Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ سه تا کپسول بهتون بدهند تا یکیشو بخورید. با مصرف اولی ترس، دومی درد و سومی خشم برای همیشه از وجود شما از بین میرود. به كدام یك از این قرص ها به شدت نیاز دارید؟ به نظر شما ترس، درد و خشم برای چه منظوری در سرشت انسان وجود دارند؟ آیا كاربرد مثبتی هم می توانند داشته باشند؟ 16 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ هیچکدوم رو نمیخورم به هرسه تاش نیاز دارم دی: ! 9 لینک به دیدگاه
Mehrab413 464 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ هیچکدوم رو نمیخورم به هرسه تاش نیاز دارمدی: ! آفرين. منم همين كارو ميكردم:icon_pf (44)::icon_gol: 8 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ ولی من درد نمیخام ترس و خشم تحملش راحتتره 6 لینک به دیدگاه
Occ.Health 1065 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ من ترس رو دوست ندارم کپسول ترس رو میخورم 5 لینک به دیدگاه
پارسیاتیدا 415 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ همه ي اينا لازم بوده برامون كه خدا تو وجودمون قرار داده. البته از لحاظ علمي هم ثابت شده اس. من كه همه اش رو مي خوام. 6 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ منم که قرص وکپسول اصن نمیخورم 6 لینک به دیدگاه
farzaneh.y 2170 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ با خوردن هر کدوم یه لذت رو از خودمون میگیریم!!! منظورم لذتیه که بعد از بر طرف شدن ترس از بین رفتن درد و فروکش کردن خشم هست...:ws2: که هرکدوم به نوعی لذت بخشه،البته بستگی داره از چه دیدی به موضوع نگاه کنی و این باعث تفاوت جوابهاست... 5 لینک به دیدگاه
maryam*arch 1022 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ خشمو انتخاب می کنم درد و ترس ضرورییه چون ادمو یاد خدا میندازه و خشم برای دفاع از خودمون 2 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۸۹ خشمو....فک کنم گذشت رو تو ادم پرورش میده....:JC_thinking: 2 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ درد رو میخورم. شما اگه درد داشته باشید زندگی نمیتونید بکنید....یعنی زنده اید ولی توان هیچ کاری ندارید و زجر میکشید . ولی با خشم و ترس میشه زندگی کرد 2 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ خشم:w00: من کلن زود عصبانی میشم و ازین بابت ضرر زیادی به اعصاب و روان خودم زدم,بقول یه آدم حرافی که معلوم نیست این جمله عالمانه رو از کجا کش رفته بود:خشم انتقام گرفتن و مجازات خودمون بخاطر اشتباهات دیگرانه.... درد برای رفتن پی درمان لازمه؛چه جسمی؛چه عاطفی و چه روحی نترسیدن هم گاهی کار دست ادم میده؛جوری که دیگه اسمش شجاعت نیست؛کله خرابیه,ازین بابت هم متضرر شدم پس لازمش دارم و قرص نمیخوام 4 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ من دوست دارم خشم رو از بین ببرم... ترس لازمه... ترس میتونه نشانه ی عقل باشه... گاها باید از بعضی چیزها بترسیم و اون ترس به جا هست... درد هم ترجیح میدم داشته باشم... نیازی به خشم ندارم... خشم منطق و عقل و از آدم میگیره... هیچ وقت زمانی که خشمگین هستی نمیتونی عمل درستی انجام بدی و تصمیم منطقی بگیری... من نیازی بهش نمیبینم... 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ سه تا کپسول بهتون بدهند تا یکیشو بخورید. با مصرف اولی ترس، دومی درد و سومی خشم برای همیشه از وجود شما از بین میرود. به كدام یك از این قرص ها به شدت نیاز دارید؟ به نظر شما ترس، درد و خشم برای چه منظوری در سرشت انسان وجود دارند؟ آیا كاربرد مثبتی هم می توانند داشته باشند؟ زرنگی فکور میخوای روانشناس بازی در اری..........هرکی هر کدومشو بگه میخورم .........میشینی میگی تو داری از همون رنج میبری میبریش تو اون نظریه انگیزه.که میگه انسان در پی رفع نیازه راستی اسم اون امپول بزرگه که میزنن به ملت وقتی میگیرنشون چیه منظورم اونیه که دست دکترای روانپزشکه بچه ها بترسید از دکتر های روانپزشک من الان براتون یک مقداری ازشون میگم فرض کنید که یه دکتر روانپزشک با شما لج کنه این بدتر از اینه که یه قاضی با شما لج کنه چرا؟ چون ماموراشو با لباس فرم میفرسه شما رو میگیرن هیچکس کمکتون نمیکنه چون همه فکر میکنن حتما شما دیوونه اید که دارن این بلا رو سرتون میارن .....شما حتی نمیتونید داد بزنید چون یه امپول وحشتناک از روی لباس بهتون میزنن.......و عضلاتتون شل میشه ...شاید هذیان هم بگید........بهر حال شما منتقل میشید به بخش تیمارستان......در اونجا شما رو میندازن بغل یه مشت روانی که احتمال هر چیزی میره شما دستتون به جایی نمیرسه چون هیچ وسیله ارتباطی با بیرون ندارید و اونجا هم تحت نظارت هیچ جایی نیست.....جالبه بدونین که حتی اگه یه بازرس بیاد و شما قسم وایه بخورید که بخدا من دیوونه نیستم منو بزور اوردن اینجا با لبخندش مواجه میشید ....چون اونجا همه این حرفو میزنن.........شما میگید من فلانیم ادم حسابیم........بابا من فلان تاجرم .فلان دکترم ...فلان مهندسم.........اما چه فایده چون اونجا بعضیا ادعای رئیس جمهوری میکنن....بهتون میگه میدونم عزیزم .اینجا همه دکترن........بعد اگه خیلی اصرار و التماس کنید ..دکتر روانپزشک همراهش میگه این امروز حالش بده.........داد میزنه پرستار امپولو بیار حتی اگه بعد مدتی پدر مادرتون شما رو پیدا کنن.ابتدا تحت تلقین اون ادم خطرناک که اسمش دکتر روانپزشکه قرار میگیرن ......بعد به شما یه امپول تزریق میشه که هذیان بگید و در شرایط ناهمگون روانی قرار بگیرید.........حتی شاید حافظه تونو از دست بدید.......بعد پدر و مادرتون میان دیدنتون..........و کلی گریه میکنن.....و شما میدونید که اخرین راه نجاتتون همین پدر مادره....اما چون نمیتونید صحبت کنید ....و کشدار مثل معتادا صحبت میکنید تحت تاثیر امپولی که زدن و بهم ریختگی که در اثر مصاحبت با روانیا پیدا کردین ....پدر مادر به شما اجازه صحبت نمیدن......شما رو بغل میکنن...و هی خودشون حرف میزنن........شما میخواید اخرین امیدتونو از دست ندید و فریاد میزنید.........اونوقت پدر مادر ازتون میترسه و فرار میکنه پرستار میاد و جلوی اونا با مهربونی باهات برخورد میکنه ...........اما تو میدونی اون چه شمریه ...اون رحم نداره.........جالبه پدر مادر از ملاقات با تو بر میگردن و پدرت در اون لحظه مشغول مرور خاطراتشه تا ببینه ایا در کودکی چنین برخوردهایی از تو دیده (چون اون دکتر کثیف) این فکرو انداخته توی کله پدرت که این بچه در کودکی مشکل داشته..........و مادرت فکر اینه که جواب فامیلو چی بده.....یا اینکه نکنه برای خواهرت خواستگار نیاد...چون داداشش دیونه است..........تورو بر میگردونن اسایشگاه ......پرستار نیششو باز میکنه و با دندونای زردش هر هر بهت میخنده.................حالا تو میمونیو دکتر سنگ دل روانی که تصمیم میگیره چه بیماریی رو روت بزاره مثل پدری که برای بچه ش اسم انتخاب میکنه.........شیزو فرنی......سادیسم.....اسکیزو فرنی...........ووووو دستت به هیچ جا نمیرسه .....هیچ قانونی حمایتت نمیکنه ..........به وکیل دسترسی نداری.......... توصیه: اگر فامیلی کسی دارید که بهش همچین انگی زدن...........اول خونه دکترشو یاد بگیرید.........شاید لازم شد یکمی باهاش مثل خودش برخورد کنید....محل مدرسه بچه هاشو بلد باشید .شاید لازم شد تصادفی رخ بده و باید ازتون بترسه ......برای بیمار وکیل بگیرید....و اونو از چنگ داروهای دکتر نجات بدید اگه همین الان فکور یه بیماری روی من نذاشت ....... 10 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ زرنگی فکور میخوای روانشناس بازی در اری..........هرکی هر کدومشو بگه میخورم .........میشینی میگی تو داری از همون رنج میبری میبریش تو اون نظریه انگیزه.که میگه انسان در پی رفع نیازهراستی اسم اون امپول بزرگه که میزنن به ملت وقتی میگیرنشون چیه منظورم اونیه که دست دکترای روانپزشکه بچه ها بترسید از دکتر های روانپزشک من الان براتون یک مقداری ازشون میگم فرض کنید که یه دکتر روانپزشک با شما لج کنه این بدتر از اینه که یه قاضی با شما لج کنه چرا؟ چون ماموراشو با لباس فرم میفرسه شما رو میگیرن هیچکس کمکتون نمیکنه چون همه فکر میکنن حتما شما دیوونه اید که دارن این بلا رو سرتون میارن .....شما حتی نمیتونید داد بزنید چون یه امپول وحشتناک از روی لباس بهتون میزنن.......و عضلاتتون شل میشه ...شاید هذیان هم بگید........بهر حال شما منتقل میشید به بخش تیمارستان......در اونجا شما رو میندازن بغل یه مشت روانی که احتمال هر چیزی میره شما دستتون به جایی نمیرسه چون هیچ وسیله ارتباطی با بیرون ندارید و اونجا هم تحت نظارت هیچ جایی نیست.....جالبه بدونین که حتی اگه یه بازرس بیاد و شما قسم وایه بخورید که بخدا من دیوونه نیستم منو بزور اوردن اینجا با لبخندش مواجه میشید ....چون اونجا همه این حرفو میزنن.........شما میگید من فلانیم ادم حسابیم........بابا من فلان تاجرم .فلان دکترم ...فلان مهندسم.........اما چه فایده چون اونجا بعضیا ادعای رئیس جمهوری میکنن....بهتون میگه میدونم عزیزم .اینجا همه دکترن........بعد اگه خیلی اصرار و التماس کنید ..دکتر روانپزشک همراهش میگه این امروز حالش بده.........داد میزنه پرستار امپولو بیار حتی اگه بعد مدتی پدر مادرتون شما رو پیدا کنن.ابتدا تحت تلقین اون ادم خطرناک که اسمش دکتر روانپزشکه قرار میگیرن ......بعد به شما یه امپول تزریق میشه که هذیان بگید و در شرایط ناهمگون روانی قرار بگیرید.........حتی شاید حافظه تونو از دست بدید.......بعد پدر و مادرتون میان دیدنتون..........و کلی گریه میکنن.....و شما میدونید که اخرین راه نجاتتون همین پدر مادره....اما چون نمیتونید صحبت کنید ....و کشدار مثل معتادا صحبت میکنید تحت تاثیر امپولی که زدن و بهم ریختگی که در اثر مصاحبت با روانیا پیدا کردین ....پدر مادر به شما اجازه صحبت نمیدن......شما رو بغل میکنن...و هی خودشون حرف میزنن........شما میخواید اخرین امیدتونو از دست ندید و فریاد میزنید.........اونوقت پدر مادر ازتون میترسه و فرار میکنه پرستار میاد و جلوی اونا با مهربونی باهات برخورد میکنه ...........اما تو میدونی اون چه شمریه ...اون رحم نداره.........جالبه پدر مادر از ملاقات با تو بر میگردن و پدرت در اون لحظه مشغول مرور خاطراتشه تا ببینه ایا در کودکی چنین برخوردهایی از تو دیده (چون اون دکتر کثیف) این فکرو انداخته توی کله پدرت که این بچه در کودکی مشکل داشته..........و مادرت فکر اینه که جواب فامیلو چی بده.....یا اینکه نکنه برای خواهرت خواستگار نیاد...چون داداشش دیونه است..........تورو بر میگردونن اسایشگاه ......پرستار نیششو باز میکنه و با دندونای زردش هر هر بهت میخنده.................حالا تو میمونیو دکتر سنگ دل روانی که تصمیم میگیره چه بیماریی رو روت بزاره مثل پدری که برای بچه ش اسم انتخاب میکنه.........شیزو فرنی......سادیسم.....اسکیزو فرنی...........ووووو دستت به هیچ جا نمیرسه .....هیچ قانونی حمایتت نمیکنه ..........به وکیل دسترسی نداری.......... توصیه: اگر فامیلی کسی دارید که بهش همچین انگی زدن...........اول خونه دکترشو یاد بگیرید.........شاید لازم شد یکمی باهاش مثل خودش برخورد کنید....محل مدرسه بچه هاشو بلد باشید .شاید لازم شد تصادفی رخ بده و باید ازتون بترسه ......برای بیمار وکیل بگیرید....و اونو از چنگ داروهای دکتر نجات بدید اگه همین الان فکور یه بیماری روی من نذاشت ....... حالت خوبه؟ 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ زرنگی فکور میخوای روانشناس بازی در اری..........هرکی هر کدومشو بگه میخورم .........میشینی میگی تو داری از همون رنج میبری میبریش تو اون نظریه انگیزه.که میگه انسان در پی رفع نیازهراستی اسم اون امپول بزرگه که میزنن به ملت وقتی میگیرنشون چیه منظورم اونیه که دست دکترای روانپزشکه بچه ها بترسید از دکتر های روانپزشک من الان براتون یک مقداری ازشون میگم فرض کنید که یه دکتر روانپزشک با شما لج کنه این بدتر از اینه که یه قاضی با شما لج کنه چرا؟ چون ماموراشو با لباس فرم میفرسه شما رو میگیرن هیچکس کمکتون نمیکنه چون همه فکر میکنن حتما شما دیوونه اید که دارن این بلا رو سرتون میارن .....شما حتی نمیتونید داد بزنید چون یه امپول وحشتناک از روی لباس بهتون میزنن.......و عضلاتتون شل میشه ...شاید هذیان هم بگید........بهر حال شما منتقل میشید به بخش تیمارستان......در اونجا شما رو میندازن بغل یه مشت روانی که احتمال هر چیزی میره شما دستتون به جایی نمیرسه چون هیچ وسیله ارتباطی با بیرون ندارید و اونجا هم تحت نظارت هیچ جایی نیست.....جالبه بدونین که حتی اگه یه بازرس بیاد و شما قسم وایه بخورید که بخدا من دیوونه نیستم منو بزور اوردن اینجا با لبخندش مواجه میشید ....چون اونجا همه این حرفو میزنن.........شما میگید من فلانیم ادم حسابیم........بابا من فلان تاجرم .فلان دکترم ...فلان مهندسم.........اما چه فایده چون اونجا بعضیا ادعای رئیس جمهوری میکنن....بهتون میگه میدونم عزیزم .اینجا همه دکترن........بعد اگه خیلی اصرار و التماس کنید ..دکتر روانپزشک همراهش میگه این امروز حالش بده.........داد میزنه پرستار امپولو بیار حتی اگه بعد مدتی پدر مادرتون شما رو پیدا کنن.ابتدا تحت تلقین اون ادم خطرناک که اسمش دکتر روانپزشکه قرار میگیرن ......بعد به شما یه امپول تزریق میشه که هذیان بگید و در شرایط ناهمگون روانی قرار بگیرید.........حتی شاید حافظه تونو از دست بدید.......بعد پدر و مادرتون میان دیدنتون..........و کلی گریه میکنن.....و شما میدونید که اخرین راه نجاتتون همین پدر مادره....اما چون نمیتونید صحبت کنید ....و کشدار مثل معتادا صحبت میکنید تحت تاثیر امپولی که زدن و بهم ریختگی که در اثر مصاحبت با روانیا پیدا کردین ....پدر مادر به شما اجازه صحبت نمیدن......شما رو بغل میکنن...و هی خودشون حرف میزنن........شما میخواید اخرین امیدتونو از دست ندید و فریاد میزنید.........اونوقت پدر مادر ازتون میترسه و فرار میکنه پرستار میاد و جلوی اونا با مهربونی باهات برخورد میکنه ...........اما تو میدونی اون چه شمریه ...اون رحم نداره.........جالبه پدر مادر از ملاقات با تو بر میگردن و پدرت در اون لحظه مشغول مرور خاطراتشه تا ببینه ایا در کودکی چنین برخوردهایی از تو دیده (چون اون دکتر کثیف) این فکرو انداخته توی کله پدرت که این بچه در کودکی مشکل داشته..........و مادرت فکر اینه که جواب فامیلو چی بده.....یا اینکه نکنه برای خواهرت خواستگار نیاد...چون داداشش دیونه است..........تورو بر میگردونن اسایشگاه ......پرستار نیششو باز میکنه و با دندونای زردش هر هر بهت میخنده.................حالا تو میمونیو دکتر سنگ دل روانی که تصمیم میگیره چه بیماریی رو روت بزاره مثل پدری که برای بچه ش اسم انتخاب میکنه.........شیزو فرنی......سادیسم.....اسکیزو فرنی...........ووووو دستت به هیچ جا نمیرسه .....هیچ قانونی حمایتت نمیکنه ..........به وکیل دسترسی نداری.......... توصیه: اگر فامیلی کسی دارید که بهش همچین انگی زدن...........اول خونه دکترشو یاد بگیرید.........شاید لازم شد یکمی باهاش مثل خودش برخورد کنید....محل مدرسه بچه هاشو بلد باشید .شاید لازم شد تصادفی رخ بده و باید ازتون بترسه ......برای بیمار وکیل بگیرید....و اونو از چنگ داروهای دکتر نجات بدید اگه همین الان فکور یه بیماری روی من نذاشت ....... 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ اقا من حاضرم هر پروفسور روانشناسی که دیگه از اون بالاتر نیست تو دنیا به من بدید ..با امکانات یه تیمارستان.........اعم از داروهای خطرناک روانگردان.....کابل..دگنک....... سلابه....قفس اهنی.....شوک الکتریکی....شوک انسولین........و یک هفته بعد من یه روانی تحویلتون میدم......که دیگه راه درمون نداشته باشه.....من فکر میکنم اینا خیلی خطرناکن........نماینده های شیطان روی زمین......... 5 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ اقا من حاضرم هر پروفسور روانشناسی که دیگه از اون بالاتر نیست تو دنیا به من بدید ..با امکانات یه تیمارستان.........اعم از داروهای خطرناک روانگردان.....کابل..دگنک....... سلابه....قفس اهنی.....شوک الکتریکی....شوک انسولین........و یک هفته بعد من یه روانی تحویلتون میدم......که دیگه راه درمون نداشته باشه.....من فکر میکنم اینا خیلی خطرناکن........نماینده های شیطان روی زمین......... اینو هستم :w16: 1 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۸۹ اگه ميشد کپسول درد رو ميخورم چون درد خيلي بده!! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده