رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

2تا از دوستانم ميخواستن آدرس يه مغازه اي رو بپرسند ، رفتن جلوي يه بوتيك كه فروشنده و مانكن جلوي درش وايستاده بودن

اونها هم كاغذي كه نشوني روش نوشته بود رو دادن به مانكن

  • Like 36
لینک به دیدگاه

من تو یه پاساژ بودم که کنار دیوار وایساده بودم و منتظر بابام بودم که تو یه مغازه داشت خرید می کرد....کنار منم یه چهار... پنج تا مانکن بود...یه زن داشت به طرف مغازه میومد که من خواستم برم ویترین مغازه روبرو رو نگا کنم که یهو زنه جیغ زد و گفت جلل خالق ...فک می کرد مانکنم و مانکنه زنده شده:ws28::ws28::ws28:

  • Like 36
لینک به دیدگاه

چند روز پیش خونه خاله ام مهمون بودیم

وسطی بازی می کردیم ؛ سرگروه دخترا من و سر گروه پسرا هم پسر خاله ام بود

قرار شد هر تیمی که باخت سرگروه اون تیم تمام ظرفای اون شب رو بشوره :banel_smiley_52:

خلاصه که با اختلاف 1 امتیاز گروه ما باخت :icon_pf (34):

هر کاری کردیم که شرط عوض بشه نشد ؛ دیگه بحث حیثتی شد (راستش من اصلا دست و پای کار خونه رو ندارم این نامردا هم چون می دونستن به هیچ عنوان کوتاه نمی اومدن :banel_smiley_4: )

مامانم که من رو با پیشبند دید گفت می خوای چی کار کنی !!!! :jawdrop:

پسر خاله ام هم پا برهنه پرید وسط که باختن و این مجازاتشونه و......... :167:

مامانم : فدات بشم شرط رو عوض کن آخرش هیچ ظرفی دیگه نمی مونه من شرمنده مامانت می شم :ws44:

وقتی دیدم این جوری شد گفتم نخیر حالا که این طوره همه رو می شورم :viannen_38:

وسط کارم مامانم و خاله ام اومدن که ببینن چرا این قدر صدای تق و توق میاد همون موقع هم یکی از ظرفا از دستم افتاد :banel_smiley_52:

مامانم گفت شکست همون موقع داشتم یکی از دیس ها رو می ذاشتم بالا و برگشتم که به مامانم بگم نه نشکست

یه دفعه خودم از صدای خورد شدن یه چیزی 6متر از جا پریدم :obm:

دیس افتاده بود روی باقی ظرفای توی سینک و 2 تا لیوان لب پر و 2 تا هم بشقاب از وسط دو نیم شد :cryingf::icon_pf (34):

به قول مامان بزرگم که می گه نکرده کار که کار کنه ، پروردگار چی کار کنه ! :hanghead:

  • Like 40
لینک به دیدگاه

عید که اومده بودیم ایران رفتیم خونه ی داییم اینا. یه پسر دایی فسقلی دارم 4 سالشه. داشتیم حرف می زدیم. داییم گفت راستی بادمجون به انگلیسی چی می شه؟

همه هم چشمشون طرف ما بود. من و شوهرم هم ای شکلی بودیم :ws52:

یه هو پسر دایی فسقلیم رد شد گفت eggplant و هر هر به ما خندید :ws28:

هیچ چی دیگه آب شدیم از خجالت :hanghead:

  • Like 34
لینک به دیدگاه

همین الان مامانم بهم گفت:«برو این لباسات رو اتو بزن»

من که حواسم به اینتر نت بود گفتم:«همین چند وقت پیش کلی تیشرت دانلود کردم» منظورم اتو بود. مامانم که هیچی نفهمید ولی من خندم بند نمیاد.

  • Like 34
لینک به دیدگاه

يه بار با دوستام رفته بوديم بيرون بعد تو يه پاساژي رفتيم واسه دوستم لباس ببينيم بعد (خيلي ببخشيد)

دوستم يهو دستشوييش گرفتhanghead.gif

رفتيم از يكي از مغازه دارا كه اونجا هم اتفاقا پر از مغازه داراي سوسوله پرسيديم كه دستشويي كجاست دوستمون دستشويي داره

بعد پسره گفت دستشويي؟دستشويي درش قفل بزار ببينم

احسان كليد دستشويي دسته توا؟پسره گفت ميخواي چيكار؟بعد پسر كناريمون گفت كه اين خانوم دستشويي داره(اشاره به دوستم)بعد گفت نه دسته من نيس

حالا احسانه هم رو ميكنه به يكي ديگه ميگه ميلاد كليد دستشويي دسته توا؟اونم ميگه نه ميخواي چيكار

خلاصه كل پاساژ مطلع شد كه دوستم دستشويي داره!:ws28:بنده خدا انقدر جلو خودشو گرفته بود اشكش در اومده بود:icon_pf (34):

بالاخره كليد رو پيدا كرديم دسته نگهبان پاساژ بود البته اينم بگما يه دستم كامل واسه نگهبان توضيح داديم كه دوستم دستشويي داره:ws3:

  • Like 38
لینک به دیدگاه

پارسال قبل از عيد قرار گذاشته بوديم همه ي بچه ها تو دانشگاه همديگه رو ببينيم

يكي از دوستان بموقع سر قرار نيومد

منم اومدم واسش مسج بدم تا پيداش كنم . واسش نوشتم:(ببخشيد تو رو خدا)

سلاممممم. من الان دانشگاه هستم. تو كجايييييييييي جوجو؟

حدود5 دقيقه بعد جواب اومد...........

ساختمان آزمايش هستم . خانم........(فاميلي منو نوشت)

توضيح:

اشتباهي به استاد مشاورم مسج فرستادم كه يه آقاي مذهبي و بسيار جدي هستن و يه اسم قبل از اسم دوستم تو گوشي ذخيره شده:banel_smiley_52:

  • Like 30
لینک به دیدگاه

پريروز به استادم خواستم زنگ بزنم ببينم كي مياد كه تحقيقو تحويلش بدم

بعد كه بوغ خوردو استادم گوشيو برداشت به جاي الو خيلي محكمو جدي گفتم اولو!

استادم اول فكر كرد سركاريه بعد بلند گفت بلهههههههه؟حالا من نميدونستم بخندم يا حرف بزنم هيچي ديگه به زحمت جلو خودمو گرفتم!

  • Like 30
لینک به دیدگاه

با دوستم رفتیم از عابر بانک پول برداره بعد از وارد کردن روز و اینا دیدم داره با صفحه مانیتور عابر بانک ورمیره گفتم چته؟ گفت هرچی میزنم کار نمی کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیدم فک کرده مثل گوشیش صفحه لمسیه داره پدر عابر بانک رو در میاره.:ws28:

  • Like 42
لینک به دیدگاه

يه روز صب جاتون خالي مست خواب بوديم كه يهو يه صدا از خواب بيدارمون كرد

نگو دوستم كلاس داشته اون يكي دوستم ديده اين خواب مونده خواسته از خواب بيدارش كنه ميزنه تو پاش كه ميلاد ميلاد پاشو كلاست دير شد اونو بيدار نميشه خلاصه دوستم داغ ميكنه محكم ميزنه تو پاش كه بيدار شه ميلادم شاكي ميشه يهو داد ميزنه ميگه من قلط ميكنم تو ميزني تو پام

جاتون خالي 4 سال دانشجويي اين شده بود سوژه خنده مون

  • Like 39
لینک به دیدگاه

یه بار تو تاکسی نشسته بودم داشتم میرفتم خوابگاه دیدم استادمون اومد سوار تاکسی شد نشست بغل دست من

وقتی رسیدیم میخواستم به استادم بگم حساب میکنم، قاطی کردم پولو دادم به استادم گفتم "استاد دونفر":ws3:

  • Like 47
لینک به دیدگاه

دیشب یه مهمونی دعوت داشتیم

من از صبح تا ساعت 5 درگیر دانشگاه بودم به همین خاطر قرار شد بعدا خودم برم :banel_smiley_4:

دختر خاله ام زنگ زد که من هم منتظر تو بودم حاضر شو تا بریم :ws37:

وقتی رسید سراغ خاله ام رو ازش گرفتم گفت : می گه این مجلس لهو و لعبه من از وقتی که رفتم مکه قرار شده دیگه توی این مهمونی ها نباشم :ws52:

شما برین من بعدا نماز مغرب و اعشام رو می خونم آخر شب با آژانس میام !!!

 

وقتی رسیدیم سراغ خاله ام رو گرفتن ، من هم گفتم : گفته شما برین من لهو لعب شبم رو بخونم بیام !

دیدم همگی این جوری شدن ! w58.gifw58.gif

تازه متوجه شدم که چی سوتی دادم دوباره گفتم منظورم نماز بود :girl_blush2:

دیدم پسر داییم هم پرت تر از همه گفت : اااااا مگه ........ نماز لهو لعب هم داریم ؟!! چه جوریه نمازش ؟:JC_thinking:

:ws3: :ws28:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

دوترم پیش مبانی برق 2 برداشتم،استادش رو نمیشناختم

رفتم سر کلاس برای اولین بار

دیدم یکی اومد تو رفت نشست جای استاد

سیگارشو روشن کرد،به من گفت چی دارین؟

گفتم برق 2

گقت :خب،عجب

استادش کیه؟گفتم یه یارو به اسم ...

گفت آها

چطور آدمی؟

گفتم نمیدونم والا ولی برقیا میگن آدم نیست:ws3:

گفت مبانی 1 با کی پاس کردین؟گفتیم با فلانی

یهو سیگارش تموم شد،گفت خب من ... هستم،استاد مبانی برق 2

این شد که ما حذف کردیم درسو اون ترم:ws3:

  • Like 46
لینک به دیدگاه

پریروز بهار اینا شب نشینی اومده بودن خونومن

منو بهار هی داشتیم کل کل میکردم :vahidrk:

 

یهو شقی گفت وحید بسه دیگه بابا مثلا مهمونتن ..

منم گفتم بابا به این خواهرت یه چیز بگو هر کار میکنم ادم نمیشه:w74:

شقی هم با حالت عصبانی گفت .(( 30ساله اون ادم نشده اون وقت تو میخوای یه شبه ادمش کنی)):ws47:

 

همین که جملش تموم شده کل خونه از خنده منفجر شد اینجوری:ws28::ws28:

  • Like 40
لینک به دیدگاه

چند روزیه کلا حواسم جمع نمی شه و حالم زیاد خوب نیست :hanghead:

 

امروز امتحان داشتم برگه ام رو دادم و داشتم از کلاس خارج می شدم که دیدم استاد صدا کرد که اسمتون رو فراموش کردین بالای برگه بنویسین ! :banel_smiley_4:

با عجله نوشتم و اومدم برم بیرون که دیدم دوباره صدام کرد : خانم ...... از کی تا حالا شما تغییر جنسیت دادین و اسمتون شده امیر ........ !!! :icon_pf (34):

جلوی بچه ها و استاد که شوکه داشتن نگاهم می کردن دوست داشتم زمین باز بشه و من توش پنهان بشم :ws44:

 

صبح هم سر میز صبحانه رفتم شیشه مربا رو بیارم اما به جاش شیشه آب و لیوان رو آوردم !

همه این جوری نگاه می کردن تازه فهمیدم چی کار کردم :4chsmu1:

 

ظهر هم میز ناهار رو چیدم مامانم روی کابینت چند تا هم تخم مرغ نپخته گذاشته بود اون ها رو هم همین طوری آوردم سر میز که البته افتاد از دستم و شکست:w74: باز هم با نگاه شوک زده مامانم فهمیدم چی شده :w58:

 

الان هم که مهمون اومده بود می خواستم پذیرایی کنم توی لیوان ها شربت که یادم رفته بود نی بذارم مدام هم تعارف می کردم که بفرمایید دیگه گرم شد !:banel_smiley_4:

به جای نمکدون هم شکر پاش آوردم :banel_smiley_52:

 

حالا هم که یه ساعته می خوام وارد انجمن بشم دارم کاربری "سپیده " رو وارد می کنم و کشتی می گیرم !تازه فهمیدم کاربری من "طلا"ست:shame:

  • Like 40
لینک به دیدگاه

یه بار دوستم می گفت که دوستش توی یه کلاسی پاشنه بلند میخی پوشیده بود :ws3: بعد استاد که آقا بوده از سر جاش بلند می شه صداش می کنه دختره هم پا می شه بره پیش استاد می خواست از سکو بالا بره پاشنه پاش گیر می کنه در حین افتادن شلوار استادشونو می گیره شلوار بیچاره رو میاره پایین :ws28::ws28::ws28:

  • Like 45
لینک به دیدگاه
دیشب یه مهمونی دعوت داشتیم

 

چند روزیه کلا حواسم جمع نمی شه و حالم زیاد خوب نیست hanghead.gif

 

امروز امتحان داشتم برگه ام رو دادم و داشتم از کلاس خارج می شدم که دیدم استاد صدا کرد که اسمتون رو فراموش کردین بالای برگه بنویسین ! :banel_smiley_4:

با عجله نوشتم و اومدم برم بیرون که دیدم دوباره صدام کرد : خانم ...... از کی تا حالا شما تغییر جنسیت دادین و اسمتون شده امیر ........ !!! icon_pf%20%2834%29.gif

جلوی بچه ها و استاد که شوکه داشتن نگاهم می کردن دوست داشتم زمین باز بشه و من توش پنهان بشم :ws44:

 

صبح هم سر میز صبحانه رفتم شیشه مربا رو بیارم اما به جاش شیشه آب و لیوان رو آوردم !

همه این جوری نگاه می کردن تازه فهمیدم چی کار کردم :4chsmu1:

 

ظهر هم میز ناهار رو چیدم مامانم روی کابینت چند تا هم تخم مرغ نپخته گذاشته بود اون ها رو هم همین طوری آوردم سر میز که البته افتاد از دستم و شکستw74.gif باز هم با نگاه شوک زده مامانم فهمیدم چی شده w58.gif

 

الان هم که مهمون اومده بود می خواستم پذیرایی کنم توی لیوان ها شربت که یادم رفته بود نی بذارم مدام هم تعارف می کردم که بفرمایید دیگه گرم شد !:banel_smiley_4:

به جای نمکدون هم شکر پاش آوردم :banel_smiley_52:

 

حالا هم که یه ساعته می خوام وارد انجمن بشم دارم کاربری "سپیده " رو وارد می کنم و کشتی می گیرم !تازه فهمیدم کاربری من "طلا"ست:shame:

 

 

تو اون مهمونی چی گذشت؟؟؟؟؟:ws3:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

منو مامان اینا نشسته بودیم سمان داشت برامون یه چیزی تعریف میکرد میخواست بگه مورچه گفت مارچ .منو میگید مرده بودم از خنده

  • Like 20
لینک به دیدگاه

مامانم داشت از فامیلمون تعریف میکرد تو جملش میخواست بگه نکیرو منکر که گفت انکرو منکر من یه لحظه ماتم برد ببینم انکر کیه که مامانم و سمان خودشون پوکیدن از خنده.

  • Like 20
لینک به دیدگاه

یکی از بچه های شرکت اومد یه کارت پستال بهم داد گفت تبریک بنویس توش تولده یکی از بچه هاست بعد بده به هودا. منم فکر کردم تولد هوداست. نوشتم:

Happy birthday HUDA دقیقا" با همین فونت!

بعد دیدم هودا اومده می گه تولده loryه ...چی چی نوشتی تولدت مبارک هودا :ws28:

  • Like 32
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...