سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ احساس خلاء میکنم تو زندگیم... جای یه چیزی تو زندگیم خالیه... 12 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ از امروز شروع کردم به خوردن قرص خواب دوباره دلشوره هام شروع شده نمیدونم چه مرگمه همش منتظر یه اتفاقم میخوابم اما در واقع بیدارم خدایا کمکم کن 21 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ تو که فکر می کنی خیلی با مرامی و خیلی با معرفت. آخرشی به خدا... آخر بی معرفتی . آخر بی مرامی. آخر..... 14 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ یه روز خیلی خوببب با دوستاای فوق العاده 21 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ اين روزا اصلا اعصاب مصاب ندارم :icon_razz: انقدر خسته و بي انگيزه ... عشق تنهايي دوست دارم بزنم به كوه يكجايي كه هيچكس نباشه همونجا تنهاي تنها زندگي كنم 15 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ هیچ وقت گشتن تو وبلاگای مختلف برام جالب نبوده..اما ی بار خیلی اتفاقی بهترین وبلاگی که دیدم رو پیدا کردم. انقدهههههههههههههههه این دوتا ماهن...اصن عاشقشونم....امیدم ب عشق و زندگی بی نهایت میشه ب اینجا سر میزنم:hapydancsmil: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 15 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ یواش یواش دارم کلاف زندگیمو سرشو پیدا میکنم بعضی وقتا باید 1 تکونی به خودمون بدیم.به ذهنمون.به قلبمون و مرور کنیم آرزوهامونا هیچوقت برای شروع دیر نیست من میتوانم اولین قدم را با ایمان بر میدارم خدایا کمکم کن که دیگه فقط و فقط امیدم تویی.نمیخوام به غیر تو به کسی فکر کنم بعضی وقتا میشنیدم که ادم وقتی خدا جوابشو میده که امیدش به کسی غیر خدا نباشه.یکم درکش برام سخت بود.همیشه فکر میکردم بقیه هم تو رسیدن به خواسته هام موثرن.اما حالا رسیدم به نقطه ای که میبینم میشه.میشه فقط به خدا فکر کرد و بیخیال بقیه شد. 18 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ تغییر.... تغییر سبک و منش زندگی هر کسی به خودش مربوط میشه،فقط گاهی بقیه جا میمونن ،شاید باور این موضوع براشون خیلی ساده نباشه.... مهم نیست .... مهم نیست که یه پارادوکس و علامت سوال بزرگ برای اطرافیانت بوجود بیاد... مهم خودت هستی و باورت .... این جمله اینجا هست که نمود پیدا میکنه (جمله امضای یکی از بچه ها هست ....) من از آنچه تو می گویی بیزارم ولی تا پای مرگ از حق تو برای گفتن آن دفاع می کنم. اونقدر برای بقیه ارزش داری که به تصمیمت احترام میذارن و باورت دارن ....پاشو ...راهت بی خطر....به سلامت.... 23 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ روزی چند بار این جمله برام مرور میشه 17 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ بعضی آدما اونقدر بد هستن که فکر میکنن اطرافیانشون بد هستن " عیب کسان منگر و احسان خویش ، دیده فرو بر به گریبان خویش " 15 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ نمیدونم چی بگم گاه لعنت میفرستم مثل " آسمانت ابری"، یا "دیدگانت، سیاه" ولی، بازم به خدا میسپارمت خدایی که خود را نیز میفروشد 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ تَبِ تُندِت...سَرد شد، بعدِ یک نسیم... با ریتم یک کلاغ..چهل کلاغ! کلاغِت پَر ، گنجشکِت پَر شد... با اینکه بال هاشون رو چیده بودن به سانِ پشم چینی گوسپندان در نیمه ی بهار! دلِ اسیرت ،آزاد شد..بعد از دلدلگی مثه فرار از زندان! چه خوب..چه خوش...چه خوشحالم از دیدنِ این حال و این احوال... این شب ها...خوابِ پریشونت ...رویا شد لا به لای قصه های شب با صدایِ مریمِ عزیز..مریمِ نشیبا با این پایان که: گنجیشک لالا، سنجاب لالا... آمد دوباره مهتاب بالا... لالالا لایی لا لالایی لا لا لالایی… لالالا لایی لا لالایی لا لا لالایی... . . . بشنویم با هم از برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ....به یاد نُستالژی خواب های کودکی... به یاد رفتن به رختخواب ساعت 9...با تَرفندِ شنیدن یک قصه ی کودکانه... 18 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ . همیشه بوی وسایل نو دوست داشتنیست . مثلا ماشین ِ نو ! هر وقت سوارش می شوی حس خوبی به تو دست میدهد . یا وقتی برای اولین بار موبایل را از جعبه بیرون می اوری . کمتر پیش می آید کسی بوی وسایل نو را دوست نداشته باشد . اما بعد از گذشت مدتی ، وقتی دیگر آن وسایل برات نو نیستند ، یا یکبار برای تعمیر به دست کس دیگری سپرده شده اند ، بوهایشان هم دیگر برایت قابل تشخیص و تفکیک نیستند . برایت مهم نیست که موبایلت بوی آشنایی دارد یا نه ؟ مهم نیست که بوی توستر خانه ات را نمیتوانی از میان هزاران توستر دیگر تشخیص دهی ! اما این قانون در بارهی آدم ها قدری متفاوت است . بوی آدم ها ، عطرشان هیچوقت عوض نمیشود . عوض هم که بشود ، همان بوی اول را می دهد . کافیست زنی یکبار تو را ببوسد تا برای تمام عمر ، بوی او را از چند فرسخی تشخیص دهی . کافیست یکبار شانه به شانه ی مردی ، در شلوغ ترین خیابان شهر قدم بزنی ، تا بعد از هزار سال ، تمام سنگ فرش های آن خیابان بوی آن مرد را بگیرند . این عطر و بو ، فقط برای تو قابل تشخیص است . ممکن است وقتی درباره اینکه داری بوی کسی را که چند سال پیش دیده ای میشنوی ، با دوستت حرف میزنی ، دوستت به این فکر کند که بوی روغن سوخته همسایه چقدر آزار دهنده ست و تو چقدر چرند میگویی ! اما چیزی که واقعیت دارد ، اینست که تو بوی آن لعنتی را حس میکنی "عقاید یک ذهن خطرناک" 14 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ مرگ یک بار رخ نمیدهد ... زيرا همه ی ما هر روز چند بار ميميريم... هر بار که با آرزوها٬علايق و پيوندهای خود وداع می کنيم ,می ميريم!! " مارسل پروست - در جستجوی زمان از دست رفته" 10 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ شاید نتونم خیلی از کارایی که دلم می خواد و انجام بدم یعنی دستم نمیرسه به اون بعضی آرزوها ولی میتونم که بهشون فکر کنم میتونم که آرزوشونو داشته باشم که شاید یه روزی اون کاری رو که دوس داشتم و انجام دادم کسی چه میدونه... شاید یه روزی از همین روزای نه خیلی دور 11 لینک به دیدگاه
One gear 7070 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ یکی از ذکــــــــرام تو هفت روز هفته: "مرنج و مرنجـــــــان" ایشالا بتونم همیشه بهش عمـــل کنم.... 13 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ دلم برا کسایی که به خاطر من (خواسته یا ناخواسته) بـد میشن میسوزه : ( 14 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ من و يك جزيره كه دورم يك دريايي تنهايست !! من و اين همه تنهايي .... اينجا جزيره سرگردانيست !! من و اين همه سر گرداني ... اينجا آغاز ويرانيست !! من و همه تنهايي با سرگرداني و اين جزيره ويراني ، آري آري اين همان خود بي تابيست !! 9 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۲ امروز از ساعت 8 صبح داشتیم رو یه مناقصه واسه استعلام قیمت کار میکردیم و اسنادش رو پر میکردیم فکر کن یه 3-4 ساعت یه بند داشتیم نقشه هارو حساب کتاب میکردیم بالا پایین تا بتونیم زود تر فیمت رو بدیم تا به فردا نرسه و به قولمون رسیده باشیم ساعت 12 خوشحال که الان تموم میشه دکمه print رو زدم که پیرینت بیاد بیرون فکس کنیم تموم شه بره همون موقعه که داشت برگه میومد بیرون زارت برقا رفت:icon_pf (34):..... . . یعنی منو میگی ای حرصم گرفت آی سوختم ... تلفنم سانترال قطع شده بود کولرم قطع هیچی لعنت فرستادیم بر هرچی بابا برقیه پاشدم از شرکت رفتم دنبال سرنوشتم تو افق دکه روزنامه فروشی 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده