- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ هی من ببافم... هی تو بشكاف هی من خیال ببافم وُ هی تو همۀ این خیال های خوش را بشكاف اصلاً حواس ت هست به زمستانِ سختِ پیشِ رو؟ چگونه یخ نكنم؟ بی خیال... بی رؤیا... بی تو.... 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ سر خط ! "تو" صرف اسمی که هنوز، پُرِ تاریخ و خیال انگیز است مشقِ شب، باز از نو آه نگذار بمیرد مستی درد من رفتن نیست... گله از آمدنِ پاییز است! دفتر دیکته را می بوسم می نویسم پاییز، نیست تابستان!! 4 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ دلم کمی خدا می خواهد... کمی سکوت... کمی آخرت... دلم دل بریدن می خواهد... کمی اشک ... کمی بهت... کمی آغوش آسمانی... دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!! تا کمی با هم قدم بزنیم .. فقط همین!! 5 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ یکی بود آن یکی هم، بود قسمت نبود! - مصدق پارسا - 2 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۲ کارمان به جایی رسیده که طوری باید دلتنگ شویم که به کسی برنخورد (!) 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۲ هی من ببافم... هی تو بشكاف هی من خیال ببافم وُ هی تو همۀ این خیال های خوش را بشكاف اصلاً حواس ت هست به زمستانِ سختِ پیشِ رو؟ چگونه یخ نكنم؟ بی خیال... بی رؤیا... بی تو.... خسته ام... از صبوري خسته ام... از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند... از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد... و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ، در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . . این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ... برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم....! 2 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۲ دیگـ ـر تـ ـلاش نکـ ـن آسـ ـوده پـ ـای غـ ـرورت را از روی خـ ِـرخـِ ـره ی احسـاسـ ـم بـ ـردار تـمـ ـام کـ ـرد.... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۲ شب بود ، شبی که تصویری سیاهتر از گذشته ها داشت… شبی که مهتابش در پشت ابرهای سیاه به خواب رفته بود. شبی که گهگاهی ستاره های نادری در آسمان سیاه و ابری می درخشیدند . ستاره هایی که نوری نداشتند… شب سوت و کور شده بود ، بدون مهتاب ، بدون ستاره! ابرها به آرامی از کنار ماه می گذشتند…وقتی ابرهای سیاه بر روی ماه می نشستند احساس تنهایی و سیاهی در من بیشتر می شد… شب نمی گذشت ، بی پایان بود…کاش هر چه زودتر این شب بی پایان ، پایان داشت. سکوتی سرد در تنهایی و درد در قلب آسمان دلم احساس می شد… سیاهی شب…تنهایی مرد همیشه تنها ! ستاره ها درد مرا نمی فهمند ، مهتاب خاموش مانده است، چون ابرهای سیاه روی آن را پوشانده اند… تنها امیدم به مهتاب بود اما… حالا به چه کسی بگویم درد دلم را در این شب غریبه!… ستاره ها هر کدام در آسمان برای یک دل هستندو برای هزار چشم چشمک می زنند … من دلم می خواهد درد دلم را برای کسی بگویم که یک دل و یکرنگ باشد اما!.. پس همان بهتر که درد دلم درونم بماند و تبدیل به بغض شود و در آخر سر بغضم تبدیل به همان گریه شبانه شود…همان بهتر… 1 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ انگار کسی دارد جای خالی ام را هاشور می زند ... دل من ولی شور می زند ! برای حرف های تازه و بلندم که روی خط سکوت از هم می پاشند ... چقدر غم انگیز است شعر های نگفته ... و پیشانی سیاه ...! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۲ آدم باید یکی رو داشته باشه وقتی دلش گرفته بهش زنگ بزنه و براش پشت گوشی آهنگ بذاره ... یکی که وقتی نباشه ، دلشوره بگیری . یکی که نبودنش بشه دلیل تمام خوش نگذشتن های دنیا ... نه مهمونی ، نه سفر ... می دونی ؟؟؟ یکی باید باشه که دلیلِ لذت بردن از بارون بشه ، یکی که نبودنش بشه دلیل غمبادِ عصرهای پاییزی ! نفسهاش تنها دلیلِ نفس کشیدنت بشه ، اونقدر که وقتی نیست ، نفست بند بیاد ... یکی که غرق فکرش باشی و نفهمی چقدر از مسیر راه خلاف رفتی ، تا اینکه ماشین های مخالف ، سرشان را بیرون بیارن و بگن : " هووووی ! چته ؟ عاشقی ؟ " 6 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۲ یلدا سپید سادگی ات را سیاه کن ! خوابند و بی دلیل کنارت نشسته اند! لابد شبیه شمع تو را فوت می کنند! وقتی به جای پسته دلت را شکسته اند! ... علی اکبر رشیدی 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۲ مـــدام گفتــــی خیالت تخت من وفادارم و من چــــه ساده لــــوحانه خیــــالم را تختی کردم برای عشق بازی تو با دیگـــری... خوش به حـــالش که وقتــــی در آغوشت آرامـــــ گرفت به اومیگــــــویی قبل تر از تو هیـــــچ کس نبود در افکـــــارم 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۲ خستــــــــه ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یــــــار، آن یاریــــــــــــــــ که مرا در راه نفسگیر زندگیــــــــــ همیشه همراهی میکند ، آن یاریــــــــــــــ که هوای دلم را بارانیــــــــــ میکند مثل یک روز بارانیــــــــــــ ، به لطافت همان بارانیـــــــــــ که من عاشقانه دوستـتـــــــــ دارم 5 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۲ این خاموشی از سر بهت است از سر خستگی نایی است که نایی دگر برای فریاد ندارد. کاش درد را زبان سخنگویی بود تا شنیده شود و دلی را از عقده ای خالی سازد کاش سکوت را زبان تعبیری بود تا جهانی را به همدردی بشوراند آه امشب در من قیامتی دیگر به پاست هنگامه ای از جنس آشوب 3 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ هیچ گرسنه ای باقی نمی ماند ... شک ندارم ، همین روزها ، همه ســــــــــــیــــــــــــر میشوند ؛ از زنـدگـــی ............ 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ جــآے خالیَتـــــــ آنقــــَدر بُــــزُرگـــــــ شُـــده که حَـتـــــے مــــے شَــــــوَد دَر آنـــ ــــ زِندِگـــے کَرد… 5 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ خدایا… دهانم را بو کن… ببین، بوی سیب نمیدهد! من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند! میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنـــــــها میشود؟! میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟! میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟! میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی! تو که حوا نداشته ای هیچ وقت! ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت… خسته ام از زندگی… دهانم را بو کن…! ببین بوی سیب نمیدهد… 6 لینک به دیدگاه
امیـــــر علی 174 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۲ مَـــــن خَسته اَمـ و . . . غـــرورَمـ اجــــازه نِمیدَهــــد بیُفتَمـ از پا . . . حَتــــــی . . . تَبَـــرهایی که دَر ریشــــه اَمـ گـــــیر کرده اند . . . با تَعجُبـــ نگــاهَمـ میکنند و میگـــویَند :اینــ دِرَخــــتـ مگـــر چندســــاله استـــ (!) 4 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۲ من خسته ام از اشکها و لبخندها و از انسانهایی که می خندند و می گریند و از اندیشه کردن که چه پیش خواهد آمد برای مردمی که می کارند و درو می کنند من خسته ام از روزها و ساعتها و از جوانه های خشک و گلهای نازا من خسته ام از آرزوها و رویاها و قدرت ها و از همه چیز مگر از خواب........ نیوتن برن 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده