رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

باز هم خرداد ماه و تداعی رفتن تو

نگاه مهربانت خاطره ای ماندگار در ذهنم

و یادت تا ابد در قلبم جاودانه شد

 

رؤیای ثانیه ای دیدن دوباره ات بزرگترین حسرت زندگی ام

و دلتنگی عادت یک ساله ام

 

عزیز سفر کرده ام

اولین سال تولد دوباره ات مبارک

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 137
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پيش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

 

قيمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدي که تحمل نکند بار جفا را

 

گر مخير بکنندم به قيامت که چه خواهي

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

 

گر سرم مي‌رود از عهد تو سر بازنپيچم

تا بگويند پس از من که به سر برد وفا را

 

خنک آن درد که يارم به عيادت به سر آيد

دردمندان به چنين درد نخواهند دوا را

 

باور از مات نباشد تو در آيينه نگه کن

تا بداني که چه بودست گرفتار بلا را

 

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

 

سر انگشت تحير بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند اين صورت انگشت نما را

 

آرزو مي‌کندم شمع صفت پيش وجودت

که سراپاي بسوزند من بي سر و پا را

 

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همي‌بيند و عارف قلم صنع خدا را

 

همه را ديده به رويت نگرانست وليکن

خودپرستان ز حقيقت نشناسند هوا را

 

مهرباني ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدي بطلب مهرگياه را

 

هيچ هشيار ملامت نکند مستي ما را

قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاري

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلتنگی های دلت را دلتنگ باش...

دلت گاهی برای گلبرگ ها تنگ میشود.

 

دلتنگیت را ببین

 

بگذار گلبرگ ها را ٬ لطافتشان را احساس کنی

 

نوازش بده دلت را

 

آرام کن قلب بیتابت را

 

بگذار بفهمد که هنوز صدای غم انگیز احساسش را میشنوی

 

گلی بچین از وادی انسانیت

 

گلی به خوش بویی مریم و طراوت گلهای یاس...

 

و به زیبایی سوسن.

 

قلبت را سرشار کن از رطوبت شبنم!

 

و نفسی بکش عمیق و آرام

 

تا زنده شوی و ببینی بار دیگر زیبایی رنگین کمان هفت رنگ زندگیت را!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز

ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز

 

روندگان طریقت ره بلا سپرند

رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز

 

غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب

که نیست سینه ارباب کینه محرم راز

 

اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست

من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز

 

چه گویمت که ز سوز درون چه می‌بینم

ز اشک پرس حکایت که من نیم غماز

 

چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت

که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز

 

بدین سپاس که مجلس منور است به دوست

گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز

 

غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست

جمال دولت محمود را به زلف ایاز

 

غزل سرایی ناهید صرفه‌ای نبرد

در آن مقام که
حافظ
برآورد آواز

  • Like 2
لینک به دیدگاه

چون فصل بهار آمد با من به چمن بنشین

دامن مکش از دستم بنشین گل من بنشین

خوش خویی و گلرویی مهتاب سمن بویی

تا دل ببری از گل ای غنچه دهن بنشین

تو ماه منی یارا تا خیره کنی ما را

مریخ و ثریا را بر زلف بزن بنشین

بنشین که صفا داری گیسوی رها داری

گر مهر به ما داری چون مه به چمن بنشین

گردیم سمندت را صیدیم کمندت را

گیسوی بلندت را بر شانه فکن بنشین

ای گلرخ گلدامن پرهیز کن از دشمن

چون دوست شدی با من بر دیده ی من بنشین

ماه چمنی جانا چون یاسمنی جانا

سیمینه تنی جانا در پیش سمن بنشین

در پای تو چون خاکم نه خاک که خاشاکم

بنگر دل غمناکم آن را مشکن بنشین

من عاشق دلتنگم خارم چون گل سنگم

بر گونه ی بی رنگم یک بوسه بزن بنشین

تو عطر وطن داری دانم غم من داری

گر شور سخن داری با ما به سخن بنشین

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت

خیام

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گرفتار روزگاری هستیم که اهل علم فقط عدهٔ کمی، مبتلی به هزاران رنج و محنت، باقی مانده، که پیوسته در اندیشهٔ آنند که غفلتهای زمان را فرصت جسته به تحقیق در علم و استوارکردن:ws52:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آبي آبي مهتابي

آبي تر از هر آبي

از چشماي تو ميگم اين آيه ها ي آبي

درياهاي بي تابي

 

آبي آبي مهتابي

آبي تر از هر آبي

از چشماي تو ميگم اين آيه ها ي آبي

درياهاي بي تابي

 

آبي يعني دل من

دريايي که اسيره اين چهره ي تقديره که رنگ از تو ميگيره

 

وقتي که خيره ميشم به عمق حوز کاشي

حس ميکنم تو هستم حتي اگه نباشي

من رنگ گنبدا رو چشماي تو ميبينم

سجدم به جانب توست اينه معناي دينم

 

 

آبي آبي مهتابي

آبي تر از هر آبي

از چشماي تو ميگم اين آيه ها ي آبي

درياهاي بي تابي

 

دل خسته ام از اينجا از آدماي دنيا

همين امروز و فردا دل ميزنم به دريا

دل ميزنم به دريا

رنگ تو رو ميپوشم

از عمق آبي عشق چشم تو رو مينوشم

 

آبي آبي مهتابي

آبي تر از هر آبي

از چشماي تو ميگم اين آيه ها ي آبي

درياهاي بي تابي

 

آبي آبي مهتابي

آبي تر از هر آبي

از چشماي تو ميگم اين آيه ها ي آبي

درياهاي بي تابي

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نه از قبیله ابرم نه از تبار کویرم

که بی بهانه بگریم وبی ترانه بمیرم

 

ستاره ای به درخشندگی ماه ، که دیری است

به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم

 

فرو نمیکشد این آب ، آتش عطشم را

خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم

 

دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم

که از نسیم و پرنده سراغی از تو بگیرم

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خورشيد خاموش از پشت شيشه

تصوير اين شهر غمگين دلگير هميشه

شهر غريبه دل هاي غمگين

هواي بي تو هواي سنگين

خونه ي بي تو مثل يه زندون

حيف منو تو حيف عشقمون

حيف تو بود حيف تو بود

اي گل من

عشق اگه بود عشق تو بود اي گل من

حيف تو بود حيف تو بود اي قلب من

اول جاده عاشقي تنها شدم

گفتي خداحافظ

گفتم خداحافظ

گفتي پشيموني ؟

گفتم كه هرگز

نفس بريده

دستاي لرزون

اشك توي چشمام حيف نگفتم بمون

غم يه عاشق غم كمي نيست

چه فايده از اشك وقتي كسي نيست

درد يه عاشق درد كمي نيست

چه فايده از اشك وقتي كسي نيست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

از زمین اوج گرفته است غباری که مراست

ایمن از سیلی موج است کناری که مراست

 

چشم پوشیده‌ام از هر چه درین عالم هست

 

چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟

 

کار زنگار کند با دل چون آینه‌ام

 

گر چه هست از دگران، نقش و نگاری که مراست

 

جان غربت زده را زود به پابوس وطن

 

می‌رساند نفس برق سواری که مراست

 

نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را

 

بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست

 

می‌کنم خوش دل خود را به تمنای وصال

 

سایهٔ مرغ هوایی است شکاری که مراست

 

نیست در عالم ایجاد، فضایی صائب

 

که نفس راست کند مشت غباری که مراست
  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو را سریست که با ما فرو نمی آید

مرا دلی که صبوری ازو نمی آید

 

جز این قدر نتوان گفت بر جمال توعیب

که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید

 

به شیر بود مگر شور عشق سعدی

که پیر گشت و تغیر در او نمی آید

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ما هرگز فرصت نميكنيم تحمل از كوه و صبوري از آسمان بياموزيم .

 

حالا سالهاست كه ديگر ما شبيه خودمان هم از خواب و نان و خستگي به خانه برنميگرديم .

 

ما ملاحت يك تبسم بي دليل را حتي از ياد زندگي برده ايم، كاري نمي شود كرد، كبوتر دور و كلمه تاريك و زندگي عطر غليظ كبريت سوخته اي ست كه ديگر براي اين چرخ بي چرا مرده كاري نخواهد كرد ... !

 

 

" سيد علي صالحي "

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود

تو در كنار من بشيني محال بود

هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود

چشمان مهربان تو پاك و زلال بود

پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري

با تو چقدر كوچه ما بي مثال بود

نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو

پرواز چشمهاي تومحتاج بال بود

سيب درخت بي ثمر آرزوي من

يك عمر مانده بود ولي كال كال بود

گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت

گفتي مجال نيست وليكن مجال بود

يك عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود

سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

چيزي شبيه جام بلور دلي غريب

حالا شكست واي صداي وصال بود

شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

اما نه با خيال تو بودم حلال بود

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شانه هایش از غمهای خودساخته اش خم میشود

دیگر سوسویی نخواهد زد

از ان لوءلوء چیزی نمانده

جانش رفته و تلخ تر از هر مَر است!

تمام ماضی را به حال سپرد

هسته اش داغ و پوسته اش تَرَکین

و مبهوت

.

.

.

از تقابل عشق و تنفر !!

 

p.s:i call it loveicon_gol.gif

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تا سحر اي شمع بر بالين من

امشب ازبهر خدا بيدار باش

سايه غم ناگهان بر دل نشست

رحم کن امشب مرا غمخوار باش

کام اميدم بخون آغشته شد

تيرهاي غم چنان بر دل نشست

کاندرين درياي مستزندگي

کشتي اميد من بر گل نشست

آه ، اي ياران به فريادم رسيد

ورنه مرگامشب به فريادم رسد

ترسم آن شيرين تر از جانم ز راه

چون به دام مرگ افتادم ،رسد

گريه و فرياد بس کن شمع من

بر دل ريشم نمک، ديگر مپاش

قصه بيتابي دلپيش من

بيش از اين ديگر مگو خاموش باش

جز تو ام اي مونس شب هاي تار

درجهان ، ديگر مرا ياري نماند

زآن همه ياران بجز ديدار مرگ

با کسي اميد ديدارينماند

همدم من، مونس من، شمع من

جز توام در اين جهان غمخوار کو؟

وندرينصحراي وحشت زاي مرگ

واي بر من ، واي بر من،يار کو؟

اندرين زندان ، امشب شمعمن

دست خواهم شستن ازاين زندگي

تا که فردا همچو شيران بشکنند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

اي دختر بهار حسد مي برم به تو

 

عطر و گل و ترانه و سرمستي ترا

 

با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو

 

 

 

بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي

 

با ناز مي گشود دو چشمان بسته را

 

مي شست كاكلي به لب آب نقره فام

 

آن بال هاي نازك زيباي خسته را

 

 

 

خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش

 

بر چهر روز روشني دلكشي دويد

 

موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

 

رازي سرود و موج بنرمي از او رميد

 

 

 

خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار

 

ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم

 

دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار

 

اي بس بهارها كه بهاري نداشتم

 

 

 

خورشيد تشنه كام در آنسوي آسمان

 

گوئي ميان مجمري از خون نشسته بود

 

مي رفت روز و خيره در انديشه ئي غريب

 

دختر كنار پنجره محزون نشسته بود

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من که می دانم شبی ، عمرم به پایان می رسد

نوبت خاموشیِ من ، سهل و آسان می رسد

من که می دانم که تا ، سرگرم بزم هستی ام

مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد

پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم ، پس چرا عاشق نباشم

من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست

بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست

من که میدانم اجل ، ناخوانده و بی دادگر

سرزده می اید و راه فراری نیست نیست

پس چرا ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

عبور مي كنم از جاده هاي بيداري

و دور مي شوم از لحظه هاي تكراري

هواي خانه پُر است از هواي دلتنگي

دلم گرفته از اين حجم تنگ آواري

 

دوباره بال و پرم پر ز حس پرواز است

كجاست پنجره اين چهار ديواري

 

كجاست پيك بشارت كسي كه مي آيد

به دستگيري اين دست هاي بي ياري

 

وفور گريه ام اما هنوز مي خندم

به تلخي همه خنده هاي اجباري

 

چقدر ساده و ارزان به عشق دل داديم

حراج دل ما بود و عشق بازاري

 

كمي نشان صداقت هنوز در ما هست

هميشه آينه هستيم اگر چه زنگاري

 

ولي دورغ چرا ، دل حريف عشق نبود

چنان شكست كه از دل نماند آثاري

 

اگر كه عشق بپرسد كه مرد راهي باز

جواب روشنم اين است يك كلام آري

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...