parikoochooloo 10748 ارسال شده در 19 تیر، 2010 این تاپیک جاییه برای دستنوشته ها، روزنوشته ها، گاه نوشته ها، بداهه نویسی ها، درد دل ها، خاطرات روزانه، هر چیزی که میشه اسمش رو گذاشت نوشته! صرفاً نیاز نیست نوشته ها برای خودتون باشه به همین دلیل این تاپیک رو تو زیر تالار گاه نوشته ها نزدم تا در صفحه ی اصلی تالار ادبیات تاپیکی داشته باشیم که همیشه بیانگر احساسات زیبامون باشه! منتظر پست های قشنگتون هستم! :flowerysmile: لطفاً در این تاپیک اسپم نکنید! 22
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 سال هاست آبستنم یک بارداری نا خواسته با بد ویاری ی تمام و کمال و ۲۴ عیار آنقدر که روزی صد بار می مردم و زنده می شدم آنقدر که روزی صد هزار بار آرزوی مرگ می کردم می دانستم دوران بد ویاری گذراست فقط باید بتوانی تحملش کنی و من تحمل کردم سختِ سخت آنقدر سخت که یادش هم سخت ست با تهوعی به شدت انزجار آلود ... از همه چیز و همه کس اما گذشت اما گذراندم کمی آرام شدم... اما جنین حادثه در بطنم رشد می کرد و من بزرگ شدنش را با تمام وجودم حس می کردم و من آمدنش را با تمام وجود انتظار می کشیدم حالا دیگر بطنم گنجایش جنینم را ندارد او آماده است من هم آماده تر آماده ایم تا او بیرون بیاید و من فارغ شوم اما.... در مرحله چهار دردم باید درد بکشم هر ثانیه , هر دقیقه , هر ساعت , هر روز ,هر هفته , هر ماه شایدم هر سال ! درد می آید و می رود درد می رود و می آید می آید تا پیکرم را متلاشی کند می آید تا مرا به زانو درآورد هجوم درد امانم را بریده درد داغم می کند درد می سوزانتم درد توانم را کاسته درد تمامی ندارد گویی تا مرا از پای نیندازد قصد آمدنش نیست اما من از پای نخواهم افتاد نقشه ی شومش را نقش بر آب خواهم کرد من حریف قدری برایش هستم او می داند که هرگز نتوانست آخ مرا بشنود حالا هم نخواهد شنید او بی انصافانه دردم می دهد می خواهد به دنیا بیآید می خواهم به دنیا بیآید نفس عمیق می کشم زجرم می دهد نفس عمیق می کشم می کُشدم جان نمی دهم من باز هم لب گزیده درد را در درونم حبس می کنم تا نابودش کنم وقت زایمانم رسیده نفس عمیق...عمیق ِعمیق چار درد را که پشت سر بگذارم او می آید و من او را سر راه می گذارم تا بتوانم با فراغ بال پرواز کنم. 17
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 و اگر از حال من بپرسید، خوبم و آرامشم دوری شماست! نه! خوب نیست حال من و تو هیچ باور نکن لبخندم را. روزگارم تلخِ تلخ است و صبحانه و ناهار و شام، شده دروغ و زهر مار که به شکنجه به خوردمان می دهند و اعتراف به لبخند می گیرند! و تو در این میان تنها روزنه ی آرامش و امید که زمین می گذارم وقتی کوله بارم را شبها پناه می برم به بودنت، و کمی رهایی برای فردای اعتراض و فریادهای روشنگر. من اعتراف می کنم!!! 9
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 بر ما چه رفت که چنین ویرانه شدیم؟ و هراس، این بی رنگ بی بو ی بی حجم، همه ی رابطه مان را گرفت؟ بر ما چه رفت... و کدام سیب ممنوعه را خوردیم؟ آیا خوردیم؟!! 8
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 تو نه نمی گویی به خواهش آغوش من وقتی دختر بچه ای نا آرام می شوم. تو می آیی تمام این راه را تمام این فاصله ها را که آرام شویم من و جسمم با هم!!! . . . . . . پ.ن: آه! 6
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 روزی فرا خواهد رسید که از من چیزی نمانده باشد جز یک نام برای تو و نه حتی یک یاد! و از نامم: چهار حرف متلاشی بدون نقطه و از هم گسیخته! ش ی م ا !!! 8
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 تب دارم و یادم نمی آید کِی شسته ام این ملحفه ها را که دیگر بوی تو را نمی دهند... آه، هذیان می گویم! تو که نبوده ای اینجا، هرگز! تب دارم، و همین گرمی تنم یاد تو اَم انداخته انگار!!! . . . . . . . پ.ن: 6
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 آری من اینجایم، همیشه، آنقدر که انگار هرگز نرفته باشم! با تواَم! با تو سخن ها می گویم، به همان زبان مادری مشترک، و تو نمی شنوی؟!! 7
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 تو کتابی نوشته: وقتی پای نزدیکی جنسی پیش می آید زن نیاز به دلیل دارد و مرد نیاز به مکان. وقتی زن مردی برهنه ببیند از خنده روده بر می شود و وقتی مردی زنی برهنه می بیند تحریک می شود. . . . و در آخر: رابطه ی جنسی قیمتی ست که زن برای ازدواج می پردازد. ازدواج قیمتی ست که مرد برای رابطه ی جنسی می پردازد. . . . . . پ.ن: آیا امروزه ازدواج قیمتی است که مرد برای رابطه ی جنسی بپردازد؟!! 7
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 پس از روزها ، پس از ساعت ها ، پس از ثانیه های بی انتها ، _ بالاخره پایبند شدم من ! به کسی ، وجودی ، بودنی ... لذّت در این هوا بودن ، و لذّت اینگونه بودن ، همه اش همین است زندگی ، و جز این نیست. آری ، من با تو اَم ! . . . . . . . پ.ن: پایبندیتان آرزوست!!! 8
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 می خواهم مدتی در حال استمراری نفس بکشم، بی دغدغه ی ماضی بعید. می خواهم کمی از حال ساده را فدا کنم، برای ساختن آینده التزامی!!! . . . . . . . . پ.ن: آه! 2
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 بدون ترديد بر اين کره ی خاکی ،جز انسان حيوانات ديگری هم هستند اما ميان آنها،تنها انسان است که حيوان بودنش را انکار می کند!!! 4
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 درد ، درد ، درد! این چند روز همه ی وجودم این است! 2
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 پلک هایم می سوزد و این تعجب ندارد چرا که دلم پیش تر سوخته!!! 3
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 بر سر دو راهی مانده ام این راه به پایانی مبهم و تاریک می رود آن یکی پایانی ندارد! چه فرقی می کند از کجا آمده باشم به کدام راه راهی شوم چه فرقی می کند آمدنم بهر چه بوده و رفتنم... راهی جز رفتن نیست، حتی اگر نباشد راهی!! . . . . . پ.ن: 2
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 می جنبد! چیزی درونم پر می کشد... و منِ تب دار از احساس می گویم! از بودنِ در نوسان! و تو... با لبخند می گویی خدانگهدار!!! 2
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 کسی پیدا خواهد شد برای جفت کردن کفشهایت، برای گوش کردن به حرفهایت، و برای نوازش کردن دستهایت! من اگر نباشم ... دختری با زلف گشاده مشکی آرام و زیبا ساده و خوش اندام هست که من نیستم! دختری که من بی تردید هرگز نبوده اَم!!! . . . . . . . . پ.ن: خوشبختیَت آرزوست! 4
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2010 آنقدر سرخوش بودم که نفهمیدم کی آرزوهایم به باد رفت... تو نرو... 3
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 20 تیر، 2010 آسان است نبودن، و بی آسیب، جایی که در جیب پالتو جا می شود، و به وسعت همه ی دنیاست!!! 3
parikoochooloo 10748 مالک ارسال شده در 22 تیر، 2010 و چنان محو شدم، در خاطرات فرو ریختم، که ندیدم تو را! و در هراسم از پس لرزه ها هنوز و تو آنجا بودی! . . . . . . . . . . پ.ن: دوستَت دارم نازنینم! 3
ارسال های توصیه شده