Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۴ دیگر همه ی ما این را به خوبی می دانیم که یک عکس خوب می تواند به اندازه ی هزاران کلمه ارزش داشته باشد و تاثیرگذاری اش از هرچیز دیگری بیشتر باشد. بعضی از عکس ها آنقدر تاثیرگذارند که به سادگی از یادها فراموش نخواهند شد و ما را مجبور می کنند به دنیایی که درونش زندگی می کنیم بیشتر فکر کنیم. بعضی از تصاویری که در اینجا می بینیم ناراحت کننده و بعضی هم دلخراش هستند و بعضی هم لذت بخش. از همین عکس ها می توانیم تفاوت زندگی آدم ها و اوج اختلاف طبقاتی در اقشار جامعه را هم متوجه شویم. چهره ی هارولد وایتلس وقتی برای اولین بار به کمک سمعک توانست صداهای پیرامونش را بشنود جان اف کندی در حال ادای احترام به تابوت پدرش تصویری از زمین که به وسیله ی ویلیام آندرس در سال ۱۹۶۸ به ثبت رسید وضعیت ناپایدار جوی بر فراز زمین پسر جوان فقط زمانی توانست برادرش را پیدا کند که او به قتل رسیده بود ۱ اکتبر ۱۹۴۰ کودک ۵ ساله ای که به دنبال پدرش می دود سگ در مقابل صاحبش که در ژاپن برای انجام یک سری آزمایشات به حالت قرنطینه برده شده است حس همبستگی تا آخرین لحظات زندگی و قبل از فرو ریختن کارخانه عکسی که به ” مردی در حال سقوط ” شهرت یافت و مردی را نشان می دهد که قبل از سوختن در آتش خودش را از ساختمان مرکز تجارت جهانی در حادثه ی ۱۱ سپتامبر به پایین پرت کرده است کودک ۷ ماهه ای که به سوء تغذیه مبتلاست به همراه مادرش در یک بیمارستان صحرایی کنیا اختلاف طبقاتی مردی که پس از سونامی ۲۰۱۱ ژاپن دوباره توانست سگ خودش را در آغوش بگیرد پدر الکلی توانی برای راه رفتن ندارد و کودکی که سعی می کند پدرش را به خانه ببرد سگی که در تصویر زیر می بینید لیو نام دارد و این برای دومین روز متوالی است که در کنار قبر صاحبش به انتظار نشسته است. صاحب این سگ بر اثر یک زلزله وحشتناک در ریودوژانیرو جانش را از دست داده بود عکسی که در مسابقات ورلد پرس ۱۹۹۳ برنده شد. کودکان فلسطینی اسلحه هایی را به نشانه ی آمادگی برای جنگیدن و دفاع از خود به دست گرفته اند کودکی که در تظاهرات بخارست به نشانه ی صلح و دوستی به پلیس ضدشورش قلب می دهد سرباز روسی در حال نواختن پیانو در چچن ۱۹۹۴ پدر و پسر در سال های ۱۹۴۹ – ۲۰۰۹ – ۲۰۱۱ دختر چینی در روز عروسی اش و پس از اینکه داماد مراسم را بهم زد اقدام به خودکشی می کند که سرانجام نجات داده شد فرد زندانی بدون هیچ ترسی در چشمان یکی از فرماندهان نازی خیره شده است مادری که پسرش را در آغوش گرفته. توفانی سهمگین همه ی خانه ها را در آلاباما با خاک یکسان کرده بود گریه های مرد فرانسوی پس از اینکه پاریس به اشغال آلمانی ها درآمد کهنه سربازی که تانک دوره ی جنگ خودش را سرانجام پیدا می کند. این تانک و کهنه سرباز روس با یکدیگر روزهای زیادی را در جنگ جهانی دوم گذراندند پسر ۱۲ ساله ی برزیلی در مراسم تشییع جنازه ی معلمش هم ویالون می نوازد و هم گریه می کند. معلم او تنها کسی بود که به این پسر کمک کرد از فقر و گرسنگی نجات پیدا کند و بتواند استعدادش در موسیقی را به همه نشان دهد آتش نشانی در حال آب دادن به یک کوالای تشنه پس از خاموش کردن آتش در ویکتوریای استرالیا برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
BISEl 3640 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۸ Omayra Sanchez by;Frank Fournier http:// برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دختر سیزده ساله کلمبیایی، یکی از تأثیرگذارترین و در شوک فروبرنده ترین عکس های تاریخ انتخاب شده است؛ تصویری که در زمان انتشار خود دنیا را در اندوه فرو برد. در کشور کلمبیا یک کوه آتشفشانی مرتفع به نام Nev ado del Ruiz قرار دارد که دهانه ی آن و دامنه هایش پوشیده از برف و یخ است. این کوه حدود صد سال خاموش بود تا اینکه در شب ۱۳ نوامبر سال ۱۹۸۵ منفجر شد. گدازه های داغ کوه، باعث آب شدن برف های دامنه شدند و سیلی سهمگین به راه افتاد. گل و لای روستا را به یک باتلاق بزرگ تبدیل کرده بود. امیرا سانچز همراه خانواده اش در مجاورت کوه زندگی می کردند. مادر او در آن شب به مسافرت رفته بود و امیرا سانچز به همراه پدر، عمه و برادرش در خانه بودند. هزاران تن در آن سیل جان خود را از دست دادند. گروهی تا ساعت ها زنده ماندند و برخی بر اثر گیر افتادن در ویرانی ها ساعت ها بعد جان خود را از دست دادند.گفته می شود مرگ در آن لحظات بسیار بهتر از زنده ماندن به نظر مي رسيد و عذاب زنده ماندن در خرابه های فرو رفته در آب بسیار سخت تر و ترسناک تر بود و امیرا سانچز به این ترس و عذاب دچار شده بود. آب و گل تا گردن او را در خود فرو برده بود و پاهای او لای بتون های سفت گیر کرده بودند.او به مدت سه روز در همین حالت ماند. امدادگران سعی داشتند تا امیرا را از این جهنم نجات دهند؛ اما این کار شدنی نبود. آن ها باید پاهای او را قطع می کردند، ولی گل و لای اجازه ی این کار را به آن ها نمی داد. در ضمن خون امیرا سانچز به دلیل ماندن بیش از اندازه در آب دچار فساد و بیماری شده بود و او شرایط یک عمل مناسب را نداشت. کشیدن و خالی کردن آب های اطراف نیز نیازمند دستگاه های خاص بود که صعب العبور بودن منطقه چنین اجازه ای را به آنان نمی داد؛ بنابراین، تنها یک راه مانده بود و آن اینکه منتظر بمانند و اجازه دهند تا زمان همه چیز را حل کند.امدادگران در این مدت به او آب میدادند و با او حرف می زدند تا ترسش از بین برود. او نیز برای امدادگران آواز می خواند و از آنها نوشابه و شکلات خواسته بود؛ اما در میان همین آواز خواندن و خوشحالی، ناگهان گریه می کرد و دعا می خواند. امداد گران هم که کاری از دستشان برنمی آمد، همراه او گریه می کردند و دعا می خواندند .امیرا که دیگر آخرین لحظات زندگی اش را می گذراند، کم کم به هذیان گفتن افتاد. او به فرانک گفت، بسیار نگران است که دیر به مدرسه اش برسد و از امتحان ریاضی جا بماند. لحظاتی بعد او هشیاری نسبی اش را به دست آورد و از فرانک خواست تا پس از مرگ او مواظب خانواده اش باشد. او این حرفها را گفت و برای همیشه چشم هایش را بست. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده