رفتن به مطلب

خاطرات سربازی


ارسال های توصیه شده

مگه تو سربازی رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

بله:hanghead:

 

زمان من....شبی که خشم شب داشتیم بدترین خاطره دوران خدمت منه :sigh:

 

اون شب همه خواب بودیم که با یه صدای انفجار از خواب پریدیم.....صدا انقدر شدید بود که صدای تپش قلب بغل دستی تو میتونستی بشنوی:sad0:

 

بعد یه دفعه در آسایشگاه باز شد و فرمانده گروهان با فریاد اومد تو................. چند نفر هم باهاش بودن که شلیک هوایی میکردن

 

همه ترسیده بودن و فرار میکردن که وسط این همه شلوغی صدای زجه عربده چندتا از بچه ها بلند شد وقتی برگشتیم سمت صدا دیدم چندتا از بچه ها خونی افتادن رو زمین:4564:

 

اون آقایون محترم یادشون رفته بود فشنگ مشقی بزارن و.....:sad0:

 

خلاصه اون شب واقعا خشم شب بود....هنوز صدای ناله و فریاد اون بچه ها تو گوشمه حدود 4-5 نفر زخمی داشتیم فکر میکنم یکی از بچه ها فوت کرد:sad0:

 

خلاصه یه دوره افسردگی داشتیم همه بچه های آسایشگاه:sigh:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
  • پاسخ 71
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یه مدتی تو پلیس راه خدمت کردم ، تیرماه 88 بود گشت شب بودیم صب تازه آفتاب زده بود که از گشت برگشتیم ، حدودای ساعت 6 بود ، سربازی که کنار جاده باید وامیستاد برای کنترل نیاز به دسشویی داشت ، از من خواست چند لحظه جاش واستم ، منم واستادم به طلوع افتاب نگاه میکردم یه پژو 405 از دور میومد توجهم بهش جلب شد مدام تغییر مسیر میداد 100 متری مونده بود بهم برسه که تغییر مسیر سریعی داد و با شدت به نیوجرسی کنار جاده کوبید ، دویدم طرفش که کمک کنم بیان بیرون هنوز نرسیده بودم که کاپوتش اتیش گرفت ، برگشتم سمت پاسگاه به افسر نگهبان اطلاع دادم به اتش نشانی و اورژانس خبر داد ، با بقیه پرسنل کپسول برداشتیم که آتیش رو خاموش کنیم ، سرنشینا 3 تا زن بودن عقب با دو تا مرد جلو آتیش زیاد شده بود درها باز نمیشد ، کپسول هارو خالی میکردیم ولی فایده نداشت بزرگترین کپسول هم کار نمیکرد ، در ها داغ شده بود و دستگیره ها هم ذوب شده بود نمیشد باز کرد و فقط صدای جیغ سرنشین ها میومد ، افسر نگهبان هم دستاش سوخته بود ، از دور صدای آژیر ماشین آتش نشانی میومد امیدوار شدیم که نجات پیدا کنن که مخزن گاز منفجر شد ، دیگه کار از کار گذشته بود 5 نفر جلو چشممون سوختن ، بعد خاموش شدن آتیش فقط استخونای سوخته مونده بود ، و یک کیف زنانه که پرت شده بود کنار جاده ، سرنشین ها اهل بم بودن و از مشهد برمیگشتن ، هنوز صدای جیغشون تو گوشمه:sigh:

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

بعضیا که میرن خلافی ماشین هاشون رو میگیرن گاهی با موارد عجیب غریبی روبرو میشن که دود از سرشون بلند میشه مثلا طرف ساکن تهرانه و تو خلافیش عبور از چراغ قرمز تو بندر لنگه ثبت شده در حالی که تو عمرشون بندر لنگه نبودن :ws52:

 

خب من مدتی تو پلیس راه خدمت کردم و چون ستوان 2 بودم قبض جریمه هم داشتم معمولا دوتا دفترچه 25 برگی جریمه صب برمیداشتیم و میرفتیم گشت و تا آخر گشت باید 50 برگ پر میشد ، جریمه ها یا الصاقی هستن یا تسلیمی یا دوبرگی ، الصاقی مثل پارک ممنوع که مشخصات خوردو روی برگ ثبت میشه و الصاق میشه به خودرو:biggrin: دوبرگی یعنی خودرو به ایست پلیس توجه نمیکنه و مشخصات خودرو در دفترچه ثبت میشه ولی برگه راننده کنده نمیشه :w16: و تسلیمی هم که معلومه مشخصات راننده و خودرو ثبت میشه و برگ جریمه تحویل راننده میشه:icon_pf (10):

 

خلاصه من هیچ وقت دلم نمیومد جریمه کنم یارو رو با 140 سرعت میگرفتم و فقط یک تذکر 1000 تومنی بهش میدادم:icon_pf (34):

 

معمولا هم 50 برگم تکمیل نمیشد چون همه رو می بخشیدم:ws3: خلاصه یه چند باری سر عدم تحویل 50 برگ و پایین بودن مبلغ جریمه بهم تذکر داده شد ولی بازم کارساز نبود تا بالاخره به 48 ساعت بازداشت و 4 روز اضافه خدمت محکوم شدم:sad0: بعد از پایان حبس:ws53:بازم به روال قبل ادامه دادم :w02: اینبار به 72 ساعت بازداشت و 6 روز اضافه خدمت محکوم شدم :4564: خلاصه دیدم اینطوری نمیشه با این وضع کل عمرمو خدمت میکنم :icon_pf (34): بعد از پایان حبس در اولین اقام انتحاری یک کامیون رو به 5 برگ جریمه و 200 هزار تومن مفتخر کردم:spiteful: ولی بازم با مشکل تموم نشدن دفترچه ها مواجه بودم بنابر این یک فکر بکر به ذهنم رسید:gnugghender: مواقعی که گشت نداشتم و مینشستم سریال های آبکی نگا میکردم شماره پلاک و نوع خودرو های تو سریال هارو یاد داشت میکردم:w58: بعد با شماره گواهی نامه هایی که قبلا داشتم نصف برگه هارو پر میکردم بعدم قبض رو به صورت تسلیمی پاره و معدوم میکردم :ws3:خودتون تصدیق میکنین که من گناهی نداشتم مجبور بودم و از این عمل شنیع توبه کردم بعد از پایان خدمت:5c6ipag2mnshmsf5ju3 خلاصه جونم براتون بگه که این خلافی های عجیب غریب معمولا به این شکل به وجود میاد و از اسمون نازل نمیشه:ws37:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

زمان دانشگاه اگه ساعت 8 صبح کلاس داشتیم،بیشتر مواقع نمیرفتم یا اگه قرار شد بریم 8/30 اگه سر کلاس حاضر میشدیم،حالا پیچوندن استاد بماند.

اما الان طوری کلاس میریم که section اولمون ساعت 7/45 صبح تموم میشه.حالا فکر کن کی بیدار میشیم.اگرم غیب کنی صد جا باید جواب پس بدی.

قدر دانشگاهو بدونین دوستان...

 

sigh.gif

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
  • 1 سال بعد...
توی دوران آموزشی برای اصلاح صورت میتونم ژیلت ببرم توی پادگان (به خصوص 3پاه) ؟ ایراد نمیگیرن؟

مشکلی نیست ببر

البته میگن نزنین. شما بزن، بگو توجیه نبودم :ws3:

ولی من پیشنهاد می کنم نزنید. مو برای صورت مثل یک محافظه. تو بیابون در مقابل نور خورشید ازتون محافظت می کنه.

 

 

پسرااااااا بیااااااید تعریف کنیییییید:w000:

 

سربازی دوست داری؟ :w02:

والا چ بگم.

از کجا بگم. مممم. مرزبانی بودم، عمرم هدر شد، اخلاقم بد شد. جای شما خالی :ws3: خیلی خوش گذشت.

راستش زیاد مایل نیستم خاطره های اون دوران رو مرور کنم. ضمن اینکه بعضا نمیشه ی چیزایی رو بگم.

بازم اگ خاطره شهری یادم اومد میام میگم :a030:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

جلل الخالق!!!!

4نفر معاف شدن تو انجمن

نصفشونم نرفتن

!!!!!!

مهدی پاشو بیا خودت خاطراتتو تعریف کن..

کاش پسر بودم...

----

داداش منم رفت البته بیشتر گردش بود تا سربازی.....

سرکوچمون بود تو سپاه....

8صبح سرهنگ میومد دنبالش میرفتن.....

یه احترامم نمیکرد به سرهنگ...

سرهنگ آشنا بود...

ساعت دو میومد...

برجک نگهبانی میداد میدیدیمش.....

گوشی میبرد چراغش روشن میکرد میفهمیدیم داداشمه....

سخت ترین کل اون 11ماه خدمتش 1هفته رفتن ارومیه....اوه اوه اومد 2هفته مرخصی استعلاجی گرفت...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سربازی مزخرفترین دوران زندگیه ، دوسال عمر و انرژی آدم هدر میره برای هیچ و پوچ ، هر موقع باشه هزینه این دو سال هدر رفته رو از حلقوم رژیم بیرون میکشم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...