زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ از اول میدیریتتون خوب بودهاصلا بچه خلاق بوده هاالان فکر کنم یه 200کیلویی باشین نه؟ نه بابا..اون موقع که میخواستن چیزی بخرن من نمیزاشتم میگفتم پولشو بدید خودم میخرم ..بعد سریع میزاشتم جیفم ...الان هم تو بانکه .سپرده بلند مدتش کردم لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ نه بابا..اون موقع که میخواستن چیزی بخرن من نمیزاشتم میگفتم پولشو بدید خودم میخرم ..بعد سریع میزاشتم جیفم ...الان هم تو بانکه .سپرده بلند مدتش کردم ای وا چه جالب مشخصات حسابتونو بدید خیلی جالب بود لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ خو تو دبستان هم همیشه همینجور 20 میگرفتم دیگه :hapydancsmil:لغتای خیلی تابلو رو غلط مینوشتم ...اما خدایی تو انشا همیشه 20میگرفتم ...یه معلم هم داشتم همیشه یر مضای نمره مینوشت آفرین نویسنده کوچک تازه یه کب وکاری هم که تو دوران مدره داشتم این بو د که زنگ تفریح یه سری بچه هابرام خوراکی میگرفتن بعد میگفتن به جاش برامون انشا بنویس .... لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ املام همیشه 20 بود یا نهایتا دیگه 19.5کلاس اولم 39 تا از دیکته هامو 20 شدم.یکیشو شدم 19.5 بخاطر کلمه بچه ها که تشدید نذاشته بودم.. اونم انقد گریه کردم معلم از کلاس منو انداخت بیرون لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ ما راهنمایی که بودیم املا و انشا با هم بود.اول املا بعد انشا. معلممون خودش املاهارو تصحیح نمیکرد همیشه میداد بچه هایی که هفته قبل 20 شده بودن.که منم همیشه جزء این افراد نابغه بودم همیشه از انشا بدم میومد.چون نمیتونستم یه انشای درست حسابی بنویسم.خلاصه تصحیح املا رو اینقد طول میدادم که واسه انشا صدام نکنه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 یه دفه موضوع انشا جان بخشی به اشیا بود.منم شیشه رو انتخاب کردم و مثلا از زبون شیشه حرف زدم به هر کتاب و دفتری متوسل میشدم تا بتونم 10 خط انشا بنویسم خلاصه رفتم سراغ دفتر خاطرات خواهرم.یه دختر همسایه داشتیم واسه ابجیم خاطره نوشته بود که روی شیشه بخار گرفته قلبم نوشتم دوست دارم شیشه اشک ریخت و از این حرفا:icon_pf (34): منم دیدم قشنگ جان دار بودن شیشه رو نشون دادهکپیش کردم داخل دفتر انشا و از خوش شانسی من همون روز رفتم که انشامو بخونم وقتی خوندم معلممون یه جور بدی نگام کرد و گفت دفه اخرت باشه از این انشاها مینویسی:5c6ipag2mnshmsf5ju3 تازه بعدشم متوجه نشدم چرا بهم اینجوری گفت:mpr: چمیدونستم دوست داشتن و قلب و احساس چیه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 بچه ها الان تو مهدکودک معنی اینارو کامل درک کردن لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ من انشام خيلي خوب بود طوري كه يادم ميرفت بنويسم.. يه دفتر ميبردم و از روي دفتر خاليم يه داستاني رو تعريف ميكردم. يادمه براي دوستامم مينوشتم.. الانم شعر مينويسم ايشالله ميخوام كتابش كنم. كلا نويسندگي رو دوست دارم.. ولي املا رو دوست نداشتم الانم به خواهرزادم ديكته ميگم.. بهش ميرسونم چون معتقدم تو ذهن بچه ها ميمونه.. نظرمنه هااا امتحان كنيد.. فردا بچتون رفوزه شد نگيد من گفتما لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ ما راهنمایی که بودیم املا و انشا با هم بود.اول املا بعد انشا. معلممون خودش املاهارو تصحیح نمیکرد همیشه میداد بچه هایی که هفته قبل 20 شده بودن.که منم همیشه جزء این افراد نابغه بودم همیشه از انشا بدم میومد.چون نمیتونستم یه انشای درست حسابی بنویسم.خلاصه تصحیح املا رو اینقد طول میدادم که واسه انشا صدام نکنه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 یه دفه موضوع انشا جان بخشی به اشیا بود.منم شیشه رو انتخاب کردم و مثلا از زبون شیشه حرف زدم به هر کتاب و دفتری متوسل میشدم تا بتونم 10 خط املا بنویسم خلاصه رفتم سراغ دفتر خاطرات خواهرم.یه دختر همسایه داشتیم واسه ابجیم خاطره نوشته بود که روی شیشه بخار گرفته قلبم نوشتم دوست دارم شیشه اشک ریخت و از این حرفا:icon_pf (34): منم دیدم قشنگ جان دار بودن شیشه رو نشون دادهکپیش کردم داخل دفتر انشا و از خوش شانسی من همون روز رفتم که انشامو بخونم وقتی خوندم معلممون یه جور بدی نگام کرد و گفت دفه اخرت باشه از این انشاها مینویسی:5c6ipag2mnshmsf5ju3 تازه بعدشم متوجه نشدم چرا بهم اینجوری گفت:mpr: چمیدونستم دوست داشتن و قلب و احساس چیه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 بچه ها الان تو مهدکودک معنی اینارو کامل درک کردن لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ هنوز بعد از سالها یادم میفته کلی خجالت میکشم:girl_blush2: لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، ۱۳۹۴ هنوز بعد از سالها یادم میفته کلی خجالت میکشم:girl_blush2: اخي نازي؟ لینک به دیدگاه
زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ ای وا چه جالب مشخصات حسابتونو بدید خیلی جالب بود زنده باشی ...منظورتون شماره کارت بود دیگه ؟؟؟؟انشا نیاز دارید ؟؟؟قیمت رو براتون چه جور اعلام کنم ..صفحه ای ؟سطری ؟ لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ زنده باشی ...منظورتون شماره کارت بود دیگه ؟؟؟؟انشا نیاز دارید ؟؟؟قیمت رو براتون چه جور اعلام کنم ..صفحه ای ؟سطری ؟ شماره کارتو که من میدم خدمتتوم مدارک و خود شماره حسابو میخوام تا محتویاتشو خالی کنیم لینک به دیدگاه
زفسنجانی 7100 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ شماره کارتو که من میدم خدمتتوم مدارک و خود شماره حسابو میخوام تا محتویاتشو خالی کنیم خیلی زرنگیداااا ..اما متاسفانه سپرده بلند مدته ..نمیشه جابجاش کرد ..وگرنه شما که قابل احترامید ..اصلن جون بخواهید.....(ادامشو هم خودتون میتونید حدس بزنید چی خواستم بگم که نگفتم ) لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ خیلی زرنگیداااا ..اما متاسفانه سپرده بلند مدته ..نمیشه جابجاش کرد ..وگرنه شما که قابل احترامید ..اصلن جون بخواهید.....(ادامشو هم خودتون میتونید حدس بزنید چی خواستم بگم که نگفتم ) من خودم انشام خیلیم قوی هستش البته هر موقع بهمون موضوع میدادن من مقداری چاشنی خیال بهش اضافه میکردم معللمون اینجور میشد:jawdrop:اما فکر اقتصادی نداشتم مثل شما همینجوری مفتکی کمک میکردیم:4chsmu1: لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ راسته حسینی اشتباه هست. راست و حسینی لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ اوه اوه انشاءقسم میخورم تو کل 12سالی که درس خوندم فقط 1 بار انشاء نوشتم.... همشون بابام مینوشت...اهل ادبیات ماشالا چه حالی میکردم خوندنی سره کلاس...هنشم 20میشدم...فقط یه بوس باید به بابام میدادم....انقدر حال میداد.... من همون یه بار رو هم ننوشتم همیشه ساعت 6 عصر می رفتم پیش بابام می گفتم انشا برام بنویس بعد بهم کتاب می داد می گفت اینو بخون بعد خلاصه کن بنویس هیچی آخرای شب می رفتم پیشش می گفتم ننوشتم راضی میشد بنویسه بلد هم نبود یه 4 صفحه می نوشت همه اش هم 16 می شدم(اینقدر کلمات خفن به کار می برد فرداش تو مدرسه تو خوندنش می موندم و معلم اکثرا می فهمید) یه بار عمه ام برام نوشت 18 شدم ولی تو امتحانا که خودم می نوشتم 20 می شدم لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ من همون یه بار رو هم ننوشتم همیشه ساعت 6 عصر می رفتم پیش بابام می گفتم انشا برام بنویس بعد بهم کتاب می داد می گفت اینو بخون بعد خلاصه کن بنویس هیچی آخرای شب می رفتم پیشش می گفتم ننوشتم راضی میشد بنویسه بلد هم نبود یه 4 صفحه می نوشت همه اش هم 16 می شدم(اینقدر کلمات خفن به کار می برد فرداش تو مدرسه تو خوندنش می موندم و معلم اکثرا می فهمید) یه بار عمه ام برام نوشت 18 شدم ولی تو امتحانا که خودم می نوشتم 20 می شدم اره بخدا کلمه خفن همیشه لو میداد.هزار بارم خونه میخوندم مثلا. شعرم اصن حفظ نکردم بقران پارتیم کلفت بود حال میکردم لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ راسته حسینی اشتباه هست. راست و حسینی شما خودتو ناراحت نكن...به موضوع مربوطه بجواب لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ اره بخدا کلمه خفن همیشه لو میداد.هزار بارم خونه میخوندم مثلا.شعرم اصن حفظ نکردم بقران پارتیم کلفت بود حال میکردم شعر خیلی تو اعصابم بود دوم راهنمایی امتحان مستمر 8.5 شدم جلسه ی بعدش بردم بیرون سوال بپرسه هر چی پرسید تقریبا بلد نبودم گفت فلان شعر رو از حفظ بخون سر لجبازی شبیه متن عادی شروع کردم به خوندن داد و فریاد کرد انداختم بیرون و بهم 7 داد لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۴ شما خودتو ناراحت نكن...به موضوع مربوطه بجواب من نخوونده میرفتم سر جلسه امتحان املا، کمتر از نوزده نمیگرفتم. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده