) و میدانیم نویسنده و تاریخ نگاری که شاعر هم بوده و در همان سالها زیسته، شرف الدین علی یزدی است که فتوحات تیمور را هم در همین بحر متقارب به نام تیمونامه سروده است. بنا بر این مقدمات میگوییم که مقدمه ی بایسنغری را شرف الدین علی یزدی سراینده ی تیمورنامه نوشته، و دروغی را که در ظفرنامه ی خود به قصد چاپلوسی به بازماندگان تیمور جعل کرده بود وارد آن کرده و در طول شش قرن موجب دریغ و افسوس و حیرت و سرگدانی شاهنامه دوستان شده است. در پایان سخن، ذکر این توضیح لازم است که آقای دکتر خانبابا بیانی که مطالعات ممتدی در آثار حافظ ابرو مورخ معروف دربار تیمور و بازماندگان او دارند، به وجود عبارت ها و اشعار مشابهی در مقدمه ی مجمع التواریخ آن مؤلف و مفتتح دیباچه ی بایسنغری توجه کرده و ضمن مقاله یی در مجله ی بررسی های تاریخی، نتیجه گرفته اند که(مامور تهیه ی شاهنامه برای بایسنغر و نویسنده ی مقدمه ی آن کسی جز حافظ ابرو نباید باشد.) در تلفیق نظر ایشان و استنباط خود باید بگویم که دیباچه ی بایسنغری 55 صفحه ی چاپی به قطع وزیری است که 4 صفحه ی نخستین خطبه و تحمیدیه است که طبق استنباط ایشان به قلم حافظ ابرو است. حافظ ابرو سالخورده تر و طبعاٌ در دستگاه امیر زادگان تیموری محترم تر از شرف الدین یزدی بوده، و درکار گروهی تهیه ی شاهنامه ی بایسنغری شاید نظارت گونه یی هم داشته و آن چهار صفحه مقدمه ی دیباچه را هم شاید خود نوشته است. اما پنجاه صفحه ی بقیه شامل افسانه های مربوط به جمع آوری شاهنامه ی منثور و احوال فردوسی و باقی قضایا برازنده ی امانت و فضیلت اخلاقی حافظ ابرو نیست و کار شرف الدین یزدی است. سخن که به شاهنامه ی بایسنغری رسید این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که آن نسخه به عقیده ی همگان مغلوط ترین و بی ارزش ترین دستنویس های شاهنامه است. مخصوصاٌ کاتب نسخه ی معروف کاخ گلستان که به چاپ عکسی رسیده، جعفر بایسنغری کاتبی به کلی بی سواد و بی دقت بوده، و نسخه ی دیوان حافظ هم که او به سال 822 ه.ق نوشته به رغم قدمت آن که سومین نسخه ی تاریخ دار دیوان حافظ شناخته شده مغلوط ترین دستنویسهای نوع خود است و من در جای دیگر نمونه های تحریفات و اغلاط آن را نشان دادهام. منبع
-
- 1
-
- فردوسی
- محمدامین ریاحی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رستم قهرمان ملی ایرانیان است. هزار و چند سال قبل، پهلوان اسطورهای ایران، رستم با قلم فردوسی جان دوبارهای گرفت و در کارزار با اهریمنان و دشمنان ایران، دلاوریها کرد، آنچنان که در گذر زمان بدل به معروفترین قهرمان ایرانی و سمبل رشادت و نیرومندی شد. فردوسی در شاهنامه سروده است: "که رستم یلی بود از سیستان / منش کردمی رستم داستان" و با این بیت بر نقش انکارناپذیر خود در خلق و پرداخت شخصیت بیهمتای این قهرمان تاکید کرد، اما بیراه نرفتهایم اگر بگوییم که رستم نیز اسطوره فردوسی را خلق کرد و به او امکان زندگی در طول سدهها را داد، مثل اولیس که هومر شاعر، جاودانگی و شهرتش را مدیون اوست. در این مورد نیز شهرت رستم و فردوسی با یکدیگر پیوند یافتهاست؛ گاه حتی رستم از خالق خود پیشی میگیرد و به واسطه جنگاوریهای او، فردوسی و شاهنامه نیز بهانه خودنمایی پیدا میکنند، بهویژه در میان غیرپارسی زبانان و یا بهطور خاصتر، غربیها؛ خوانندگانی از این دست، اغلب به برشها و فصلهایی کوتاه از شاهنامه دسترسی دارند و تنها بخشی از این کاخ نظم و شکوه بینظیر آن را درمییابند، آن هم بخشهایی که رستم و نبردهایش به آن جلوه دیگری بخشیدهاست. در حقیقت، شیوهای که در ترجمه شاهنامه فردوسی به زبانهای غربی تاکنون رایج بوده، مبتنی بر گزینش فصلهای درخشان آن است که در بیشتر آنها "رستم" نقشآفرینی میکند. رویارویی او با اسفندیار یا کشته شدن سهراب به دست رستم، همواره از مضامین مورد توجه ایرانشناسان و مترجمان شعر پارسی بوده و ترجمههای بسیاری از این فرازهای شاهنامه به زبانهای مختلف منتشر شدهاست. از نمونههای قدیم؛ ترجمه روکرت یکی از نمونههای قدیمی، ترجمه فردریش روکرت (Friedrich Rückert) از تراژدی "رستم و سهراب" است. روکرت شاعری بود زاده شهر شوانیفورت آلمان در اواخر قرن ۱۸ میلادی که شوق شرق و زبانهای شرقی او را به سوی ادبیات فارسی و ترجمه اشعار حافظ، سعدی، مولوی و در نهایت، فردوسی، سوق داد. آنه ماری شیمل (دیگر شرقشناس شهیر آلمانی)، ترجمه روکرت از حافظ را "کاملترین و معتبرترین ترجمه" از این شاعر پارسی به زبان آلمانی میداند و بر ارزش آن صحه میگذارد. اما اینجا صحبت بر سر شاهنامه و داستانهای شگرف آن است که روکرت را شیفته خود کرده بود، بهخصوص فراز "رستم و سهراب" که بنا به ذات تراژیک داستان، واجد کیفیتی غمانگیز و تکاندهنده است. شیمل ترجمه روکرت از این داستان را "حزین و دلنشین" میخواند و وفادار به متن. این ترجمه سال ۱۸۳۸ به سرانجام رسید و از آن زمان بارها تجدید چاپ شده که آخرین آن مربوط به چند ماه پیش است (فوریه ۲۰۱۱)، اما اینبار تراژدی "رستم و سهراب" نه به شیوه کلاسیک (کاغذ و چاپ)، بلکه به صورت الکترونیکی منتشر شدهاست. از نمونههای متاخر؛ ترجمه کلینتون یک و نیم قرن پس از فردریش روکرت، تراژدی منظوم رستم و سهراب توسط ایرانشناسی دیگر به نام جرومی دبلیو کلینتون به شعری سپید برای خوانندگان انگلیسی زبان تبدیل شد؛ گرچه در این فاصله طولانی شاعران و ایرانشناسان دیگری این تراژدی را به زبان انگلیسی برگردانده بودند، مانند ماتیو آرنولد در نیمه دوم قرن ۱۹. در حقیقت، نمونه جرومی کلینتون از متاخرترین ترجمههای رستم و سهراب به یک زبان غربی است که سال ۱۹۸۸ منتشر شد. جرومی کلینتون (۱۹۳۷ – ۲۰۰۳) استاد ادبیات و زبان فارسی در دانشگاه پرینستون بود. قبل از انقلاب اسلامی چند سالی سمت مدیریت موسسه آمریکایی مطالعات ایران را برعهده داشت و همین خود دلیلی بود برای زندگی در تهران و آشنایی بیشتر با فرهنگ و ادبیات ایرانی. در همان سالها بود که کتاب "بررسی انتقادی دیوان منوچهری دامغانی" را منتشر کرد، اما شهرت کلینتون بیشتر به واسطه شاهنامه و ترجمه فصلهایی از آن است، چنانچه پس از مرگ او، دوست و همکار ایرانیاش، دکتر احمد کریمی حکاک مقالهای نوشت که عنوان "درگذشت یک فردوسی شناس" (Loss of a Ferdowsi scholar) را بر خود داشت. کلینتون چند سال پس از ترجمه "تراژدی رستم و سهراب"، بار دیگر به سراغ شاهنامه و قهرمان معروف آن، رستم میرود و داستان "رستم و اسفندیار" را ترجمه میکند. این ترجمه سال ۱۹۹۹ با عنوان "در چنگال اژدها" منتشر شد و آنقدر ارزشمند بود که جایزه ترجمه لوئیس راث در سال ۲۰۰۲ را نصیب جرومی کلینتون کند. کاملترین نمونه؛ ترجمه دیک دیویس از میان همه نمونهها به نظر میرسد که ترجمه دیک دیویس میتواند زمینه بهتری برای شناخت غربیها از اسطوره رستم به دست دهد، چرا که در نوع خود از همه آنها کاملتر است. به بیانی دیگر، او به یک نبرد یا تنها فرازی از زندگی قهرمان ایرانی اکتفا نکرده، بلکه داستان رستم را از آغاز تا انتها روایت کردهاست؛ تولد معجزهآسای رستم به یاری سیمرغ، سالهای جوانی، عشقبازی با تهمینه، نبرد تراژیک پدر با پسر، گذشتن از هفت خوان، رهایی بیژن به دست او، کشتن اسفندیار و در نهایت مرگ غمانگیز رستم، تعدادی از فصلهایی هستند که در کنار یکدیگر کتاب "رستم: قصههای عشق و جنگ" را شکل میدهند. دیک دیویس (شاعر و مترجم انگلیسی) همدوره جرومی دبلیو کلینتون است. زمانی که کلینتون ترجمه رستم و اسفندیار را منتشر کرد، دیویس بزرگترین پروژه ادبی زندگیاش را به نیمه رسانده بود. این پروژه، فراهم آوردن متنی به نسبت کامل از شاهنامه فردوسی در زبان انگلیسی بود که اجرای آن قریب به هفت سال به طول انجامید (۱۹۹۶ تا ۲۰۰۳). در حقیقت، کار سخت دیک دیویس این ترجمه بود و میتوان کتاب "رستم: قصههای عشق و جنگ" را پارهای درخشان از آن دانست که سال ۲۰۰۷ به شکلی مستقل(گیریم با برخی تفاوتها) منتشر شد. رویکردی که دیویس در ترجمه شاهنامه داشته، متفاوت از اسلاف خود است؛ نه شاهنامه را کامل به نظم ترجمه کرده و نه کامل به نثر. به شعر سپید نیز در این مورد چندان اطمینانی نداشتهاست. از این رو به ترکیبی از نظم و نثر رسیده که ریشه در سنت نقالی ایرانیان دارد، به این مفهوم که لحظههای معمولی اثر را به نثر درآورده و لحظههای حسی و عاطفی آن را به نظم. این ترجمه نیز اقبال والایی داشته، بهطوری که یکبار توسط نشریه واشنگتن پست به عنوان بهترین ترجمه سال برگزیده شد و بار دیگر نیز جایزه National Endowment for the Humanities را تصاحب کرد. نمونهای متفاوت؛ کمیک استریپ رستم در نهایت به نمونهای از هر حیث متفاوت میرسیم، نمونهای که دیگر نمیتوان نام ترجمه را بر روی آن گذاشت. اینجا رستم از متن اصلی دور میافتد و مستقل از شاهنامه و فردوسی ادامه حیات میدهد؛ قدم به سرزمینهای دوردست میگذارد و مانند میلیونها ایرانی که در این سالهای اخیر مهاجرت کردهاند، او نیز در فرایند سازگاری و مطابقت با فرهنگ سرزمین میزبان شرکت میجوید. به عبارتی، مجموعه کمیک استریپ رستم، تصویری دیگر از این قهرمان ارائه میکند که بیشتر از آنکه ایرانی باشد، غربیست. اولین جلد از این مجموعه سال ۲۰۰۵ منتشر شد که نام "رستم و سهراب" را بر خود داشت در حالی که از عناوین سه جلد دیگر نمیتوان حدس زد کدام بخش از شاهنامه الهامبخش نویسندگان و طراحان آن بودهاست. این عناوین عبارتند از "بازگشت پادشاه"، "نبرد با دیوها" و "در جستجوی پادشاه". مجموعه نیز حاصل همکاری بروس بهمنی (نویسنده و ویراستار)، روبرت ناپتون (نویسنده و ویراستار)، کامرون دورقی (ویراستار)، جیمی دورقی (ویراستار) و کارل آلتستاتر (تصویرساز) است (چهار ایرانی مهاجر در کنار هنرمندی غربی) و به نظر میرسد که طرفداران خود را بیشتر از میان نسل دوم ایرانیان مهاجر پیدا کردهاست. بی بی سی فارسی احسان عابدی
-
فردوسي منادي عزت و شرف ملت ايران و شاهنامه ، معتبر ترين و موثق ترين سند هويت تاريخي و ملي اياران است . بنابراين سرچشمه و منبع چنين اثري از روزگاري است كه ايرانيان و ديگر قومها به عنوان آريايي ، شناخته شدند . همين جهت ما نيز به بررسي مقام اجتماعي و سياسي زن در اين اثر بزرگ مي پردازيم تا بيش از پيش براي همگان آشكار گردد كه شاهنامه ، حقيقتي پيوسته با سرگذشت اقوام ايراني يا به عبارتي ، آرياي كه هويت اصلي و شخصيت انساني فرد ايراني را نمودار مي سازد . همانگونه كه آقاي دكتر منوچهر مر تضوي گفته اند " اگر كساني شاهنامه را مجموعه ي افسانه ها و داستانها ي پهلوي يا مجموعه ي داستانها و سرگذشت پادشاهان بپندارند قطعا اشتباه مي كنند شاهنامه مجموعه ي منسجمي از اساطير باستاني و روايات تاريخي سنتي و داستانهاي پهلواناني است كه سرگذشت اقوام ايراني را در چهار چوب آرمان ملي منعكس مي سازد و شهرياران و پهلوانان و زنان شاهنامه نماينده ي ادواروحوادث فراموش شده و نمودار ازلي شخصيت انساني ايراني و ايستادگي و پيكار غم و شادي و بهروزي و تيره روزي و اصلاح و فساد او به شمار مي روند .
-
آیا فردوسی درباره من و تو در ایران امروز اشتباه کرده یا واقعیت رو گفته: ز ايران و ز ترک و ز تازيان نژادی پديد آيد اندر ميان نه دهقان و نه ترک و نه تازی بود سخنها به کردار بازی بود همه گنجها زير دامن نهند بميرند و کوشش به دشمن دهند نظرت چیه؟
-
فردوسي بناي آن را به خسرو اول نسبت داده است. ز ايوان خسرو كنون داستان بگويم كه پيش آمد از راستان چنين گفت روشندلي پارسي كه بگذشت با كام دل چارسي كه خسرو فرستاد كسها بروم بهند و به چين و به آباد روم برفتند كاريگران سه هزار ز هر كشوري آنكه بد نامدار چو صد مرد بگزيد اندر ميان از ايران و اهواز و از روميان از ايشان دلاور گزيدند سي از آن سي دو رومي يكي پارسي گرانمايه رومي كه بد هندسي بگفتار بگذشت از پارسي بدو گفت شاه «اين زمن در پذير سخن هر چه گويم همه ياد گير» «يكي جاي خواهم كه فرزند من همان تا دوصد سال پيوند من» «نشيند بدو در نگردد خراب زباران و از برف و از آفتاب» «مهندس بپذيرفت از ايوان شاه بدو گفت:«من دارم اين دستگاه» چو ديوار ايوانش آمد بجاي بيامد به پيش جهان كدخداي بريشم بياورد تا انجمن بتابند باريك تابي رسن ز بالاي ديوار ايوان شاه بپيمود تا خاك ديوار گاه رسن سوي گنج شهنشاه برد ابا مهر كنجور او را سپرد وز آن پس بيامد به ايوان شاه كه «ديوار ايوان بيامد بماه «چو فرمان دهد خسرو زودياب نگيرم بدان كار كردن شتاب» «چهل روز تا كار بنشيندم ز كاريگران شاه بگزيندم» بدو گفت خسرو كه «چندين زمان چرا خواهي از من تو اي بدگمان» «نبايد كه داري تو زين دست باز بزر و به سيمت نبايد نياز»
-
تاریخچه دانشگاه فردوسی مشهد با تبديل آموزشگاه عالي بهداري در سال 1328 به دانشكده پزشكي ، نخستين گام در راه تاسيس سومين دانشگاه ايران در شهر مقدس مشهد برداشته شد در سال 1334 با صدور مجوز ديگري دانشكده ادبيات با پنج رشته جداگانه تاسيس يافت . با گسترش آموزش عالي در كشور به ترتيب دانشكده معقول و منقول (كه بعدأبه الهيات تغيير نام يافت ) دانشكده علوم ، دانشكده دندانپزشكي ، دوره شبانه ، دانشكده علوم دارويي و تغذيه ، دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي ، دانشكده كشاورزي ، دانشكده مهندسي ، مؤسسه بينايي سنجي ، دبيرستان دانشگاه و مركز تعليمات به مجموعه دانشگاه مشهد كه ازسال 1353 به دانشگاه فردوسي تغيير نام يافته بود افزوده شد . ضرورت گسترش آموزش پس از انقلاب اسلامي سبب شد كه پس از تغييردر برخي واحدهاو تفكيك دانشگاه علوم پزشكي از دانشگاه فردوسي مشهد ، دانشكده علوم اداري و اقتصادي ، دانشكده دامپزشكي، آموزشكده كشاورزي شيروان ، دانشكده تربيت بدني و علوم ورزشي ، دانشكده علوم رياضي ، دانشكده هنر نيشابور ، پژوهشكده علوم گياهي ، مركز تحقيقات زمين لرزه شناسي ، كالج دانشگاه ، دانشكده منابع طبيعي و محيط زيست ،و دانشكده معماري و شهرسلزي ، يكي پس از ديگري به مجموعه واحدهاي دانشگاه اضافه شود . در حال حاضر دانشگاه فردوسي مشهد با شش دهه تجربه آموزشي - پژوهشي و دارا بودن حدود 14725 دانشجوي كارشناسي، 4219 دانشجوي كارشناسي ارشد، 1175 دانشجوي دكتري تخصصي و نزديك به 700 عضو هيات علمي يكي از معتبر ترين دانشگاههاي جمهوري اسلامي ايران است كه به ميمنت همجواري با بارگاه ملكوتي هشتمين اختر آسمان ولايت ، حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) و با تلاش همه استادان و مسؤولان اجرايي آن قطب عظيم علمي و فرهنگي و شاخص آموزش عالي در شمال شرق كشور است . مديريت دانشگاه شامل : رياست دانشگاه و معاونان آموزشي و تحصيلات تكميلي ، پژوهش و فناوري ، اداري و مالي ، دانشجويي و فرهنگي وطرح و برنامه است كه بر اساس تشكيلات سازماني مصوب محور اصلي كليه امور ، كاركردو اتخاذ تصميمات دانشگاه مي باشند . همچنين نهادهاي فرهنگي مانند : دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري ، جهاد دانشگاهي ، تشكلهاي اسلامي دانشجويي ، هيأت علمي ، انجمن هاي علمي و قطب هاي علمي همگام با مديريت ، دانشگاه را در انجام رسالت هاي خود ياري مي نمايند . دانشگاه فردوسی مشهد: سومین دانشگاه ایران