Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ ما دوتا داشتیم.. خانم حسینی و خانم ناصری...اوخیی خانم ناصری انقذه جوون و خوشجل بود..:5c6ipag2mnshmsf5ju3 بیشتر نقش نمایش بازی کردن داشت تو کلاسمون..خانم حسینی اولای سال حامله بود.. هرچی به خودم فشار میارم یادم نمیاد که کی فارغ شد ما نفهمیدیم.. سر هر حرف و کلمه ای که یاد میگرفتیم بخور بخور داشتیم.. مثلا آش که میتونستیم بنویسیم واسمون ی دیگ آش آورده بودن.. چه دوران باحال و بیخیالی داشتیمااا.. 8 لینک به دیدگاه
tar$ 1162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ نه میدونم اسمش چیه نه تصویری از اون دوران تو ذهنم دارم سن شما؟ زوده واسه آلزایمر 4 لینک به دیدگاه
tar$ 1162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ اسمش یادم نیست تو فامیلش ن داشت همیشه هم یک مانتوی بلند و گشاد زرشکی تنش بود. بدترین سال توی سالای مدرسه ام بود :4564::4564: مامان بابام خوشحال و خندون بخاطر اینکه اون زمان فک می کردن مدرسه غیرانتفاعی خوبه منو فرستادن غیرانتفاعی همه بچه های لوس و از خودراضی :icon_razz: همه مامان باباهاشون دکتر همش کلاس می زاشتن منو انداخته بودن ردیف آخر هیچ وقت نمی تونستم تخته رو خوب ببینم یکبارم که مسموم شده بودم تو مدرسه حالم بد بود و همکار بابام که خانومش مدیرمدرسمون بود اومد اجازه ام رو بگیره ببره خونه که معلمم گفت نه نمی زارم بره :4564: همه وسایل مدرسه و کیف بچه های کل مدرسه عین هم بود فقط جای خاصی داشت که اسممون رو نوشته بود و می گفتن نباید کسی دفتر یا لوازمش با بقیه فرق داشته باشه اما تو کلاس ما معلم به دخترای لوس کلاس گفته بود عیبی نداره اونا هم فقط می یمدن با پاک کن ها و دفترای خوشگلشون پز می دادن ولی تا من و چند نفر دیگه یه پاک کن فانتزی می یاوردیم دعوامون می کردن چه سنگدل بوده :there: من همیشه دوست داشتم یه جوری از مدرسه بیام بیرون زودتر ! یا یه چیزی پیش بیاد نرم مدرسه!:w12: 8 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ یه زن شهید عقده ای روانی که فامیلیش حسینی بود ازش متنفر بودم 5 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ یه فرشته که دیگه پیشمون نیست خیلی حالم خوب بود این تایپیکم دیدم!! همش خاطره بود، ..... 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ خانم مرتضوی یه دختر داشت که اون موقع هنوز یک سالش نشده بود هر چند وقت یک بار می آوردش سر کلاس می گفت بهمون زبون درازی کنه 10 لینک به دیدگاه
Jafar Alishah 6341 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ گاهی وقتها فکر کردن به گذشته خیلی خاطره انگیزه به نمایندگی از آقایون پست میزارم خانم دردار - هم معلم اول ابتداییم بود هم معلم پنجم - تهران - دبستان بعثت ما جزئ بدشانس ترین دانش آموزا بودیم - معلم همه مرد بود معلم ما خانم بود خوش چهره بود ولی اینقدر جذبه و جدیت داشت همه ازش میترسیدن حتی معلم های مرد تو کلاسمون هم باز بدشانس ترین من بودم چون تقریبا با ما بچه محل بود - از کوچه ما رعد میشد کلاس پنجم ساعت 6 صبح برامون کلاس فوق العاده میزاشت - اجباری هم بود ولی در کل یکی از پر تلاش ترین و دلسوز ترین معلم ها بود 7 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ آقای آهنگری بود...با موهای بور و لکه هایی روی صورتش... هیچوقت یادم نمیره امتحان نقاشی بهم 19.5 داد...به خاطر همین معدلم بیست نشد...از اون روز به بعد آرزوم این بود که معدلم بیست شه... 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ خانوم برقندان ایشون معلم خواهرمم شده بودنیعنی کلا خانواده مونو میشناختنچند مدت از مدرسه رفتنم گذشته بود که به مامانم گفته بود این بچتون کلا با همه فرق داره گفته بود اون یکی بچه تون با این خیلی فرق داره نمیدونم والا چه کاری کرده بودم فقط یه بار حال یکی از فامیلاشونو گرفته بودم آخه با خواهرم دعوا کرده بود.جاتون خالی حسابی از خحالتش دراومدم.ولی معلم خوبی بود دوسش داشتم 4 لینک به دیدگاه
archshaden 1168 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ خانم نخعی. یادش بخیر فامیلمون بود. منم یک سال زودتر از موعد رفته بودم مدرسه یه جورایی جزء کلاس حساب نمیشدم.ایشونم سر کلاس خیلی اذیتم میکرد. مثلا بنده سوء استفاده نکنم. اصلا دوستش نداشتم. جالبه وقتی پیش دانشگاهی بودم مجبور شدم یک ماه خونه ایشون بمونم واقعا زجر آور بود. 5 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ خانم شفائی فوق العاده بود و بی نهایت مهربون وقتی مشقامونو نگاه میکرد لغاتی که مینوشتیم رو میخواست که براش بخونی دور هر لغتی که میخواست بخونیم ی شکل میکشید یا سیب یا ماهی من انقد دوس داشتمممممممممممممممم :hapydancsmil: هر جا هست سالم و شاد باشه 7 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ خانوم سروش قد بلندددددد تپللللللللل منم مورچه اینقدر ازش میترسیدم اولین خاطرمم اینه که یه روز بخاطر اینکه کلافش کرده بودم اول تو کلاس رام نداد بعدم یه لنگه پا وایسوندم زیاد دوسش نداشتم 5 لینک به دیدگاه
MechJJ 11368 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۱ از منم کلاس اول خانوم آقاجانی بود.یکم بی اعصاب بود.حوصله پسرا رو نداشت ولی کلاس دوم خانوم خوشنیت بود. بسیــــار باهام رفیق بودش همین دو سه هفته پیش توی خیابون دیدمش.گفتم سلام خانوم،فک میکردم الان میخواد یکی دو دقیقه نگام کنه بعد بگه شما؟بفرمایید؟ دیدم گفت بـــَــه،سلام آقا سعید گفتم یادتونه منو؟ گفته بلــه،شاگرد درس خونا هیچ وقت از یاد آدم نمیرن 4 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۱ خانوم شهلا نانوایی خاطرم : همیشه 12 و 21 رو اشتباهی مینوشتم یعنی جای یک و دو رو عوض میکردم یه روز بردم پای تخته و گفت بنویس 21 منم نوشتم 12 بعد که اومد بهم یاد بده بغلم کرد و گفت دیدی من تونستم تو رو بلندت کنم حالا تو بلندم کن ببینم میتونی من نتونستم و بهم گفت چون من ازت بزرگترم تونستم بلندت کنم پس 21 چون از 12 بزرگتره 2 که عدد بزرگس اول مینویسیمش و اینا دیگه... دیگه از اون به بعد تونستم درست بنویسم جاهاشو دلم براش تنگ شده همیشه هم بهم میگفت مقنعتو درار چونکه موهاش فر بود موهای من لخت بود دوست داشت موهامو بعد میخوند واسم دهنم آب افتاد دلم به تاب تاب افتاد ... اوخی یادش بخیر 5 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ خانم بابايي..... هرجا باشه ايشالا كه سلامت باشه 23 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ خانم حسنی ایشا... همیشه سالم باشن . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده