pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۲ خب.. طبق وعده ای که داده بودم از امشب کارمونو شروع می کنیم واسه استارت خودم شروع می کنم تا یخ بچه ها آب شه :دی لطفا اسپم نکنین .. مرسی Abandon keen jealous 7 لینک به دیدگاه
major7 280 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۲ خب.. طبق وعده ای که داده بودم از امشب کارمونو شروع می کنیمواسه استارت خودم شروع می کنم تا یخ بچه ها آب شه :دی لطفا اسپم نکنین .. مرسی Abandon keen jealous I abandoned town of pari.v . She was keen and realized that. she always jealous for me 5 لینک به دیدگاه
pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۲ بچه ها مثالاتونو بذارین .. اگه سوال یا تحلیلی نکته ای چیزی بود بگین Abandon مترادف= freedom, to go away from a person or thing or place without intending to return مثال: I abandoned noandishan to despair. keen مترادف= sharp, intense مثال: keen wind a keen swimmer is keen to go. jealous مترادف= feeling or showing resentment towards a person whom one thinks of as a rival. مثال: jozef ُs wife gets jealous if he speaks to other girls. 6 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۲ abandon snow forced many drivers to abandon their vehicles jealous حرف اضافش of هستش مثال: he is jealous of me هم معنی حسادت میده و هم غیرت!!! keen (مشتاق هم معنی میده) : eager I wasn't too keen on going to the party 6 لینک به دیدگاه
maryam skr 400 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۲ سلام دوستان... من یه فایل داشتم که صفحات مهم لغات کتاب فرهادی توش هست براتون ارسال میکنم... امیدواره مفید باشه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۲ Abandon مترادف=drop, abandon, release, unleash, liberate, extricate مثال:I abandoned my music years ago. keen مترادف=enthusiastic, eager, keen, avid, aspiring, willing مثال: i am keen to learn english jealous مترادف=jealous, envious, green-eyed مثال: I 'm jealous of those who are loved 5 لینک به دیدگاه
a.rahmani? 447 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۲ abandon: to leave someone especially someone you are responsible for===we had to abandon the car and walk. keen: want somthing(eager).& like===im not keen on meat. jealous:feeling unhappy because someone has something that you wish you had.===he was talking to Amir to make me jealous. 5 لینک به دیدگاه
sh.e 45 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۲ بچه ها امیدوارم موفق باشید.من برا زبان قصد دارم کتاب دیکشنری معماری که انگلیسی به انگلیسیه (شهرسازیشو گیرنیاوردم)رو هرشب یه صفحه اشو ترجمه کنم...ان شالله که ج بده 7 لینک به دیدگاه
a.rahmani? 447 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۲ سلام دوست عزیز اگه این کارو نکنی بهتره(اشتباه منو تکرار نکن)!!! البته اگه زبانت سطحش بالاس مانعی نداره اتفاقا کار خوبیم هس ولی اگه مث من زبانت در حد متوسط و زیر متوسطه این اشتباه بزرگو انجام نده و سعی کن با کتابای 504 و زبان عمومی موسسات سطح خودتو ببری بالا و ارتقاش بدی و اگه دیدی از نظر زبان عمومی قوی شدی بدو دنبالش اینم توصیه برادرانه من به شما برادر معمار 5 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۲ دوستان منو از ليست حذف كنيد موفق باشبد 5 لینک به دیدگاه
pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۲ دوستای گلم.. جلسه دوم یکم به تعویق افتاد تا ذستمون بیاد هر جلسه چقد وقت لازم داره از این به بعد شب در میون کلمه های جدیدو میذارم Tact Oath Vacant 7 لینک به دیدگاه
major7 280 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۲ The iranian nuclear talks with world powers required great tact on the part of both sides He uttered an oath These lockers are all vacant 6 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۲ tact diplomacy that wasn't a very tactful thing to say oath solemn vow all of the members of Savak swear a solemn oath not to reveal the secrets of the organization vacant empty,unfilled the seat next to him was vacant 5 لینک به دیدگاه
pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۲ Tact مترادف= skill in avoiding giving offence or in winning good will by sauing or doing the right thing. مثال: She told me, the example was horrible, she ُs got no tact. Oath مترادف= a serious promise a solemn undertaking to do sth or that sth is true, appealing to God or a revered object as witness مثال: My oath for being a good girl, is hard to get true. Vacant مترادف= empty not filled or occupied having a blank expression مثال: carrying a vacant box is easy. 5 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۲ [7. Hardship مترادف: hardness, difficulty, rigidity, adversity, trouble I was faced with many hardship for go to college. 8. Gallant brave, courageous, valiant, stark, intrepid The kids were so gallant they all compliment him. 9. Data] information, witting I cried for the loss of data over the past year. (ببخشید بابت غیبتم.جمله هارم به خوبی خودتون ببخشید اولین چیزیه که به ذهنم میرسه) 5 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۲ 10.unaccustomed 11.bachelor 12.qualify 5 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۲ [ 10.unaccustomed Habit the visitors were unaccustomed to country roads 11.bachelor a man who has never been married- unmarried person Boys often like being bachelor 12.qualify assign.define determine . specify. a pensioner who does not qualify for income support 4 لینک به دیدگاه
pari.v 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۲ unaccustomed مترادف= unusual , not customary , exceptional. مثال: This handwriting is unaccustomed. bachelor مترادف= an unmarried man مثال: being bachelor is ُnt pleasant for men. qualify مترادف= to make or become competent or eligible or regally entitled to do sth. مثال: Parisa has qualified as a engineer. 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده