رفتن به مطلب

ღ☆...ترانۀ فصلها...ღ☆


پاییزان

ارسال های توصیه شده

  • 2 ماه بعد...
  • پاسخ 169
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ترانه ی فصل هایم را واژه های پاییزی قبضه کرده اند...

 

دیگر انگار عنوان را باید پاک کنم...

 

از نو بنویسم...

 

اینبار بنویسم..ترانه ی پاییزی...

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

زمستان را فقط

به خاطر تو دوست دارم

به خاطر لباس‌های گرم زمستانی‌ات

که هرچه سردتر می‌شود

زیباترت می‌کنند

به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را

بلندتر نشان می‌دهد

به خاطر آن پلی‌ور سفید یقه‌اسکی

که محشر می‌کند

و هر بار که می‌پوشی‌اش

مثل گلی که باز شود در برف

چهره‌ات می‌شکوفد از یقه‌ی تنگش

به خاطر آن شال گردن کشمیر

که جان می‌دهد برای یک میز آفتابگیر وُ

قهوه‌ی تلخ با شیر

سال از پیِ سال از حضور تو

حظ می‌کنم هر روز

در لباس‌هایی که فصل را کوتاه

و بی‌همتا می‌کند پسند تو را

لباس‌هایی که وسط تابستان هم

دلم برای دیدنشان

تنگ می‌شود

 

دستکش‌های نرمی

که از من نیز گرم‌ترند

و بوی صحرائی چرمشان تا بهار

عطر ملایم دست‌های توست

و آن چکمه‌های وِرنیِ ساق بلند

که کفرت را گاهی درمی‌آورند

وقتی کنار یک فنجان چای تازه‌دم

یک دنده وا می‌روی در گرمای مبل

و گوش نمی‌دهی به پیشنهاد من

که بارها گفته‌ام با کمال میل حاضرم

مأموریت بی‌خطر بازکردن بندشان را

به عهده بگیرم

زمستان را

به خاطر چتری دوست دارم

که سرپناهش را در باران

قسمت می‌کنی با من

و هر قدر هم که گرم بپوشی

یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را

دلبرانه می‌چسبانی به من

 

هنوز باورم نمی‌شود

که سال به سال

چشم به راه زمستانی می‌نشینم

که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام.

 

 

عباس صفاری

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

واژه های دفترم باب به باب...فصل به قصل..ترانه می گویند در یک ریتم...با آنکه حالشان متغیر ست...

 

تاب بازی آرامش ست این معجزه....:icon_redface:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...
  • 8 ماه بعد...

هم آواز شده اند کلاغ ها با قناری در قفس!

 

انگار اسارت،آواز ها را هم تغییر می دهد...

 

بهار آزادی قناری...زمستان کلاغ هاست...:icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...
  • 1 سال بعد...

من آمده‌ام

تا به جای پنجه‌های مرده‌ی پاییز

پنجه‌های زنده‌ی تو را بپذیرم.

من آمده‌ام تازه‌تر از هر روز

تا تو را با پیشانیت بخاهم

که بلندتر از رگبار است.

می‌خواهم دوباره بیآغازم

این بهاری را که خواهی نخواهی

خون مرا در راه ها می‌دواند

و به دل‌ها می‌برد.

این بهاری که

چه عاشقانه است.

و من در برابر همه‌ی دست‌هایش

که گشوده است

ناگزیر به پاسخم.

 

"بیژن الهی"

 

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...


نوبهار آمد و گل سرزده چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه،روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه چو رخسار نگار

لاله‌وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار

رهی معیری

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...