رفتن به مطلب

آرزوهای بچگیتون چی بودش؟؟


Cinderella

ارسال های توصیه شده

آرزوهات خيلي با مزه بودن:girl_in_dreams:

 

:TAEL_SmileyCente::TAEL_SmileyCente:

قرررررررررربونت تازه از اینام خیلی جالب تراش هس که یادم بیافته میگم!!!:ws47:

این که یه روز روانشناس بشم .دور دنیارو بچرخم و برم پاریس :icon_redface:یه اسب گنده داشته باشم باهاش برم اسب سواری :icon_redface:

 

اینا که مختصه بچگی نمی شه چون ممکنه بعدها بهشون برسی....منظورم از آرزوهای بچگی چیزای عجیب غریبو دست نیافتنی بود!!!:ws31:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 231
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من دوس داشتم تو دریای پفک غرق بشم

من بزرگترین چیزی که دیده بودم قطار بود و توی قطار از مامانم پرسیدم خدا از قطار هم بزرگتره؟ گفت اره از همه چی بزرگتره

ولی برای من خدا شکل یه قطار بود که بصورت عمودی ایستاده و از همه قطارا بزرگتر بود تموم راه وقتم توی قطار صرف تصور یه قطار عمودی شد:ws21:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
من دوس داشتم تو دریای پفک غرق بشم

من بزرگترین چیزی که دیده بودم قطار بود و توی قطار از مامانم پرسیدم خدا از قطار هم بزرگتره؟ گفت اره از همه چی بزرگتره

ولی برای من خدا شکل یه قطار بود که بصورت عمودی ایستاده و از همه قطارا بزرگتر بود تموم راه وقتم توی قطار صرف تصور یه قطار عمودی شد:ws21:

 

اووووووووووووووووخی!!!:ws47:

چه جالب بود....

حالا من تصوراتم تو بچگی از خدا یه پیره مرده با ریشای سفیدو خیلی مهربون بودش!!:wubpink:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
اووووووووووووووووخی!!!:ws47:

چه جالب بود....

حالا من تصوراتم تو بچگی از خدا یه پیره مرده با ریشای سفیدو خیلی مهربون بودش!!:wubpink:

تصورت مث تصور صادق هدایت بوده:ws3:

چرا مورچه ها رو سوراخ میکردی سیندی ؟:icon_pf (34):

فیلم مورچه کش رو دیدی؟ اگه ندیدی برو ببین چه عاقبتی در انتظارته:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
تصورت مث تصور صادق هدایت بوده:ws3:

چرا مورچه ها رو سوراخ میکردی سیندی ؟:icon_pf (34):

فیلم مورچه کش رو دیدی؟ اگه ندیدی برو ببین چه عاقبتی در انتظارته:ws37:

 

فیلم مارمولک کشم داریم؟؟؟:banel_smiley_52:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
تصورت مث تصور صادق هدایت بوده:ws3:

چرا مورچه ها رو سوراخ میکردی سیندی ؟:icon_pf (34):

فیلم مورچه کش رو دیدی؟ اگه ندیدی برو ببین چه عاقبتی در انتظارته:ws37:

چه جالب!!:Ghelyon:

نمی دونم چرا ولی بالاخره هر دانشمندی باید از یه موجوده زنده ای واسه آزمایشاتش استفاده کنه یا نه؟؟ :TAEL_SmileyCente:

جدا منو میبرن جهنم؟؟ :banel_smiley_52:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

وای بچه ها الان یه چیزه کرکره خنده یادم افتادش....:ws47:

یادمه دوران دبستان بودم معلممون گفته بود انشا بنویسید من عاشق این بودم که توی انشام از کلمه "سکوی عشق" استفاده کنم ...اصلا نمی دونستم یعنی چی به چی مربوط میشه ولی فققققققققط عاشقه این بودم که تو انشام حتما این کلمه باشه یعنی تمام همو غمم این بودش....ولی آخرشم نشد!!:pichak29:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من اصلآ نمیدونستم آرزو چیه. فک میکردم به هر چی که اراده کنم. میرسم.

یکی از کارهام این بود که میرفتم زیر زمین . از اون سوسکهای سیاه که بوی بد هم میدن میگرفتم. بعد داخل قوطی کبریتو در می آوردم و مثه گاری با نخ به پای سوسک میبستم و اون راه میرفت و گاری رو هم می کشید. هر موقع یکم خاک تو گاری میریختم سوسکه زور میداد پاش کنده میشد. میزفتم یه سوسک دیگه می آوردم . بعضی وقتام سوسکه درست و مستقیم راه نمیرفت و می اومد داخل قوطی . منم کفرم در میومد.

بخاطر اینکه نمیذاشتن برم از بقال محل شیرینی بخرم , همیشه فکر میکردم بزرگ که شدم گوشه حیاط خونه یه بقالی کوچولو راه بیاندازم و تا میشه شیرینی هامو خودم بخورم.

یه بار هم پدرم یه گوسفند خریده بود فک کردم سوارش بشم . اونم با کله زد و تا دو روز همه جام درد میکرد. یادش بخیر

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من هیچی ارزو نداشتم فقط دلم میخواست خاله بازی کنم:w16:

 

اووووووووووووف من انقده تو بچگیم خاله بازی کردم که نگوووووووو!!:ws31:

همیشه نقش مامانارو داشتم!!:ws47:

من اصلآ نمیدونستم آرزو چیه. فک میکردم به هر چی که اراده کنم. میرسم.

یکی از کارهام این بود که میرفتم زیر زمین . از اون سوسکهای سیاه که بوی بد هم میدن میگرفتم. بعد داخل قوطی کبریتو در می آوردم و مثه گاری با نخ به پای سوسک میبستم و اون راه میرفت و گاری رو هم می کشید. هر موقع یکم خاک تو گاری میریختم سوسکه زور میداد پاش کنده میشد. میزفتم یه سوسک دیگه می آوردم . بعضی وقتام سوسکه درست و مستقیم راه نمیرفت و می اومد داخل قوطی . منم کفرم در میومد.

بخاطر اینکه نمیذاشتن برم از بقال محل شیرینی بخرم , همیشه فکر میکردم بزرگ که شدم گوشه حیاط خونه یه بقالی کوچولو راه بیاندازم و تا میشه شیرینی هامو خودم بخورم.

یه بار هم پدرم یه گوسفند خریده بود فک کردم سوارش بشم . اونم با کله زد و تا دو روز همه جام درد میکرد. یادش بخیر

 

عجب نامردی بودی تو!!:ws47:

من بچه بودم همیشه فک میکردم اینایی که بقالی دارن چجوری میتونن نسبت به اون همه خوراکی بی تفاوت باشن...همیشه دوس داشتم جای اونا بودم!!:ws47:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من بچه که بودم دوست داشتم با تفنگ بادی بزنم به چشم یه دختر ولی نشد.

 

:banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52:

من یادمه تازه از این تفنگ آب پاشا اومده اونقده پولامو جم کردم تا گرفتم....از جونمم بیشتر دوسش داشتم!:ws47:

حالا که فک می کنم می بینیم هم بازیام اکثرا پسرا بودنااااااااااا!!!:Ghelyon:

لینک به دیدگاه
آره عزیز بیا توام بگووووووووو....از اون خنده داراش بگوها!!:Ghelyon:

من بچه که بودم دوست داشتم هی حال این دختر لوس ها رو بگیرم استاد بهم زدن خاله بازی بودم

من تو خاله بازی می شدم بابا وبچه هارو میزدم خیلی حال می داد:ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من جوجو خیلی دوست داشتم مامان بزرگو همش می خرید

میزاشتمشون تو بالا پشت بوم بعد با این نرده های پرده میزاشتم کنار پاشون رد میکردم تا از روشون بپرن

ماله خواهرم نمی پرید بعد همچنین خورد پاش .پاش شکست خیلی حال میداد

همش جوجو میخواستم:w42::w42:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
من بچه که بودم دوست داشتم هی حال این دختر لوس ها رو بگیرم استاد بهم زدن خاله بازی بودم

من تو خاله بازی می شدم بابا وبچه هارو میزدم خیلی حال می داد:ws3:

 

چقد بد بودی تو!!:banel_smiley_4:

من جوجو خیلی دوست داشتم مامان بزرگو همش می خرید

میزاشتمشون تو بالا پشت بوم بعد با این نرده های پرده میزاشتم کنار پاشون رد میکردم تا از روشون بپرن

ماله خواهرم نمی پرید بعد همچنین خورد پاش .پاش شکست خیلی حال میداد

همش جوجو میخواستم:w42::w42:

 

اوخییییییییییی :ws47:

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...