mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ امــروز روز خــوبــی بــود! هیــچ صفــری اضــافــه نشــد بــه هــزار غمــی کــه داشتـم… __________________ 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ آرزوی خیلی ها بودم از آن دست نیافتنی هایشان…. هی لعنتی ... ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی…!!! 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ دوباره می خواهم بنویسم، چه از تو... چه از هر آنچه که در زندگی من تراوید... تو را در کجا می توان یافت.. در کدام روز، کدام سال ، کدام شهر تو را در کدام رویای پاک می توان یافت تو کجا هستی؟ به هر سمت که نگاه می کنم، رد پایی بر شن ها پیداست از کدام راه می توان به تو رسید؟ تو را در آغوش گرفت و دستانت گرمت را فشرد... نه، جز تو به هیچ چیز فکر نمی کنم شاید زندگی را می توان در یک جمله خلاصه کرد: عشق... و عشق صدای فاصله هاست... صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر. گاهی می توان با یک روزنه ی کوچک خورشید را پیدا کرد...عشق را جست. و اوست که امید زندگی را بر لبانم جاری می کند.. 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ دلم می گیرد گاهی چنان لحظه اول دلتنگت می شوم گویی هرگز ندیدمت نگاهت می کنم چشمانت ابریست از غیض سردی چشمانم آه که هنوز در کوی عشق تو در الفبای دوستت دارم ، مانده ام. 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۲ تورا می شناسم! تو سالهاست که شاهزاده قصر رویاهای منی! تو سالهاست که مونس شب های تنهایی منی تو سالهاست آرزوی دیرین منی!!!!! و حالا به دیدارم آمدی زمانی که حتی تصورش را هم نمی کردم میخواستم از عشق فاصله بگیرم میخواستم تنهایی را مونس لحظه هایم معرفی کنم میخواستم در کلبه بی کسی هایم مسکن گزینم و از این روزگار انتقام بگیرم... اما تو با رنگ حضورت به همه بی رنگی های زندگی من, رنگی از مهربانی پاشیدی و مرا در برابر تمامی نا کامی ها در آغوش کشیدی.... براستی که تو مرا با عشق آشتی دادی با محبت آشنانمودی و به سرنوشت و آینده ام امیدوارکردی... 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دل نسپریم.... دل را امانت بدیم.... دل که بسپری....توقعِ برگشتش نیست... امانت بدی...توقع برگشت هست! 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ من امروز هم آمدم و امروز هم ندیده رفتم دیگر از این تلاش ناگزیر خسته ام. از این کوشش یک سو که هر لحظه اش انتظاری را به بند کشیده است و هر قدمش انگار تمرین لحظه ای زنده بگور کردن روحی خراب باشد که جز او نمی بیند و جز او نمی خواهد 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۲ چقدر خوب همه ی نیمکت های شهر را دزدیده اند تا پیاده روی های من و تو پایانی نداشته باشد... محمد غفاری 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۲ دل را سپُرده..نسپرده...سوختم!.. انگاری بیانبین بودن و شک داشتن...جیز ست! 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۳ دل سپردم اما بعد از سپردن دل تو انگار حالا دل من در سینه تو میتپد و دل تو در سینه من و من فهمیده ام که تو هم عاشقی قلبت قرار را از وجودم گرفته :) 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۴ حفره ی خالی دل در مجسمه ی تن را به تو می سپارم... با یک جفت مرغ عشق پرش کن! لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده