spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ شما ماشین نمیدزدید! شما کیف نمیدزدید! شما فیلم نمیدزدید! شما دزدی نمیکنید!! اخه ادم باشعور چرا فقط شعار میدی؟ همتون موقعی که سوار اتوبوس میشید اول فیلم این تیزر تبلیغاتی رو میبینید که وزارت فخیمه فرهنگ وارشاد درستش کرده! ولی ایا یکبار یکی از این مسئولان امورات فرهنگ همایونی از خودشون پرسیدن چرا این بدبختا تو سرما وگرما دارن میدزدن ومیفروشن؟ چرا اونا نمیرن دنبال کاری که اینقدر توش بی ابرو نباشن؟ نه بخدا نپرسیدی اقا یا خانمی که شعار میدی ما ملت با فرهنگی هستیم ما هیچ چیزی را نمیدزدیم ! 6 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ شما ماشین نمیدزدید! شما کیف نمیدزدید! شما فیلم نمیدزدید! شما دزدی نمیکنید!! اخه ادم باشعور چرا فقط شعار میدی؟ همتون موقعی که سوار اتوبوس میشید اول فیلم این تیزر تبلیغاتی رو میبینید که وزارت فخیمه فرهنگ وارشاد درستش کرده! ولی ایا یکبار یکی از این مسئولان امورات فرهنگ همایونی از خودشون پرسیدن چرا این بدبختا تو سرما وگرما دارن میدزدن ومیفروشن؟ چرا اونا نمیرن دنبال کاری که اینقدر توش بی ابرو نباشن؟ نه بخدا نپرسیدی اقا یا خانمی که شعار میدی ما ملت با فرهنگی هستیم ما هیچ چیزی را نمیدزدیم ! :icon_gol: 1 لینک به دیدگاه
kansay 17 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ باید همه چیز فرهنگ سازی بشه هر چیزی وقتی فرهنگ سازی بشه کم کم یه عادت می شه و اون موقع است که .....اینجا گلستان می شه 3 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ باید همه چیز فرهنگ سازی بشه اين كه خيلي كلي شد.يه خورده بيشتر توضيح بده 2 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ بر خلاف کسانی که مصلحت می اندیشند و می گویند هنوز زود است,من می گویم همیشه دیر است.چه باید کرد؟.... 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ در این اقیانوس سیاهروزی بشری که روح را فاسد و روان و فکر را فلج می کند و نیروهای فکری را هرز می برد و وجود آدمی را پر از احساس پوچی و کسالت می سازد، چه باید کرد؟» پاسخ نهایی تولستوی چنین بود: دروغ نگفتن – از حقیقت نهراسیدن – خود پسندی را از بیخ و بن برکندن – زحمت کش بودن و در عرقریزان های جسم و روح و فکر به پیشرفت و تعالی رسیدن، و به سوی والایی اوج گرفتن، تنها راه نجات روح و روان از اقیانوس سیاهکاری ها و پلیدی هاست. 3 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ امشب دوست تازمون kansay باعث شد تا مطالب اين تاپيك رو باز هم بخونم و از نوشته دوستان لذت ببرم.اما حيفه والا.همه ما خيلي حرفهاي قشنگ بلديم.مطمئنا" ديگران تو جامعه هم بلدند و تو مجالسي كه ميدوندار ميشن با ژست و پز بيان ميكنند.اما باز چرا تو جامعه اتفاقي نمي افته كه هيچ هر روز شايد بيشتر به قهقرا پيش ميريم.همون عزادارايي هستيم كه تو محرم براي اما حسين به سر و سينمون ميزنيم و بعدش برميگرديم سر پستامون و به همون روال سابق ادامه ميديم.هيچ و هيچ. 4 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ آدمیت زار نالید از فرنگ زندگی هنگامه برچید از فرنگ پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟ باز کی روشن شود ایام شرق؟ 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ چه باید کرد؟ این حرفا مال غربیاست که هی میگن چه باید کرد عزیزم مانعمت ولایت رو داریم فقط کافیه بچه حرف گوش کنی باشیم 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ میرم کنسرو تن میگیرم بازش که میکنم خود تن سه انگشت ضخامتشه ولی نیم وجب اب وچندقطره روغن روش جمع شدن! رنگ گوشت هاشم که الی ماشالا هرروز پررنگتر میشه اصلا تابلو نیست که گوشت کوسه دارن فالب میکنن به ملت قیمت ها هم همینجوری الکی خوش برا خودشون میرن بالا! کنسرو لوبیا میخری نمیدونم چرا غلظتش هرروز داره میره پایین چه بلایی سرویسکوزیتش اومده خدا داند! یه امار میدانی هم از حضور لوبیاها داخل کنسرو که بگیری چشات از حدقه میزنه بیرون از بس حضورکمرنگی دارن!! به کی میخوایم دروغ بگیم؟ همه رو میتونی کلاه سرش بزاری ولی خودت چی؟ یه بار به این فکرکردی؟ 2 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۸۹ یک ملت دلال مسلکِ ناآگاه ، با آن حماقت آشکار در هنگام رانندگی یا توحش علنی برای برداشتن یک شیرینی از جعبه ی تعارفی یا شهوت عجیب برای قرار گرفتن در مقابل دوربین ، با رتبهی نخست جستجوی س ک س … چرا باید در پی یک زمامدار رویایی باشد؟ من پیشنهاد می کنم ملت هشت سال انتخابات را تعطیل کنند و اجازه بدهند هر کسی که میآید همینجور ادامه دهد . بعد خودشان با حوصله این موارد را تجربه کنند : اول : ایرانی ها لطفا روزی یک بار(یا دست کم یک روز در میان) حمام بروند. دوم : ایرانی ها قبل از پرتاب فحش به بیرون ، دهانشان را ببندند و تا بیست بشمرند.بخصوص وقتی توی خیابان و جلوی دیگران هستند. سوم : هر خانوادهی ایرانی هر روز یک روزنامه بگیرد ، اگر شده یالثارات! چهارم : هر فرد ایرانی تعهد کند که هر ماه یک کتاب تازه بخواند … حتی خلاصه مبانی لوله کشی عمومی! پنجم : رانندگان به جای فاصله ی بین شلوار و جوراب دختری در آن طرف خیابان به داشبورد جلوی چشمشان نگاه کنند و سرعت از پنجاه کیلومتر در هیچ شرایطی تجاوز نکند. ششم : همه به خودشان تلقین کنند که این کسی که می خواهیم کلاهش را برداریم تا شب برای عزیزمان هدیه ببریم ، خودش عزیزِ یک نفرِ دیگر است. هفتم : بفهمیم كه زرنگی ضایع كردن حق دیگران نیست بلكه با رعایت حقوق دیگران رسیدن به حقوق خودمان است . هشتم : بفهمیم كه اگر صاحب یك بوتیك هستیم شغل ما بوتیك دار است یا اگر راننده تاكسی هستیم شغل ما راننده است . نه اینكه همه دزد و كلاهبردار باشیم و از شغلمان فقط برای راهی به رسیدن به كلاهبرداری استفاده كنیم . به شغلمان احتراما بگذاریم و بگذاریم دزدی فقط برای كسی باشد كه شغلش فقط دزدی است. نهم : مردهای ایرانی یک بار برای همیشه قبول کنند که زنها ، جزو املاکشان نیستندو خودشان عقل دارند. عشق و رابطه و آشنایی هم بازی برد و باخت و فتح قلمرو دیگران نیست. دهم : مردها تمرین کنند که رد عبور زنی را با نگاه شخم نزنند و زنان تمرین کنند که جواب سلام مردان را با خونسردی و لبخند بدهند چون به معنای … نیست. یازدهم : ورزشکاران ما بعد از باخت به رقیب تبریک بگویند و دهانشان را تا نیم ساعت بعد از هر باخت یا برد ببندند. دوازدهم : ایرانیها به جای تمسخر شکل ظاهری سیاستمداران ، فکر کنند که ایراد واقعی کار آن شخص در کجاست. سیزدهم: به نمایشگاه کتاب اگر می روند برای (کتاب) بروند. به خیابان فرشته می روند برای (عبور) از خیابان فرشته باشد. و در کل به هر قبرستانی می روند برای خاطر (همان قبرستان) باشد. چهاردهم : این آخری از همه سختتر است و اینكه دروغ نگوییم . همانطور كه فكر می كنیم عمل كنیم . فراموش نكنیم ریا كه اكنون عادت و عرف جامعه شده است درواقع یك بیماری اجتماعی است. عزیزان کسی که این مطالب را نوشته است شاید خود نیز دچار این مشکلات است. همه ما در رفتارمان مشکلاتی داریم. ولی باید بپذیریم ایران ما در حال سقوط است. بپذیریم اگر شرایط کنونی ایران اینگونه است همه دلیلش مدیران و بالا سری های ما نیستند و نقش اصلی را خودمان در این جایگاه ایفا می کنیم. چرا مثلا اگر هر کدام از ما فقط برای یک ماه به خارج از کشور برویم (برای مثال به سوئد!!!) رفتارمان تغییر می کند ؟ خوب می شویم . فکرو نگاهمان عوض می شود و بدون رو در بایستی بگویم : آدم می شویم!( هر چند برای 1 ماه!!!!) بپذیریم ایران می تواند همچون گذشته بهترین باشد. ایران و ایرانی لیاقت این بهترین بودن را دارد. بپذیریم برای اینکه ایران خوب شود باید بهترین باشیم. 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۸۹ این شعر را سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)یکصد سال پیش در وصف روحیات مردم ایران سروده (!بحمدالله حالا این جوری نیست)!!! ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ما باک نداریم ز دشنام و ملامت ما میل نداریم به آثار و علامت گر باده نباشد سر وافور سلامت ازنام گذشتیم همه مایل ننگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم شب فکر شرابیم سحر طالب بنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم یک روز به میخانه و یک روز به مسجد هم طالب خرما و همی طالب سنجد هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم اسباب ترقی همه گردید مهیا پرواز نمودند جوانان به ثریا گردید روان کشتی علم از تک دریا ما غرق به دریای جهالت چونهنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم یا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان بهر چه گذشتند زاسلام و ز ایمان! خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم مردم همه گویا شده مال و خموشیم چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم تا گربه پدیدار شودما همه موشیم باطن همه چون موش به ظاهرچو پلنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان داریم جمیعا هوس حوری و غلمان نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم 8 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۸۹ هی نگویید ملت بزرگ، ملت نجیب ملتی که وارد دروازههای تمدن بزرگ بشری شدهاید، ملتی که تا ابرقدرتهای بزرگ اسم شما را میشنوند پشتشان میلرزد. آیا واقعاً اینطور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چرا اینقدر درماندهایم؟ چرا با این همه درآمد استثنایی نفتی که طی سی سال گذشته داشتهایم تا یک دلار قیمت نفت کم میشود همه را وحشت میگیرد؟ چرا متوسط کار مفید ایرانیها در روز به زیر سی دقیقه میرسد؟ چرا پای صنعت اتومبیلسازی ما بعد از سی سال مونتاژ هنوز اینقدر لنگ میزند؟ چرا برای پیشبرد هر کار کوچکی باید روزها و در بعضی مواقع ماهها و سالها وقت گذاشت و اعصاب خراب کرد؟ چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در میآورند بدون آنکه فکر کنند فردا نوبت خودشان است که در نقش ارباب رجوع ادارهی دیگر ظاهر شوند؟ چرا سن سکته در این کشور زیر چهل است؟ چرا بیاعتمادی هر روز گستردهتر میشود؟ فساد بنا به گفته بسیاری از دستاندرکاران از حد متعارف بالاتر میرود؟ 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ چون خودمان میخواهیم محسن جان چون به دروغهایمان به دورویی هایمان به اینکه دیندار باشیم وبی دین عمل کنیم باور داریم به اینکه مقید به اخلاق باشیم ورذیلانه ترین بی اخلاقی ها ازما سربزنه باورداریم ما باورهامون الکی هست ما حتی به خودمان هم اعتماد نمیکنیم! بی پایه واساس ترین حرفهارو ملاک تصمیم گیری های خود میکنیم ولی درعمل لاف اگاهی وفهم میزنیم به این دلیل که عادت کرده ایم حکومتمان را تافته جدا بافته از خود بدانیم که دراصل خودمان فردا وقتی گوشه ای ازکاررا به عهده میگیریم بدتر از کسانی که نقدشان میکردیم عمل میکنیم ما دروغ میگوییم وبه دروغهایمان افتخار میکنیم ریشه همه بدبختی های این ملت برباد رفته دروغ هست ملتی که متدین تر از همه عالم است! دروغ دروغ دروغ... 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ چند وقت پیش کتاب 3سال در ایران نوشته کنت دوگوبینو سفیر فرانسه در ایران رو خوندم.... روحیات ایرانیا در زمان قاجار بود...که متاسفانه ایرانیا اون روحیاتو حفظ کردن و حتی بدتر هم شده...البته گاهی اغراق هم داشت.. 3 لینک به دیدگاه
AFARIN 7196 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ ریشه همه بدبختی های این ملت برباد رفته دروغ هست تا وقتی هم این دروغ تو تمام تار و پود جامعه -از فرهیخته ش تا ...- تنیده شده، توقع اینکه سردمدارش دروغ نگه، توقع زیادیه.... 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ "یکی از مخاطراتی که امروزه بر اندیشه سایه انداخته، خطر ادغام و جذب شدن در دستگاه سیاسی – اجتماعی حاکم است. روشنفکر اگر نتواند فاصله ی انتقادی خود را با دستگاه حفظ کند از روشنفکری خلع می شود، دیگر نمی تواند روشنفکر باقی بماند، به مزدور فرهنگی بدل می شود....... او خود را می فروشد. کار او توجیه و تفسیر ایده آل وضع موجود و خیانت به مردمی است که رنگ روی آستینشان، مردمی که نام هایشان، جلد شناسنامه هایشان درد می کند." ( از کتاب خسوف خرد – هورکهایمر ) مساله ی اصلی "فهمیدن" است. تلاش می کنم جهان را درک کنم و در این میان با همه چیز مواجهه ی منتقدانه داشته باشم. من نقد می کنم، پس هستم. ريا، تزوير و دروغ بليه هاي بس ديرمان و خانمانسوز جامعه ي ما هستند. اما بليه هايي كه به صورت فني از فنون ضروري زندگي اجتماعي ما درآمده اند. شرايط اجتماعي زندگي ايرانيان ، در درازناي تاريخ -گاه شديدا هولناك- ما باعث شده است كه حقيقت و بيان حقيقي ، گوهرهایي ناياب و پرهيختني باشند. سخن راست و راستگويي ، كه در اخلاق نظري ما فضيلت ها يي بي بديل اند ، در اخلاق عملي مان نه تنها گم مي شوند و از دست مي روند، كه حتا براي تداوم حيات، ناپسندشان مي شماريم. تاريخ سخن جدي ما ، كه تاريخ ادبيات جدي ماست، سرشار است از مذمت ريا و سالوس و نيرنگ. و اگر اين ، آلودگي اصلي هستي اجتماعي ما نبود، اين ادبيات گرانسنگ چنين كمر به جنگ آن نمي بست در طول ساليان دراز، ما اين ويژگي را از نظرگاه هاي گوناگون نگريسته ايم.گاه به عنوان راز بقاء، گاه به عنوان تباه كننده ي ما، و گاه به عنوان فني كه زندگي روزمره بي آن ناممكن است. اما در هر صورت، پس ازآن پيشبيني شگفت انگيز و فلسفه ي تاريخ ژرفبينانه تا كنون، از تلاشي بشايستگي، بنيادين، براي پالايش خود دريغ كرده ايم. زمينلرزه، خشكسالي، هجوم هاي ويرانگر و دشنامهاي غاصبان، سيلابهاي هرساله وهمه ي آسيبها راچاره بتوان كرد، اگر بنيان زندگي مان استوار باشد. وبنيان زندگي در روابط آزاد، عادلانه و همدلانه است. چاره اي - وچه چاره زيبايي!-، جز اين نيست: اگر با چيزي بايد ستيخت، كه بايد ستيخت، دروغ است وگرنه از پس هيچ چيز ديگر هم بر نخواهيم آمد. و جز فسانه اي از ما نخواهد ماند...... " گر نبندي(م) زين سخن ما حلق را، آتشي آيد بسوزد خلق را ".(مولانا) گرچه اين سخنان هيچ بدان معنا نيست كه من از دروغ عاريم! هيهات نقد صوفي نه همين صافي بي غش باشد، اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد.(حافظ) اندر فنون دروغگویی به نقل از اینترنت! محسن عزیز ما داریم به خودمون دروغ میگیمبازم تاکید میکنم بحث شخص نیست اصلا خودمو میگم این بزرگترین افت اخلاقی تو اجتماع ما هستش وقتی این برامون جا بیفته که میتونیم به خودمون دروغ بگیم مطمئن باش این قابلیت وتوانایی رو پیدا میکنیم که سرزمین وزمان رو کلاه بزاریم بعد شروع میکنیم به توجیه کردن چون دایره خودخواهیهای نفسانیمون اجازه نمیده تا قانع باشیم تا با حقایق کنار بیاییم تا نقد رو بپذیریم واین امر تسری پیدا میکنه به همه شئون اجتماعیمون ووقتی این دروغپردازی عمومی میشه ملتی به وجود میاد با هویت ایرانی با ادعاهایی به قدمت تاریخ ولی دوشخصیتی! درظاهر همه ما مردمان نیک روزگاریم ولی درباطن فقط دنبال سرپوش گذاشتن به دروغ قبلیمون هستیم کلید حل تمام مشکلات وتاکیدا همه مشکلات از هرجنسی که باشن دراین جستار هست دروغ تا وقتی نخوایم از دروغ گفتن دست بکشیم تمام طبقات اجتماعیمون به مانند همدیگه مشغول داستان پردازی درباب حقیقت خواهند بود دیگه چشام سنگینی میکنه فعلا شب همه دوستان خوش تا وقتی هم این دروغ تو تمام تار و پود جامعه -از فرهیخته ش تا ...- تنیده شده، توقع اینکه سردمدارش دروغ نگه، توقع زیادیه.... پستهای بالایی چندماه پیش ودریک بحث نصف شبی زده شد ممنون نوش افرین عزیز کاش... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۸۹ چرا عقب مانده ایم؟ تفاوت کشورهای ثروتمند و فقیر، در قدمت آنها نیست. زیرا برای مثال کشور مصر بیش از 3000 سال تاریخ مکتوب دارد و فقیر است! اما کشورهای جدیدی مانند کانادا، نیوزیلند و استرالیا که 150 سال پیش وضعیت قابل توجهی نداشتند اکنون کشورهایی توسعهیافته و ثروتمند هستند. تفاوت کشورهای فقیر و ثروتمند در میزان منابع طبیعی قابل استحصال آنها هم نیست. ژاپن کشوری است که سرزمین بسیار محدودی دارد که 80 درصد آن کوههایی است که مناسب کشاورزی و دامداری نیست اما دومین اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمریکا را دارد. این کشور مانند یک کارخانه پهناور و شناوری میباشد که مواد خام را از همه جهان وارد کرده و به صورت محصولات پیشرفته صادر میکند. مثال بعدی سویس است. کشوری که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمیآید اما بهترین شکلاتهای جهان را تولید و صادر میکند. در سرزمین کوچک و سرد سویس که تنها در چهار ماه سال میتوان کشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا تولید میشود. سویس کشوری است که به امنیت، نظم و سخت کوشی مشهور است و به همین خاطر به گاوصندوق دنیا مشهور شدهاست (بانکهای سویس). افراد عالی رتبهای که از کشورهای ثروتمند با همپایان خود در کشورهای فقیر برخورد دارند برای ما مشخص میکنند که سطح هوش و فهم نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد. نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند زیرا مهاجرانی که در کشور خود برچسب تنبلی میگیرند در کشورهای اروپایی به نیروهای مولد تبدیل میشوند. پس تفاوت در چیست؟ تفاوت در رفتارهایی است که در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است. وقتی که رفتارهای مردم کشورهای پیشرفته و ثروتمند را تحلیل میکنیم متوجه میشویم که اکثریت غالب آنها از اصول زیر در زندگی خود پیروی میکنند: 1) اخلاق به عنوان اصل پایه 2) وحدت 3) مسئولیت پذیری 4) احترام به قانون و مقررات 5) احترام به حقوق شهروندان دیگر 6) عشق به کار 7) تحمل سختیها به منظور سرمایهگذاری روی آینده 8) میل به ارائه کارهای برتر و فوقالعاده 9) نظمپذیری اما در کشورهای فقیر تنها عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میکنند. ما ایرانیان فقیر هستیم نه به این خاطر که منابع طبیعی نداریم یا اینکه طبیعت نسبت به ما بیرحم بودهاست. ما فقیر هستیم برای اینکه رفتارمان چنین سبب شدهاست. ما فاقد اهتمام لازم جهت آموختن و رعایت اصول فوق که توسط کشورهای پیشرفته شناسایی شدهاست هستیم. پیشرفت کشورها و فاکتور زمان عدهای معتقد هستند که اگر شرایط مناسب برای رشد و ترقی کشوری مثل ایران حتی 50 یا 100 سال دیگر هم تامین شود باز در عرض مدت کوتاهی خواهد توانست عقبافتادگیهای علمی، اقتصادی، اجتماعی و ... را جبران کند و رقیب کشورهای قدرمتند جهان گردد. استدلال این گروه این است که با آسانتر شدن امکان ارتباط و کوچک شدن مرزها و جهانی شدن، دانش و تکنولوژی و اطلاعات که اساس و بنیان پیشرفت هستند راحتتر به کشورهای عقبمانده منتقل میشود و عملاً اگر مدیریت لایق وجود داشته باشد عقبماندگیها سریعتر جبران خواهند شد. اشکالی که چنین نظریهای دارد در اینست که به پیشرفت بصورت استاتیک نگاه میکند در صورتیکه در عمل پیشرفت امری پویا و دینامیک است. بعنوان مثال اگردر ایران یا هر کشور جهان سوم از همین امروز تمام شرایط برای پیشرفت فراهم شود و تمام مردم از دولت خود راضی باشند و کارهای خود را با بازدهی بالا انجام دهند و هیچگونه تحریمی از لحاظ تکنولوژیکی و اقتصادی وجود نداشته باشد، باز ممکن است 20 سال طول بکشد تا به وضعیت فعلی کشوری مثل کره جنوبی از لحاظ پیشرفت برسیم و مطمئناً در عرض این 20 سال هم کرهجنوبی بیکار نخواهد نشست و فاصلهاش را با ما 2 برابر خواهد کرد. در واقع با وجود برداشته شدن مرزهای بین کشورها از نظر انتقال دانش و اطلاعات، فاصله بین کشورهای پیشرفته و عقبمانده روز بروز بیشتر شده و پر کردن این فاصله به مراتب سختتر و زمانبرتر خواهد شد. به این مساله باید این نکته را هم اضافه کرد که با وجود گسترش اطلاعات و دانش، کشورهای پیشرفته هنوز اطلاعات و تکنولوژیهای استراتژیک را، که رمز پیشرفت در دو دهه آینده هستند، بصورت انحصاری در اختیارخود دارند. امروزه دیگر مثل 30 سال پیش ساخت یک اتومبیل 4 سیلندر بعنوان میزانی برای تعیین پیشرفتگی یک کشور و تاثیرگذاری آن در جهان محسوب نمیشود. بلکه تکنولوژی تولید سوخت با بازدهی بالا برای موشکهایی که قراراست تجهیزات فضایی استخراج منابع را به ماه منتقل کنند یا تکنولوژی ساخت نیروگاههای گداخت هستهای تعیین کننده پیشرفت خواهند بود. در این معادله زمان عاملی است که نمی توان براحتی از آن گذشت و فکر کرد می توان آنرا بعداً جبران کرد. با روند شتابان گسترش علم و دانش و رشد جمعیت و کاهش منابع غذایی و معدنی، تنها مدت زمان محدودی باقی است تا یک کشورجهان سومی شرایط لازم را برای باقی ماندن در بازی در عرض 50 سال آینده داشته باشد. در غیر اینصورت محکوم به وضعیت فلاکت باری خواهد بود که یک کشور جهان چهارمی در حال حاضر دارد. 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۸۹ تا آنجا که به خاطر دارم، از همان دوران نوجوانی به دنبال علت هر موضوعی بودم و به دنبال پاک کردن هرچه را که ناپاک می دیدم و منظم کردن هر جا را که بی نظم می یافتم. از زیبائی های طبیعت لذت می بردم. عاشق گل ها و پرندگان رنگارنگ بودم، بخصوص پرندگان آوازخوان.همیشه فکر می کردم همه چیز باید همیشه تمیز، مرتب، زیبا و آرامش دهنده باشد. و اگر نیست، علتی دارد. علتی که آنرا از روال طبیعی خارج کرده. علاقه داشتم علت ها را پیدا نمایم و اگر بتوانم نواقص را اصلاح کنم و به مسیر طبیعی خود برگردانم. خاطرات زیادی از این نمونه در دورانهای مختلف زندگی ام دارم. منزلمان در بافت قدیمی شهر شیراز و تا دبیرستانی که میرفتم بیش از نیم ساعت راه بود. آن هم در کوچههای قلوه کاری. در زمستان هر وقت باران می بارید، چندین جای مسیر خانه تا مدرسه، محل تقاطع کوچه ها را آب می گرفت. برای گذشتن از آن، محصلان به مردانی که آنها را “کول” میکردند و به آن طرف آب می بردند، پول می دادند و به این ترتیب خود را به مدرسه می رساندند. من صبح ها باید این مسیر را طی می کردم و ظهر ها برای ناهار به منزل بر می گشتم. بعد از ظهر دوباره این کار،تکرار می شد. در این قبیل روزهای بارانی مجبور بودم ظهر ها که به منزل می آمدم، شلوارم را عوض کنم چون از پشت پا تا زیر کمرم پر از گل شده بود. همیشه به خانه که می رسیدم داد و فغانم برای تنها کسم که به شکایتم گوش میکرد و دلداریم می داد ـ مادرم ـ بلند بود. (خدا رحمتش کند که برای من و برادران کوچکترم هم مادر و هم پدر با کفایتی بود.) شکایتم، توأم با عصبانیت و ناراحتی، این بود که چرا کوچه ها باید چنین باشند و پاسخ مادرم با مهربانی این بود: مگر نمی خواهی فکر کنی؟ دقت کن ببین چه می گویم. زمستان باران می آید، زمین را خیس می کند و گل می شود. وقتی شما روی زمین گل شده راه می روی، ترشح آب و گل شلوارت را به این صورت در می آورد. آیا این تقصیر کسی است که می خواهی او را درست کنی؟ بی دلیل خودت را ناراحت می کنی. من سکوت می کردم. چون تمام دلایلش صحیح بود. ولی ته دلم راضی نمی شدم و نمی توانستم قبول کنم که برطرف کردن این گرفتاری غیر ممکن باشد.حرف دیگری نمی زدم. ولی دفعات بعد، باز هم دست از شکایت بر نمی داشتم. چون در عین حال که نمی توانستم دلایلش را رد کنم، ولی قانع هم نمی شدم. مورد دیگری که هنوز از خاطرم محو نشده، روزی بود که از حمام به خانه بر می گشتم. در خانه حمام نداشتیم. رسم بر این بود که هفته ای یک بار به حمام عمومی می رفتیم. پانزده یا شانزده ساله بودم. از حمام در آمده تمیز، با موهای شسته بریانتین زده، پاک و براق، به طرف خانه در همان کوچه های قلوه کاری و پر از خاک روان بودم. باد پاییزی می وزید. در یکی از کوچه های سرِ راه چند دکان کنار هم بود که برنج کوبی و عصاری می کردند. یعنی از شلتوک، برنج سفید و از کنجد، ارده و روغن می گرفتند. چند نفر کارگر روی پشت بام همان دکان ها مشغول پاک کردن کنجد و غربال کردن برنج های سفید کرده بودند. گردبادی شدید درگرفت. پوست های کنجد و خاک برنج با خاک کوچه به هم آمیخته شد و به شدت سراپایم را به هم پیچید. مثل اینکه دنیا برایم آخر شده بود. خشمگین و عصبانی به زمین و زمان بد می گفتم. با سرعت خود را به خانه رساندم. و یکراست بطرف اطاق و به سراغ آیینه رفتم وقتی قیافه خود را در آیینه دیدم و صورت و موهای آرد روغن زده خود را تماشا کردم، گفتم: وای!، نگاه کن، چه به سرم آمده! بی اختیار- با صدای بلند- زدم زیر گریه، مادرم سراسیمه به سراغم آمد. ابتدا با دیدن قیافه مضحک من خنده اش گرفت. ولی با دیدن اشکانم، خودش را کنترل کرد وگفت: چه شده؟ برایش تعریف کردم. گفت: چیز مهمی نیست، ناراخت نباش. بیا برویم سر حوض دست و صورتت را تمیز کن. من که از خنده اولیه اش کلافه شده بودم، گریهام را شدیدتر و باز همان گله و شکایت همیشگی را تکرار کردم. مادرم در اینجا سکوت کرد، تا هرچه دل تنگم می خواهد، بگویم. بعد از اینکه کمی آرام شدم، گفت: باز هم بدون توجه به موضوع و بدون دلیل خودت را ناراحت کردی. البته که هر کس پاک و تمیز از حمام درآمده باشد و به چنین وضعی درآید، ناراحت میشود. ولی اگر یادت باشد همانطور که سال گذشته در مورد باران آمدن و گِل شدن زمین و کثیف شدن شلوارهایت می گفتم، حالا هم در این مورد عیناً همان مطالب را تکرار می کنم. پاییز باد می آید و باد هم هر چیز سبکی را با خود به هوا می برد. و هر کس در مسیرش قرار گیرد از آن خاک و خاشاک ها بی نصیب نمی ماند. این یک واقعیت است و کسی هم نمی تواند کاری بکند. و این موضوع، ناراحت شدن ندارد. می دیدم راست می گوید. ولی نمی توانستم خود را قانع کنم که باید با این قبیل بد بختی ها و زجر سوخت و ساخت. راهی هم به نظرم نمی رسید تا ارایه دهم. و اما پیش آمدی که در طول حیاتم بیش از همه تکانم دادو به سوی تحقیق دقیق و مطالعه خلقیات جامعه مان کشاند و در حدود سی سال ذهن مرا مشغول نگه داشت، واقعه ی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲علیه مصدق بود. بعد از آن روز سیاه، برای من سوال بسیار بزرگی مطرح شد و آن اینکه چرا توده های چند هزار نفری مردم که تا چند روز قبل، از توپ های چلوار، طومار ها می ساختند و بعضی واقعاً با خون سر انگشت خود، بر آن می نوشتند:” از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا مصدق” و یا اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران که در فاصله کوتاهی قبل از کودتا، در رفراندم مصدق برای انحلال مجلس به طرفداری از او رأی مثبت داده بودند، خانه کوب شدند. و عده ای دیگر هم ۱۸۰ درجه چرخیده، علیه مصدق شعار دادند. بعد از آن سال، هر کتابی که می خواندم، هر صحنه ای که می دیدم، در هر نوع اجتماعی که شرکت می کردم، در بین مردم کوچه و بازار، شهر و روستا، در خانه و مدرسه، در ادارات دولتی و موسسات خصوصی، همه جا، مراقب و متوجه رفتار و گفتار و کردار خودم، اطرافیانم و اشخاصی که با آنها روبرو می شدم، بودم تا شاید با توجه به خلقیاتمان، بتوانم پاسخی منطقی، برای سوالم بدست آورم. به رفتاری که بزرگتر ها نسبت به کودکان و نوجوانان داشتند و به نحوۀ برخوردی که بزرگتر ها نسبت به یکدیگر و نسبت به فرزندان خودشان داشتند، توجه و دقت می کردم. در سال ۱۳۴۱با روی کارآمدن کندی در آمریکا و نخست وزیری دکتر امینی در ایران، فضای سیاسی کشور کمی باز شد و دولت اجازه فعالیت مجدد به جبهه ملی داد. در پاییز آن سال کنگره جبهه ملی در تهران تشکیل شد و من همراه با عده ای شیرازیان به عنوان نمایندگان جبهه ملی فارس در کنگره شرکت کردیم. در بهمن ماه همان سال بود که شاه “انقلاب سفید شاه و مردم” را اعلام نمود و با برگزاری رفراندم، منشور شش ماده ای، انقلابش را به تصویب مردم رساند که بعداً به تدریج به ۱۲ ماده رسید. بعد از رفراندم تمام کسانی را که در کنگره جبهه ملی شرکت کرده و شناخته بودند، توقیف کردند. من را هم در شیراز به زندان ساواک بردند. با اینکه در زندان انفرادی بودم، ولی انصافاً هیچگونه شکنجه و تحقیر و توهین یا ادای کلمۀ زشتی نسبت به من سایر زندانیان سیاسی در کارشان نبود. بعد از تقاضای مصرانه ام به اینکه کتابی، مجله یا روزنامه ای در اختیارم قرار دهند که مشغول باشم، موافقت شد که یک جلد قرآن برایم بیاورند. از کتاب چرا عقب مانده ایم از دکتر علی محمد ایزدی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۸۹ حالا که نقل قولی از کتاب گرفتیم چه خوبه که خود کتاب رو هم تقدیم کنم خدمتتون تا دانلود کنید وبخونید وانشاالله که مفید باشه دانلود کتاب چرا عقب مانده ایم یا نجات نوشته دکتر علی محمد ایزدی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پسورد : spow 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده