رفتن به مطلب

خلـوتی بـا حضرت مهدی


ruya

ارسال های توصیه شده

جان را مپرس با غم هجران چه می‌کند

با تیغ تیز پیکر عریان چه می‌کند

مستانة غمت مِی جنت نمی‌خورد

سرگشتة تو با سر و سامان چه می‌کند

بودیم خاک و با نگهت کیمیا شدیم

بنگر به ذره، مهر درخشان چه می‌کند

از ابر لطف توست که سرسبز مانده‌ایم

در این کویر تَف‌زده، باران چه می‌کند

ما را که دید بر سر کویش به خنده گفت

بیمار ره نبرده به درمان چه می‌کند

ای صد بهار از تو شکوفا بیا بیا

باد خزان ببین به گلستان چه می‌کند

پرسیده‌ای که دوست ز دشمن چه می‌کشد

هیچ آگهی فراق تو با جان چه می‌کند

ای منتظر بیا و نظر کن که داغ هجر

با لاله‌های سوخته دامان چه می‌کند

در حسرت تو دربدری شد نصیب خضر

ورنه به سیر کوه و بیابان چه می‌کند

دست نیاز به‌سوی تو دارد وگرنه نوح

با زورق شکسته به طوفان چه می‌کند

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 79
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آقا بیا به خاطر باران ظهور كن

ما را از این هوای سراسیمه دور كن

وقتی برای بدرقه ی عشق می روی

از كوچه های خسته ی ما هم عبور كن

افسرده ار هجوم هوس های عالمیم

آقا دل شكسته ی ما را صبور كن

آقا بیا به حرمت مفهوم انتظار

اشعار ساده ی ما را مرور كن

كی می رسد شبی كه تو از راه می رسی

این باغ های شب زده را غرق نور كن

یا صاحب الزمان قدمت خیر ، العجل

یعنی كه ، ای تمام عدالت ظهور كن

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام

 

با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام

 

 

 

گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین

 

باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام

 

 

 

از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران

 

با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام

 

 

 

پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام

 

آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام

 

 

 

پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو

 

منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام

 

 

 

در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی

 

باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام

 

 

 

همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن

 

لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام

 

 

 

چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام

 

ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام

 

 

 

انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟

 

آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام

 

 

 

واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام

 

یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کي مي آيي که کران تا بيکران دلم را برايت چراغاني کنم و چشمانم را فرش قدومت نمايم؟

بيا که بهار دلم بي‌صبرانه مشتاق آمدن توست و قلبم جويبار اشک‌هايي که هر روز و شب براي فراق تو ريخته مي‌شوند....

ياس سفيدم!

بيا که با ظهورت آيه "والنهار اذا تجلي" تأويل گردد....

بيا که چشمه سار وجودم سخت خشکيده و فرياد العطش برآورده،

بيا تا از نرگس چشمانت عطري براي سجاده‌ام بگيرم....

بيا و مرا زائر شهر قاصدک‌ها کن، بيا....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم

چو شمع شعله کشم آنقدر که آب شوم

هزار چشمه نور از تو در دلم جاريست

به کهکشان روم و رشک آفتاب شوم

تو ای سلاله خورشيد ذره پرور باش

مباد آنکه چو زلفت به پيچ و تاب شوم

مشام من ز گل روی خود معطر کن

که با نسيم سبک سير هم رکاب شوم

به شوق چشمه وصل تو آمدم ، مپسند

که درکويرغمت خسته از سراب شوم

کنون که دامنم زاشک شوق لبريزست

بیا که من ز وصال تو کامياب شوم

هزار شکوه ناگفته در دلم باقیست

ولی چو لب به سخن آوری مجاب شوم

من و غلامی درگاه مهدی موعود

که با شنيدن نامش در انقلاب شوم

در آن حریم که نامحرم است مهر منیر

کیم که ذره ناچيز آن جناب شوم

به گرد شعله چو پروانه سوختم ای دوست

بدین امید که از عاشقان حساب شوم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خون شد دل من از این جدایی ای دوست

تا چند بنالم که کجایی؟ ای دوست

هر شب به امید، سر نهم بر بالین

شاید تو به خواب من بیایی، ای دوست

------------------------------------------------------------

شب بی تو به دیدار سحر مایل نیست

منظومه ی خورشیدوشان ، کامل نیست

بازآی و قدم به دیده و دل بگذار

هر چند دل و دیده ی ما قابل نیست

----------------------------------------------------------------------

ما منتظِر تو ایم و تو منتظَری

از سختی انتظار، خود با خبری

یک جمعه ی دیگر سپری گشت و نگشت

هجران تو ای صاحب جمعه ، سپری

-------------------------------------------------------------------------

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خمی که ابروی شرح تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دانی كه انتظار تو با ما چه می‏كند؟

توفان ببین به پهنه دریا چه می‏كند

آشفته‏ام چو موج به دریای زندگی‏

آشفتگی ببین به دل ما چه می‏كند

یكدم بپرس این همه غم این همه بلا

در خاطر شكسته ز غم‏ها چه می‏كند

دور از بهار روی تو بی برگ مانده‏ام‏

بی برگ و بار مانده به دنیا چه می‏كند؟

بنشین ز راه لطف و دمی در كنار دل‏

آخر بپرس این دل تنها چه می‏كند؟

مهلا خلیلی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

دلم گرفته برایت چرا نمی آیی

فرشته ها به فدایت چرا نمی آیی

 

از آن زمان که تو رفتی سکوت بود وسکوت

فدای بغض صدایت چرا نمی آیی

 

بیا که رنگ درختان ز دوریت زرد است

فدای رنگ لوایت چرا نمی آیی

 

از انتظار تو دستان لاله هم گردید

به رنگ سبز عبایت چرا نمی آیی

 

اگر چه فاصله افتاده بین ما اما

زسر نرفته هوایت چرا نمی آیی

 

برای بیعت با تو تمام راه دویدم

نگین سرخ ولایت چرا نمی آیی

 

منم(مرید)تو ای بیکران هستی بخش

به انتظار نهایت چرا نمی آیی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

كار گل زار شود گر تو به گلزارآيي

نرخ يوسف شكند گر تو به بازار آيي

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شروع میکنم از تو نوشتن
،

کاغذ مست میگر
دد

،
قلم به رقص در می آید
،

نمیدانم
چه سری در نامت وجود دارد

که هر وقت نامت را بر روی کاغذ می آورم

و از تو مینویسم ،

وجودم
،
قلمم
،

کاغذم
،
همه
و
همه

به وجد می آییم

اما بعد از چند
لحظه میبینم

قلم می لرزد
و
میایستد
و
اشک میریزد

که باز هم انتظار ............

  • Like 3
لینک به دیدگاه

1_7izwbf6bih7aki90wy21.jpg

 

 

بياكه بي تو...

 

 

بيا كه بى ‏تو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ كه سحر به شبنم لطف تو بيدار مى‏شود و صبح به سلام تو از جا بر مى‏خيزد.

 

بيا كه بى ‏تو آينه‏ها، زنگار غربت گرفته‏اند و قطار آشنايى‏ها، فرياد غريبى مى‏كشد، هيچ كس حريم اطلسى‏ها را پاس نمى‏دارد و بر داغ لاله‏ها مرهم نمى‏گذارد.

 

بيا كه بى‏تو قنوت شاخه‏ها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد.

 

بيا كه بى‏تو كدام دست مهر، سرشك غم از ديدگان يتيمان بر مى‏گيرد؟

 

و كجاست آغوش مهربانى كه دل‏هاى زخمى را به ضيافت ابريشمى بخواند.

 

بيا كه بى‏تو آسمان دلم اسير تيرگى هاست و هرگز ستاره اميد در برج اقبال، رحل خوش بختى نمى‏افكند.

 

اى آبِ آب، رودخانه‏ها عطش ديدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى درياى ظهور تو شتابان‏اند.

 

قامتى به استوارى كوه، دلى به بى‏كرانگى دريا، طراوتى به لطافت سبزينه‏ها، سينه‏اى به فراخى آسمان‏ها و صميميتى به گرمى خورشيد بايد تا تو را خواندو

 

كاروان دل‏ها را به منزلگاه اميد كشاند.

 

اين همه را كه اندكى بيش نيست، از دل شكسته‏ترين منتظران تاريخ دريغ مدار، كه ظهور تو اجابت دعاى ماست.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...