هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ چه جالب!!:Ghelyon:نمی دونم چرا ولی بالاخره هر دانشمندی باید از یه موجوده زنده ای واسه آزمایشاتش استفاده کنه یا نه؟؟ :TAEL_SmileyCente: جدا منو میبرن جهنم؟؟ :banel_smiley_52: الان فکر کنم تو رشته مورچه سوراخ کنی دانشمند بزرگی شدی اونم با خار مغیلان 1 لینک به دیدگاه
taha894 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ سالام علیکوم!!! چطور مطورید؟ راستش میخاستم بدونم آرزوی بچگیاتون چی بوده؟؟ من خودم عاشقه آمپول زدن بودن انقده مورچه ها خفت میکردمو با تیخ کاکتوس آمپول میزدم یا به عروسکم .... ولی الان مثه نمی خام بگم ازش میترسم....:banel_smiley_52: یکی دیگه از آرزوهامم این بود که دوس دختره سوباسا میشدم! من بچه بودم ، به جز خانم دکتر شدن هیچ هدف دیگه ای نداشتم . طوری بود که همه خانم دکتر صدام میزدن .... 2 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ الان فکر کنم تو رشته مورچه سوراخ کنی دانشمند بزرگی شدی اونم با خار مغیلان پس چی!!:TAEL_SmileyCente: 2 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ :banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52:من یادمه تازه از این تفنگ آب پاشا اومده اونقده پولامو جم کردم تا گرفتم....از جونمم بیشتر دوسش داشتم! حالا که فک می کنم می بینیم هم بازیام اکثرا پسرا بودنااااااااااا!!!:Ghelyon: 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ پس چی!!:tael_smileycente: سیندی تو هم شری بودی واسه خودتا جای من خالی تو بچگی میدیدمت یه بازی حسابی میکردیم من همیشه میرفتم تفنگ بازی با پسرا بعد دخترا داشتن اونور خاله بازی میکردن میومدم پیششون میوفتادم میگفتم من زخمی شدم اونا هم پرستارم میشدن همه چیزاشونو میدادن من میخوردم و میرفتم 5 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ سیندی تو هم شری بودی واسه خودتاجای من خالی تو بچگی میدیدمت یه بازی حسابی میکردیم من همیشه میرفتم تفنگ بازی با پسرا بعد دخترا داشتن اونور خاله بازی میکردن میومدم پیششون میوفتادم میگفتم من زخمی شدم اونا هم پرستارم میشدن همه چیزاشونو میدادن من میخوردم و میرفتم عجب بچه زرنگی بودیااا من از خاله باری متنفر بودم یه کامیون داشتم توش شن میریختم خالی میکردم 1 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ 1 دانشمند شدن 2 یه نفر رو بکشم البته الان دیگه نمی خوام بکشمش 3 پولدار شدن 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ عجب بچه زرنگی بودیااامن از خاله باری متنفر بودم یه کامیون داشتم توش شن میریختم خالی میکردم ولی من خیلی دخترا رو دوست داشتم از همون بچگی برای اینکه باهاشون باشم خوب خاله بازی هم میکردم 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ میشه منم بازی بدین من همیشه دوس داشتم نی نی لوسه مامانم بشم هنوزم عروسک دالم و باهاشون حرف میزنم :shad: 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ میشه منم بازی بدین من همیشه دوس داشتم نی نی لوسه مامانم بشمهنوزم عروسک دالم و باهاشون حرف میزنم :shad: سلام مامان سارا فکر کردم دوباره تحریم شدیم داری بالا پایین میپری لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ من بچه که بودم عشق خوردنی و هله هوله بودم واسه همینم همیشه دوست داشتم یه باغ پر از خوراکی ها جور واجور ببهه همراه عروسک های خوستل و مامانی داشتم 2 لینک به دیدگاه
*--T--* 1699 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ من بچه بودم همیشه فک میکردم اینایی که بقالی دارن چجوری میتونن نسبت به اون همه خوراکی بی تفاوت باشن...همیشه دوس داشتم جای اونا بودم!! [/size] منم از این تفکرات ابلهانه (دور از جناب شما!) داشتم . . .! 1 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ من هنوز بچه ام آرزوی الانمو بگم یا وقتی بچه تر بودم رو؟ 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ من بچه که بودم عشق خوردنی و هله هوله بودم واسه همینم همیشه دوست داشتم یه باغ پر از خوراکی ها جور واجور ببهه همراه عروسک های خوستل و مامانی داشتم شیکمو لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۸۹ خوب چیکار کنم دوست داشتتتتتتتتتتتتتتتم:62izy85::62izy85: 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۸۹ من نوه اول بابا بزرگم بودم( از طرف مادری ) اونم بعد 7 سال پا به گیتی گذاشته بودم خیلی هم عزیز دردونه بودم یادمه بابا بزرگ با ماشینش صبا می اومد منو با خودش میبرد یادمه همیشه منو می نشوند رو پاهاش پشت فرمون بعد دستامو می زاشت رو فرمون بعد خودشم دستاشو میزاشت رو دستام بعد د برو که رفتیم هرچیم می دیدم باید همون لحظه واسم می خریدن چه بابا مامانم چه بابا بزرگ لوس ترین و شیطون ترین بچه فامیل بودم :shad::shad::shad::shad: 3 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۸۹ الههههههههههیییییییییییییی.....اخیییییییییییییییییییییییی از اون بچه ها که من خیلی دوست دارم؟؟! لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۸۹ من که ارزو زیاد داشتم. کدومشو بگم؟ 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده