شــاروک 30242 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 ی نفرتون از اول تعریف نکنه هااا.. اهم ... اهم ... من امیت رو یافتم طی قراری که داشتیم بعدش من رفتم یه کتاب خریدم نشستیم تو چمن ها که گوشیه امیت زنگ خورد .... رفت سراغ بچه ها و اونها رو پیدا کرد آورد جاوید ... مینا ... بابک و حمیت سر شناسایی جاوید پروسه ای طی کردیم جالب !! بعدشم یه چیزی به من گفت و من رو دلخور و ناراحت کرد بعدش یه کمی صحبتیدیم و سودی اومد:hapydancsmil: جاوید و حمید هم با چنگ و دندون داشتن یه لواشک نصف میکردن:icon_pf (34): اون لواشک دستمالی شده رو هم به همه تعارف میکردن این یه قسمتی بود فعلا بازم میام مینویسم 11
pesare irani 41805 مالک ارسال شده در 4 مرداد، 2013 امید آقا به شوما مثل اینکه بیشتر خوش گذشت بابا بخدا من هیچ کاره ام بسوزه پدر محبوبیت 5
GBG10 2039 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 امید جان خاطرات دست شماس که یه دقیقه ما رفتیم با جاوید کتاب بخریم برگشتیم غیبت زد! قبل از هر خاطره ای (من حافظه کوتاه مدتم یک مقدار ضعیفه به عنوان مثال چهره جاوید و حمید رو فقط یادمه اونم چون قبلا دیده بودمشون در نتیجه من خاطره ای یادم نمیاد.) تو تعریف کن ببینم کجا رفتی و چرا هیچ رقمه بر نگشتی؟ :icon_pf (34): 7
pesare irani 41805 مالک ارسال شده در 4 مرداد، 2013 آره والا با چه رویی اومده تاپیک زده من موندم خواستم م م ساعت 2 بیام پیش شما گفتید دارم میرم م م بخدا اون موغه تو راهرو شماره 31 شبستان بودم انتشارات دانشگاه امیر کبیر بودم یه ربع تا دانشگاهی راه بود:5c6ipag2mnshmsf5ju3 5
شــاروک 30242 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 امید جان خاطرات دست شماس که یه دقیقه ما رفتیم با جاوید کتاب بخریم برگشتیم غیبت زد! قبل از هر خاطره ای (من حافظه کوتاه مدتم یک مقدار ضعیفه به عنوان مثال چهره جاوید و حمید رو فقط یادمه اونم چون قبلا دیده بودمشون در نتیجه من خاطره ای یادم نمیاد.) تو تعریف کن ببینم کجا رفتی و چرا هیچ رقمه بر نگشتی؟ :icon_pf (34): بیشتر از یه مقدار :icon_pf (34): من فک میکردم خودم مشکل دارم .... نگو همه گیره این مشکل 4
شــاروک 30242 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 خواستم م م ساعت 2 بیام پیش شما گفتید دارم میرم م م بخدا اون موغه تو راهرو شماره 31 شبستان بودم انتشارات دانشگاه امیر کبیر بودم یه ربع تا دانشگاهی راه بود:5c6ipag2mnshmsf5ju3 امیت تنهات گذاشتن ؟؟؟ 2
Valentina 13664 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 اهم ... اهم ... من امیت رو یافتم طی قراری که داشتیم بعدش من رفتم یه کتاب خریدم نشستیم تو چمن ها که گوشیه امیت زنگ خورد .... رفت سراغ بچه ها و اونها رو پیدا کرد آورد جاوید ... مینا ... بابک و حمیت سر شناسایی جاوید پروسه ای طی کردیم جالب !! بعدشم یه چیزی به من گفت و من رو دلخور و ناراحت کرد بعدش یه کمی صحبتیدیم و سودی اومد:hapydancsmil: جاوید و حمید هم با چنگ و دندون داشتن یه لواشک نصف میکردن:icon_pf (34): اون لواشک دستمالی شده رو هم به همه تعارف میکردن این یه قسمتی بود فعلا بازم میام مینویسم آورین دخترم.. 3
Mina Yousefi 24161 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 خواستم م م ساعت 2 بیام پیش شما گفتید دارم میرم م م بخدا اون موغه تو راهرو شماره 31 شبستان بودم انتشارات دانشگاه امیر کبیر بودم یه ربع تا دانشگاهی راه بود:5c6ipag2mnshmsf5ju3 1
pesare irani 41805 مالک ارسال شده در 4 مرداد، 2013 خو من چون ننه بلقیس رو بردم دیگه پای موندنش نبود دل در گرو ننه داشت واسه همین رفت یه گوشه کز کردو معتاد شد ارع اوالا نه باو رفت اون گوشه هاااااا............. تخصییر اون نمایندگی بیمه ملت بود 3
pesare irani 41805 مالک ارسال شده در 4 مرداد، 2013 امید جان خاطرات دست شماس که یه دقیقه ما رفتیم با جاوید کتاب بخریم برگشتیم غیبت زد! قبل از هر خاطره ای (من حافظه کوتاه مدتم یک مقدار ضعیفه به عنوان مثال چهره جاوید و حمید رو فقط یادمه اونم چون قبلا دیده بودمشون در نتیجه من خاطره ای یادم نمیاد.) تو تعریف کن ببینم کجا رفتی و چرا هیچ رقمه بر نگشتی؟ :icon_pf (34): ا ابروی ما رو بردید بابا من خواستم بیام شما نخواستید 3
GBG10 2039 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 اابروی ما رو بردید بابا من خواستم بیام شما نخواستید حیف که شبیه پسر عمم هستی و خیلی وقته ندیدمش و دلم واسش تنگ شده! 4
GBG10 2039 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 بیشتر از یه مقدار :icon_pf (34): من فک میکردم خودم مشکل دارم .... نگو همه گیره این مشکل راستی قضیه سلول بنیادی چی شد؟ پول کتابهای ارشدم ازش در میاد یا نه؟ 3
pesare irani 41805 مالک ارسال شده در 4 مرداد، 2013 این خاطرات سری اول ما به خاطر معده درد از ساعت 5 و نیم صبح بیدار بودیم ساعت 6 مثل یه غنچه باز شدم م رفتم چایی ریختم تو فنجون و خوردم خوشگل کردم در همین حین اهنگ تپش تپش ای از تپش وای از دل دیوانه دارم میرم سر قرار ای دل نگیر بهونه میخوندم ساعت 7 از ساوه به سمت تیران راه افتادیم م جاتون خالی تو راه هم یا هندزفری اهنگ گوش کردم رفتیم و رفتیم و رفتیم وقتی از عوارضی دوم رد شدم دیگه مطمئن شدم که دارم میرسم تیران رفتم رو مخ حمید که دارم میام م:girl_blush2: 9 بود رسیدیم مترو دیدم چرخ مترو پنچره :zadan: همه اونجا میگفت کار مکانیک هاست پنچریش:lol: با هزار بدبختی سوار مترو شدیم اومدیم دروازه دولت خط عوض کردیم 9 و نیم رسیدم مترو بهشتی:JC_thinking: و این داستان ادامه دارد.......:6404: 8
pesare irani 41805 مالک ارسال شده در 4 مرداد، 2013 مگه قرار نمایشگاه برگزار شد و رفتین؟؟؟؟!!! با تلاش شبانه روزی برو بچ بهله 4
Javid Maleki 11668 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 آهاااااااااااااااااااااااای با شماها هستماااااا سوال پرسیدماااااا 2
Mina Yousefi 24161 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 مگه قرار نمایشگاه برگزار شد و رفتین؟؟؟؟!!! نه 5شنبه برگزار میشه 3
Javid Maleki 11668 ارسال شده در 4 مرداد، 2013 با تلاش شبانه روزی برو بچ بهله مگه پنجشنبه 2/19 قرار نشد بریم؟؟ 3
ارسال های توصیه شده