آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ سلام دوستای گلم آخرین شعری رو که خوندین یا شعری بوده که همیشه تو ذهن و خاطرتون مونده یا خیلی دوسش دارین چی بوده ؟ ممکنه شعرتون احساسی ، طنز ، عاشقون یا در هر مضمونی باشه لطفا تمام شعر یا ابیاتی که دوس دارین رو واسمون بنویسید تا همونطور که شما لذت بردین مام ازش لذت ببریم :hapydancsmil: ممنون عزیزای من 13 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ یک شب آتش در نیستانی فتاد سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد شعله تا سرگرم کار خویش شد هر نی ای شمع مزار خویش شد نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست؟ مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟ گفت آتش بی سبب نفروختم دعوی بی معنی ات را سوختم زانکه می گفتی نیم با صد نمود همچنان در بند خود بودی که بود مردی را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است "شهرام ناظری" 12 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ تو فکر یک سقفم یه سقف بی روزن یه سقف پابرجا محکم تر از آهن... 14 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ هیچی به ذهنم نمیرسه شاید این بهتر باشه شهراست آبگینه رویاست شهر من دلخواه و دلفریب و دل آراست شهر من *********************** دلخواه و دلفریب و دل آراست شهر من یعنی عروس جمله دنیاست شهر من 12 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ با تو شب های من ستاره باران شد حال رفتـــی و غمـــم هــــزاران شد آسمـــــــان پر مٍه و منــــــــم بی ماه بی تو سرما چه سخت سوزان شد خـانـــه ای کــه پر از تــو و مــن بـود بعـــــــد رفتـــــن تــــــو ویـــــران شد چشــم هایـم به رویت عـادت کــــرد چشــم هـایی که زود گریـــــان شد چشمه هایی کـه زود جاری گشـت ابــر هــایــــی کـــــه زود بــاران شد 11 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ بازار طلا نيست اگر موي طلاييت با هر وزش باد چرا در نوسان است؟ شاعر؟؟؟ ........................................... سر و جان من فدایت چو تو میکُشی نمیرم سعدی 12 لینک به دیدگاه
little girl 150 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش آرزو بـاز می کـشد فـریـاد: در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش! 11 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ فاطمه؟ من دهوت نشدم؟ چرا؟ عمع ام عمع های قدیم:vahidrk: عاشق این شعرم.... خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر ازین که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد رها کنی، برود ،از دلت جدا شود به انکه دوست ترش داشته، به ان برسد رها کنی، بروند، دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد گلایه ای نکنی، بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششون برسد خدا کند، نه نه، نفرین نمیکنم، نکند به انکه عاشق او بوده ام زیان برسد خدا کند که فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود ان زمان برسد....... 10 لینک به دیدگاه
Mehdi-82 2929 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ از شاهین نجفی. از آلبوم هیچ هیچ هیچ, دومین آهنگ (نگفتمت نرو) 7 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ دنگ ... ، دنگ ... ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ . زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من لحظه ام پر شده است از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است. و اگر می خندم خنده ام بیهوده است دنگ... دنگ... لحظه ها می گذرد آنچه بگذشت ، نمی آید باز . قصه ای هست که هرگز دیر نتوان شد آغاز. مثل این است که یک پرسش بی پاسخ بر لب سرد زمان ماسیده است. تند بر می خیزم تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز رنگ لذت دارد ، آویزم، آنچه می ماند از این جهد به جای : خنده لحظه پنهان شده از چشمانم . و آنچه بر پیکر او می ماند : نقش انگشتانم . دنگ ... فرصتی از کف رفت. قصه ای گشت تمام. لحظه باید پی لحظه گذرد تا که جان گیرددر فکر دوام ، این دوامی که درون رگ من ریخته زهر ، و رهاینده از اندیشه من رشته حال وز رهی دور و دراز داده پیوندم با فکر زوال . پرده ای می گذرد ، پرده ای می آید: می رود نقش پی نقش دگر ، رنگ می لغزد بر رنگ . ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ : دنگ...، دنگ... دنگ ... 10 لینک به دیدگاه
fatyjo0on 1963 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۱ سلام دوستای گلم آخرین شعری رو که خوندین یا شعری بوده که همیشه تو ذهن و خاطرتون مونده یا خیلی دوسش دارین چی بوده ؟ ممکنه شعرتون احساسی ، طنز ، عاشقون یا در هر مضمونی باشه لطفا تمام شعر یا ابیاتی که دوس دارین رو واسمون بنویسید تا همونطور که شما لذت بردین مام ازش لذت ببریم :hapydancsmil: ممنون عزیزای من این شعر همیشه تو ذهنمه توانا بود هر که دانا بود........................زدانش دل پیر برنا بود 8 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۱ روبرویِ من باغ در باغ است . روبرویِ من دستهایت دستهایم را روبرویِ من دکمه پیراهنت داغ است . {سیدعلی میرافضلی} 8 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۱ ممنون كه دعوتم كردي فاطمه جونم اين شعرو تو كه كتاب رمان خوندم...خيلي خوشم مياد ازش: كنم هرشب دعايي كز دلم بيرون رود مهرت ولي آهسته مي گويم خدايا بي اثر باشد! 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۱ من تو کل عمرم 2تا شعر فارسی یادم مونده اما شعر ترکی نسبتا بیشتر بلدم 1)میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است 2)محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی ............................... 6 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۱ فاصله با آرزوی ما چه کرد کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد (نمی دونم چرا از صبح این شعر افتاده تو دهنم....) 8 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ گاهی عمر تلف می شود ؛ به پای یک احساس .... گاهی احساس تلف می شود ، به پای عمر ... و چه عذابی می کشد ... کسی که هم عمرش تلف می شود .... و هم احساسش !!!! 10 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی ؟ گفتم : پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد ... 7 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ از باغ می برند چراغانیت کنند تا کاج جشن های زمستانیت کنند پوشانده اند صبح تو را با ابر های تار تنها به این بهانه که بارانیت کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانیت کنند ای گل گمان نکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند عاشق بیت آخرشم 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ سیمای تو را ماه ندارد . . . که ندارد ژرفای تو را چاه ندارد . . . که ندارد در حسرت دیدار تو ای برگ شقایق دل، طاقت یک آه ندارد . . . که ندارد من گوشه ی چشمت به دو عالم نفروشم این نازِ ِ نگه، شاه ندارد . . . که ندارد معشوقه ی من پاک تر از قطره ی باران و اللهِ که بدخواه ندارد . . . که ندارد عمری است که سرگشته ی صحرای کویرم این جاده به تو راه ندارد . . . که ندارد 5 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ ای عشق شکسته ایم،مشکن مارا اینگونه به راه ره میفکن مارا ما در تو به چشم دوستی می بینیم ای دوست مبین به چشم دشمن مارا فریدون مشیری 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده