رفتن به مطلب

سوزان یگانه


ارسال های توصیه شده

ناتمام رفتی

 

ادامه داشت

بودن!

تا تو را بزرگ

تا تو را بی سکوت

تا تو را بی حاشیه بشناسم.

تکرار

و هر بار

هزار بار دیگر

اگر می آمدی کم بود

به خوابهایم

تاریک،

تاری،

تار،

تا،...

چگونه میشد نوشت تو را؟!

نا تمام رفتی.

لینک به دیدگاه

کوچ نکن

 

آسمان،

کوچ نکن،

خاطره اش با من نیست.

کوچه باغ شب تنهایی من،

روشن نیست.

قاصدی،

رفته که پیدا بکند،

خانۀ او

آسمان،

باش،

چراغ ره شب روشن نیست.

اگر امشب نرسد،

امیدم،

به شبی دیگرو

فرداشب نیست.

آسمان،

گریه نکن،

بغض دلم میترکد.

نگذار اشک بریزم،

آبرویم کم نیست.

اندکی باش،

که در تیرگیت سربکنم.

تا ندانند غریبان،

که دلم با من نیست.

آخرین،

فرصتم اینجاست،

نگو صبح شده،

آخر قصۀ من،

تن به سفر دادن نیست.

لینک به دیدگاه

راست میگفتی تو،

دستمان فاصله داشت

و مردد بودیم،

من نمی فهمیدم.

راست میگفتی تو،

شب ما خسته و بیحوصله بود،

خانه مان،

کوچه مان،

من نمی فهمیدم.

من ندیدم،

لب تو خنده نداشت

و فقط،

طرح لبخند بر آن پیدا بود.

من ندیدم،

صبح آن روز دلت،

مرغ پرکنده و بی تاب،

پی راه فرار،

از من و از ما بود.

دیدم ام،

دل من نخواست باور بکند،

که سفر رفتن تو،

آخر قصۀ عشق ما بود.

راست میگفتی تو،

من ندیدم،

من نمی فهمیدم.

لینک به دیدگاه

باران

باران نم نم ریز

و من،

در امتداد من، نگاهم و پاهایم

و خیسِ خیابان

و آدمهای هراسان

و چتر

و چتر

و چتر

باران،

باران و اشکهای ناپیدا،

روی گونۀ من.

چه فرصت خوبی،

که هر چه بغض دارم،

در این خیابان خیس بترکانم.

لینک به دیدگاه

خبرم آوردند،

قاصدک نیست گل معصومی،

که همه شاعرها،

باورش داشته اند.

آسمان چتر بزرگی است،

ولی،

آنقدر آبی نیست،

که همه میگویند.

رفتن از شهر شما هم سادست،

لیک،

چه توان گفت به این کوچک دل؟!

شاید امشب،

فردا،

خبرم را شنوی،

که از اینجا رفتم.

پی من لیک،

نگرد.

لینک به دیدگاه

خودم را در آینه دیدم

 

که بودم؟

 

غریب شده ام

 

غریب

 

خطوط صورت

 

یادم آورد

 

دیری گذشته و انگار من نفهمیدم

 

خودم را در آینه دیدم

 

چه بودم؟

 

کوچک بودم

 

کوچک

 

و کوچکیم دلیل سهم من

 

از زندگیست

 

همیشه

 

سهم من

 

به اندازۀ کوچکیم بود

 

خودم را در آینه دیدم

 

نه

 

.کسی مرا در آینه اش میدید.

لینک به دیدگاه

مدتی هست

که هر روز غروب

دلم آرام ندارد

مدتی هست که آواز و ترانه

انگار

پیش من بیرنگ است

مدتی هست پریشانی من

رنگ تنها شدن است

رفتن و از همه بگسستن و دلگیر شدن

من دلگیر تو را می خواهم

که ترانه بشوم

من دلگیر تو را می خواهم

که پر از صحبت عشق

در این خانه بکوبی تو

و مهمان بشوی

من تنها امشب

هوس بوسه به لبهای تو را کرده دلم

و هراسانم از این بی باکی

که تو را رنجه کند

که تو را دورتر از این بکند

زدر خانۀ من

مدتی هست آری

که تو از من سیر

که من از تو دورم

و چراغ شب من خاموش است

و چراغ دل من

....

لینک به دیدگاه

پاییزهای زیادی گذشت

 

و باز

 

یادش کنار ماست

 

در انتظارهای غریبم نگاه ها

 

پیوسته به معنای واژه هاست

 

او راه خویشتن و من

 

راه خویشتن

 

پیموده ایم لیک

 

من دل نبسته ام به کسی و

 

این سکوت

 

مهمان من شده امروز

 

و تا بحال

 

یکدم رها نکرده مرا

 

تا بپرسم: آی؟

 

امروز کیست بگوید به قلب من

 

دلدار من کجاست؟

لینک به دیدگاه

نبودم

 

آنجا که باید ستاره می شدم

 

آسمان به ریسمان دلم بسته بود

 

تمام زمزمه ها را

 

شنیدم اما

 

صدا نبودم

 

آنجا که باید فریاد می شدم

 

و تو را به کوچه سپردم

 

آنجا که باید

 

کوه

 

کوه

 

کوه

 

کنار تو می ماندم

 

ستاره را به تو می بخشم

 

آسمان را به تو می بخشم

 

فریاد را به تو می بخشم

 

مرا ببخش

لینک به دیدگاه

امشب به جای شعر

 

هی

 

خط خطی کشیدم و

 

هی

 

خط به جای شعر

 

هی

 

دفترم سیاه شد اما نیامدی

 

هی

 

سینه ام پر آه شد اما نیامدی

 

امشب فرار میکنی از واژه های من؟

 

قهری مگر تو با من و با شعرهای من؟

لینک به دیدگاه

می خواهم امشب

 

برای تو

 

یک شعر زیبا بگویم

 

برای تو از غصه هایم

 

برای تو از اشکهایم

 

و از ترس

 

از کرانهای دریا

 

ترانه بگویم

 

و می خواهم امشب

 

اگر دوست داری

 

از آن روزهایی بگویم

 

که در پای هر لحظه زنجیر بود

 

از آن شب که باران یکریز

 

دل کوچکم را به مهمانی ابر می برد و

 

دنیا مرا بی تکلف رها کرده بود

 

اگر دوست داری

 

...

 

ولی نه

 

برای تو امشب و هر شب

 

فقط عشق را می سرایم

لینک به دیدگاه

خسته ام میفهمید؟!

خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.

خسته از منحنی بودن و عشق.

خسته از حس غریبانۀ این تنهایی.

بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.

بخدا خسته ام از حادثۀ ساعقه بودن در باد.

همۀ عمر دروغ،

گفته ام من به همه.

گفته ام:

عاشق پروانه شدم!

واله و مست شدم از ضربان دل گل!

شمع را میفهمم!

کذب محض است،

دروغ است،

دروغ!!

من چه میدانم از،

حس پروانه شدن؟!

من چه میدانم گل،

عشق را میفهمد؟

یا فقط دلبریش را بلد است؟!

من چه میدانم شمع،

واپسین لحظۀ مرگ،

حسرت زندگیش پروانه است؟

یا هراسان شده از فاجعۀ نیست شدن؟!

به خدا من همه را لاف زدم!!

بخدا من همۀ عمر به عشاق حسادت کردم!!

باختم من همۀ عمر دلم را،

به سراب !!

باختم من همۀ عمر دلم را،

به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!

باختم من همۀ عمر دلم را،

به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!

بخدا لاف زدم،

من نمیدانم عشق،

رنگ سرخ است؟!

آبیست؟!

یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!

عشق را در طرف کودکیم،

خواب دیدم یکبار!

خواستم صادق و عاشق باشم!

خواستم مست شقایق باشم!

خواستم غرق شوم،

در شط مهر و وفا

اما حیف،

حس من کوچک بود.

یا که شاید مغلوب،

پیش زیبایی ها!!

بخدا خسته شدم،

میشود قلب مرا عفو کنید؟

و رهایم بکنید،

تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟

تا دلم باز شود؟!

خسته ام درک کنید.

میروم زندگیم را بکنم،

میروم مثل شما،

پی احساس غریبم تا باز،

شاید عاشق بشوم!!

لینک به دیدگاه

تو را من خوب میدانم

 

تو را من مثل ماهی

 

از طلوعت

 

تا غروب شب صدا کردم

 

تو را من خوب می فهمم

 

مثل یک سنجاقک بی تاب و نا آرام

 

پی پژواک هر نیلوفری

 

تا شکل پروازت

 

پر از اندیشه های خیس باشد

 

یا پر از لحن غریب برکه در پاییز

 

تو را من یاد دارم

 

مثل روز اول هر مهر ماهی

 

و سراب گرم هر خرداد

 

تو را میدانم اما

 

باز می خواهم

 

تماشایت کنم در خواب

 

فقط یک بار دیگر هم

 

به خوابم آی

لینک به دیدگاه

میتوانی باشی

 

میتوانی

 

همۀ قلب مرا فتح کنی

 

میتوانی

 

ضربان تر خون

 

و هجومش باشی

 

به همه پیکر من

 

میتوانی باشی

 

می توانی

 

مثل یک شعر قشنگ

 

جریان داشته باشی

 

به همه وسعت من

 

می توانی

 

به یک دست نویس

 

حکمرانی بکنی

 

و بدانی : رام خواهم شد اگر

 

فرصت سبز شکفتن باشی

 

میتوانی باشی

 

و تراویدن احساس مرا درک کنی

 

و ببینی بودن

 

مثل ادراک تنی در باران

 

میتواند غزل ناب شود

 

میتوانی باشی

 

تو فقط

 

باید آدم باشی

لینک به دیدگاه

گفتی

آمده ام که بمانم

و میخواهم

رها شوم درون هستی تو

لبریز تو شدم

لبریز لعل لبانت

لبریز حرکت دستت

لبریز حس بودن بو

بوسیدمت

و عریان بودم مثل ماه تاب

بوسیدمت

و بیکرانم کنار تو جای گرفت

حواس واژه نیست

تا صبورم تویی

حواس انتظار نیست

تا بی قرار توام

اما

سکوت که میکنی

میترسم نباشی

لینک به دیدگاه

باورت داشتم از روز نخست،

آمدی تا باشی،

و پر از شعر،

پر از همهمه بودی،

اما،

هیچ حرفی نزدی،

پر از گفتن دلدادگیت،

پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،

باز حرفی نزدی،

و فقط خندیدی،

خوب من،

میفهمم

از دو چشمت همۀ حرف تو را،

بی کلام اینجا باش.

آخر اینجا بودن،

نیست محتاج صدا.

بودنت با دل من،

بی صدا هم زیباست.

لینک به دیدگاه

تو مرا دزدیدی،

از سپیدی سحر.

تو مرا رنگ زدی.

تو مرا سایه زدی.

تو مرا شکل دری،

رو به دریا کردی.

تو مرا،

عاشق رویا کردی.

و شدی رویایی،

که ببینم هر شب،

تا سحر خواب تو را.

نکند،

شب ما سر برسد،

و سحر دور کند، دستهای ما را!؟

نکند،

خواب مرا،

بپراند دستی!؟

نکند،

خواب نبینم یک شب!؟

نکند،

.....

نمی آیی امشب؟!!

وای از این بی خوابی.

لینک به دیدگاه

امروز هم،

کنار فاصله هامان،

نشسته ام.

امروز هم،

دلم،

لبالب از اشتیاق توست.

باتو،

تمام شده این نا تمام من.

باتو،

لبریز از ستاره شده آسمان من.

باتو،

قرار گرفته دل بی قرار من.

با من بگو،

بگو،

بگو ای انتظار خوب،

آیا تو هم شده ای بیقرارِ من ؟؟!

لینک به دیدگاه

ساعتم لحظۀ رفتن

خودم اندیشۀ بودن دارم

اما

شهر در غربت خود میماند

نفس خستۀ شهر

روی تاریکی شب خیمه زده

اگر امشب نروم

فردا صبح

بار یگر از راه

میرسد

کار

و کار

و کار

و بیرنگی هر روزه و دلگیری من

وقت هر تنگ غروب

اگر امشب نروم

سایۀ همسایه

باز مثل هر شب

روی سنگینی این پنجره پیداست

و من

سخت بیزارم از این شکل نگاه

که پُر از زمزمۀ شهوت و تلخی است

پُر از احساس تن سیب

که در سبد میوه فروش

ترس پوسین از او میبارد

اگر امشب نروم

هیچ کس نیست که آگاه شود

داشتم میرفتم

هیچ کس نیست که حتی

شاد باشد که من اینجا ماندم

ساعتم

لحظۀ رفتن

خودم اندیشۀ رفتن دارم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...