رفتن به مطلب

من باور دارم


spow

ارسال های توصیه شده

از همان روزي که دست حضرت قابيل

گشت آلوده به خون حضرت هابيل

از همان روزي که فرزندان آدم

صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي

زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد

آدميت مرده بود

گرچه آدم زنده بود.

از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزي که با شلاق و خون، ديوار چين را ساختند

آدميت مرده بود

بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب

گشت و گشت

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

اي دريغ،

آدميت بر نگشت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

میزاری کاملشو بزار

من عاشق این شعرم

 

از همان روزی كه دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی كه فرزندان آدم

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی كه یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی كه با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ

آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا ز خوبیها تهی است

صحبت از آزادگی، پاكی، مروت، ابلهی است

من كه از پژمردن یك شاخه گل

از نگاه ساكت یك كودك بیمار

از فغان یك قناری در قفس

از غم یك مرد در زنجیر

حتی قاتلی بردار،

اشك در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست

مرگ او را از كجا باور كنم؟

صحبت از پژمردن یك برگ نیست

وای، جنگل را بیابان میكنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میكنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان میكنند

صحبت از پژمردن یك برگ نیست

فرض كن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض كن یك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض كن جنگل بیابان بود از روز نخست

در كویری سوت و كور

در میان مردمی با این مصیبتها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است…

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من باور دارم...

که هرچقدر دوستمان خوب و صمیمی باشد هر از گاهی باعث ناراحتی ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.

 

 

من باور دارم...

که گاهی کسانی که انتظار داریم در مواقع پریشانی و درماندگی به ما ضربه بزنند، به کمک ما می آیند و ما را نجات می دهند.

 

 

من باور دارم...

که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم، او مرا تحت کنترل خود در خواهد آورد.

 

 

من باور دارم...

که ما می توانیم در یک لحظه کاری کنیم که برای تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

 

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه
میزاری کاملشو بزار

من عاشق این شعرم

 

از همان روزی كه دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی كه فرزندان آدم

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

 

از همان روزی كه یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی كه با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

 

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ

آدمیت برنگشت

 

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا ز خوبیها تهی است

صحبت از آزادگی، پاكی، مروت، ابلهی است

 

من كه از پژمردن یك شاخه گل

از نگاه ساكت یك كودك بیمار

از فغان یك قناری در قفس

از غم یك مرد در زنجیر

حتی قاتلی بردار،

اشك در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست

مرگ او را از كجا باور كنم؟

 

صحبت از پژمردن یك برگ نیست

وای، جنگل را بیابان میكنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میكنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان میكنند

 

صحبت از پژمردن یك برگ نیست

فرض كن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض كن یك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض كن جنگل بیابان بود از روز نخست

در كویری سوت و كور

در میان مردمی با این مصیبتها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

 

گفتگو از مرگ انسانیت است…

از شعرت ممنون اما به داداش سهیل من حرف نزناا فکر نکن فقط داداشه تو:w00:

اول بگو تو کی هستی منم بهت توضیح میدم جریان از چه قراره

دی::icon_gol:

مامور مخصوص میتی کمان:jawdrop:

 

 

 

 

 

 

 

وجدان بیدارم:

(خیلی بیتربیتم که اسپم میدم:w00:)

  • Like 1
لینک به دیدگاه
از شعرت ممنون اما به داداش سهیل من حرف نزناا فکر نکن فقط داداشه تو:w00:

 

مامور مخصوص میتی کمان:jawdrop:

 

 

 

 

 

 

 

وجدان بیدارم:

(خیلی بیتربیتم که اسپم میدم:w00:)

 

:ws28:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
همتون عادت کردین شب امتحانی درس بخونین؟:w00::w00:

با تو ای درس شبی باز در این خانه نشستم همه شب خیره شدم ثانیه ای چشم نبستم شوق یک بیست پدیدار شد اندر رخ زردم باز افزود دو صد درد به دردم :w00:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 4 سال بعد...

من باور کردم که چشمها یه جور میبینند , زبان یه جور دیگه حرف میزنه , ذهن یه جور دیگه فکر میکنه , دل یه جور دیگه ست و همه اینام همزمان تو وجود یه انسان اتفاق می افته.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...