MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 7 شهریور، 2010 تو راه را گم کرده ای ... من تو را گم کرده ام ! طوری نیست باید به جستجوی خورشید رفت ...! امیر آقایی 8
خاله 3004 ارسال شده در 8 شهریور، 2010 انگار هیچ وقت نبوده ام...؛ انگار این سکوت، حس شکستن ندارد...؛ جوهر فکرم تمام شده است...؛ و خط خطی های دفترم زیاد...!! می ترسم...؛ از این که هیچ چیز برای گفتن ندارم، می ترسم...!! 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2010 گفت: احوال ات چطور است؟ گفتم اش: عالی است مثل حال گل ... حال گل در چنگ چنگیز مغول !!! قیصر امین پور 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2010 لحظه ها می شکفند دقیقه ها جان می گیرند ثانیه ها، با دلواپسی به راه می افتند آینه ها می لرزند و آن دورها کسی مرا صدا می زند ...! رقیه قوام آبادی 5
خاله 3004 ارسال شده در 9 شهریور، 2010 ماموران شهرداری به حلقه ای گرفتند و بردند ماده سگی را که به حیاط خانه مان پناه آورده بود و توله ای را که زاییده بود برای مرگ آرام... به جرم اینکه پارس میکردند به بچه های تخس همسایه وقتی با سنگ میزدندشان. مادرم دلش شکست ومن گریه... نکردم. نوید ابراهیم زاده 7
*ملینا* 1582 ارسال شده در 10 شهریور، 2010 واین جهان پر از صدای ِحرکت ِپاهای ِمردمیست... که همچنان که تو را می بوسند... در ذهن خود طناب ِ دار ِتو را می بافند... «فروغ ِفرخزاد» 5
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 شهریور، 2010 در لابه لای خاطرات گمشده ام به دنبال چیزی می گردم آنقدر آنها را مرور کرده ام که رنگ تمام شان از رو رفته است ! و تمام شعرهایم معنی عشق را از یاد برده است ... آخرین صفحه را می گشایم با این امید که بیابم گمشده خود را ... آری همان است: سیب سرخ که رنگ تمام خاطراتم را از بوی بهشت عطرآگین کرده است او، همان است: سیب سرخ ...! الهام چوپانی 8
خاله 3004 ارسال شده در 10 شهریور، 2010 با من حرف بزن مثل یک پیراهن نارنجی با روز مثل وقتی که ابر صرف شستن یک سنگ می کند. مثل وقتی که صرف همین شعر می شود با من حرف بزن مثل یک بازی در وسط تابستان و به چیزی فکر نکن و به چیزی فکر نکن می دانم زمین گرد است و جاذبه در پای درختان سیب بیشتر است 5
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2010 عشق تو معامله است: دوستت دارم، دوستم بدار دوستت دارم، دیگری را منگر دوستت دارم، تنها به من بیندیش دوستت دارم، مرا در آغوش بکش دوستت دارم، تمام عمرت را با من سر کن تو مشتری خوبی هستی اما ... من سوداگر نیستم !!! 7
Mitra 1723 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 قلبم می ایستد بعد آرام آرام دراز می کشد ... تا از روی آن رد شوی ... 5
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 12 شهریور، 2010 پشت این در به زمستان باز است و کسی نیست نداند آن را ! کهنه دردی دارم و سواری که ز من دور شده و هوایی که برای تن من سنگین است ... آرزو فریدونی 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 12 شهریور، 2010 روزی این ارابه را خری تنبل با خود می کشید او همان خر مراد بود و ما نمی دانستیم ! تازیانه اش می زدیم ناسزایش می گفتیم اما بیهوده بود او نای راه رفتن نداشت ... امروز همان ارابه را اسبی سرکش با خود می کشد نوازش اش می کنیم التماس اش می کنیم اما بیهوده است او بی افسار می تازد خر مهربانمان را کجا گم کردیم ؟!... واهه آرمن 7
خاله 3004 ارسال شده در 12 شهریور، 2010 آرزوی پرواز بیهوده بود نه پری در کار بود نه آسمانی و با خود گفتم آیا با لبهای دوخته روزی خواهم خندید 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2010 با آمدن ات فریب ام دادی یا با رفتن ات ؟! کاش هرگز تو را نمی دیدم تا همیشه سراغ ات را از فرشتگان می گرفتم تا تلخ ترین شعرم را هرگز در گوش خدا نمی خواندم ... کاش هرگز تو را نمی دیدم آن وقت نه بغضی در گلویم بود نه دل شدگی و نه مشتی شعر ...! واهه آرمن 7
Astraea 25351 ارسال شده در 13 شهریور، 2010 دلبرچو رفت موسم گل نیز میرود فصل شباب خاطره انگیز میرود عکس لبش به آیینهء جام اگر فتد زاهد زقید جامهء پرهیز میرود از جاده های نور خیالم به یاد او در( کوچه های کوچک پاییز) میرود 3
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2010 هيچ ديدهای راهها چه دراز شدهاند؟ هيچ شنيدهای کسی چيزی را تقسيم بکند؟ خوابام نمیبرد شبها عادتهایم عوض شدهاند ... هيچ خودت را اندازه کردهای؟ هيچ احساس کردهای کسی واقعاً دوستت بدارد اين روزها؟ دلم سيگار میخواهد نه، سيگار نه ! الکل هم نه يک چيز بهتر مخدر، مخدر قوی ! انگشتر که هيچ ربطی به تو ندارد توی انگشت اشارهام همان وسطها گير کرده ...! 7
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 13 شهریور، 2010 ياد آن شب كه صبا بر سر ما گل ميريخت بر سر ما ز در و بام و هوا گل ميريخت سر به دامان منت بود و ز شاخ بادام بر رخ چون گلت آرام صبا گل ميريخت نسترن خم شده لعل تو نوازش ميداد خضر گوئي به لب آب بقا گل ميريخت خاطرت هست كه آن شب، همه شب تا دم صبح گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل ميريخت؟ گيتي آن شب اگر از شادي ما شاد نبود راستي تا سحر از شاخه چرا گل ميريخت؟ شادي عشرت ما باغ گل افشان شده بود كه به پاي تو و من از همه جا گل ميريخت 5
خاله 3004 ارسال شده در 13 شهریور، 2010 درشکه ای سیاه می خواهم که یاد تو را با خود ببرد یا نه نه یاد تو باشد مرا با خود ببرد 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 14 شهریور، 2010 گلبرگهايم از آنِ تو همه را بِکَن بشکن خرد کن ... اصلا انتظار ندارم من را به مانند گلهاي ديگرت در گلدانهاي زريين گذاري و روزي صدها کلمه برايم حرام کني ... فقط سوگند به خداي شب و ترانه ساقه ی شکسته ام را در زير همان مهتاب کوچه انتظار بگذار ... مي خواهم تا پايان راه براي مهتاب از اشکها و بوسه هامان غزل بگويم ... 4
ارسال های توصیه شده