رفتن به مطلب

پاییز آمده ست که خود را ببارمت...


bar☻☻n

ارسال های توصیه شده

 

پاییز آمده ست که خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت»

بر باد می‌دهم همه‌ی بود خویش را

یعنی تو را به دست خودت می‌سپارمت!

 

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو

وقتی که در میان خودم می‌فشارمت

 

پایان تو رسیده گل کاغذی من

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

 

اصرار می‌کنی که مرا زودتر بگو

گاهی چنان سریع که جا می‌گذارمت!

 

پاییز من، عزیز غم‌انگیز برگریز

یک روز می‌رسم و تو را می‌بهارمت!

 

kju8l04sjupqsuqcyni.jpg

 

* سیّدمهدی موسوی *

  • Like 29
لینک به دیدگاه

این دنیا بدون پاییز زیبا نیست .....

 

 

می وزد نسیم پاییز به سوی قلبم ، میرسد پایان انتظار، ای باران عشق دوباره ببار…

پاییز و حال هوایش دیوانه میکند مرا ،به من احساسی تازه بده ای خدا

احساسی که با آن بتوانم آنچنان از پاییز بنویسم تا همه با خواندنش مثل من شوند

مثل من دیوانه پاییز و همیشه چشم انتظار…

چشم انتظار آمدنش ، بی قرار از راه رسیدنش

حال و هوای من در این روزهای پاییزی ، حالا وقت شکفتن غنچه های قلب من است

حالا وقت سبز شدن رویاهای عاشقانه من است

بهار من پاییز است ، لحظه طراوت و تازگی دنیای من همین پاییز است

پاییز آمد و دلم بیشتر از همیشه عاشقش شد ، به عشق آمدنش چه انتظارها کشیدم ، نشستم در زیر باران زمستان ، دیدم بهار عاشقان ، بیقرار بودم در گرمای تابستان تا دوباره آمد فصل برگ ریزان…

برگهای طلایی میریزد از درختان و این آغازیست برای سرسبزی درختان و این آغاز تولدیست از حالا تا پایان زمستان…

طلوع میکنم با افتخار در میان این برگ ریزان ، تو نمیفهمی حال مرا در میان برگهای زرد درختان

تو نمیفهمی اینک غرق چه رویایی ام ، تا پاییزی نباشی نمیفهمی اینک چه حالی ام…

میوزد نسیم پاییز به سوی قلبم ….

آغازی دوباره ، جشن میلادم در زیر باران برگهای طلایی رویاییست ، این دنیا ،بدون پاییز زیبا نیست…

 

 

mbaghban_ashpazonline_weblog_1341597969.jpg

 

 

mbaghban_ashpazonline_weblog_21341597969.jpg

 

 

 

  • Like 18
لینک به دیدگاه

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی....روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش...ساز او باران سرودش باد....

جامه اش شولای عریانی است.....ور جز اینش جامه ای باید....

بافته بس شعله ی زر تار پودش باد....

گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد

یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست....

باغ نو میدان....چشم در راه بهاری نیست....

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد...

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید...

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک

خفته در تابوت پست خاک می گوید باغ بی برگی .....

خنده اش خونی است اشک آمیز....

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

پادشاه فصل ها پاییز...

 

  • Like 17
لینک به دیدگاه

خش خش...گوش کن این صدای لذت بخش قدم زدن روی فرش پر نقشیست که پاییز سخاوتمندانه از گرانبهاترین گنجش برایت بافته و بر سر راهت گسترده...

پس تو هم با گامهای استوارت قدردان این همه بخشندگی باش.

  • Like 14
لینک به دیدگاه

من ساعتم را به وقت خزان تنظیم کردم...

 

به دقیقه ی برگ...به ثانیه شمار ریزش...

 

تا ببینم خاطراتم به زیر قدم هایم بی صدا خُرد می شوند...:icon_redface:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

پاييز يك شعر است

يك شعر بي‌مانند

زيباتر و بهتر

از آنچه مي‌خوانند

 

پاييز، تصويري

رؤيايي و زيباست

مانند افسون است

مانند يك رؤياست

 

سحر نگاه او

جادوي ايام است

افسونگر شهر است

با اين‌كه آرام است

 

او ورد مي‌خواند

در باغ‌هاي زرد

مي‌آيد از سمتش

موج هواي سرد

 

 

من دوست مي‌دارم

آوازهايش را

هنگام تنهايي

لحن صدايش را

 

مانند يك كودك

خوب و دل انگيز است

يا بهتر از اين‌ها

«پاييز، پاييز است!»

ملیحه مهرپرور

 

 

پاییز مباررررررررررررررررک:icon_gol:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

حال و روز برگ ها زار ست و نزار...

 

به قول سپید موی خاطراتم...زردمبو شده! صورت های تکیده شان...

 

اما به جای غم..لبخند مهمان می کنند بر لب هایم...

 

چون...

 

چون خِش خِشان مرا یاد ریتم همراهی مان می کند در چند خاطره آنوَر تر:icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...