spow 44198 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 چندسال پیش توی یه کارگاهی کار میکردم بعد موقع نهار که میشد ومیخواستیم غذا بخوریم یه گربه سمجی بود هی پیداش میشد ومیو میو میکرد ورو اعصاب راه میرفت یه بار برا اینکه درسی بهش بدم گرفتمش ویه دونه از این قوطیهای کنسرو خالی رو محکم بستم به دمش بعد با جارو یه ربعی دنبالش کردم اونقدر خندیده بودم سه روز شیکمم درد میکرد تا دوروز این قوطیه از دم گربهه کنده نشده بود مثل این دیوونه ها هی به خودش میپیچید دیگه از اون روز نیومد سراغ کارگاه ما دی: 3
*--T--* 1699 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 چندسال پیش توی یه کارگاهی کار میکردم بعد موقع نهار که میشد ومیخواستیم غذا بخوریم یه گربه سمجی بود هی پیداش میشد ومیو میو میکرد ورو اعصاب راه میرفتیه بار برا اینکه درسی بهش بدم گرفتمش ویه دونه از این قوطیهای کنسرو خالی رو محکم بستم به دمش بعد با جارو یه ربعی دنبالش کردم اونقدر خندیده بودم سه روز شیکمم درد میکرد تا دوروز این قوطیه از دم گربهه کنده نشده بود مثل این دیوونه ها هی به خودش میپیچید دیگه از اون روز نیومد سراغ کارگاه ما دی: تو چقد بی رحم بودی . . .! :banel_smiley_52::w00: 2
spow 44198 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 تو چقد بی رحم بودی . . .! :banel_smiley_52::w00: خب کسی کاری به کارم نداشته باشه حضور منو حس نمیکنه ولی اگه اذیتم کنه باید بره یه فاتحه خون برا خودش استخدام کنه این گربه ناز وملوس هم مشمول همین قانون شده بود دی:
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 من بچه بودم ، به جز خانم دکتر شدن هیچ هدف دیگه ای نداشتم .طوری بود که همه خانم دکتر صدام میزدن .... یه جوریای مثه من....آمپولم میزدی دیگه!!!:persiana__hahaha: من عشقه آمپول بودم!!:pichak: سیندی تو هم شری بودی واسه خودتاجای من خالی تو بچگی میدیدمت یه بازی حسابی میکردیم من همیشه میرفتم تفنگ بازی با پسرا بعد دخترا داشتن اونور خاله بازی میکردن میومدم پیششون میوفتادم میگفتم من زخمی شدم اونا هم پرستارم میشدن همه چیزاشونو میدادن من میخوردم و میرفتم اووووووووووووف آره یادم نمیره چقد با پسرا کارت بازی میکردم...برادرم5سال از من بزرگتره اون همیشه از دوستاش کلی کارت می برد ولی من میرفتم بازی میکردم همه رو به فنا میدادم!!!:persiana__hahaha: 1 دانشمند شدن2 یه نفر رو بکشم البته الان دیگه نمی خوام بکشمش 3 پولدار شدن کسیو بکشی؟؟ :banel_smiley_52: میشه منم بازی بدین من همیشه دوس داشتم نی نی لوسه مامانم بشمهنوزم عروسک دالم و باهاشون حرف میزنم :shad: اوخییییییییییییی 1
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 من بچه که بودم عشق خوردنی و هله هوله بودم واسه همینم همیشه دوست داشتم یه باغ پر از خوراکی ها جور واجور ببهه همراه عروسک های خوستل و مامانی داشتم من پاستیل و یخمکو که می بینم از هوش میرم!!!:TAEL_SmileyCente: منم از این تفکرات ابلهانه (دور از جناب شما!) داشتم . . .! خب دیوونه بچه بودیم دیگه!!!:persiana__hahaha: من هنوز بچه امآرزوی الانمو بگم یا وقتی بچه تر بودم رو؟ شما بهتره آرزوهای مربوط به آیندتو بگی!!:persiana__hahaha: من نوه اول بابا بزرگم بودم( از طرف مادری ) اونم بعد 7 سال پا به گیتی گذاشته بودم خیلی هم عزیز دردونه بودم یادمه بابا بزرگ با ماشینش صبا می اومد منو با خودش میبرد یادمه همیشه منو می نشوند رو پاهاش پشت فرمون بعد دستامو می زاشت رو فرمون بعد خودشم دستاشو میزاشت رو دستام بعد د برو که رفتیم هرچیم می دیدم باید همون لحظه واسم می خریدن چه بابا مامانم چه بابا بزرگ لوس ترین و شیطون ترین بچه فامیل بودم :shad::shad::shad::shad: گفتم آرزوی بچگی نه خاطره؟! من که ارزو زیاد داشتم.کدومشو بگم؟ از اون باحالا و خنده داراش بگو!! 1
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 زندگی دو چیز بهم یاد داد1- ارزوی مرگ 2- مرگ ارزو :banel_smiley_52: میشه منم از حشره آزاریام بگم بعد آرزوهام...؟!!من عاشق ذره بین بودم به یه دلیل:روزای آفتابی نور خورشیدو متمرکز میکردم رو مورچه ها و از پیچ و تاب خوردن و مردنشون لذت میبردم:icon_pf (34): یا میگرفتمشون و مینداختم جلو عنکبوتای کوچولو و مراحل تارپیچی شدنشونو با دقت نگاه میکردم,یا تو کاسه آب غرقشون میکردم آرزو داشتم مثل بچه های شهر آجیلی خونه درختی داشته باشم آرزو داشتم زیزی گولو بیاد تو قفسه کمد ما زندگی کنه,ممول اینا واقعی باشن،دون دون بمیره؛ژولی پولی دیگه نیاد تو تلویزیون؛از این دوتا خیلی میترسیدم آرزو داشتم سنجد اصلن نره که بخواد برگرده آرزو داشتم این خانوم مجری تو برنامه کودک دیگه نیاد بامون حرف بزنه؛آخه داداشم بهم گفته بود این میتونه ماهارو ببینه و من هم باورم شده بود؛سختم بود جلو تی وی دراز بکشم آرزو داشتم بابام زود به زود سروش کودکان بخره؛حالیم نمیشد هر 15 روز یه باره و قصور از بابا نیست فوبیا های دوران خیلی کودکی من-up to 6-:همیشه میترسیدم بیفتم تو حفره سنگ دستشویی؛به هیچ کس هم اینو نگفتم تا از اشتباه درم بیاره که بابا بچه جون تو به این گندگی رد نمیشی ازونجا و... برونکا.:banel_smiley_52:شبا کابوسشو می دیدم جامع بود!! :banel_smiley_52: آقا اگه قراره از حشره آزاری بگیم بزارید منم یه اعتراف کنم .این کاری که براش عذاب وجدان گرفتم برای بقیشون نه زیاد یه بار یه عقرب توی کوچمون داشت می رفت با بچه های کوچه رفتیم و دورش را آتیش زدیم . عقرب بیچاره به هر سمتی که می رفت نمی تونست خودش رو نجات بده آخر سر رفت وسط آتیشا و خودش به خودش نیش زد . :banel_smiley_52: صد رحمت به مننننننننننننننن!!!
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 یه بار بچه که بودیم تومحلمون یکی یه موش از خونشون گرفته بوداوردنش مثل این اعدامیا نگهش داشتن بعد رو سرش بنزین ریختیم ویه کبریت بوی کباب همه محله رو ورداشته بود دی: :banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52: 1
میلاد 24047 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 چندسال پیش توی یه کارگاهی کار میکردم بعد موقع نهار که میشد ومیخواستیم غذا بخوریم یه گربه سمجی بود هی پیداش میشد ومیو میو میکرد ورو اعصاب راه میرفتیه بار برا اینکه درسی بهش بدم گرفتمش ویه دونه از این قوطیهای کنسرو خالی رو محکم بستم به دمش بعد با جارو یه ربعی دنبالش کردم اونقدر خندیده بودم سه روز شیکمم درد میکرد تا دوروز این قوطیه از دم گربهه کنده نشده بود مثل این دیوونه ها هی به خودش میپیچید دیگه از اون روز نیومد سراغ کارگاه ما دی: آرزوی بچگیت بود؟ 2
DCBA 8191 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 یه مورد حشره آزاری دیگه یافت شد.... :banel_smiley_4: با پسرخاله ام سوسکی که داشت راه میرفتو روش نفت ریختیم آتیشش زدیم مثلا تانک دشمنو منحدم کردیم.... :banel_smiley_4: 2
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 یه مورد حشره آزاری دیگه یافت شد.... :banel_smiley_4:با پسرخاله ام سوسکی که داشت راه میرفتو روش نفت ریختیم آتیشش زدیم مثلا تانک دشمنو منحدم کردیم.... :banel_smiley_4: باباجان گفتم آرزو!! 1
spow 44198 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 آرزوی بچگیت بود؟ نه خب دیدمبچه هارفتن رو مد حشره وحیوون ازاری گفتم جامون خالی نباشه ارزومو که گفتم ارزو زیاد بود ولی زندگی واقعیتهای تلخه همش 1
Fahim 9563 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 من یادم رفت آرزوم رو بگم آرزو داشتم پسر همسایمون رو بزنمش آخه همیشه به من زور می گفت 3
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 سینجرللاسایتتون فیلـتر شد؟ آره لامصب ...ببینیم چیکارش میکنیم!!:pichak29: من یادم رفت آرزوم رو بگم آرزو داشتم پسر همسایمون رو بزنمش آخه همیشه به من زور می گفت آره منم یه مورده اینجوری داشتم! 1
هوتن 15061 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 من یادم رفت آرزوم رو بگم آرزو داشتم پسر همسایمون رو بزنمش آخه همیشه به من زور می گفت منم دوست داشتم دختر همسایه مونو ماچش کنم اخه خیلی ناز بود برای همینم موقع قایم موشک بازی من با اون یه تیم میشدیم میرفتیم یه جایی قایم میشدیم منم سفت بخلش میکردم 5
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 منم دوست داشتم دختر همسایه مونو ماچش کنم اخه خیلی ناز بود برای همینم موقع قایم موشک بازی من با اون یه تیم میشدیم میرفتیم یه جایی قایم میشدیم منم سفت بخلش میکردم اوه اوه ببین دیگه الان که بزرگ شدی چیکارا که نمی کنی!! 2
هوتن 15061 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 اوه اوه ببین دیگه الان که بزرگ شدی چیکارا که نمی کنی!! من الان دیگه نمازمو اول وقت میخونم 2
Cinderella 9897 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 من الان دیگه نمازمو اول وقت میخونم بعدش چه موکونی؟؟ :persiana__hahaha: اون موقعا که فیلم عشقولانه می بینی؟ :persiana__hahaha: 2
هوتن 15061 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 بعدش چه موکونی؟؟ :persiana__hahaha:اون موقعا که فیلم عشقولانه می بینی؟ :persiana__hahaha: بعدش دعای فرج میخونم 3
VINA 31339 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 یه بار بچه که بودیم تومحلمون یکی یه موش از خونشون گرفته بوداوردنش مثل این اعدامیا نگهش داشتن بعد رو سرش بنزین ریختیم ویه کبریت بوی کباب همه محله رو ورداشته بود دی: بیرحم:w00: ما هم سر موش بلا اوردیم اما نه به این شکل و فرمما یه نخ به دمش بستیم این موشه نخ را می گرفت میومد بالا دوباره پرتش می کردیم پایین شده بود مثل این عروسک های خیمه شب بازی بیرحم:w00: چندسال پیش توی یه کارگاهی کار میکردم بعد موقع نهار که میشد ومیخواستیم غذا بخوریم یه گربه سمجی بود هی پیداش میشد ومیو میو میکرد ورو اعصاب راه میرفتیه بار برا اینکه درسی بهش بدم گرفتمش ویه دونه از این قوطیهای کنسرو خالی رو محکم بستم به دمش بعد با جارو یه ربعی دنبالش کردم اونقدر خندیده بودم سه روز شیکمم درد میکرد تا دوروز این قوطیه از دم گربهه کنده نشده بود مثل این دیوونه ها هی به خودش میپیچید دیگه از اون روز نیومد سراغ کارگاه ما دی: بیرحم:w00: منم دوست داشتم دختر همسایه مونو ماچش کنم اخه خیلی ناز بود برای همینم موقع قایم موشک بازی من با اون یه تیم میشدیم میرفتیم یه جایی قایم میشدیم منم سفت بخلش میکردم :jawdrop: 6
ارسال های توصیه شده