*atefeh* 13017 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2014 پاییز که باشد، باران که می بارد، تنها که راه میروم توی پیاده روهای جامانده، خاطرات نم خورده که مرثیه می خوانند، همپای باران می شوم... انتظارت را می کشم ولی انتظار آمدنت را ندارم... و تو سالها دورتر از من زیر باران کنار دیگری زیر هوای دونفره راه می روی روی خاطراتمان چتر گرفته ای تا بوی نم خورده شان خیالت را سمت من نکشاند 1/9/93 4
*atefeh* 13017 مالک ارسال شده در 4 تیر، 2015 در ماورایِ تاریکیِ محضِ نامهربانیِ مردی، دلم همچون ستاره ای سخت فشرده می شود اکنون ستاره ای به پایان خویش نزدیک است اکنون ستاره ای تنگ می شود... ستاره ای میسوزد... ستاره ای،،، می میرد... ( یه روز پاییزی 93) 2
*atefeh* 13017 مالک ارسال شده در 4 تیر، 2015 هیسسس! گوش کن! می شنوی؟ آوایِ سمفونیِ آرامِ شبهایِ مشوشِ تنهایی ام را؟ انعکاسِ ماتِ نُتهای زیرِ گریه ای در میان نُتهای بمِ نبودِ مردانه ای.... بهار 93 2
black banner 9103 ارسال شده در 4 تیر، 2015 من تازه این تاپیک رو دیدم همش رو نخوندم ، ولی اونایی که خوندم قشنگه 1
*atefeh* 13017 مالک ارسال شده در 6 تیر، 2015 میگویی دوستت دارم.... دلگرمی خوبیست... اما دیگر نه در باور من میگنجد نه در باور تو... 10 دی 1:20 1
ارسال های توصیه شده