Hanaaneh 28168 ارسال شده در 14 اسفند، 2013 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام شاید ما به سرعت از بچگیمون دور شدیم کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛ حالا که بزرگیم با چه دلهای کوچیکی کاش دلامون به بزرگی بچگی بود کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلب ها در چهره بود برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم اما یک سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه سکوتی که سرشار از ناگفته هاست ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره دنیا رو ببین ! بچه بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد؛ حالا بارون از چشمامون میاد! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بچه بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛ بزرگ شدیم هیچ کس نمی بینه بچه بودیم توی جمع گریه می کردیم؛ بزرگ شدیم توی خلوت برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست؛ بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه بودیم آرزومون بزرگ شدن بود؛ بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بچه بودیم همه رو به اندازه ۱۰ تا دوست داشتیم؛ بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت. بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودند؛ بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم. بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت؛ بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها یادمون میمونه و آشتی نمی کنیم بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم؛ بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیز کوچیک بود؛ بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست بچه بودیم درد دلها رو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدند؛ بزرگ شدیم درد دل رو به صد زبان می گیم… هیچ کس نمی فهمه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بچه که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛ بزرگ که شدیم همه اش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی بچه که بودیم بچه بودیم؛ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچهه هم نیستیم ! ای کاش بزرگیمون هم با همون صفت های خوب و پاک بچگی ادامه می یافت … برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پ.ن:امشب تا اشکتون رو در نیارم ول کن نیستم 18
notrino 2604 ارسال شده در 14 اسفند، 2013 من که همین الان اشکم در اومد.....واقعا حقیقته...بچه که بودیم از پنجره کلاسمون بیرونو نگاه میکردیم میگفتیم خوشبحال بزرگترای اون بیرون...بزرگتر شدیم و اومدیم بیرون از اون کلاسا حالا نگاه به اون پنجره ها میکنیم میگیم خوشبحال اون توییا... 6
bande khoda 899 ارسال شده در 11 تیر، 2014 بچه كه بوديم بستنيهايمان را گاز ميزدنند جيغ وداد راه مي انداختيم اما امروز روحمان را گاز ميگيرند آرام وبي صدا ميخنديم! اين است سرنوشت بزرگ شدنمان!!!!!!!!!!!!!!!! 2
Mahdi Eng 22940 ارسال شده در 12 تیر، 2014 این تاپیک منو یاد آهنگ بادبادک های رنگی محسن چاوشی انداخت بچه بودم بادبادک های رنگی، دلخوشی هر روز و هر شبم بود، خبر نداشتم از دل ادما.. چه بی بهونه خنده رو لبم بود کاری به جز الک دولک نداشتم بچه بودم به هیچی شک نداشتم! بچه بودم غصه وبال حالم نبود هیشکی حریف شور و حالم نبود بچه که بودم اسمون ابی بود حتی شبای ابری مهتابی بود حتی شبای ابری مهتابی بود بچگیام بچگیام تموم شد خاطره های خوش رو دست من موند تا اومدم چیزی ازش بفهمم جوانی اومد اونو با خودش برد برد... برد... برد... برد... بچه بودم غصه وبال حالم نبود هیشکی حریف شور و حالم نبود بچه که بودم اسمون ابی بود حتی شبای ابری مهتابی بود حتی شبای ابری مهتابی بود 2
نفحات 1395 ارسال شده در 2 مهر، 2019 سر پفک هارو گاز میزدیم بهم میچسبوندیم تا جایی که جا داشت و نمیریخت :)) 1
نفحات 1395 ارسال شده در 14 آذر، 2019 ماهواره نبود . فیلم سینمایی ها موقع مشخصی داشت . جمعه ها صبح سفرهای میتی کمن و لوک خوش شانس شبکه ی دو ، عصرش شبکه ی یک فوتبالیستا و دوقلوهای افسانه ای ساعت ۴ یا ۵ هم فیلم سینماییِ بزرگترا : }
نفحات 1395 ارسال شده در 14 آذر، 2019 پوست نارنگی رو فشار میدادیم . آب توی پوستش رو میپاشیدیم کنار تراش . بعد با انگشتمون میزدیم به تراش جدا میکردیم بینشون تار ایجاد میشد . اون تار رو کش میدادیم روی دهنه ی لیوان یا استکان میچسبوندیم. کار ظریفی بود . انقدر تکرار میکردیم تا دهنه ی استکان کامل با یه لایه ضخیم تار بسته میشد . درست مثل تار تنیدن کرم ابریشم . البته لایه ی تار ما خیلی سست بود و با یه اشاره خراب میشد : )
ارسال های توصیه شده