رفتن به مطلب

... ::: حرفهای شخصی با خودم ::: ...


ارسال های توصیه شده

من و دوست بسیار خوبم louri pesonsen

 

کارشناس شرکت اتوتک فنلاند

 

یه پسر 30 ساله ی بسیار خوشرو

 

بسیار اکتیو

 

بسیار خوش مشرب

 

عاشق ایران

 

تقریبا 1 ماهه شب و روز با همیم و هم خونه ایم

 

به 5 زبان دنیا مسلطه انگلیسی و المانی و اسپانیایی و فنلاندی و ایتالیایی

 

متاهله و ساکن فنلاند

 

خانومش کارشناس کارخنجات چوب بری توی کشور نیوزلنده ...!

 

جالبه خودش فنلاند زندگی میکنه و خانومش نیوزلند

 

خلاصه که خیلی پسر گلیه دعوتم کرده برم خونش ...

 

SDC10955.JPG

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 42
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

هو المتین

 

یادته سهراب ؟

 

امسال تصمیمات خیلی خیلی بزرگی دارم ...

 

سال 1391

 

فکر کنم امسال نوبت منه

یادته سهراب ؟

 

پریروز بهنام

 

دیروز میثم

 

و امروز ...

یادته سهراب ؟

 

یادته سهراب ؟

 

تو به من گفتی ...

 

عاشقی یعنی دچار ...

 

 

 

فکر کنم شدم دچار

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم.

 

یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید....

 

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم:

بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و....

 

دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

 

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت :

 

آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره.......

 

دیگه نمیشنیدم!

 

خدایا چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟!

 

حالا علت سکوت ناگهانیم رو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود!

و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشم رو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت:

 

رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! حتی بهم آدامس هم نفروخت!

 

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه ! چه قدرتمند بود!!

 

مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...