mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۲ این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس ! تــــــــو بنویس ... از دلتنگی هایتــــــ، از دردهایتــــــ ، از حــــرف هایت ... از هرچه دلتـــــ می گوید ! بنویس برایـــــــــم... 13 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۲ در هر جغرافیایی که باشم، جهت ها تفاوتی ندارند؛ تمام دامنه های دلــم رو به سمتِ خنده های توست... 10 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۲ کنار پنجره اتاقم می شینم و به ستاره های آسمون خیره می شم ... بدون اینکه خود بفهمم اشکام گونه هامو خیس می کنه ، چشمام یه جا و دلم یه جای دیگه .... از این زندگی خسته و دلگیر ام .... می خوام برم ... برم به یک ناکجا آباد .... جایی که مقصدشم معلوم نیست .... عميق ترين درد زندگي مردن نيست ... ناتمام موندن قشنگترين داستان زندگيه که مجبوري آخرش رو با جدایي به سرانجام برسوني عميق ترين درد زندگي مردن نیست ... به فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگيه .... بازم دلتنگی ... بازم گریه های شبانه ..... سخت دلتنگم ، بيقرار و بي تاب ... كجاست اون لبخندهاي عاشقونه ات تا باز ديونه شم .... چرا ديگه درد دلي براي گفتن نداري چرا قلب عاشقم و در انتظار چشمهات مي سوزوني ..... اونقدر دلتنگ چشمهاتم كه نمي تونم تو هيچ چشم ديگه ای نگاه كنم .... اونقدر بيقرارم كه هيچ اتفاقي ، دل غمگينم و شاد نمي كنه .... براي گريه ، شونه هاتو كم دارم ، شونه هايي كه بارها و بارها تو خواب و خيال ، تكيه گاه دل عاشقم بود براي عاشقي ، نگاههاي زيباتو كم دارم ، نگاههايي كه تنها دليل زنده موندنم شد .... چرا ديگه براي غصه ها ، اشكها و دلتنگي هام جوابي نداري ... شب دراز و من هنوز هم تو انتظار نسيم صبحم .... اي دل ديوانه ي من با غم هات بساز و با اشك هات بسوز ، ولی ..... دم نزن ........ 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۲ "دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده" برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان... برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم... حــتــی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خــیــلــی دیــــــر شناختمشان...! برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش... برای کســی که این روز هــا عجـــیب نبــودش را حــــس میکـنم... خنده هایی که دارم فراموششان می کنم و برای خــــــودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!! 9 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۲ ای دهقــــان ِ فــــــداكار تو در روزگاری بزرگ شدی كه مردی برهنه شد تا زنان و كودكان زنده بمانند امّا من... در روزگاری نفس میكشم كه زنی برهنه میشود تا كودكش از گرسنگی نمیرد...! 9 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۲ تا یادت می کنم باران می اید نمی دانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد... 7 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۲ هر چقدر هم بگویی : تنهایی خوب است؛ دنیا زشت است و از این حرف ها؛ آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر می زند ...! 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ اي كاش گفتــ ـه بودي عاشق ديگــ ـري شده اي من خودم عاشــ ـق بودم دركت مي كــ ـردم انکه دستش را انقدر محکم گرفته ای دیروز عاشق من بود دستانت را خسته نکن دیر یا زود تو هم تنهایی... هیچ می دونستی زیباترین عاشقانه*ای که واسم گفتی وقتی بود که اسمم رو با «میم» به انتها رسوندی؟! [TABLE=class: ncode_imageresizer_warning, width: 640] [TR] [TD=class: td1, width: 20][/TD] [TD=class: td2]براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 670x670 مي باشد[/TD] [/TR] [/TABLE] گاهی حــــرف ها وزن ندارد … ریتم ندارد … آهنگ ندارد … اما خوب گوش کن … درد دارند … بهترین پیام دنیا یا بمان و امید فردایم باش یا دیروزم را برگردان و برو.... 8 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ دلم را تهدید کرده ام بهانه ات را نگیرد... وگرنه می دهم دوباره بسوزانیش... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ می توانم کنار ِ تو باشم و باز بی آواز از راز ِ این همه همهمه بگذرم... من از پی ِ زبانِ پوسیدگان نخواهم رفت! تنها منم که در خوابِ این همه زمستانِ لنگرنشین، هی بهار بهار برای باغ ِ بابونه آرزو می کنم. حالا همین شوقِ بی قیمت و قاعده همین حدودِ رویا و رفتن ِ از پی ِ نور، ما را بس، تا بر اقلیم ِ شقایق و خیالِ پروانه پادشاهی کنیم... 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ گفته بودي ؛ از حال و هواي خودم برايت بنويسم اینجـــــــا حوالي نگاه من هميشه مرطوب است با بارش گاه به گاه خاطراتي دور اينجـــــــا دلواپسي هايم شبيه انار ترک خورده اي است! در ارتفاع باغ و دلتنگي هايم شبيه دست هاي پراکنده اي است در ازدحام شهر ! 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ این پست را سکوت می کنم تو بنویس ... تو بنویس ... بنویس از دلتنگی هایت ، از دردهایت ، از هرچه دلت می گوید ...! بنویس ... دلتنگی ات را با جان و دل می چشم ! 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ نمـیـدانــی چه دردی دارد وقـــتـی حــــالـم در واژه هــا هـم نــمی گنـجـد ...! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ تقدیم به .............. مهربانم به اندازه اسمانی بی كران و دریایی زلال تو را تقدیس می كنم و كلام ابی رنگت را بر خانه دلم می نگارم و تنها واژه محبتم از ان توست دیگر نسبت به هم بیگانه نیستم احساسمان،ارزوهایمان و نگاهمان با هم گره می خورد من تو را در قصه های شیرین عاشقانه ام جا داده ام اكنون،فصلی سبز را با هم اغاز می كنیم فصل خوش شكفتن،فصلی پر از احساس ،همدلی و دلدادگی پنجره های زندگی مان را به روی امید و شادی باز خواهیم كرد و ترانه خوش اهنگ صمیمیت را با هم خواهیم خواند گل هایی از مهربانی و خوشبختی در باغچه دلمان خواهیم كاشت تا بعد از این صداقت مان صدای زلال خوشبختی ما را به افق های دور دست برساند من همیشه با قلم محبت بر روی گلبرگ های عشق با دستانی پر از مهر و چشمانی لبریز از باران از میان هزاران واژه برای تو دوستت دارم را انتخاب میکنم جاودانه... مهربانم ، زیباترین احساساتم را با قلم عشق نثارت خواهم كرد عطر آغوشت را دوست دارم چرا كه بوی بهترین یاسهای زندگی را برای من تداعی می كند صدای قلبت را دوست دارم چرا كه زیباتربن اهنگ زندگی را می نوازد دست پر از مهرت را دوست دارم چرا كه بذرهای محبت را بر زمین وجودم می پاشد چشمانت را دوست دارم چرا كه زیباترین مروارید های عالم در این صدفها نهفته است ای یاس سپید زندگی تو را در كدامین گلستان عشق بگذارم كه طراوتت جاودانه باشد اما نه،نمی شود تو را در گلستان زمان نهاد چرا كه هیچ گلستانی لایق این همه زیبایی و مهربانی و صفا نیست پس تو را در اعماق جاودان قلبم خواهم نهاد كه سراسر از عشق تو لبریز است ای یاس سپید امروز از فراز و نشیب روزها هنوز خانه قلبم از عشق تو گرم است ای جاودانه... 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده... اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم... کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن هانه هایت... کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز واستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم... میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو بازم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ می خواهم از چیزهایی که در این یک ساله به من هدیه کرده ای برایت بگویم! از آن نگاه کهربایی که انسان را به ماندن و بودن امیدوار می کند . از آن دست های بخشنده که یاری دهنده اند و گرما بخش ...حتی اگر در زمهریری از زخم زبان ها و طعنه ها و نامهربانی ها گام برداری. از آن آغوش که نه جان پناه که سرزمینی است برای زیستن و آزاده زیستن. از آن لبخند ها که اطمینان و اراده اند و از اشک هایی که نفس صداقتند. وقتی می بینم که تو چه فروتن به دشواری های هم پا بودن من تن داده ای پشتم می لرزد. بدان که در این هم پایی آن که همیشه پیش تر گام بر میدارد تویی! بدان که مقصدم بوییدن عطر تو و شتابم برای رسیدن به صدای گام های توست. آن چه تو در خود داشتی بیش از تصور من بود. نگاه بی کینه ات به جهان و علاقه ات به آدمیان از خوب و بد. آگاهی ات از این که عشق گریزگاه نیست، سلاحی برای رفتن به جنگ سیاهی ها هم نیست....چشمی تازه برای پاییدن این زندگی است...چشمی که زیبایی های پنهان زندگی را به ما می نمایاند. سادگی تو در عین دانستگی ات و صداقت بی زنگارت... اینهاست که مرا به تو علاقمند کرده....وقتی دوشادوش هم در خیابان قدم میزنیم خود را آزادترین انسان جهان می بینم.اگر گاهی در هنگامی که با همیم حواس مرا پرت می بینی گمان نکن که با تو نیستم...من دلم را به تو بخشیده ام و این برای یک انسان از والاترین چیزهاست.گاهی برای رسیدم به یک سطر ترانه یا یک شعر ساعت ها در خود فرو می روم....اقیانوسی در پس پیراهن من است که مشت بر کرانه می کوبد و گاهی حریفش نمی شوم . نمی توانم از چنگ این رفیق مزاحم خلاص شوم . کسی در درون من است که از فکر کردن و فکر کردن خسته نمی شود. من هم این مزاحم دلچسب را دوست دارم. سالهاست که به حضور مداومش عادت کرده ام. دلم می خواست تو را داشتم و کلبه ای در گوشه پرتی از این جهان....تو با تمام کلیدهای جهان آمده ای .آمده ای تا رهایم کنی از زندان خود ساخته ای که در آن مدفون بودم.... نگاهم که میکنی من و آن غریبه پنهان شده در من یکی می شویم... تو آمدی تا رویاهای مرا تعبیر کنی و بر آورد آرزوهایم باشی.... و من خود را نخستین کاشف عشق در جهان می بینم... همیشه می خواستم بدانم آن انسان غار نشین که نخستین نقاشی را بر دیواره غار کشید بعد از تمام کردن نقاشی اش چه حسی داشت؟ تو این حس را به من بخشیدی.... من تمام این سالها را به چله نشسته بودن تا معجزه حضور تو نازل شود. ..برای زندگی عاشقانه به دنیا آمده ام وتواین تجربه را در همین یک ساله به من بخشیدی ....دیگر تنها منتظرم ...منتظر آنکه در زیر یک سقف با تو نفس بکشم...می دانم که می توانم با آن من یاغی درونم هم کنار بیایم...می توانم اقیانوس درون پیرهنم را در کوزه ای جای دهم و به هنگام نیاز با جرعه ای از آن گلهای سرخ ترانه را شکوفا کنم... ما موظفیم که زندگی کنیم و خوشبخت شویم... ما موظف به رعایت انسانیت خویشیم... ما موظفیم که نگاه عاشقانه را از هم دریغ نکنیم...عطر آغوشت را به من ببخش ...من تمام عاشقانه های جهان را برایت خواهم خواند... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت. گفت که روزی می آید اما نگفت چه روزی! او که قلبم را شکست و رفت روزی دوباره می آید.می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند، می آید و دوباره خاکستر عشق را در دلم شعله ور میکند. به انتظار آن روز نشسته ام تا دوباره بیاید و به این قلب شکسته ام سر و سامان دهد. می آید تا دوباره عاشقانه بر روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به او بگویم که دوستت دارم ای بهترینم. بیا که بدجور دلم هوای تو را کرده است… بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد. بیا که عشق بدون ما عشق نیست ، این دنیا بدون ما زیبا نیست. او دوباره می آید تا شبهای تیره و تارم بعد از مدتها ستاره باران شود و مهتاب مثل گذشته عاشقانه شبهای مرا نورانی کند. به عشق آمدنت این روزهای تلخ بی تو بودن را با همه غم ها و غصه ها و گریه هایش سپری میکنم تا دوباره روزی بیایی و به منی که خسته از زندگی ام نفسی دوباره دهی. یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت. می آید و مرا عاشقتر می کند و آن لحظه است که دوباره من امیدواربه زندگی می شوم و خوشبختی را در زندگی ام تضمین می کنم. بیا عزیزم ، با اینکه قلبم را شکستی اما همچنان درهای قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را از باران عشقت سیراب کن. یک روز دوباره می آیم :::: آری خودش گفت که روزی دوباره می آید. می ترسم از عشق تو بمیرم اما روزی که تو می آیی را نبینم. می ترسم آنقدر به انتظار بنشینم و نیایی و آخر سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد. می ترسم از آن روزی که تو خواهی آمد و من دیگر نیستم.. آن لحظه هست که می فهمی از عشق تو مرده ام… آری از عشق تو مرده ام. پس تا خون در رگهایم جاری است و جای قلبم در نبود تو خالی است برگرد. 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ برای ...................... سر آغاز نامه عاشقانه با نام یارم می نویسم صادقانه. از عشق می نویسم از صفایش ، از محبت می نویسم از وفایش ، از دلش می نویسم ، از نگاهش. در همان لحظه اول که تو را دیدم عاشقت شدم، عاشق آن چهره ماهت شدم ، عاشق آن قلب تنهایت شدم. عاشق حرفهای پر مهرت شدم، عاشق چشمهای زیبایت شدم. در همان لحظه بیادماندنی دلم به دست و پایم افتاده بود که بیایم با تو دردو دل کنم . چیزی در دلم مانده و غوغا به پا کرده که موقع درد و دلهایم به تو خواهم گفت…! می خواهم بگویم دوستت دارم، عاشقت هستم. درهمان لحظه اول که تو را دیدم احساسی در دلم داشتم! احساس می کردم چشمانت به من می گویند بیا باهم باشیم ، از هم بگوییم ، بادل باشیم. چشمانت به من می گویند بیا و با عشق همسفر باش! ای هستی ام ، ای یاورم ، ای دلدار زندگی ام زودتر بیا و در قلبم خانه کن. بیا و قلبم را آرام کن. بیا تا دلم خون نشده ، تا گل خونمون همش پرپر نشده! بیا سر قرارمان ، قرار هر روز و هر شبمان. نامه ام را برایت بر روی بهترین کاغذ زندگی می نویسم با جنس اعلا. اما نامت را بر روی دیواره سرخ قلبم تا ابد نگه خواهم داشت. 3 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ منظور حافظ می شدی اگر قرن ها تاخیر نمی کردی...! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است! براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده! آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است! چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور! خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد! مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است …بخند! به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند. تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود! كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي . بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن. مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي! كودكي اگر كه كرده باشي اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ، به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي … مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي! دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم! تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود … كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ، حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي… به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا، به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست … چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟ تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم … . بخند …با من …براي من…همين! هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند … 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده