رفتن به مطلب

گروس عبدالملکیان


ارسال های توصیه شده

ما چند نفر

در کافه‌ای نشسته‌ایم

با موهایی سوخته و

سینه‌ای شلوغ از خیابان‌های تهران

با پوست‌هایی از روز

که گهگاه شب شده‌است

 

ما چند اسب بودیم

که بال نداشتیم

یال نداشتیم

چمنزار نداشتیم

ما فقط دویدن بودیم

و با نعل‌های خاکی اسپورت

ازگلوی گرفته‌ی کوچه‌ها بیرون زدیم

 

درخت‌ها چماق شده بودند

و آنقدر گریه داشتیم

که در آن همه غبار و گاز

اشک‌های طبیعی بریزیم

 

ما شکستن بودیم

و مشت‌هایی را که در هوا می‌چرخاندیم

عاقبت بر میز کوبیدیم

 

و مشت‌هامان را زیر میز پنهان کردیم

و مشت‌هامان را توی رختخواب پنهان کردیم

و مشت‌هامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم

و مشت‌هامان را در جیب‌هامان پنهان کردیم...

 

باز کن مشتم را !

هرکجای تهران که دست می‌گذارم

درد می‌کند

هرکجای روز که بنشینم

شب است

هرکجای خاک...

 

دلم نیامد بگویم !

این شعر

در همان سطر های اول گلوله خورد

وگرنه تمام نمی‌شد

لینک به دیدگاه

زنبورها را مجبور کرده ایم،

از گلهای سمی عسل بیاورند!!!

و گنجشکی که سالها،

بر سیم برق نشسته

از شاخه های درخت می ترسد!!!

با من بگو چگونه بخندم؟

هنگامی که دور لبهایم را،

مین گذاری کرده اند!!

ما کاشفان کوچه های بن بستیم

حرفهای خسته ای داریم،

این بار،

پیامبری بفرست،

که تنها گوش کند.......................!

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

پرندگان پشت بام را دوست دارم

دانه‌هایی را که هر روز برایشان می‌ریزم

 

در میان آن‌ها

یک پرنده‌ی بی‌معرفت هست

که می‌دانم روزی به آسمان خواهد رفت

و برنمی گردد.

من او را بیشتر دوست دارم

لینک به دیدگاه

باد که می آید

خاک نشسته برصندلی بلند می شود

می چرخد در اتاق

دراز می کشد کنار زن .

فکر می کند

به روزهایی که لب داشت ...

لینک به دیدگاه

هوا

که پیرهن پوشیده

هوا

که میز صبحانه را می چیند

هوا

که گوش می دهد به شعرهام

هوا

که لب بر لبم می گذارد

هوا

که داغم می کند

هوا

که هوایی ام کرده

هوا

که حواسش نبود،این شعر است

و از پنجره بیرون رفت .

لینک به دیدگاه
  • 8 ماه بعد...
  • 5 ماه بعد...

غذا به شکل احمقانه ای ما را سیر می کند

لیوان از دست هایم افتاد و

هزار لحظه شد.

همیشه چیزی کسی باید بمیرد

که این فیلم طرفدارانش را از دست ندهد

گفتند چیزی نیست چیزی نیست

من اما طوری تنها بودم

که ماندنم همه را تنها می کرد

در خیابان

استخوان ها راه می روند

گوشت ها راه می روند

کت و شلوار ها راه می روند

در مغازه کسی دارد استخوانی را

با ساطور نصف میکند

خیابان زوزه می کشد

سگی روحم را به دندان گرفته

می دود

در پاییز درختان را حرص می کنند

انگشت های اضافه را حرص می کنند

پاییز

در اتاق های سیمانی دربسته قرمز تر است

شهر در حاشیه سرد است

متن از خط زدن خونی ست

از متن از حاشیه از کاغذ

بیرون افتاده ام

و ماهی مرده ای دارد

رودخانه را با خود می برد

لینک به دیدگاه

درسایه­ی چیزی که نیست

نشسته است و چیزی که نیست راورق می­زند

او تکه­ تکه بیدار می­شودو تکه­ تکه راه می­افتدو تکه­های بسیارش، مرگ را کلافه کرده است

انگشتِ کوچکش که ازآسمان می­گذرداجازه می­گیرداز او می­پرسد:

-

غروب، جز برای غمگین کردنبه چه درد می­خورد؟- همین! پرسشی که پاسخ است

تا ابد زنده می­ماندپس رهایش کن، بگذار برود!

لینک به دیدگاه

دیوانه است او

که هربار حرف می­زند

دیوار به سمتِ دیگرش نگاه می­کنددیوانه است اوکه همچنان به کندنِ شب ادامه می­دهد

و خُرده­ های تاریکی رازیرِتخت پنهان می­کنددیوانه است اوکه گفته بود می­رودامّا رفت و گفته بود می­ماند امّا ماند و گفته بود می­خنددامّا خندید

دیوانه است اوکه رفتن و ماندن و خندیدن را بی­خیال شده به کندنِ معنیِ «امّا» فکر می­کنددیوانه باید باشدکه با طناب او را به سپیده­ دم بسته­ انددیوانه است او که دیروز تیربارانش کرده­ اند و

هنوز به فرار فکر می­کند

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 4 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...
  • 7 ماه بعد...

دره ها گلوله خورده اند

جنگل گلوله خورده است

خون همین حالا دارد

در انارها جمع می شود

من اما

بر تپه ای نشسته ام

بهمن کوچک دود می کنم.

 

 

یعنی تنهایم

یعنی نام هیچکس در دهانم نیست

و اندوه را

مثل عینکی دودی

بر چشم گذاشته ام

 

 

باید بروم

این بهمن کوچک را ترک کنم

اسفند را

بهار را هم...

 

 

نه با مرگ

که چیز مسخره ای است...

آن راهِ کوچک

که بعد از درخت ها لخت می شود

هوسِ بیشتری دارد...

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

ایستاده‌ام

در اتوبوس

چشم در چشم‌های نگفتنی‌اش ..

یک نفر گفت :

« آقا

جای خالی

بفرمایید .. »

چه غمگنانه است

وقتی در باران

به تو چتر تعارف کنند ..

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...