- Nahal - 47858 ارسال شده در 9 بهمن، 2012 من مرده ام و این را فقط من می دانم و تو تو که چای را تنها در استکان خودت می ریزی خسته تر از آنم که بنشینم به خیابان می روم با دوستانم دست می دهم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است ـ گیرم کلید را در قفل چرخاندی دلت باز نخواهد شد! می دانم من مرده ام و این را فقط من می دانم و تو که دیگر روزنامه ها را با صدای بلند نمی خوانی نمی خوانی و این سکوت مرا دیوانه کرده است آنقدر که گاهی دلم می خواهد مورچه ای شوم تا در گلوی نی لبکی خانه بسازم و باد نت ها را به خانه ام بیاورد یا مرا از سیاهی سنگفرش خیابان بردارد بگذارد روی پیراهن سفید تو که می دانم باز هم مرا پرت می کنی لا به لای همین سطرها لا به لای همین روزها این روزها در خواب هایم تصویری است که مرا می ترساند تصویری از ریسمانی آویخته از سقف مردی آویخته از ریسمان پشت به من و این را فقط من می دانم و من که می ترسم برش گردانم... 4
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 حالا که رفته ای ، بیا بیا برویم بعد ِ مرگت قدمی بزنیم ماه را بیاوریم و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار بعد موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار بعد موهایت را از روی لب هایت .... لعنتی دستم از خواب بیرون مانده است. 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 دره ها گلوله خورده اند جنگل گلوله خورده است خون همین حالا دارد در انارها جمع می شود من اما بر تپه ای نشسته ام بهمن کوچک دود می کنم. یعنی تنهایم یعنی نام هیچکس در دهانم نیست و اندوه را مثل عینکی دودی بر چشم گذاشته ام باید بروم این بهمن کوچک را ترک کنم اسفند را بهار را هم... نه با مرگ که چیز مسخره ای است... آن راهِ کوچک که بعد از درخت ها لخت می شود هوسِ بیشتری دارد... 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید، تو بعد ِ سالها به خانه ام می آمدی... تکلیف ِ رنگ موهات در چشم هام روشن نبود تکلیف ِ مهربانی، اندوه، خشم و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم تکلیفِ شمع های روی میز روشن نبود... من و تو بارها زمان را در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم و حالا زمان داشت از ما انتقام می گرفت در زدی باز کردم، سلام کردی اما صدا نداشتی، به آغوشم کشیدی اما سایه ات را دیدم که دست هایش توی جیبش بود به اتاق آمدیم شمع ها را روشن کردم ولی هیچ چیز روشن نشد نور تاریکی را پنهان کرده بود ... بعد بر مبل نشستی در مبل فرو رفتی در مبل لرزیدی در مبل عرق کردی پنهانی، گوشه ی تقویم نوشتم : نهنگی که در ساحل تقلا می کند برای دیدن هیچ کس نیامده است. 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 گفتند شعرهای من جوشش دریاست خروش رود بیشک کمی بالاتر به چشمهای میرسند که تو هستی... 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 از ماه لکه ای بر پنجره مانده است از تمام آب های جهان قطره ای بر گونه ی تو و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند که خون خشک شده دیگر نام یک رنگ است از فیل ها گردنبندی بر گردن هایمان و از نهنگ شامی مفصل بر میز فردا صبح انسان به کوچه می آید و درختان از ترس پشت گنجشکها پنهان می شوند 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 از زیر سنگ هم شده پیدایم کن! دارم کم کم این فیلم را باور می کنم و این سیاهی لشکر عظیم عجیب خوب بازی می کنند. در خیابان ها کافه ها کوچه ها هی جا عوض می کنند و همین که سر برگردانم صحنه ی بعدی را آماده کرده اند از لابلای فصل های نمایش بیرونم بکش برفی بر پیراهنم نشانده اند که آب نمی شود از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم نشد! و این آدم برفیِ درون که هی اسکلت صدایش می کنند عمق زمستان است در من .. اصلا از عمق تاریک صحنه پیدایم کن! از پروژکتورهای روز و شب از سکانس های تکراری زمین، خسته ام! دریا را تا می کنم می گذارم زیر سرم زل می زنم به مقوای سیاه چسبیده به آسمان و با نوار جیرجیرک به خواب می روم نوار را که برگردانند خروس می خواند. .. از توی کمد هم شده پیدایم کن! می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند یا گلوله ای در سرم شلیک و بعد بگویند: " خُب، نقشت این بود" 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 موسیقی عجیبی ست مرگ. بلند می شوی و چنان آرام و نرم می رقصی که دیگر هیچکس تو را نمی بیند 4
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را میکشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است اصلا این فیلم را به عقب برگردان آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین پلنگی شود که میدود در دشتهای دور آن قدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند و پرندگان دوباره بر زمین... زمین... نه! به عقبتر برگرد بگذار خدا دوباره دستهایش را بشوید در آینه بنگرد شاید تصمیم دیگری گرفت ... 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 گرگ شنگول را خورده است گرگ منگول را تکه تکه می کند... بلند شو پسرم ! این قصه برای نخوابیدن است 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 می خواستم بمانم رفتم می خواستم بروم ماندم نه رفتن مهم بود و نه ماندن مهم من بودم که نبودم... 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 ندیده ای؟! همان انگشت که ماه را نشان می داد ماشه را کشید 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 به شانه ام زده ای که تنهائی ام را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده ای ؟! تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟! 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! فضای اتاق برای پرواز کافی نبود .... 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 دو سال است که می دانم بی قراری چیست درد چیست مهربانی چیست دو سال است که می دانم آواز چیست راز چیست .... چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند امروز من دو ساله می شوم .... 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 صدای قلب نیست صدای پای توست که شب ها در سینه ام می دوی کافی است کمی خسته شوی کافی است کمی بایستی . . . . 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد .... به دنیا می گویم .... خداحافظ ! 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 اگر شعر های من زیباست دلیلش آن است که تو زیبایی حالا هی بیا و بگو چنین و چنان است اصلا مهم نیست تو چند ساله باشی من هم سن و سال تو هستم مهم نیست خانه ات کجا باشد برای یافتنت کافی ست چشمهایم را ببندم... 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 چه فرقی می کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من چه فرقی می کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می شود 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 دختران شهر به روستا فکر می کنند دختران روستا در آرزوی شهر می میرند مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد 3
ارسال های توصیه شده