*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۳ گاهی منتظرکسی هستی که هیچگاه انتظار آمدنش را نداری... ( الان،نمیدونم چندمه امروز، ساعت تقزیبا ۳ صبحه) 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۳ فک کنم بیخوابی فشار آورده، قاطی کردم حسابی 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۳ من قمار کردم زندگی ام را لحظه هایم را گذاشتم برای بردن برای بدست آوردن جایی در قلبها اما باختم... لبخندها و گریه هایم را گذاشتم باختم... احساسم را گذاشتم باختم... دلم را گذاشتم باختم... زندگی ام را گذاشتم اما باختم... باختم... باختم... دیگر جز آه چیزی در بساط ندارم تک و تنها زانوهایم را تنگ در آغوش گرفته ام سر بر زانوهایم گذاشته ام تنفر میبارد بر سرم از دیوار چرک زندان روزگار نمیدانم چه بگویم چه بنویسم احساس من در واژگان محدود نمیگنجد از ته دل فریاد میزنم: قلب من دارد میترکد میفهمید؟؟؟؟؟ ۳.۵.۹۳ ۶.۵.۹۳ 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۳ در دور دست نشسته ام کهکشان را در دست گرفته ام به آسمان خیره شده ام خاطرات مرورمیشود و قطره ای اشک آرام از چشمانم سر میخورد و به آسمان میریزد و ستاره ای متولد میشود... ۶.۵.۹۳ اینو دیشب تو خواب دیدم:) 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ وقتی یک مکعب مغناطیسی را در بین انبوهی از براده های آهن قرار دهید تصویر زیر ایجاد خواهد شد ! سبحان ا... سبحان ا... 1 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ هوای دو نفره ،نه ابر میخواهد ، نه باران ، نه یک بعد از ظهر پاییزی ، کافیست حواسمان بهم باشد ... همین ... :) لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ قلمت را بردار ، بنویس از همه خوبیها ، زندگی , عشق ، امید و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است گل مریم ، گل رز بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال از تمنا بنویس از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود از غروبی بنویس که چون یاقوت و شقایق سرخ است بنویس از لبخنداز نگاهی بینویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد قلمت را بردار ، روی کاغذ بنویس : زندگی با همه تلخی ها شیرین است ... :) 1 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ گناه میکنم توبه میکنم- توبه میشکنم- گناه میکنم- توبه ... خدایا از این رفت و برگشت ها خسته ام کمک کن همیشه فقط بیایم به سمت تو بیایم 1 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ خدایا ببخش که یک عمر عاشقانه هایم را خرج این و آن کردم! و به تو فقط یک مشت خمیازه و کسلی و بی حوصلگی تحویل دادم! 1 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ بخشنده بودن بیش از آنکه توانایی مالی بخواهد قلب بزرگ میخواهد...... 1 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ زندگی سخت نیست ،زندگی تلخ نیست ، زندگی همچون نت های موسیقی بالا و پایین دارد ... گاهی آرام و دلنواز ، گاهی سخت و خشن ، گاهی شاد و رقص آور ، گاهی پر از غم ... زندگی را باید احساس کرد ... :) 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ آدم میمونه بعضی از اطرافیان ازش خوششون میاد یا بدشون کاراشون و رفتارشون با حرفاشون در تضاده اینجور وقتا چه باید کرد وقتی تو دوسشون داری؟ نمیدونی باهاشون در رابطه باشی که فکر نکنن ازشون خوشت نمیاد یا رابطه باهاشون نداشته باشی که ناراحت نشن؟ 4 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۳ بشدت احساس سردرگمی میکنم 2 لینک به دیدگاه
sama-sh 6913 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۳ بشدت احساس سردرگمی میکنم کاملا طبیعیه عزیزم ...چیز غیر عادی نیست که ...منم دچارشم.. 2 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۳ دیوانه ها ترس ندارند! وقتی لحظه ای به چشمانت خیره می شوم و عقربه ها به دروغ ساعتها را نشان میدهند.. تو پلک میزنی و من میان سالها خاطره فراموش می شوم! دیوانگی یعنی همین.. دیوانه یعنی من دیوانگی یعنی خواستن بی چون و چرای "تو " از من نترس عزیزم! دیوانه ها ترس ندارند! این نوشته از این وبلاگه: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۳ از آن عشقی که دلهامان را گرم می کرد به تمنای با هم بودن ،با هم رسیدن ،دوست داشتن اکنون اینجا دلی سوخت آنجا جگری آتش گرفت.. و ما با ژست های نقادانه ی مضحک فلسفی ادای روشنفکرترین فاحشه های پاک باکره ی جهان را در می آوریم که هرزگی هایمان را توجیه کنیم و از خود انتقام بگیریم! آغوشت را که از من دریغ کردی اما آرزویم بوسه های گاه و بیگاه آن غریبه بر تن نعشه از بوی خوش تن توست و نعشی از رقیب که بامداد پس از هم آغوشی وسوسه انگیزتان بوی تعفنش سالها در این حوالی بماند...! من اینجا ایستاده ام با تبسمی تلخ که در نگاهم غلیان می کند لبهایم را گاز می گیرم و زیر لب با خود هزار بار زمزمه می کنم: رقیبم چقدر "هیچ" بود تو چقدر من را "ارزان" فروختی و من دیوانه وار چقدر حرف "مفت" غزلواره می کنم! (هیرا / 15-6-92) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۳ دوست دارم یه چند وقتی هیچ جا نباشم 2 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۳ دلم گرفت روح آقا بردیا هم همیشه شاد باشه ای محمد چرا گاهنوشته ها رو بستی اخه:vahidrk: 2 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۳ فردا که بیاید من من نیستم باز به اندازه سالها پیر شده ام باز و فراموشکارتر خودم را، روزهایم را فراموش میکنم اما... اما... اما تو را هرگز گاه می اندیشم آنقدر که می گویم دوستت دارم؟ فراموشیم شاید نشانه ای باشد از دوست داشتن تو یا ایمکه بعد از تو کسی به دلم ننشست یا اینکه پرکردن جای خالیت را خیانت میدیدم به خیالت... (نوشتن بقیش سخته... 30/8/93) 3 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۳ کاش خوابهایم برای من بود خودم انتخاب می کردم چه ببینم و چه نبینم من میخواهم از نزدیک صبح که می خوابم تا نزدیک ظهر که بیدار میشوم فقط او را ببینم حتی اگر کنار من نبود، فقط او باشد وبس حتی اگر چون عکسی، بیصدا و بی جرکت یکجا ایستاده باشد، فقط او باشد و بس حتی اگر روزها و سالها در خواب بودم فقط تصویر او در خوابم باشد و بس... 30/8/93 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده