رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • 2 هفته بعد...
تشریف بردن :4564:

پیشنهاد بدین برای کتاب :ws37:

تو نظرات همه می گفت نقد کتاب و شعر باشه بعد .....

 

http://www.noandishaan.com/forums/thread96631.html#post1041030

http://www.noandishaan.com/forums/thread96631.html#post1040088

http://www.noandishaan.com/forums/thread96631-3.html#post1041235

 

:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

منصور حلاج آن نهنگ دریا

 

کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا

 

 

روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد

 

منصور کجا بود؟ خدا بود خدا

----------------

 

منظور از مصراع آخر چیه؟؟

 

جایی رو پیدا نکردم که سوالم رو بپرسم:icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
منصور حلاج آن نهنگ دریا

 

کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا

 

 

روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد

 

منصور کجا بود؟ خدا بود خدا

----------------

 

منظور از مصراع آخر چیه؟؟

 

جایی رو پیدا نکردم که سوالم رو بپرسم:icon_redface:

 

سلام به روی ماهتون دوست خوبم...

 

بنده مفسر و تفسیر کننده شعر نیستم...:icon_redface:

 

ولی اگر اندراحوال حسین منصور حلاج دقت کنین...و زندگی ایشون...

 

این شعر در احوال ایشون گفته شده..و اینکه ایشون بر اعتقاد خودشون راسخ موندن تا به اون اندازه که برای این اعتقادشون تک تک اعضای بدنشون رو در رمانی که زنده بودن قطع کردن....و ایشون در زمان این اقدامات...همچنان سخن از حق می گفت و اعتقاداتش...:icon_redface:

 

بعد از این ماجرا این اناالحق گفتن حسین منصور حلاج در اشعار شاعران زیادی اومده حتی عطار....

 

در حاشیه سایت گنجور هم به یک تفسیری بخوردم که یکی نوشته:

 

فنا فی الله شدن یعنی از بین بردن هستی خود و گم شدن در هستی حق. حضرت رسول اکرم صلی الله تعالی علیه وسلم می فرمایند: موتوا قبل ان تموتوا. یعنی پیش ازینکه مرگ طبیعی تان فرا رسد خویش بکشید یعنی مثل مرده و میت تواضع اختیار کنید و از اسراری که بعد از مرگ انسان آگه می شود آگاه گردید. حضرت منصور حلاج نیز فنا فی الله شده بود بناء بغیر از الله چیزی دیگری را نمی دید. و از همین لحاظ انا الحق می گفت. بیدل دهلوی رح نیز درین مورد می فرماید:

بیدل از اندیشه اوهام باطل سوختم

بر سر داغم فشان خاکستر منصور را

 

 

.

.

.

 

بعد از مرگ حلاج کتابفروشان را دسته جمعی احضار کردند و سوگند دادند که کتاب های حلاج را نه بفروشند و نه خریداری کنند.

هنوزم کسانی هستند که او را درک نکرده اند و به راستی راز "انالحق " گفتن حلاج چه بود؟ چه بود که آن مرد خردمند را به چنان اطمینانی رسانده بود که وقتی تک تک اعضای بدنش را جدا می کردند با تبسم و لبخند دیگران را متحیر کرده بود؟

استاد شفیعی کدکنی در شعری زیبا در خطاب به منصور می گوید :

در آینه دوباره نمایان شد

با ابر گیسوانش در باد

باز آن سرود سرخ اناالحق

ورد زبان اوست

تو در نماز عشق چه خواندی ؟

که سالهاست

بالای دار رفتی و این شحنه های پیر

از مرده ات هنوز

پرهیز می کنند ؟

بیشک هنوزم نام حلاج لرزه بر اندام دروغ گویان پیر دنیا پرست و شکم پرستان می اندازد.

شاعران و عارفان بیشماری در باب وی شعرهایی گفتند و سخن ها آوردند اما اون بیشک خود را از اشکال فیزیکی خداوند در روی زمین می دانست و این یکی از اندیشه های پایه در عرفان است.

مولانا در مثنوی خویش بارها فریاد می زند که ای بشر برای رهایی از تیرگی ها و بدبختی های دنیا باید از هویت خود رها شوید .این هویت ماست که نفس ما را مانند اژدهایی خون آشام ساخته و برای او یک شخصیت ساخته و مدام در برابر عشق ، گردن فرازی می کند.

 

در واقع یکی از گرفتاری نفس ما در بند بودن تقلید و اتوریته ها (باور های اجباری) در جامعه است که ما را بدین روز انداخته و برای ما چنین هویتی ساخته و شگفتی اینجاست که هنوز هم کسانی هستند بعد از ۱۱۰۰ سال در بند بعضی این اتوریته ها هستند و بجای رهایی خود از این قفس و بدبختی و بربریت با اینکه اصلا در مقامی نیستند که در این مفاهیم نظری بدهند به حلاج و دیگر عارفان که در بند نیستند ایراد می گیرند.

مولانا در نکوهش این خصوصیت نفس یعنی دربند اتوریته ها و تقلید ها بودن می گوید :

 

چشم داری تو ،به چشم خود نگر /منگر از چشم سفیهی بی خبر

گوش داری تو ، به گوش خود شنو / گوش گولان را چرا باشی گرو؟

بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن / هم به رای و عقل خود اندیشه کن

روزی درویشی از حلاج بن منصور پرسید عشق چیست ؟ منصور گفت : امروز بینی ، فردا بینی ، پس فردا بینی . آن روزش بکشتند و روز دیگر بسوختند و سیم روز خاکسترش را بر باد دادند .

 

چون منصور انا الحق می گفت و دیگران چون قدرت درک سخنانش را نداشتند و تاب نیاوردند لذا به دارش آویختند .به قول عطار :

 

چون شد آن حلاج بر دار آن زمان

جز انا الحق می نرفتش بــر زبان

چـــــون زبان او همی نشناختند

چار دست و پای او انـــــــداختند

 

در این جا نمونه هایی از اشعار شعرای بزرگ که به نوعی به انا الحق گفتن حلاج اشاره کرده اند آورده شد .

مولوی گوید:

 

گفت فرعونی انا الحق گشت پست

گفت منصوری انا الحق و برست

***

چون قلم در دست غداری بود

لاجرم منصور بر داری بود

***

ما به بغداد جهان جان اناالحق می‌زدیمپیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود ***هر که نام شمس تبریزی شنید و سجده کرد

 

روح او مقبول حضرت شد اناالحق می‌زند

***

 

 

نفس اناالحق تو منصور گشت

نور حقش توی به تو می‌رسد

***

بیار جام اناالحق شراب منصوری

در این زمان که چو منصور زیر دار توام

***

گفت اناالحق و بشد دل سوی دار امتحان

آن دم پای دار شد دولت پایدار جان

***

 

 

بسی سیمرغ ربانی که تسبیحش اناالحق شد

 

بسوزد پر و بال او اگر یک پر زند آن سون

***

 

 

هر ذره ز خورشیدت گویای اناالحقی

هر گوشه چو منصوری آویخته بر داری

***

 

چه‌هاست در شکم این جهان پیچاپیچ

کز او بزاید اناالحق و بانگ سبحانی

***

 

 

بود انا الحق در لب منصور نور

بود اناالله در لب فرعون زور

 

 

 

***آن منم خم خود انا الحق گفتنست

 

رنگ آتش دارد الا آهنست

*********************

 

 

 

نظامی :

 

 

چون قدمت بانک بر ابلق زند

جز تو که یارد که اناالحق زند

 

 

*****************

سعدی :

 

 

فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی

وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست

*******************

پروین اعتصامی :

 

 

«انا الحق» میزنند اینجا، در و بام

ستایش می‌کنند، اجسام و اجرام

*****************

 

ابو سعید ابوالخیر:

 

 

منصور حلاج آن نهنگ دریا

 

کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا

 

 

روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد

 

منصور کجا بود؟ خدا بود خدا

 

 

 

 

 

******************

اهلی شیرازی:

ساقی از آن شیشه ی منصور دم

بـر رگ و بر ریشه ی مـن صور دم

******************

بسحاق اطعمه :

منصور انا الحق زد بسحاق انا الحلوا

آن دعوی حلاجی این معنی حلاجی

 

*******************

خواجه حافظ :

کشد نقش انا الحق بر زمین خون

چو منصور ار کشی بر دارم امشب

***

رموز سرّ انا الحق چه داند آن غافل

که منجذب نشد و از جذبه های سبحانی

***

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانندچو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

*************

صائب:

ز حرف حق لب ازان بسته‌ام، که چون منصورحدیث راست مرا دار می‌شود، چه کنم

***

بس که چون منصور بر ما زندگانی تلخ شددار خون آشام را دارالامان پنداشتیم

***

ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آیدعروج دار دارد نشاهٔ صهبای منصوری

********************

 

عطار :

باز گفتم که انا الحق زده ای سر در باز

گفت آری زده ام روی سوی دار نهاد

***

وز کفر نهاد خویش دین‌دار نخواهم شدکی فانی حق باشم بی قول اناالحق من ***

خرابی را که دعوی اناالحق کرد از مستیبه هر آدینه صد خونی به زیر دار بنمایید ***

منصور تویی بزن اناالحقتسلیم شو و ز دار مندیش ***

گر عاشقی برآور از جان دم اناالحقزیرا که جای عاشق جز دار می نبینم ***

ز حجاب اگر برآیی برسند خلق در توپس از آن دم اناالحق ز جهانیان برآید

***

خرابی را که دعوی اناالحق کرد از مستیبه هر آدینه صد خونی به زیر دار بنمایید ***

منصور تویی بزن اناالحقتسلیم شو و ز دار مندیش ***

هر که دعوی اناالحق کند و حق گویدانا گویان خودی را به سر دار کشیم ***

چون شد آن حلاج بر دار آن زمان

 

جز انا الحق می‌نرفتش بر زبان

 

چون زبان او همی‌نشناختند

 

چار دست و پای او انداختند

***

 

 

وانگهی می‌گفت برگویید راست

کانک خوش می‌زد انا الحق او کجاست

***

 

 

یا منادی کن اناالحق در جهانچون اناالحق گفته شد بر دار شو

***

 

چنان بی‌خود شدند از خود که اندر وادی وحدتیکی مست اناالحق گشت و دیگر غرق سبحانی

***

… شد آن حلاج بر دار آن زمانجز انا الحق می‌نرفتش بر زبان

***

چو جان زان نور گردد محو مطلقبه سبحانی برون آید و اناالحق ***

موسوی :

حلاج وشانیم که از دار نترسیم

مجنون صفتانیم که در عشق خداییم

 

**********************

 

فیض کاشانی :

این جمع سحرخیزان زو شیفتهٔ مسجدمنصور اناالحق گوی آویخته برداری

**********************

 

وحشی بافقی:

ز مستی آنکه می‌گوید اناالحق کی خبر داردکه کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد

***

ساقی بده آن می که ز جان شور برآردبردار اناالحق سر منصور برآرد

***

سنایی:

 

در ره هل من مزید عاشقی مرجانت را

 

آن اناالحق گفتن و آن دجله و آن دار کو

***

هر آنکه شربت سبحانی واناالحق خورد

به تیغ غیرت او کشته در هزار قتال

***

 

 

ز بهر این چنین راهی دو عیار از سر پاکی

 

یکی زیشان اناالحق گفت و دیگر گفت سبحانی

 

 

 

***

دل و جانش نهفته شد حق جویشد زبانش به حق اناالحق گوی ***

خواجه آگه که راز مطلق گفترسن اندر گلو اناالحق گفت ***عراقی :

عراقی هیچ خواهد گفت: اناالحق، این زمان

 

بر سر دارش ز غیرت ناگهان خواهیم کرد

 

***

 

اوحدی :

 

منصوروار در همه باغی شکوفه را

بر دارها کشیده صبا بی‌اناالحقی

***

امر رموز «لیسک فی جبتی» چه بود؟

 

آن گفتن «اناالحق» و منصور و دار چیست؟

***

 

 

«لیس فی جبتی» تو دانی گفت

وین «اناالحق» تو میتوانی گفت

 

 

*****************

 

خواجی کرمانی :

 

ایکه از سر انا الحق خبری یافته‌ئی

چه شوی منکر منصور که بر دار بسوخت

 

 

*******************

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...