mohsen-gh 405 ارسال شده در 29 مرداد، 2010 جان را مپرس با غم هجران چه میکند با تیغ تیز پیکر عریان چه میکند مستانة غمت مِی جنت نمیخورد سرگشتة تو با سر و سامان چه میکند بودیم خاک و با نگهت کیمیا شدیم بنگر به ذره، مهر درخشان چه میکند از ابر لطف توست که سرسبز ماندهایم در این کویر تَفزده، باران چه میکند ما را که دید بر سر کویش به خنده گفت بیمار ره نبرده به درمان چه میکند ای صد بهار از تو شکوفا بیا بیا باد خزان ببین به گلستان چه میکند پرسیدهای که دوست ز دشمن چه میکشد هیچ آگهی فراق تو با جان چه میکند ای منتظر بیا و نظر کن که داغ هجر با لالههای سوخته دامان چه میکند در حسرت تو دربدری شد نصیب خضر ورنه به سیر کوه و بیابان چه میکند دست نیاز بهسوی تو دارد وگرنه نوح با زورق شکسته به طوفان چه میکند 4
mohsen-gh 405 ارسال شده در 29 مرداد، 2010 آقا بیا به خاطر باران ظهور كن ما را از این هوای سراسیمه دور كن وقتی برای بدرقه ی عشق می روی از كوچه های خسته ی ما هم عبور كن افسرده ار هجوم هوس های عالمیم آقا دل شكسته ی ما را صبور كن آقا بیا به حرمت مفهوم انتظار اشعار ساده ی ما را مرور كن كی می رسد شبی كه تو از راه می رسی این باغ های شب زده را غرق نور كن یا صاحب الزمان قدمت خیر ، العجل یعنی كه ، ای تمام عدالت ظهور كن 4
mohsen-gh 405 ارسال شده در 29 مرداد، 2010 امشب به جنون كشیده میلم برگرد ای جاری ندبه در كمیلم برگرد بی تو شب تاریك مرا نوری نیست برگرد ستاره ی سهیلم برگرد 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 8 شهریور، 2010 گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟ آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام! 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 8 شهریور، 2010 کي مي آيي که کران تا بيکران دلم را برايت چراغاني کنم و چشمانم را فرش قدومت نمايم؟ بيا که بهار دلم بيصبرانه مشتاق آمدن توست و قلبم جويبار اشکهايي که هر روز و شب براي فراق تو ريخته ميشوند.... ياس سفيدم! بيا که با ظهورت آيه "والنهار اذا تجلي" تأويل گردد.... بيا که چشمه سار وجودم سخت خشکيده و فرياد العطش برآورده، بيا تا از نرگس چشمانت عطري براي سجادهام بگيرم.... بيا و مرا زائر شهر قاصدکها کن، بيا.... 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 8 شهریور، 2010 سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم چو شمع شعله کشم آنقدر که آب شوم هزار چشمه نور از تو در دلم جاريست به کهکشان روم و رشک آفتاب شوم تو ای سلاله خورشيد ذره پرور باش مباد آنکه چو زلفت به پيچ و تاب شوم مشام من ز گل روی خود معطر کن که با نسيم سبک سير هم رکاب شوم به شوق چشمه وصل تو آمدم ، مپسند که درکويرغمت خسته از سراب شوم کنون که دامنم زاشک شوق لبريزست بیا که من ز وصال تو کامياب شوم هزار شکوه ناگفته در دلم باقیست ولی چو لب به سخن آوری مجاب شوم من و غلامی درگاه مهدی موعود که با شنيدن نامش در انقلاب شوم در آن حریم که نامحرم است مهر منیر کیم که ذره ناچيز آن جناب شوم به گرد شعله چو پروانه سوختم ای دوست بدین امید که از عاشقان حساب شوم 3
taha894 445 ارسال شده در 8 شهریور، 2010 خون شد دل من از این جدایی ای دوست تا چند بنالم که کجایی؟ ای دوست هر شب به امید، سر نهم بر بالین شاید تو به خواب من بیایی، ای دوست ------------------------------------------------------------ شب بی تو به دیدار سحر مایل نیست منظومه ی خورشیدوشان ، کامل نیست بازآی و قدم به دیده و دل بگذار هر چند دل و دیده ی ما قابل نیست ---------------------------------------------------------------------- ما منتظِر تو ایم و تو منتظَری از سختی انتظار، خود با خبری یک جمعه ی دیگر سپری گشت و نگشت هجران تو ای صاحب جمعه ، سپری ------------------------------------------------------------------------- 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 8 شهریور، 2010 خمی که ابروی شرح تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 13 شهریور، 2010 دانی كه انتظار تو با ما چه میكند؟ توفان ببین به پهنه دریا چه میكند آشفتهام چو موج به دریای زندگی آشفتگی ببین به دل ما چه میكند یكدم بپرس این همه غم این همه بلا در خاطر شكسته ز غمها چه میكند دور از بهار روی تو بی برگ ماندهام بی برگ و بار مانده به دنیا چه میكند؟ بنشین ز راه لطف و دمی در كنار دل آخر بپرس این دل تنها چه میكند؟ مهلا خلیلی 3
مرید 1252 ارسال شده در 9 اسفند، 2010 دلم گرفته برایت چرا نمی آیی فرشته ها به فدایت چرا نمی آیی از آن زمان که تو رفتی سکوت بود وسکوت فدای بغض صدایت چرا نمی آیی بیا که رنگ درختان ز دوریت زرد است فدای رنگ لوایت چرا نمی آیی از انتظار تو دستان لاله هم گردید به رنگ سبز عبایت چرا نمی آیی اگر چه فاصله افتاده بین ما اما زسر نرفته هوایت چرا نمی آیی برای بیعت با تو تمام راه دویدم نگین سرخ ولایت چرا نمی آیی منم(مرید)تو ای بیکران هستی بخش به انتظار نهایت چرا نمی آیی 3
arash86. 4604 ارسال شده در 26 اردیبهشت، 2011 كار گل زار شود گر تو به گلزارآيي نرخ يوسف شكند گر تو به بازار آيي برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3
ermia_rooz 4760 ارسال شده در 26 اردیبهشت، 2011 با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام 3
نیمه ماه 2908 ارسال شده در 2 خرداد، 2011 روزی هزار بار دلت را شکسته ام ... بی خود به انتظار وصالت نشسته ام هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی ... هم عهد خویش هم دلت را شکسته ام 1
ruya 499 مالک ارسال شده در 5 خرداد، 2011 شروع میکنم از تو نوشتن ، کاغذ مست میگردد ،قلم به رقص در می آید، نمیدانم چه سری در نامت وجود دارد که هر وقت نامت را بر روی کاغذ می آورم و از تو مینویسم ، وجودم، قلمم، کاغذم،همه و همه به وجد می آییم اما بعد از چند لحظه میبینم قلم می لرزد و میایستد و اشک میریزد که باز هم انتظار ............ 3
ali6668 1159 ارسال شده در 10 خرداد، 2011 ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی 1
arash86. 4604 ارسال شده در 11 خرداد، 2011 گر خلوت وصل تو برازنده من نيست بگذار كه در سايه ديوار تو باشم 1
arash86. 4604 ارسال شده در 13 خرداد، 2011 بياكه بي تو... بيا كه بى تو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ كه سحر به شبنم لطف تو بيدار مىشود و صبح به سلام تو از جا بر مىخيزد. بيا كه بى تو آينهها، زنگار غربت گرفتهاند و قطار آشنايىها، فرياد غريبى مىكشد، هيچ كس حريم اطلسىها را پاس نمىدارد و بر داغ لالهها مرهم نمىگذارد. بيا كه بىتو قنوت شاخهها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد. بيا كه بىتو كدام دست مهر، سرشك غم از ديدگان يتيمان بر مىگيرد؟ و كجاست آغوش مهربانى كه دلهاى زخمى را به ضيافت ابريشمى بخواند. بيا كه بىتو آسمان دلم اسير تيرگى هاست و هرگز ستاره اميد در برج اقبال، رحل خوش بختى نمىافكند. اى آبِ آب، رودخانهها عطش ديدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى درياى ظهور تو شتاباناند. قامتى به استوارى كوه، دلى به بىكرانگى دريا، طراوتى به لطافت سبزينهها، سينهاى به فراخى آسمانها و صميميتى به گرمى خورشيد بايد تا تو را خواندو كاروان دلها را به منزلگاه اميد كشاند. اين همه را كه اندكى بيش نيست، از دل شكستهترين منتظران تاريخ دريغ مدار، كه ظهور تو اجابت دعاى ماست. 1
ارسال های توصیه شده