- Nahal - 47858 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 دلتنگي خيابان شلوغي ست که تو در ميانه اش ايستاده باشي ببيني مي آيند ببيني مي روند و تو همچنان ايستاده باشي 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 تابوت اگر دو مرده را جا میداشت من آنجا می بودم کنار تو افسوس ما بنده گان ناگزیریم اما حالا که هجران پیشانی نوشت مقدر آدمی است این درخت که اینک تکیه گاه توست امروز منم این درخت که امروز منم فردا تابوتت بمانی درختت می شوم بمیری تابوتت ... 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 جای لبهایت سیگار میگذارم جای خودم سیگار را آتش میزنم 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 منم غريبهاي در عكسي دستجمعي ميان ِ آشنايان سوال ِ دايم ِ بيجوابم من من «اين كيست؟» هستم 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 وقتي مي گويند نيست، کاغذ را گفته باشند يا برق را فرقي ندارد من ياد تو مي افتم 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 من به در ِ خانه ات تکيه داده ام عابران مي گويند نيست به خانه ي متروکش نگاه کن نيست رفته است مي گويند و مي روند سي سال است مي گويند نيست رفته است گفته اند و رفته اند من اما به درِ خانه ات تکيه داده ام 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 روزي زندان اوين موزه خواهد شد و من به بند 240 خواهم رفت و به جاي ِ خالي ِ مردي در سلول نگاه خواهم كرد كه پشت به بيننده مانند جنيني توي خودش مچاله شده رو به ديوار دراز كشيده و به روزي فكر ميكند كه اوين موزه خواهد شد و او از دريچه سلول به جاي ِ خالي مردي نگاه خواهد كرد كه پشتش به بيننده مانند جنيني توي خودش مچاله شده و رو به ديوار دراز كشيده است 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 کسی که نشسته است همیشه خسته نیست شاید جایی برای رفتن نداشته باشد کسی که نشسته است شاید خسته باشد شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد کسی که نشسته است حتما گم کرده ای دارد.... 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 آنجا كه تو ايستادهاي هميشه پاييز است هميشه برگها ميريزند هميشه بادها خاك را بلند ميكنند و غم را مينشانند آنجا كه تو ايستادهاي اي من با تو هستم آدم ِ تنها خودش را «تو» خطاب ميكند 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 باید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشویم ببرم دراز بکشد دلداریاش بدهم، که فکر نکند بگویم که میگذرد، که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد «من» خسته است 1
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 احساس شهری بین راهی در من است من در میانه ام ایستاده ام میان آمدن و رفتنت... 2
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 میان تو و تنهایی دری هست تو بازش میکنی و از من میروی او به درون می اید و برمن میبندد ما آب را برای گریستن نوشیده ایم درد یکی است بیمار بسیار.... شعر خواندن ساده است شعر گفتن / سادهتر تهمت نزدن سخت است سر به لاک خویش فرو بردن سرک نکشیدن سخت است آنچه تو را و مرا نجات میدهد دروغ نگفتن است نه شعر گفتن و شعر خواندن نفس نفس پیرمرد بیماری نیست علامت آن دیدار است مثل به کوه رفتن به وقت به قله رسیدن 2
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 در بیمارستان بودم. پدرم تو کما بود. بار آخر که بالای سرش رفتم و پلکش را گشودم تا حدقهاش را ببینم، پلکش باز ماند و بسته نشد. فهمیدم اختیار را از او سلب کردهاند – کامل. توی حیاط بیمارستان میان چمنها دراز کشیده بودم و خیره به شاخههای درخت نگاه میکردم. پسر خالهام اس ام اس فرستاد که: حال بابات چطوره؟ چشمم به شاخهای افتاد – از درخت – که نرمانرم تکان میخورد. جای جواب این را نوشتم شاخهای تکان میخورد پرندهای پرواز کرده است پنجره را بر من بست و عکس ماه به جای او بر شیشه نشست به خودت نگیر شیشهی پنجره تمیزت میکنند که کوه را بیغبار ببینند و آسمان را بی لکه به خودت نگیر شیشه تمیزت میکنند که دیده نشوی . 2
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 در شعرهاي ِ من ممكن است ماه راه شود و كوه دريا اما درد كماكان همان است كه بود اندوه شعر نیست اندوه آدمیست كه شعر میگوید انسان موجودیست که گاهی سیگار. گاهی درد میکشد انسان موجودیست که گاهی سیگار را با درد میکشد!! منم اناری در هنگامه ی ِ پوسیدن ! تا دورم نینداخته اند صورتم را به دو دست بگیر و لبهایم را بمک ! 2
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد جز تو که تو هم نیستی کوه از من گذشت و گفتم من بودم که گذشتم درخت مرا پساپشت نهاد و گفتم من بودم که گذشتم گذشت کار ِ من نبود کار ِ من گذشتن بود. شعر چيزي نيست لحن ِ گفتن ِ "دوستت ميدارم" است من لال و كور و فلج و بيدست و پا شوم اگر شعر نتوانم گفت شايد اما دوستت خواهم داشت حتما. من نيستم آنکه تو صدايش ميکني نه من نيستم آنکه به سمت ِ تو ميآيد از من با هر نداي ِ تو تکهاي کم ميشود از من براي ِ من تنهايي ميماند. کسی که نشسته است همیشه خسته نیست شاید جایی برای رفتن نداشته باشد کسی که نشسته است شاید خسته باشد شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد کسی که نشسته است حتما گم کرده ای دارد.... 2
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 آنجا كه تو ايستادهاي هميشه پاييز است هميشه برگها ميريزند هميشه بادها خاك را بلند ميكنند و غم را مينشانند آنجا كه تو ايستادهاي اي من با تو هستم آدم ِ تنها خودش را «تو» خطاب ميكند برای ِ پرنده ای که نمی خواهد بپرد وزنه ای ست بال که بر تن سنگینی می کند نگاه خیره شان را به خودت نگیر ای کوه طلوع خورشید را منتظرند... ما شعر می گوییم ما که نمی توانیم زندگی کنیم ما شعر می گوییم ... باید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشویم ببرم دراز بکشد دلداریاش بدهم، که فکر نکند بگویم که میگذرد، که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد «من» باید خودم را ببرم بخوابد "من" خسته است! 1
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 نان را غم تو بیات کرد سرما بهانه بود بقیه را می گویم شما تو یکی هستی بی تو هر کاری گریستن است حتی خندیدن کشاورز دعای ِ باران خواند و باران آمد کاش تو را خواسته بود کاش تو آمده بودی چقدر باید شب باشم تا تو ماه باشی 1
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 رد ِ پای ِ دشمنی که تو دنبال میکنی به پای خودت ختم خواهد شد من ِ بیچارهی ِ من من میخواهد با تو بیاید اما مثل ِ مادری سمج من دستش را میکشم من او را میبرم به دیگران شب بخیر میگوییم و خوابزده به تاریکی خیره میشویم» به بدرقهی تو دست تکان میدهم تنهایی به استقبال خودش تعبیر کرد» 1
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 این همه راه آمدم که تو را ببینم حالا میگویی آن درخت را ببین؟ ای به این اقبال» وقتی میگویند نیست کاغذ را گفته باشند یا برق را فرق ندارد من یاد تو میافتم» دلتنگی خیابان شلوغی است که تو در میانهاش ایستاده باشی ببینی میآیند ببینی میروند و تو همچنان ایستاده باشی» تو نمردهاي نه چشمهات را به بوسهاي ابدي بستهاي در دود ِ من آهی بکش، آن آه ِ تو طوفان بود از آه ِ طوفانی ِ تو، آتش شود این دود ِ من 1
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 من شیشهام سنگی بزن بر سینهام طبلی بزن من ساز ِ بی خوانندهام بر بند ِ من چنگی بزن آن لب تویی من همچو نی، من خامش ِ بیچارهام لب بر لبم بنشان، بزن، من ساز ِ تو، تو زخمهزن من آتشم آهی بکش، در هیمهام بادی بکش بی تو، من ِ بی معنیام، در من بیا معنای ِ من دلم ماهی ِ بی قراری که تاب ِ تُنگ ِ سینه نمیآرد دلم یکی ماهی که به شوق ِ دریا از رود میجهد اما بیابان ِ شن میبیند من به سمت ِ مرگ بی قراری میکنم بر حال همه زندانیان گریستی مگر بر من که در تو حبس ابد شدهام 1
ارسال های توصیه شده