spow 44198 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2010 به به ! یه فکرایی زد به سرم ... :jawdrop::jawdrop::jawdrop::jawdrop::icon_pf (34): 1
jigsaw 129 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 :jawdrop::jawdrop::jawdrop::jawdrop::icon_pf (34): دیگه دیگه ... :ws2: 1
soheiiil 24251 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 از همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل از همان روزي که فرزندان آدم صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد آدميت مرده بود گرچه آدم زنده بود. از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزي که با شلاق و خون، ديوار چين را ساختند آدميت مرده بود بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب گشت و گشت قرن ها از مرگ آدم هم گذشت اي دريغ، آدميت بر نگشت 5
spow 44198 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2010 میزاری کاملشو بزار من عاشق این شعرم از همان روزی كه دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی كه فرزندان آدم صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزی كه یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی كه با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ آدمیت برنگشت قرن ما روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبیها تهی است صحبت از آزادگی، پاكی، مروت، ابلهی است من كه از پژمردن یك شاخه گل از نگاه ساكت یك كودك بیمار از فغان یك قناری در قفس از غم یك مرد در زنجیر حتی قاتلی بردار، اشك در چشمان و بغضم در گلوست وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست مرگ او را از كجا باور كنم؟ صحبت از پژمردن یك برگ نیست وای، جنگل را بیابان میكنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میكنند هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان میكنند صحبت از پژمردن یك برگ نیست فرض كن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض كن یك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض كن جنگل بیابان بود از روز نخست در كویری سوت و كور در میان مردمی با این مصیبتها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است… 5
Anooshe 11040 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 من باور دارم... که هرچقدر دوستمان خوب و صمیمی باشد هر از گاهی باعث ناراحتی ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم. من باور دارم... که گاهی کسانی که انتظار داریم در مواقع پریشانی و درماندگی به ما ضربه بزنند، به کمک ما می آیند و ما را نجات می دهند. من باور دارم... که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم، او مرا تحت کنترل خود در خواهد آورد. من باور دارم... که ما می توانیم در یک لحظه کاری کنیم که برای تمام عمر قلب ما را به درد آورد. :icon_gol: 3
VINA 31339 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 میزاری کاملشو بزارمن عاشق این شعرم از همان روزی كه دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی كه فرزندان آدم صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزی كه یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی كه با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ آدمیت برنگشت قرن ما روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبیها تهی است صحبت از آزادگی، پاكی، مروت، ابلهی است من كه از پژمردن یك شاخه گل از نگاه ساكت یك كودك بیمار از فغان یك قناری در قفس از غم یك مرد در زنجیر حتی قاتلی بردار، اشك در چشمان و بغضم در گلوست وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست مرگ او را از كجا باور كنم؟ صحبت از پژمردن یك برگ نیست وای، جنگل را بیابان میكنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میكنند هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان میكنند صحبت از پژمردن یك برگ نیست فرض كن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض كن یك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض كن جنگل بیابان بود از روز نخست در كویری سوت و كور در میان مردمی با این مصیبتها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است… از شعرت ممنون اما به داداش سهیل من حرف نزناا فکر نکن فقط داداشه تو:w00: اول بگو تو کی هستی منم بهت توضیح میدم جریان از چه قرارهدی: مامور مخصوص میتی کمان:jawdrop: وجدان بیدارم: (خیلی بیتربیتم که اسپم میدم:w00:) 1
spow 44198 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2010 از شعرت ممنون اما به داداش سهیل من حرف نزناا فکر نکن فقط داداشه تو:w00: مامور مخصوص میتی کمان:jawdrop: وجدان بیدارم: (خیلی بیتربیتم که اسپم میدم:w00:) 1
VINA 31339 ارسال شده در 31 مرداد، 2010 همتون عادت کردین شب امتحانی درس بخونین؟:w00::w00: با تو ای درس شبی باز در این خانه نشستم همه شب خیره شدم ثانیه ای چشم نبستم شوق یک بیست پدیدار شد اندر رخ زردم باز افزود دو صد درد به دردم :w00: 2
spow 44198 مالک ارسال شده در 31 مرداد، 2010 ای که از کوچه دلدار ودلت میگذری فردا شب امتحانه بپا بپا یه وقت ...نزنی! 2
fakur1 10128 ارسال شده در 30 مهر، 2014 من باور کردم که چشمها یه جور میبینند , زبان یه جور دیگه حرف میزنه , ذهن یه جور دیگه فکر میکنه , دل یه جور دیگه ست و همه اینام همزمان تو وجود یه انسان اتفاق می افته.
ارسال های توصیه شده