رفتن به مطلب

شکافهای بزرگ؛ مبانی فرهنگی، شناختی و اجتماعی انقیاد زن


moein.s

ارسال های توصیه شده

[h=1]سینتیا اپستین[/h][h=1]مترجم: محبوبه بیات[/h]

تقسیم بندی بر پایه جنس بنیادی ترین تفکیک اجتماعی است. این شالوده سازمان یافته، اغلب نهادهای اصلی همچون تقسیم کاردر خانه، محل کار، سیاست و مذهب است. از جنبه جهانی، نقشهای جنسیت زده زنان نیز در مقابل نقش مردان، فرمانبردار است.

 

تفکیک جنسیت نقشهای زنان را در باز تولید و فعالیتهای حمایتی تقویت و استقلال انها را در معرض خطر قرار می دهد. ساز و کارهای اجتماعی، فرهنگی و روان شناختی از این فرایند حمایت می کنند. تمایزگذاری ها با توجه به ثبات گروهها و موفقیت جنبشهای اجتماعی متفاوت است. تحلیل های جنسیتی در حال به حاشیه رانده شدن هستند. بنابراین پیشنهاد می شود که همه جامعه شناسان، مسائل جنسیتی را در مطالعات خود، برای فهم بهتر نهادهای اساسی و روابط اجتماعی د رجامعه مورد توجه قرار دهند.

 

جهان مملو از تفکیک های بزرگی – تقسیم های میان ملت ها، ثروت، نژاد، مذهب، آموزش، طبقه، جنسیت و جنس – است که همگی ساخته “عامل انسانی “است. مرزهای مفهومی که چنین دسته بندیهایی را تعریف می کنند، همیشه نمادین هستند و احتمالا موجب شکل گیری مرزهای فیزیکی و اجتماعی می شود (Gerson and Peiss 1985;Lamont and Molnar2002). امروز نیز همچون گذشته این ساخته ها ( یا بر ساخته ها )نه تنها نظم اجتماعی موجود را سامان می دهند که ظرفیت ایجاد نابرابری های جدی، گسترش منازعات و ترویج رنج و انقیاد انسانی را نیز در دست دارد. دراین مقاله، من معتقدم که مرزهای مبتنی بر جنس موجب بوجود آمدن بنیادی ترین تفکیک اجتماعی می شود – تفکیکی که اگر دانشگاهیان درصدد فهم شایسته ای از پویش های اجتماعی و نقش موثر این قشر بندی ها باشند، باید باید به عنوان مسئله ای ریشه ای در تمام تحلیل های جامعه شناختی مد نظر قرار گیرد. تلاش بسیاری از جامعه شناسان کمک و همصدایی با این ادعاست، علیرغم اینکه در یک تک مقاله من تنها می توانم به بخشی از آنها رجوع کنم.

 

مرزهاو قلمروهای مفهومی که دسته بندی های اجتماعی را تعریف می کنند به کلی حرفه ما را با ساختارشکنی روبرو می کنند. شاید عده ای سابقا فکر می کردند که اینها وجه توصیفی ویژگی های بیولوژیکی یا ارثی هستند. اما، امروزه دسته بندیهای اجتماعی همچون نژاد و قومیت توسط شماری از اندیشمندان به بحث گذاشته می شود (Barth1969;Brubaker2004;Telles2004). در حقیقت جامعه شناسان ازدلیل اساسی پنهان شده در پشت تفاوتهای جزمی پرسش می کنند و ” مطلقیت ” و” جزمیت ” آن را در کنار راههایی که آنها را ضروری و طبیعی می کنند، زیر سوال می برند(۱). با این وجود، هنوز بسیاری از این نظریه پردازان انتقادی [مسئله ]جنسیت را در این نوع تحلیل دخیل نکرده اند (۲). [و زمانی هم که ]در این حوزه کارکرده اند [بیشتر]متمایل بوده اند که- نه با هدف به حاشیه راندن آن ولی- آن را به “مطالعات جنسیتی “محول کنند. (۳)

 

البته دسته بندی های نژادی، قومیتی و جنسیتی به معنای واقعی – همانطور که دابلیو. آی.توماس می گوید : اگر انسان موقعیت ها را همانند واقعیت تعریف کند، آنها در پیامدهایشان [حداقل] واقعی هستند (Cited in Merton[1949]1963:421). دسته بندی بر اساس ویژگیهای بصری (قابل دیدن)اغلب بعنوان راهبرد بسیج کردن اقدام له یا علیه مردمی بکار گرفته می شود که به یک دسته تعلق دارند و یا تلاش می شود آنها را بصورت یک شبه گروه در آورند (Bourdieu1991;Brubaker2004). متناوبا، خود دسته بندی نیز ممکن است بوجود آورنده همنوایی و انطباقی برای یک کلیشه [الگوی غالب ]در فرآیندی باشد که به رسالت “خود تکمیلی “معروف است. (Merton [1949]1963). اما برای افراد در گیر شدن در تفکر جزمی یک چیز است و سایر مسائل، موضوع اندیشمندان علوم اجتماعی است که این دسته بندی ها و تقسیم سازی ها را با جایگاه فرضیاتی اش بپذیرند.امروزه بسیاری از اندیشمندان حوزه اجتماعی، باورهای عام زده از نژاد، قومیت و جنسیت را مورد استفاده قرار می دهند و آنها را توصیفاتی از ویژگیهای بدست آمده پایدار و ذاتی از مفاهیم فوق الذکر می دانند و با آنها همچون متغیرهای تغییر ناپذیری که دسته بندی افراد- آنانی که دارای ویزگیهای مشترک هستند - را تشریح می کنند، روبرو می شوند. بر این روال، دانشمندان علوم اجتماعی تفاوتی با سایر مردمی که در فعالیت های روزمره و نحوه تفکرشان با این دسته بندی ها همچون شاخصه های قابل اعتمادی از مشترکاتشان روبرو می شوند، ندارند.

 

برای مثال رنگین پوستان از طرف پلیس بسیار بیشتر از سفیدان در مظان اتهام هستند و اساتید برگزیده مرد در مقام ارزشیابی با اساتید زن از صفات با هوش و دانشمند منتفع می شوند در حالیکه اساتید زن نیز همانند آنان عالی هستند(Basow 1995). با اینحال بر خلاف مبنایی که گروههای اجتماعی بر آن اساس تعریف می شوند، دسته بندی ها شامل افرادی است که ممکن است اصلا همدیگر را نشناسند و یا با هم تعامل نداشته باشند. با این وجود، ممکن است که آنها دارای ویژگیهای فیزیکی یا روابط خاص مشترک باشند. رنگ پوست، بافت مو، اندامهای تناسلی، محل تولد، نسبت و دودمان [هم] می تواند از عناصر تعیین کننده دسته بندی ها باشد.

 

من جنسیت را بعنوان بنیادی ترین و متداولترین دسته بندی در زندگی اجتماعی در سراسر دنیا، مورد توجه قرار می دهم. من در جستجوی پیامدهای زندگی هستم که بدنبال این نقش برای نیمی از بشریت (زنان) بدنبال دارد. البته جنسیت بر پایه جنس بیولوژیکی است که با شناسائی هر فردی در بدو تولدش بعنوان دختر یا پسر با نگاه به اندامهای تناسلی تعریف می شود.

همین نگاه اولیه است که بیشترین تفکیک اساسی را در همه جوامع بوجود می آورد و کیفیت زندگی افراد، موقعیت هرم اجتماعی. شانس بقائشان را تعریف می کند. این نگاه اولیه افراد را برای زندگی، مشخص و نشانه گذاری می کند و به تناسب هوش، گرایش ها، استعدادها یا علائق خاصشان، به آنها مزیت می دهد. البته، افراد دگر جنسیت خواه، دگر جنسیتی و هرمافرودیت یا هردوجنس نما (۴)در این جداسازی دو بخشی قرار نمی گیرند. اما نسبت به دسته بندی های زنان و مردان ما، شناخت کمی از دسته بندی های مبنتی بر جنس تقریبا در تمامی جوامع داریم (Butler1990:Lorber1994, 1996).

 

 

تفکیک جنسیتی و انقیاد

 

تفکیک جنسیتی پایا ترین و در عین حال بنیادی ترین تقسیم قابل بحث در جهان امروز است. البته، یکی از چندین و چند تقسیم بزرگ. مرزها بیانگر قلروهای روابط انسانی هستند. قلمروهایی که توسط “موسسان فرهنگی”ایجاد می شوند، کسانی که مفاهیم را به رویه بر می گردانند : حاکمان نشسته در پشت در های بسته کاخها و ادارات اجرایی، قضات دادگاهها، کشیشان، راهبه ها و ملاها ،معلمان، والدین و مردم کوچه و خیابان. تقسیمات بزرگ جامعه با داد و ستد، رسوم، زور و تهدید زور تقویت می شوند. (Epstein1985)تا آنجایی که قلمروها نفوذ پذیر و شخصی باشند، می توانند از ورای دسته بندی بگذرند وبه این معنی که، تعلق آنها به نقشها و وضعیت های اجتماعی خاص، عملکردی از نهاد جامعه، ثبات نهادی و توان تغییر است. رویه هایی که از این قلمروها تخطی می کنند و آنها را نادیده می گیرند، همان مسیر تغییر اجتماعی و محدودیت های ان است که بنیان آزادی بشر هستند.

 

از میان تمامی دسته بندی هاو تقسیمات اجتماعی ایجاد شده، تفکیک جنسیتی، بنیادی ترین و یکی از مقاوم ترین آنها در برابر تغییر اجتماعی است. همانطور که پیشتر اشاره کردم (Epstein1985;1988;1991b;1992) ، دسته بندی های دو گانه همانند آنچه میان سفیدان و سیاهها قائل به تمایز است، افراد آزاده و برده ها و زنان /مردان ف همیشه منزجر کننده هستند. این دسته بندی های دوگانه بویژه در جریان حفظ برتری دسته بندی ویژه یا دارای امتیاز ویژه قوی عمل می کنند – گاه این شکافها باریک و کاه بسیار عمیق هستند. بعضی از افراد و گروههای کوچک زنان ممکن است که بتوانند پیامدهای منفی این تقسیم بندی را کنار یا دور بزنند و در بعضی موارد حتی ممکن است به تحصیلات یا موقعیت مالی بهتری از مردانی که در گروهشان هستند ، دست پیدا کنند. در میان زنان، انانیکه در یک طبقه، نژاد یا ملیت با موقعیت بهتری قرار دارند، احتمالا بهتر از سایرین می توانند به این موقعیت ها دست پیدا کنند. اما در سراسر جهان و در تمامی جوامع، زنان گروه مطیع و مورد انقیاد مردان هستند.

 

بعدا اشاره خواهم کرد که تفکیک جنسی از لحاظ بیولوژیکی شکل دهنده شاخصی است که حول آن تمامی نهادهای اصلی جامعه، شناسایی می شوند. تمامی نهادهای اجتماعی، نقشها را بر اساس جنس بیولوژیکی اعضای ان اختصاص می دهند. تقسیمات کار در خانه، نیروهای کار محلی و جهانی، موجودیت های سیاسی در اکثر نظامهای مذهبی و دولت – ملت ها با توجه به تفکیک جنسی به رسمیت شناخته می شوند.

 

مفاهیم فرهنگی نیز به دسته بندی زنانه/مردانه پیوند می خورد، تقسیماتی که در بر دارنده گرایشهای شخصی و صلاحیتی هستند(Epstein1988;see Ridgeway2006). اینها افراد را در دسته بندی های ویژه ای همچون نقش های نمادین و اجتماعی قرار می دهند. البته در این میان نقشهای مشترکی هم وجود دارد که میان زنان و مردان تقسین شده اند، اما در تمامی جوامع وضعیت جنسی، اصلی ترین تصمیم گیرنده و تعیین کننده است – در واقع موقعیت مافوقی است که دسترسی به اکثر دیگر موقعیت ها را تعیین می کند.

 

البته جنس بیولوژیکی به تعیین نقشهای بازتولیدگرانه (همچون بارورنده کودک و تلقیح کننده آن) نمی پردازد. اما در عین حال هیچ ضرورت بیولوژیکی نیز برای یک زن وجود ندارد که مادر شود ،حتی با وجود اینکه تنها زنان می توانند مادران بیولوژیکی شوند و یک مرد شاید [و شاید نه] بتواند، پدر بیولوژیکی بودن را انتخاب کند. بعلاوه می توان چنین نتیجه گیری کرد که همه وضعیت های اجتماعی و نقشهای پیوند خورده با انها به لحاظ اجتماعی تعیین می شوند. وانگهی، هنجارها، رفتارهای مشخص تعیین شده ای را برای تمامی نقشهای اجتماعی تعیین و حتی ممنوع می کنند و از آنجایی که مقام ها و پست ها بصورت جهانشمولی رده بندی می شوند، وضعیت زنان در مقابل وضعیت مردان در حالت انقیاد بسر می برد. در کنار اینکه، نقشهای زنان نیز در سراسر دنیا در کنار نقشهای اختصاصی مردان در خانواده، محل کار و در سیاست تعریف می شوند. در واقع هیچ یک از مقام یا پست ها یا موقعیت های اجتماعی در جامعه قائم به ذات نیستند و بر فعالیتهای متقابل و دو جانبه ای که موقعیت های تکمیلی را در دست دارند، وابسته هستند. نقشهایی که بشدت اجتماعی و رده بندی شده و معمولا از تفاوت های منزجر کننده که “مذکر ” و “مونث ” را یاد آوری می کنند، پیروی می کند.

 

این ملاحظات من را با ارائه پیشنهادهای ضروری برای تحلیل جامع جامعه شناسی امروز و درخواست برای ریشه کنی مرزهایی که مطالعات به اصطلاح جنسیتی را از جریان اصلی جامعه شناسی منفصل کرده است، فرا می خواند و هدایت می کند. (۶)

 

با توجه به طبیعت موقعیتهای اجتماعی جنسی طبقه بندی شده، رفتارهای نمادین و اجتماعی، پیشنهاد می کنم پویشهای افتراق تفکیک جنسیتی همچون موضوع پایه ای تحلیلی جامعه شناختی مرئ توجه قرار گیرد و دقت ویژه ای به سازو کارها و فرآیندهای تمایز گذاری، فرق گذاری جنسیتی و نفشهای آنان در تشکیل گروه، گرایش اصلی گروه و قشر بندی و دسته بندی [مشتق از آن] معطوف شود. (۷)ورای این مسائل معتقدم که :

 

▪نقشهای نمادین و واقعی زنانه /مردانه در ساختار اجتماعی به مثابه بستر رشد و نمو و شکل گیری گروه و حفظ گروه مرزی هستند.

 

▪تمامی جوامع و نهادهای بزرک اجتماعی ریشه در انقیاد زنان دارند.

 

▪ماهیت همبستگی گروههای اجتماعی بسیار جای بحث دارد، بویژه اینکه قوی ترین اینگونه همبستگی های میان گروهی در جامعه متوجه تمایز گذاری زنانه /مردانه و جدی ترین ان وضعیت انقیاد زنان است.

 

اعمال این فرق گذاری ها از طریق ابزارهای فرهنگی و ایدئولوژیک صورت می گیرد که در واقع این تمایز گذاریها را تو جیه می کند. این بر خلاف این حقیقت است که، بر خلاف سایر دسته بندی های دو گانه از مردم، دسته بندی زنانه/مردانه، بصورت اجتناب ناپذیری در کنار هم جفت شده اند و با اشغال مکانهای مشابه، موقعیت طبقه اجتماعی و نژادی را بین خود تقسیم کرده اند. ارئه تحلیل هایی در باب این روابط با توجه به مناسباتی که این موقعیت ها را در هم تنیده می کنند و با توجه به اینکه اینها در تمامی نهادها، مبانی اصلی را تشکیل می دهند، دشوارتر می شود.

 

البته، ناپایداری در جوامع و زیر گروهها و حلقه پیوستگی در شدت و حدت انقیاد زنان وجود دارد. در واقع، انقیاد یک فرآیند ایستا نیست و تفاوتهای جزئی تا کلی را در بر می گیرد. این فرایند هم در شکل و هم در سطح بشدت پویاست.زنان بر پایه عناصر متعددی – همچون وضعیت اقتصادی، سیاستهای هویتی گروهها یا ملت ها، انتخاب حکومتهای لیبرال یا محافظه کار و نیاز برای کار زنان در بخشهای دولتی یا خصوصی، سطح تحصیلات آنها، رنگپوست آنها (۸)، قدرت رهبران مذهبی در جوامع آنها و تواناییشان برای پیشبرد حرکتهای اجتماعی، برابری را بدست می آورند یا از دست می دهند. حتی در برابر خواه ترین جوامع، تی افراد پوشیده و بگونه ای است که براحتی می تواند به سکوت سپرده شود.

 

این مهم است که خاطر نشان کنیم که، نا برابری زنان به سادگی نا برابری اجتماعی نیست. این دیدگاهی است که من بروی آن بیشتر تاکید دارم. (Epstein1970)من معتقدم که جوامع و زیر گروههای استراتژیک موجود درآن همچون نهادهای سیاسی و کاری، قلمروها را – سازمان اجتماعی شان را – از طریق تاکید و بکاربردن تفاوتهای منزجر کننده بین زنان و مردان حفظ می کنند (۹)همه جا انقیاد زنان شالوده ای برای حفظ انسجام اجتماعی و نظام تقسیم و تفکیک گروههای حاکم و حکومت کننده – گروه مردان – در سطح ملی و محلی، در خانواده و البته تمامی نهادهای اصلی است.

 

دردناک تراینکه، در بخشهایی از جهان که کنترل رفتار زنان، نحوه لباس پوشیدنشان و استفاده از عرصه عمومی نمایانگر جلوه هایی از ارتدوکسی گری در تقابل با نوگرایی، شهرنشینی و جامعه سکولار است، بشدت قابل مشاهده است. اما حتی در برابر خواه ترین جوامع همچون ایالات متحده امریکا فاستقلال و خود مختاری زنان بر بدنشان، وقتشان و توانایی تصمیم گیری سرنوشت هایشان، زمانیکه از قدرت مردانه ای تخطی می کنند، جدا در معرض خطر است.

 

در تقسیم جنسیتی نیروهای بیو لوژِیکی نقشی ندارند. جامعه یا زیر گروهها، دسته بندی اجتماعی را به فرآیندهای طبیعی وا می گذارند. این از طریق سازوکارهای اجتماعی و فرهنگی و تاثیرشان بر فرآیندهای شناختی است که دسته بندی اجتماعی را از طریق جنس با اعمال قدرت یا تهدید استفاده از ان، قانون، با ترغیب و در خود پذیرفتن طرح های فرهنگی که از طرف افراد در همه جوامع درونی شده اند، تسهیل می کند. در همه جوامع، فرهنگهای محلی از تمایزات منزجر کننده جنسی حمایت می کنند. همانطور که جروم برونر (۱۹۹۰)در کتاب قابل تاملش “کنشهای معنا “معتقد است که، نهادهای هنجار محور – همچون قانون، نهادهای آموزشی و ساختارهای خانوادگی – در خدمت به تقویت روانشناسی مردم هستند و در عوض ان به تو جیه چنین اعمال و شیوه ای می پردازند. در این مقاله من به تشریح بعضی از حوزه هایی می پردازم که در خلال ان فرآیند جداسازی جنسی و مقایسه های نفرت انگیز میان جنس ها به شکل خاصی، بسیار برجسته و قابل مشاهده است.

لینک به دیدگاه

موقعیت زنان در ایالات متحده و حرفه “جامعه شناسی”

 

مناسب این است که سخنرانی ریاستی من برای صدو یکمین نشست انجمن جامعه شناسی امریکا (A.S.A) باید با نگاه تحلیلی بر حرفه ما آغازشود. من نهمین زنی هستم که در تاریخ صد و یک سالگی این انجمن به ریاست آن می رسد. اولین خانمی که به ریاست ان رسید دوروثی سوین توماس بود که در ۱۹۵۲ انتخاب شد و نفر دوم میرا کاموروسکی بیست سال بعد انتخاب شد. هفت نفر بعدی در بیست وسه سال بعدی انتخاب شدند. (۱۱)

 

ما نه نفر زن، نماد تغییرات مثبت در موقعیت زنان در ایالات متحده امریکا هستیم. موقعیت ما در بالاترین زنجیره دسترسی زنان به برابری قرار دارد. حرفه ما توجه پژوهشی بیشتری را متوجه موقعیت زنان در جامعه کرده است. با وجودی که یافته های دانشگاهیان در این خصوص اغلب با دغدغه ها و تمرکزات نظری و تجربی همخوانی ندارد. بسیاری از صداهای رادیکال در این رشته به “موضوعات جنسیتی “تنها بصورت تشریفاتی می پردازند. باید این را هم اضافه کنم که تفکر جامعه شناختی پژوهش در باب “جنسیت “یکی از مثالهای عمده “جامعه شناسی عمومی” در چهل سال گذشته بوده است.

 

زمانیکه در دهه شصت از دانشکده کلمبیا در جامعه شناسی فارغ التحصیل شدم، هیچ زنی در این رشته در دانشکده مثل سایر رشته ها وجود نداشت. نتیجه کل کتابشناسی در خصوص زنان در محل کار – که برای تز خود با عنوان “محرومیت زنان از حرفه قانونی “در ۱۹۶۸ جمع آوری می کردم – تنها به چند صفحه محدود شد. با اینحال کار من در بر گیرنده کتاب بتی فریدمن، “زنانگی رمزآلود”، با حمله به دیدگاه تالکوت پارسونز (۱۹۵۴)در خصوص عملکردهای خانواده هسته ای و دیدگاه وی در مورد اینکه نقش محوله زنان در خانه تا حد زیادی دارای اهمیت کارکردی مثبت در پیشگیری از رقابت با شوهرانشان (p.191) هم می شد. و البته نظریات فروید([۱۹۰۵]۱۹۷۵) را که بیولوژی زنان را سرنوشت آنها تعریف کرده بود و معتقد بود احساسات زیر دستی (مادونی) زنان ریشه در “حسرت آلت مرد” آنها دارد یا بحث در مورد اینکه “زنان هیچ آلتی ندارند و اغلب این مسئله باعث ناچیز شماری جنسی از سوی مرد در مقابل زنان می شود Freud 1938:595)).

 

فریدمن هم به بنیان دانش علوم اجتماعی و درک وضعیت زنان کمک شایانی کرده است. من معتقدم که او بیش از هر شخص دیگری در دوران مدرن در جهت تغییر مفاهیم عوام زده از زنان و جایگاهشان در این دنیا تلاش کرده است. با وجودیکه او اولین کسی نبوده است که نا برابری زنان را مورد توجه قرار داده است (۱۳)، او تئوری را به عمل پیوند زده است و توجهات بسیاری را با چاپ کتابش به خود جلب کرد. در زمانیکه حساسیتهای جنبش های حقوق مدنی و مشارکت رو به افزایش زنان در نیروی کار به مرحله تثبیت و بلوغ رسیده بود، او روبروی چالش مطرح شده توسط حقوقدان افریقایی- امریکایی پولی مورای برای ایجاد موسسه N.A.C.C.P برای دفاع از حقوق زنان قرار گرفته بود. (۱۴) با تشویق و مشارکت یک گروه کوچک اما فعال زنان در حکومت، دفاتر اتحادیه ها و زندگی حرفه ای – با زنان سفید پوست، زنان افریقایی- امریکایی و زنانی با پیشینه لاتین – امریکن (حقیقتی که جدا پوشیده مانده بود) و مشارکت سومین رئیس A.S.A آلیس روسی، فریدمن سازمان ملی زنان را در ۱۹۶۶ پایه گذاری کرد. فعالیت از خلال این سازمان باعث شد تا فریدمن، حمایت سیاسی لازم را برای عملی کردن فصل هفتم قانون حقوق مدنی ۱۹۶۴ بدست آورد که تبعیض بر پابه جنس در کنار تبعیض نژادی، رنگی، مذهبی و ریشه های ملی را ممنوع کرد. تغییرات صورت گرفته شده توسط کار سازمانی فریدمن و شمار دیگری از دانشگاهیان و فعالان (۱۵)حقوق زنان، کمتر از یک انقلاب اجتماعی نبود. این انقلابی از علائق جامعه شناسان نه فقط برای ایجاد حقوق زنان در بخشهای اشتغال و آموزش که به این دلیل بود که، این حرکت یک شاخه طبیعی تجربی را پایه گذاری کرد، با اعلام این مسئله که هیچ الزام طبیعی وجود ندارد که زنان را بسوی کارهای زنان و مردان را بسوی کارهای مردان هدایت کند. با این وجود همانند بسیاری از انقلابها، این حرکت هم در مرحله اجرایی اهداف اعلام شده محدود شد و اصول اش زیر حملات متعددی قرار داشت و دارد.

 

اما انقلاب موجب بیدار شدن و تشویق انگیزه های پژوهشی در این خصوص شد. پس از مدتی ما شاهد افزایش بورس های تحصیلی در زمینه تقسیم جنسیتی در سطوح ریز و کلان بودیم. اندیشمندان جامعه شناسی هزاران صفحه پژوهشی را ارائه داده اند و به پیامدهای آشکار و محرز تبعیض جنسیتی علیه زنان در تمامی ملیتها و البته نهادی شدن جنس زدگی (جنس گرایی) پرداختند.

 

مطالعات انجام شده بروی تمایز گذاری زنان و دختران در زندگی اجتماعی در طول چهل سال گذشته از آغازموج دوم جنبش زنان رشد قابل توجهی پیدا کرده است. این نگاه به ” آسیب پذیری های ” زنان و دختران در خانه و محل کار پرداخته است : دستمزدهای پایین آنان، توانایی کمتر برای انباشت ثروت، بهره برداری از انان در مواقعی همچون جنگ یا منازعات دامنگیر که عموما درگیر ویژگی ها و موقعیت های “ابر مرد وارگی ” ملتها و زیر گروههایی بوده اند که زندگی زنان را تحت کنترل داشته اند. بعضی از تلاشهای جامعه شناسان و همکاران ما در در رشته های مرتبط تشویق قانون گذاران و و قضات در بسیاری ازکشورها در جهت تصدیق نا برابری های موجود و ناملایمات در برخورد با زنان و دختران بوده است. معاون دبیر کل یونسکو بارها در مجامع بین المللی اعلام کرده است که حقوق زنان باید همچون حقوق بشر مورد توجه قرار گیرد و توسط قانون گذاران تقویت شود.

 

بیاد بیاوریم که ” مسئله زنان “موضوع جدی و قابل توجه اما بالنسبه جدیدی در پژوهش علوم اجتماعی است. در گذشته، دانش شکل گرفته حول این موضوع ابتدائا توسط ایدئولوژیست ها، فلاسفه، قانون گذاران، قضات و رهبران مذهبی برج عاج نشین بود. با چند استثنا (۱۹)، این نظریه پردازان معتقد بودند که به انقیاد در آوردن موقعیت زنان بدلایل موجهی همچون – مشیت الهی و برای آندسته ای که معتقد به تو جیهات مذهبی نبو ده اند، طبیعت را تعیین کننده این نظم می دانستند. امروزه یک شاخه جدیدی از این تئوریسین ها مثل رهبران بنیاد گرا در میان دیگر ملل در ایالات متده امریکا، کسانی مثل الکساندر (۱۹۷۹)، باراش(۱۹۷۷)، تریورز (۱۹۷۲)، ویلسون (۱۹۷۵) در شاخه های بیولوژی اجتماعی و روان شناسی تکاملی به این ایدئولوژی پایبند هستند. اگر تز من درست باشد، شاید این موضوع، قابل پیش بینی بوده است ، چرا که زنان در حوزه های دانشگاهی و دیگر عرصه ها از ریشه های ایدئولوژیکی و فیزیکی مردانه در جامعه فراتر رفته تند و موجب سرنگونی و بهم ریختگی تجربه های پیوسته به “مردوارگی”، “مردانگی”شده اند. تعصبات و پیشداوری هایی که هرروزه همچون عقل سلیم جمعی وجود دارد، از این ایدئولوژی حمایت می کند و اغلب از سوی افراد مسئول رده بالا برای سیاست گذاری هایی که زنان و دختران را تحت تاثیر قرار می دهد، پشتیبانی می شوند(۲۰). این دسته از سیاست گذاران با زنان خوش نیتی از دانشمندان علوم اجتماعی – تعدادی که دارای شمایل مجسمه واری هستند (۲۱) که همچنان بر طبیعت زنانه همچون مفاهیم کلیشه ای – بدلیل کمبود یا فقر دانسته های مرتبط – تاکید می ورزند، پیوند خورده اند (۲۲).

 

 

انقیاد زنان در بستر جهانی

 

“مسئله زنان “، تنها مسئله برخاسته ازبی عدالتی، انقیاد و یا تمایز گذاری نیست . این یک مسئله بنیادین است. بدنام سازی و تفاوت گذاری زنان، یک ساز و کار عمده در تقویت قیود مردانه، حمایت از نهادهای مورد توجه انها و آماده سازی اولیه برای به حرکت انداختن جوامع است. نادیده گرفتن این شکاف (تقسیم) اجتماعی بزرگ، نادیده گرفتن یک حلقه از دست رفته در تحلیل اجتماعی است.

من قصد ندارم تز خود در باره “مقاومت جهانی انقیاد زنان “، با تصاویر، نمودار و جداول توضیح بدهم. بجای آن، از تصاویر ذهنی برای ترسیم بعضی از پدیده هایی که تز من را تشریح می کند، کمک خواهم گرفت. تصور کنید که اکثر وقت زنان در زندگی روزمره شان، حضور آرام و نجیب در خانه یا کارخانه است یا کشمکش برای بقای بدون دسترسی به شغلی مناسب و آبرومند. تصور کنید وحشت تجاوزهایی که نیروهای مسلح در منازعات قومی به زنان تحمیل می کنند یا تجاوزهایی که گاه د رمنزل و توسط مردانی صورت می گیرد که دسترسی جنسی را جزیی از حقوقشان می دانند (۲۳). می توانید حبس و تحدید زنان در زیر پوشش ها و پشت دیوارها در دیگر جوامع را نیز به تصاویر ذهنی خود اضافه کنید. تصور بعضی از این موقعیت ها حتی دشوار تر از اینهاست. برا ی مثال، صد میلیون زن در جهان ناپدید می شوند. موضوعی که برای اولین بار آمارتیا سن در ۱۹۹۰ با هشدار در مورد نرخ وحشتناک *** های هوسبازانه در آسیای جنوبی و چین به آن پرداخت. وی از ترک، رها سازی و نظام سوئ تغذبه زنان و دختران در اثر مراقبتهای پزشکی ضعیفی که در مقایسه با مردان از آن برخوردار نیستند، خبر داد.گروههای بین المللی حقوق و بشر د رمورد سقط های گزینشی علیه نوزادان دخترهمواره هشدار داه اند وتنها در چین و هند بر آورد می شود، در حدود ده میلیون زن در فاصله سالهای ۱۹۹۸- ۱۹۷۸ سقط جنین کرده اند (Rao2006). کودکانی که گاهی پس از فوت شوهرانشان در فقر و انزوا رها می شوند. بعلاوه اینکه، میلیون ها دختر و زن به کار در صنعت *** مجبور می شوند. در جهان غرب، تنها گهگاهی در خبر ها و گزارش های ویژه این حقایق که زنان آفریقایی یک بیستم احتمال مرگ در زایمان دارند و این در حالی است که نزدیک به نیم میلیون زن هر سال جان خود را از دست می دهد (۲۴). جداسازی دائمی محل کار حتی در جوامع بسیار سطح بالا که کار زنان و دختران در مشاغل با بر چسب (زنانه/مردانه)، تقسیم شده است، مورد بی توجهی است و تحقیر، فشار و تهمت زنان و دختران از سوی مردان همچون مسائل عادی هر روزه در سراسر دنیا تحمل می شود.

 

 

مقاومت و پایداری برای تفاوتهای طبیعی

 

الگوهای از این دست در سراسر دنیا به مثابه پیامدهایی است که از دلایل طبیعی یا اراده الهی سرمنشا گرفته اند. در اینجا، من تحلیل خود را عمدتا بر نگاه ” علیت طبیعی”بعنوان “قرائت کلان “- قرائتی که از تقسیمات جنسی نقشها با توجه به مبانی بیولوژی حمایت می کند – متمرکز و محدود می کنم. بعضی بر این باورند که اجتماعی شدن اولیه، تشکیل دهنده و پایه گذار این ویژگیها بوده است. روشن است که باورهای سخت مذهبی در انقیاد طبیعی زنان، تعیین کننده، نقشی بوده است که زنان باید درجامعه ایفا کنند.

 

توصیفات بیولوژیکی همان قرائت کلانی است که باور دارد زنان و مردان بطور طبیعی دارای تفاوتهای (ادراکی ) هوشی، توانایی های فیزیکی و خصیصه های احساسی هستند. این دیدگاه معتقد است که مردان بطور طبیعی در موضع مسلط و برتر و زنان بطور طبیعی در موضع فرودست و مطیع هستند. این قرائت معتقد است که قوه درک متفاوت زنان یا ترتیبات احساسی با توانایی کار در مشاغل با اعتبار، دانشگاهی و رهبری سایرین ناهماهنگ و متناقض است. برداشتهای عوام زده از تفاوتهای جنسیتی توضیخات بیشتری را نیازمند است (۲۵).

 

فراهم آوردن مفروضاتی درباره تفاوتهای بنیادین تنها با رائه یک پژوهش منسجم قابل اعتماد، قابل ردیابی است. علیرغم اینکه بنظر می رسد برای شناسایی این تفاوتها یک صنعت پژوهشی قوی نیازمند است و لازم است بر این نکته تاکید کنم که تحقیق در این زمینه، تنها تفاوتهای پر نوسان و کوچک و نه همه آن را به ما باز می شناساند. تفاوتهایی که معمولا مورد تو جه رسانه های عمومی نیستند. گزارش های رسانه های جمعی (Tierney 2006 ,Brooks2006) بطور تغییر ناپذیر و یکنواختی به تفاوتهای جنسی می پردازند که در مهمترین یافته ها، تنها از تفاوتهای کوچک در توزیع موقعیت های میان زنان و مردان بعنوان یافته های بزرگ یا می شود (Epstein 1991a/1999b). بعلاوه اینکه رسانه ها ندرتا به بازگویی این حقیقت می پردازند که یک برداشت و قیاس مناسب از مطالعات نشان دهنده این است که آزمایش شوندگان در موقعیت آزمایشگاهی و نه شرایط واقعی جهانی بوده اند. یا در موارد مطالعاتی که بر روابط هورمونی میان پرخاشگری مردان یا نبود آن در میان زنان بحث می شود، بیشتر مطالعات بر پایه رفتارهای حیوانات آزمایشگاهی است.

 

مطالعات دیگر به مقایسه نمرات دانشجویان در دانشگاه می پردازد و ندرتا متغیرهایی همچون نژاد، طبقه، قومیت گروه آزمایش شونده مورد توجه قرار می گیرند. حتی در چنین شرایطی، پژوهش نظام مند از دانشمندان علوم اجتماعی، تقریبا ثابت کرده است که یا تفاوتی میان زنان و مردان وجود ندارد یا تفاوتها بسیار کوچکی وجود دارد که جنبه توانائی های شناختی (Hyde2005) و احساسی دارد (۲۶). حتی ممکن است شواهد بیشتر برای ارائه این شباهت ها وجود داشته باشد، چیزی بیش از آنچه در مجامع عمومی منتشر می شود ،اما از آنجایی که مطالعات هیچ تفاوتی را پیدا نمی کنند. معمولا یافته ها در نشریات دانشگاهی چاپ ومنتشر نمی شود. بارباراتورسکی روان شناس شناختی دانشگاه استانفورد به من یاد آور شد که، زمانیکه وی در صدد چاپ نتایج تحقیقات در یک مجموعه وظایف از وظایف فضایی- مکانی بوده است، تحقیقاتش هیچ تفاوت جنسیتی را پیدا نکرده است. اما سر دبیر خواستاراخراج وی و همکارانش شده بود چرا که یافته های آنها را بی اعتبار و باطل می دانست. به همین طریق می توانیم نتیجه گیری کنیم که تحت شرایط برابر، دختران و زنان در سطوح آزمایشی نتایج یکسان یا مشابه مردان را اجرا و بدست می آورند و در موارد متعددی حتی بهتر ظاهر می شوند. ( ۲۷)

 

انجمن روان شناسی امریکا بطور رسمی اعلام کرده است که، زنان و مردان بیش از آنچه با هم تفاوت داشته باشند، در موارد متغیرهای روانشناسی آزموده شده، شبیه یکدیگر هستند. یافته های این انجمن بر پایه تحلیل ژانت هاید در سال ۲۰۰۵ است که از انجام ۴۶ تحلیل کلان که اخیرا در ایالات متحده بدست آمده، تشکیل شده است. آنها چنین دریافتند که نقشهای جنسیتی و شرایط و متن اجتماعی منجر به شکل گیری تفاوتهای محدودی می شود. بعلاوه، گزارش کرده اند با وجودیکه این اعتقاد وجود دارد که تفاوتهای جنسیتی تغییر ناپذیرو همواره با توجه به سن و مکان در نوسان هستند(۲۸).

 

زنان نیز احساسات پرخاشگرانه مشابهی را به نمایش می گذارند، با وجودیکه بیان احساساتشان الزاما شکل متفاوتی از بیان آن توسط مردان دارد (Frodi, Macaulay; and Thome1977). یک گزارش از آکادمی ملی علوم در یافت که بعد از بازنگری اساسی در ادبیات علمی، شامل مطالعات ساختار مغز و عملکرد آن، هیچ شواهدی دال بر عوامل و فاکتورهای قابل توجه بیولوژیکی که سبب حضور کمرنگ زنان در علم و ریاضیات بشود پیدا نکرده اند(۲۹). جامعه شناسان هم معتقدند که آرزوهای بلند و بلند پروازیهای زنان به فرصت های آنان گره خورده است (Kaufman &Richrdson 1982) من معتقدم که زنان نیز همانند مردان خواهان عشق، کار و شناخته شدن هستند.

 

بنابراین با مورد توجه قرار دادن بعضی از ویژگیها، آیا می توان پرسید که زنان فرصتهای محدود شغلی را ترجیح می دهند. آیا آنها می خواهند که بدون دستمزد در خانه کار کنند یا همیشه تابع اقتدار مردانه باشند؟ در گذشته بعضی از اقتصاد دانان اینگونه می اندیشیدند. گری بکر (۱۹۸۱) معتقد بود که زنان عقلایی کار در منزل شوهرانشان را از پرداخت دستمزد رهایی بخشیده اند. شمار دیگری از دانشمندان این رشته با انتخاب مدل عقلایی در صدد تشریح موقعیت فقیر تر زنان در مجموع نیروی کار بر آمده اند. نه تنها این مدل اثبات کرد که ادعای فوق اشتباه است (England1989,1994)،تاریخ نیز بی اعتباری ان را چنین عقایدی را اثبات کرده است. حقیقت این است که مردان از تعدی زنان به حوزه های خود، استثنائا زمانیکه به نیروی کار انان نیاز داشته اند، همواره جلوگیری کرده اند، چرا که در مواقعی همچون جنگ ثابت شده است که زنان ارتش ذخیره ای کار بوده اند. همانگونه که من در تحقیقاتم به ان رسیده ام، زمانیکه پنجره های فرصت خود را نشان می داد، زنان مشغول پیوستن به نیروی کار دستمزدی در سطوح مختلفی – از کار دستی تا مشاغل حرفه ای - بوده اند، و مردان مقاومت می کردند، و باز هم بدنبال صیانت از قلمروهای مشاغل خود از اتحادیه های کارهای دستی تا رده های بالای پزشکی، حقوقی وفرآیندهای قانون گذاری بوده اند.

 

تغییرات اجتماعی و اقتصادی در دیگر مناطق از دنیا و البته جهان غرب، فراهم کننده شاخه طبیعی آزمایشها برای اثبات این اطلاعات در ایالات متحده امریکا بود. در غرب، انقلابی در علایق و منافع و مشارکت زنان در پرداخت دستمزد در محل کارشان بعد از جنگ اول جهانی بدنبال هم شکل می گرفت. در امریکا، از ۱۹۷۰- ۱۹۳۰ میلادی مشارکت زنان متاهل در فاصله سنی ۴۴- ۳۵ در نیروی کار از ده درصد به رقم ۴۶ در صد و امروز به رقم هفتاد و هفت درصد (Goldin2006) رسیده است. بازگشایی کالج ها ودانشگاههای برجسته بروی دانشجویان دختر بعد از دهه ۶۰ به تحولات مهمی در راستای افزایش آنها و استخدام انها در مشاغل حرفه ای و کارهای مختلف شده است. این نتیجه مسقیم یک تلاش متمرکز برای اعمال قانون حقوق مدنی ۱۹۶۴ برای گشایش این بخشها بروی زنان بود. روث بادرگینسبرگ و همکارانش در برنامه حقوق زنان A.C.L.U آن چنان مبارزه کردند و کشمکشهای مهمی را در دیوان عالی بردند و قاضی کنستانس بیکر موتلی، اولین زن افریقایی – امریکایی بود که به مقام قاضی فدرال رسید ،زین پس قوانین استخدام مجبور به جذب و استخدام زنان به شیوه ای برابر با مردان در راستای تحقق حقوق برابر وعده داده شده، در قانون حقوق مدنی شد.

با اینحال، به موازات اینکه ایدئولوژی برابری گسترش می یافت و خود موجب ایجاد دگر گونی های قابل توجهی می شد، موقعیت جهانی زنان همچنان در انقیاد مردان باقی مانده یود. حکومت های با ثبات و یک رفاه جدید منجر به شکل گیری انقلابی در وضعیت زنان در امریکا و دیگر کشورهای غربی بویژه کانادا – با توجه به منشور منع تبعیض – شد. همچنین افزایش قابل توجهی در استخدام زنان در بخش نیروی کار دستمزدی در ۱۵ کشور اتحادیه اروپا که بطور سنتی فرصت های شغلی محدودی را در اختیار زنان قرار می دهد، بوجود آمد ،علیرغم اینکه درآمارها هنوز از برابری مشاغل خبری نیود. (Norris2006)این نکته را هم فراموش نکنیم که جنبش های زنان در نمایان کردن وضعیت فقر زنان همواره ابزار کارآمدی بوده اند. در کشورهای خاور میانه، خاور دور و جنوب جهانی، شروع به مطرح کردن خود در عرصه های سیاسی، حرفه ای و تجاری کرده اند ،حضوری که شاید درصد محدودی از آنان را پوشش دهد. افزایش یا کاهش سهم زنان در نتیجه تغییرات رژیمی و تغییرات اقتصادی است که همیشه در معرض خطرات جدی هستند. (۳۰)اما در هیچ کجا تعداد قابل توجهی از زنان را در ساختار سیاسی نمی بینیم. و البته هیچ کجا، زنان فرصت این را ندارند که دستور کارهای ملی را با هدف اعطای حقوق برابر دنبال کنند. (۳۱)

 

دستاوردهای ساختاری، با هدف موفقیت های فرهنگی تکمیل می شود. اکثر حکومت ها به میثاق وفاداری و احترام به حقوق زنان پیوسته اند ، این در حالی است که بسیاری از همین حکومتها در عمل و بصورت فاحشی حضور زنان را به چالش می کشند. البته در بسیاری از جوامع ، زنان حقوق خود را کمتر از مردان می بینند و وضعیت خود را در موقعیت بدتری از نسل پیشین می دانند(۳۲).

در هیچ جامعه ای، زنان دارای دسترسی بی مانع به بهترین مشاغل در محل کار نیستند و البته در حوزه های اقتصادی هم برابری قابل دسترسی برایشان وجود ندارد. همانطور که چارلز و گروتسکی (۲۰۰۴) در کتاب جدیدشان “گتوی حرفه ای “تشریح می کنند، تبعیض جهانی زنان و مردان و جدا سازی جنسی در استخدام هنوز در سراسر جهان از خود مقاومت نشان می دهد، حتی در ایالات متحده و کانادا. حتی در میان جوامع برابری طلب جنسیتی، کارگران زن کمتر از کارگران مرد دستمزد دریافت می کنند. ایندو معتقدند که ناکامی در استخدام زنان تا حدودی بدلیل پراکنده شدن زنان در حرف زنان در بخش های اقتصادی با دستمزد پایین یا شغل های یقه سفید است که امکان احراز خود مختاری را از آنان گرفته است. اینها به نوعی “گتوی حرفه ای” در سراسر جهان است و این در حالیست که چارلز و گروتسکی معتقدند که زنان در بخش های اقتصادی غیر دستی مشغولند اما زنان به شکل فزاینده ای در اقتصاد جهانی شده تولید کننده مشغول به کار هستند, برای مثال زنان در بخش های خطوط تولیدی اجزاء کامپیوتر یا فروشندگی در مغازه ها در شهر های چینی نشین ایالات متحده و دیگر مناطق کار می کنند. (Bose and Acosta- Belen; 1995 Zimmerman, Litt, and; see also Bao 2001; Lee 1998; Salzinger 2003 Bose 2006).

 

زنان در بسیاری از کشورهای تازه صنعتی شده در دهه های هشتاد و نود از مزایای اشتغال در شرکت های فراملی منتفع شده اند. این اشتغال منجر به دستیابی به درآمد و استقلال آنها از خانواده هایشان شده است، اما همچنان در تفکیک جنسی، کارهای با دستمزد پایین بویژه زمانی که این شرکت ها برای حفظ منافع اقتصادی بدنبال بازار های کاری ازران تر هستند، باقی مانده اند. انجام کارهای طاقت فرسا توسط زنان جنبه دیگری از این نابرابری است خود من شاهد بوده ام که زنان در مناطقی که دچار بحران کم آبی است چگونه سطل های سنگین آب را در هند و مناطق مختلف حمل می کنند. در سراسر دنیا، از آنجائی که آب کالای کمیابی است، همیشه این زنان هستند که این سطل های سنگین آب را جابجا می کنند و مردان کمک به آنها را کسر شأن خود می پندارند. آنچه واضح است این است که در اکثر مناطق دنیا، اصول حاکم بر برچسب های ضرورت گرایی که معمولاً تعیین کننده نوع کار زنان هستند الزاماً کارهای از لحاظ فیزیکی آسانتر را برای زنان در نظر نمی گیرند، عمدتاً این کارها، فعالیت هایی هستند که مردان از پذیرش و انجام آن اجتناب می ورزند و زنان با انجام آن تحت سلطه مردان قرار می گیرند.

 

البته، زنان بسوی مشاغلی که پیشتر و عمدتاً برچسب مردانه داشتند، نزدیک شده اند. همانطور که در کتاب خود نیز به آن پرداخته ام “پیامد های قلمروهای جنسی” ۱۹۸۸ تمایزات فریبنده – دهه های پرهیجاان ۷۰ و ۸۰ سالهایی بود که زنان میتوانستند به دنبال علایق خود بروند، کاری که پیشتر نمی توانستند انجام بدهند- مردان هم از آنها استقبال کردند و حداقل آنها را تحمل کرده اند.

تحقیقات من نشان می دهد که احتمالاً زنان از موانع جنسیتی با ورود به حرفه های نخبه گرایانه که در حریم تعریف شده مردانه قرار دارند، مثل حقوق یا پزشکی (Epastain [1981], 1993) خواهند گذاشت و اینجا زمانی است که آنها از حمایت قانونی برای دسترسی به آموزش و استخدام برابر برخوردار می شوند. بیشترین دستاوردهای زنان در دوره رشد سریع اقتصادی در دنیای غرب اتفاق افتاده است.

 

من ابتدا پژوهش خود را بروی زنان در شغل وکالت در دهه ۶۰ میلادی زمانیکه زنان تنها سه درصد از شاغلین این حوزه را تشکیل می دادند آغاز کردم. تحولات چشمگیر دیگری در حوزه پزشکی اتفاق افتاد بگونه ای که زنان هم اکنون نیمی از دانشجویان پزشکی را تشکیل می دهند (( Epstein 2001 زنان رفته رفته بسوی تخصص هایی مثل حقوق تجاری و جراحی که پیشتر فکر می کردند جزو علایق آنها نیستند، نزدیک شدند. با اینحال، با چنین دستاوردهایی هنوز می توان گفت که آنها در مقابل سقف شیشه ای چند لایه ای قرار دارند (Epstein et al.1995). تنها درصد محدودی از آنها موفق به دستیابی به مقامات بسیار بالایی شده اند (۳۳) و تعجبی ندارد که مردان در سطوح بالا و رسانه های مشهور (Belkin 2003)، منتقدان جناح راست ( (Brooks 2006, Tierny 2006همچنان تاکید می کنند که این انتخاب خود زنان برای محدود کردن آرزوهایشان و حتی کاهش حضور آنها در فرصتهای شغلی است. اما باید گفت که این الگوی مطلق کار زنان نشده است. این حقیقت دارد که بسیاری از جاه طلبی های زنان برای دسترسی به مشاغل بسیار بالا در حال تضیف شده است. زمانیکه آنها بطور کلی قلمروهای متعارف را پشت سر می گذارند و در “مشاغل مردانه” ظاهر می شوند، با خصومت مردان روبرو می شوند(۳۵). از سوی دیگر آنها با محیط های نامأنوس و نه چندان دوستانه در فضاهای کاری عمدتاً مردانه روبرو هستند که همکاران نه تنها از توانایی زنان نگرانند که آشکارا بی توجهی آنها را نسبت به خانواده بسیار ناپسند می شمارند.

 

اما زنان بطور کلی تحت فشار پنهانی بی توجهی از حمایت شغلی در ایالت متحده هستند (Willims 2000 Coser 1974; Gornick 2003;) و در مقابل هنجارهایی قرار دارند که می گوید این شغل، توجه و حساسست زنانه می خواهد. حتی در برابرخواه ترین جوامع هزاران هزار تعصب پنهان و ظریف توسط مردان در مقام دروازه بانان محدود سازی دسترسی زنان به مشاغل برتر، بهتر با برچسب مردانه و البته نبردبان موفقیت زنان به کار می رود که زنان را از دسترسی به مشاغلی همچون سهام داری شرکت های بزرگ تجاری بازدارند (Epstein 1995). راه ها یا مشاغل جایگزین برای زنان آنچنان نهادین شده اند که معمولاً به مشاغل ممنوعه ختم می شوند (Bergmann and Herlburn 2002). شوهرانی که خواستار محدود شدن ساعات کاریشان برای کمک به کارهای منزل همسرانشان هستند هم، معمولاً روبروی تبعیض های جدی قرار می گیرند. البته در این میان مردانی که با زیر پا گذاشتن نظام پیشین تبعیض و برتری مردانه با زنان همراهی می کنند آنها هم خود را با تبعیض مواجه می بینند (Epstein et al. 1999, Williams 2000). در ایالات متحده این وضعیت به ازدست رفتن شغل یا توقف ارتقاء منجر می شود و در دیگر مناطق دنیا پیامدهای چنین رویه های ضد تبعیضی شاید بسیار هولناک تر باشد (۳۶).

 

در بهترین برداشت های ایدئولوژیک از تفاوت ها – با کاربرد مفهوم مورد نظر چارلزتیلی ۱۹۹۸- در بهره برداری و فرصت های انباشته شده توسط مردان در کنترل قشر بالای شاغلین در رشته های حقوقی ودیگر رشه ها عملا ما شاهد تفکیک جنسیتی هستیم. دروازه بانان امروز لزوما ورود به این حوزه ها را مسدود نمی کنند، چرا که در این صورت با توجه به ایدئولوژی مدرن غربی، آنها را در مقام تخطی از قوانین تبعیض جنسی قرار می دهد، یا با وضعیت دشواری روبرو می سازد. اما مردان قدرتمند یا صاحب منصبان تنها تعداد معدودی از زنان را برای مشاغل تصمیم گیری و رهبری بویژه در مشاغلی که رشد کند و محدودی از حضور زنان را تجربه می کند، پذیرفته اند. عقلایی ترین استدلال این است که خرد متعارف را بپذیریم، اینکه تصمیمات خود زنان تعیین کننده پتانسیل ضعیف آنها برای دستیابی به قدرت است؟

 

نا برابری در محل کار، از طریق نا برابری در آموزش ایجاد می شود. اخبار روزنامه ها حاکی از این است که در امریکا زنان بیش از مردان موفق به اخذ کارشناسی ارشد می شوند. (Lewin2006) اما یک گزارش چند روز بعد اعلام کرد که این افزایش مربوط به زنانی بوده است که با سن بالا به ادامه تحصیل پرداخته اند و اینکه مدارک زنان عمدتا در رشته های سنتی زنانه است(Lewin2006).

اما حضور زنان و پذیرش آنها در حوزه تحصیلات عالی در آمریکا خبر امیدوار کننده و خوبی است. اما به دیگر مناطق دنیا توجه کنید ! در بسیاری از کشورها دختران از هر گونه آموزشی منع شده اند برای مثال افغانستان، جاییکه طالبان تلاش می کند تا بار دیگر به قدرت برگردد، در جولای ۲۰۰۶ اعلام کرد، اگر والدین اجازه رفتن مدرسه را به دخترانشان بدهند باید منتظر مجازات با پاشیدن اسید به صورت دختران باشند(Coghlan2006).

 

توجه داشته باشید که در آسیای جنوبی ۲۳.۵ و در افریقای غربی عملا نیمی از دختران از رفتن به مدرسه و داشتن آموزش محروم هستند. در حالیکه فقر به کم شدن فرصت ها ی آموزشی کمک می کند، مسئله نبود آموزش برای دختران و محدودیت های اعمال شده بر آنان بسیار بیشتر است. بعضی از جوامع بنیادگرا، به زنان اجازه انجام و داشتن تحصیلات بالاتر را می دهد ولی آنها در موقعیت های تبعیضی و تفکیکی به نسبت دیگر زنان قرار می دهد.

 

جدا سازی جنسی کار خارج از ساختار نظام پرداخت، حتی مورد توجه اقتصاددانان و جامعه شناسان سر شناس هم قرار نمی گیرد. کار زنان و دختران پشت دیوار خانه در حالیکه به افزایش درآمد خانوار کمک می کنند، هیچ قدرت و یا کنترلی را برای آنان بهمراه نمی آورد، به این دلیل است که عملا بسیاری از دختران و زنان در نیروی کار و عضوی ازآن شمارش نمی شوند، در حالیکه کار قابل توجه و محاسبه ای را ارائه می دهند (۳۷).

 

بعلاوه زنان خود به عنوان کالا مد نظر هستند و همچون کالای مبادله ای در خانواده قبیله ای محاسبه می شوند و گاهی حتی پیش از بلوغ به مردان خارج از فامیل یا قبیله خود اعطاء می شوند مردانی که زن را برای تولید کالا یا بچه می خواهند. مردان همچنین دست به تجارت دخترانشان با مردان دیگر قبائل یا خارج از فامیل برای پرداخت تاوان یا غرامت برای وقوع قتل یا جبران مافات دیگری می زنند (۳۸) در واقع ایجاد توازن میان این ساخت اجتماعی – قبایل یا فامیل در حال مخاصمه و در گیری – از طریق بدنهای زنان محقق می شود.

گزارش های متعددی درباره نقش و جایگاه زنان در نیروی کار جهانی وجود دارد، اما آنها حوزه های دیگری هستند که زنان را به نقشهای انقیاد کننده می کشاند. در راس آنها خانواده و ساختار های اجتماعی – فرهنگی است که زنان را هم درحالت منفک شده و در وضعیتی از “غیریت “نمادین و واقعی قرار می دهد و هم خود مختاری و شان شان را خدشه دار می کند. تقریبا همه جا زنان همچون” دیگران ” مورد خطاب قرار می گیرند (۳۹).

لینک به دیدگاه

سازوکارهای بوجود آمورنده ” غیریت “(دگربودگی ) (دیگری)

 

تا حدی، مسئله زنان مسئله متفرق شدن، پراکنده شدن یا تقسیم بندی [های خاص] اجتماعی است. اصطلاحی که کاری اریکسون (۱۹۹۶) برای توجه به این حقیقت که تقسیمات انسانی به گروههای مختلف موجب می شود، گروههایی که خود را بعنوان بهترین گونه می شناسند، چنین احساس کنند که جایگاه خود را – می توانند – از طریق حفظ یا غلبه یا اجبار رسوم خشن حفظ کنند (Erikson,1995:52). رسوم خشن مطمئنا انقیاد زنان و دختران را تضمین می کند. من به بعضی از این جنبه ها اشاره می کنم.

 

ساختار قبیله ای : در بسیاری از جوامع، عروس ها در سنین بسیار پایین منازل پدر خود را ترک می کنند و در منزل شوهر و در میان قوم و خویش تنها، بیگانه ای بیش نیستند. بدلیل وجود رویه های پدر سالاری بومی (patrilocality) آنها دسترسی چندانی به ارتباطات انسانی و منابع مالی ندارند. ازدواج در سنین بسیار پایین، آنها را در جایگاه بسیار پایین و بدون هیچ پشتیبانی اجتماعی قرار می دهد. بنابر گزارش شورای جمعیت که یک گروه پژوهشی بین المللی است، تقریبا از هر هفت دختر یک دختر در جهان در حال توسعه، پیش از ۱۵ سالگی ازدواج می کنند (Bearak2006). تلاشهای محلی و بین المللی برای جلوگیری از این رویه بطور وسیعی با شکست روبرو شده است. (۴۰)

 

در بررسی تمایزگذاری واقعی و نمادین زنان، کتاب مورینا چاراد که در سال ۲۰۰۱ برنده جایزه ویژه ای نیز شد، بنام “دولتها و حقوق زنان “پسا استعماری کردن تونس، الجزایر و مراکش، بسیار به پیشبرد عقاید من کمک کرده است. کار ولنتاین مقدم (۲۰۰۳) و روجرفرید لند (۲۰۰۳) نیز در تکمیل این اطلاعات مطالب ارزشمندی مطرح کرده اند. چاراد در خصوص وضعیت نسبی زنان و نسبت های آهنی گروههای قومی پدر سالارانه در جوامع آفریقای شمالی بحث کرده است. او معتقد است که قوانین اسلامی خانواده به گسترش نسبت های پدر سالارانه مرد محور کمک کرده است که در حقیقت بنیانی برای همبستگی های قوم محور در محدوده گروههای قومی است، این مدل همبستگی نه تنها قدرت پدرسالارانه شوهران را تقویت می کند که به اقتدار همه مردان در گروههای قومی- قبیله ای بر زنان می انجامد و این ساخت قومی است که قلمرو بندی ها را از طریق حقوق خانواده که عمدتا مبتنی بر بهره بر داری از زنان است، تعریف می کند. مطالعات وی نشان می دهد که چگونه قوانین اسلامی (شریعت)، سمبل معنا داری از وحدت ملی در کشورهایی همچون تونس، عراق، عربستان سعودی، اردن، کویت، افغانستان، جنوب شرق ترکیه، بخشهایی از ایران و جنوب مصر است. همانطور که مقدم (۲۰۰۳) اشاره می کند، بعد جنسیتی مناقشه افغانستان، یک نمونه اصلی وابسته به دیگر منازعات امروزی است. در طول سالهای جنگ، تبعیض و انقیاد زنان بصورت یک نشانه ای از هویت فرهنگی در آمده است. این مسئله ای است که به سادگی و به وضوح می توان در ایدئولوژی گروههایی همچون حماس، حزب الله، ایران، چچن و گروههای دیگری از جوامع بنیادگرای مسیحی و یهودی مشاهده کرد. وضعیت دشوار زنان در طول فرآیندهایی همچون انقلاب و دولت سازی، در راستای حفظ گروههای قلمرویی در درون جوامع بزرگ تر درگیر ایدئولوژیهای رقیب است و زمانیکه قدرت می خواهد خود را بازسازی کند، زنان را به نوگرایی، توسعه یا نوزایی فرهنگی یا کیش پرستی مذهبی پیوند می دهد.

 

معدودی از دانشمندان علوم اجتماعی توجه ویژه ای را به نقش ساختارهای قومی و همراهی مفهومی آنان در اذهان بازیگران دخیل در سیاست های بین المللی و ملی کرده اند. اما من معتقدم که این سهل انگاری، هزینه بیشتری دارد که عبارت است از اینکه این خطر همچنان وجود دارد که ما مناقشات قبیله محور دیگری را باز هم در دنیا تجربه خواهیم کرد.

 

اما تمایلات جنسی انسانی در مقابل تقسیم جنسی و فرهنگی، ابعاد مختلفی دارد. حقیقت این است که مردان از لحاظ جنسی به زنان علاقه دارند و زنان نیز از همین جنبه به مردان کشش جنسی دارند و این به معنای این است که آنها با هدف زندگی با هم خلق شده اند. بدون توجه به ساختارهای فرهنگی و خانوادگی که درون آن زندگی می کنند. بعلاوه اینکه میل جنسی می توانست و می تواند خلق کننده برابری از طریق ایجاد قیود ارتباطاتی و عاطفی باشد. همانطور که ویلیام گود (۱۹۵۹) اشاره کرد که یکی از فراموش شده ترین تئوری ها ” اهمیت تئوریکی عشق” است. عشق یک احساس جهانشمول است. همانطور که می تواند ساختارهای اجتماعی را بدلیل پیوندهای زنان و مردان تهدید کند، می تواند تبدیل به پیوندهای به مراتب قوی تری میان آنها بشود. از این روست که نسبت های ایجاد شده احتمالی با عشق، می تواند به شیوه های مختلفی محدود و حتی ممنوع شود.

 

در جوامعی که ازدواج در یک ساختار بزرگتر قبیله ای و فراتر از خانواده هسته ای صورت می گیرد، رویه ها و قوانین محل و عرفهای مرسوم حواشی آن، می تواند عاملی موثر مهمی در از بین بردن پیوند زناشویی باشد، پیوندی که می تواند به همگرایی و جذب زنان در جامعه کمک کند. یک زوج ممکن است روبروی دیواری از جداسازی های تبعیض آمیز در خانه قرار گیرند. جدایی زوجها یا خواب در فضای مشترک با دیگران از جمله این جداسازی هاست و گاهی نیز در کنار این اجتماعات یا فضای اینچنینی، گروههای مذهبی بنیادگرایی در میان جوامع بزرگتر سکولاری همچون ایالات متحده امریکا (مثل جامعه یهودی ساتمار در نیویورک که زنان اجازه رانندگی ندارند (Winston2005) یا بعضی از جوامع بنیادگرای مسیحی که زنان مستلزم آموزش خانگی به فرزندانشان هستند، دیده می شود. من می خواهم بروی بعضی از موارد خاص کاربردهای نمادین تمایز گذاری های جنسی که انقیاد زنان را تسهیل می کنند، تمرکز کنم.

 

شرافت :دربسیاری از جوامع زنان، حاملان شرافت مقدر شده اند. “پاکدامنی” آنها یک نشان نمادین از قلمروهای گروه مردان است. همانطور که مری داگلاس (۱۹۶۶) و دیگران نیز به این نکته اشاره می کنند، می توانیم درباره هر رویه اجتماعی به دو عنصر “عفت ” و ” خطر” فکر کنیم. در بسیاری از جوامع این زنان هستند که، به قلمروهای تفاوتها باید متعهد باشند. هماهنگی و پیروی آنها در واقع نمایانگر شان گروه است ،در حالیکه بطور خاص این مردان هستند که دارای گرایش های بیشتری به رفتارهای انحرافی هستند. از این روست که برای دستیابی و حفظ عفت زنانه، رفتار زنان بشدت کنترل و محدود می شو د. همانطور که فرید لند می نویسد (۲۰۰۲)، ناسیونالیستهای ملی گرا توجه خود را به بدن زنان معطوف می کنند - آن را می پوشانند، جدا می کنند و حتی برایش قانون وضع می کنند – تا بتوانند حوزه عمومی را [هر چه بیشتر] مردانه کنند و نیروی دگرجنس خواهی را در درون خانواده محدود سازند و از این طریق با مردانه کردن حضورجمعی اجتماعی، بدنبال یک دولت مردانه یا یک سوژه جمعی مردانه هستند و به این دلیل بدنهای زنان موقعیت و منبع حساسی برای بسیج ملی گرایان ناسیونالیست است (p.401).

 

اعتقادی که دختران را ملزم به حفظ باکره بودنشان تا پیش از ازدواج می کند، مکانیسمی برای انقیاد و مطیع سازی آنان در سراسر جهان است. حتی این توجیهی برای قتل دخترانی است که به بی آبرو کردن خانوادهایشان متهم هستند و توسط مردانی از خانواده برای تطهیر از این اتهام به قتل می رسند (۴۱). این رسم بطور خاص در خاورمیانه و بعضی از جوامع مسلمان پراکنده در اینجا و آنجا دیده می شود.

 

حال زنانیکه بدنبال خودمختاری خویش از این قواعد تخطی می کنند و خارج از ازدواج دارای روابط جنسی با یک مرد هستند اغلب توسط پدر یا برادر، به قتل می رسند و قتل آنها نتیجه منطقی روابط خارج از ازدواج آنها توجیه می شود. در عراق، از آغاز جنگ کنونی حداقل برآورد می شود در حدود ۲۰۰۰ قتل ناموسی (شرافتی) (Tarabay2006) بوقوع پیوسته است. آمارمقامات رسمی امریکا، آن را در سراسر جهان ۵۰۰۰ قتل اعلام کرده اند (BBC2003). در تابستان ۲۰۰۶ نیویورک تایمز گزارش داد، در ترکیه که نسبتا جامعه محافظه کار مذهبی شناخته می شود، دختران در صورت داشتن دوست پسر منحرف انگاشته شده و برای اعاده حبثبت، ازطرف خانواده هایشان در شرایط دشوار و فشاری قرار می گیرند که خود کشی کنند. خودکشی، این الزام را برای خانواده ها ایجاد می کند که آنها را به قتل برسانند وتحت تعقیب قضایی قرار نگیرند (Bilefsky2006) و چنین جانیانی ندرتا تحت تعقیب قضایی پلیس قرار می گیرند.

 

ختنه زنان نیز از جمله سازو کارهای حفظ عفت زنان است! در مناطق مختلفی از قاره افریقا، دختران مورد ختنه و قطع آلت تناسلی- بعنوان پیش در آمدی برای ازدواج است – قرار می گیرند، چنین توجیه می شود که زنان با لذت جنسی ممکن است دست به انتخاب های مستقلانه ای برای همخوابگی بزنند.

 

نگاه به نمادگرایی عفت جنسی زنان، به عنوان بنیان شرافتی، آسیب پذیری آنها را افزایش می دهد. امروزه در کشتارهای قومی، تجاوز دسته جمعی به زنان از سوی نیروهای غارتگر مسلح فقط به دردسترس بودن جنسی آنها بر نمی گردد. تجاوز به عنف، مکانیسمی برای خوار و تباه کردن است. اگر برای مردانی که در کشتارهای بوسنی و دارفور درگیر بودند، تجاوز نوعی قساوت و بی شرمی محسوب می شد، نمی توانست بدین صورت بسیار موفقیت آمیز بصورت یک ابزار جنگی در بیاید. می دانیم که قربانیان بوسنیایی و سودانی تجاوز همچون دیگر قربانیان در پاکستان، هند و دیگر مناطق، انسانهایی هتک حرمت شده اند و از تولد نوزادان حاصل از این تجاوزات می گریزند.

 

پوشش، ابزار نمادینی برای اعمال تمایزگذاری است :چادر و پوشینه ( یا مقنعه )، ابزاری هستند که مردان برای نمادین ساختن و حفظ کردن عفت زنان از آن استفاده می کنند. علیرغم اینکه، در اکثر نقاط دنیا مردان از پوششهای غربی ( با چند استثناء) (۴۲)استفاده می کنند، پوشش برای نمادین کردن تقابلهای فرهنگی آنها (مردان) با مدرنیته بکار می رود و اعمال نوعی نقشهای نمادین پوششی را هم بدنبال دارد. هدف از پوشش که آن را فروتنی و حفظ شرافت زنان توصیف می کنند، حتی از سوی نسبی گرایان فرهنگی نیز مانع جدی در رفت و آمد وحرکت آزادانه زنان توصیف می شود. این پوشش ها که غالبا بسیار گرم و دشوار هستند مانع از انجام دقیق وظایف زنان هستند و آزادی تحرک آنها را با مانع روبرو می کنند و مانع استفاده زنان از دوچرخه و موتورسیکلت که وسایل نقلیه اغلب شهرهای فقیر هستند، می شود. پوشش متمایز تنها محدود به جهان سوم نیست. گروههای بنیادگرا در امریکا و اروپا نیز قوانین پوششی خاصی را برای زنان در نظر می گیرند(۴۳).

البته نحوه پوشش همواره راهی برای متمایز کردن زنان و مردان در همه جوامع بوده است. در گذشته، پوشش زنان غربی نیز بسیار سختگیرانه بوده است (برای مثال پوشیدن دامن و بالا پوشها ی بلند)، اما امروزه زنان با انتخاب آزادانه و همانند مردان تی شرت و جین هم می پوشند. البته، مدهای بزرگ بیشتر برای زنان تعیین می کنند که چه دست لباسهایی بیشتر مهیج (و ازاینرو بیشتر متمایز )است، تا مردان.

 

زمان و مکان : چگونه می شود از” غیریت ” و” انقیاد ” زنان سخن گفت، بدون اینکه درتحلیل، از متغیرهای زمانی و مکانی نامی به میان آورد. در هر جامعه ای هنجارهای تعیین کننده نحوه کاربرد زمان و مکان، جنسیت زده هستند(Epstein and Kalleberg 2004). مردم احساسات خود درباره استفاده بجا از زمان و مکان را، تحت فشار ساختار هنجاری، درونی می کنند. در سراسر دنیا مرزهای زمان و مکان در راستای ارائه انتخاب به مرد و محدود کردن زنان تعیین شده اند. در اکثرنقاط دنیا زنان از مردان سریعتر رشد می کنند و به آماده سازی مایحتاج زندگی می پردازند. بعلاوه اینکه تبعیض جنسی کار و محیط بیرون از خانه به این معناست که ممکن است اولین تماس یک زوج در رختخواب باشد. اگر زنان به زور وارد فضا (حوزه )مردانه شوند، ممکن است که تابوی مردانه ای را شکسته و بهمین دلیل نیز مجازات شوند. به همین منوال، با مردانی که از فضاهای خاصی از زنان تخطی کنند، بر خورد می شود. تابوها مانعی امکان تعامل آزادانه و فرصت های احتمالی پیوند دوستی و حتی ایجاد صلاحیت های مشابه را از بین می برند. در جهان غرب، کار کردن در ساعات ها و شیفت های مشابه (Presser2003) نیز یه نوعی تبعیض میان زنان و مردان منجر شده است.

در بعضی از جوامع ما با قوانین، یا گاهی رسوم محدود کننده سفر زنان و مشروط کردن آنان به همراهی با بستگان مردشان مواجه هستیم. بعضی از تبعیض ها با هدف دور نگهداشتن مردان از اغواءزنان (مثل عربستان سعودی، ایران و فرقه ساتمار در نیویورک و بعضی با هدف حفاظت از زنان از دست اندازی جنسی مردان (مکزیکو، توکیو و بمبئی ) است. اما نتیجه این بوده است که مردان هرچه بیشتر به تسلط بر فضای عمومی و محدود کردن آن پرداخته اند.

 

یک متغیر مشترک در تجویز عنصر “زمان” برای زنان بحث نظارت بر آنها ست، زنان به کنش در محدوده ای ملزم هستند که من آن را “محدوده های نقشی” می نامم. در این محدودهای زمانی، زمان برای آنها تعیین و تعریف می شود، بگونه ای که آنها خیلی دارای وقت آزاد نیستند. در این محدوده های زمانی، زمان آنها تعریف و اختصاص می یابد و معمولا هم زمان چندانی به عنوان وقت آزاد به آنان تعلق نمی گیرد. درجامعه امروزی غرب، اولین چیزی که زنان بعد از کار و بچه دار شدن باید مورد توجه قرار دهند، وقت آزاد است. از وقت آزاد نوعا فقط قدرتمندان می توانند منتفع شوند. اکثر مردمی که فقط درسطح قوت لایموت کار می کنند، یا پناهندگان یا کسانی که کارشان از سوی گروه اقتدار یا مسلط مورد حمایت نیست، هم دارای وقت آزاد نیستند. برده داران مالک وقت بردگانشان هم هستند.

 

 

طرح یک تئوری در باب انقیاد زنان

 

همه نکات مطرح شده، من را به یک پرسش اساسی بیولوژیکی نزدیک می کند. چرا انقیاد زنان و دختران در حالیکه جوامع مسیر دگرگونی های مختلفی را پشت سر می گذرانند، همچنان مورد بی توجهی است؟ چگونه نیمی از جمعیت جهان، قدرت [خود را] را بروی نیمه دیگری مسلط ساخته است و گروه فرمانبر را مطیع ساخته اند ؟ ما برای جلب توجه و نظر زنان به این مسئله، چه وظایفی داریم ؟

 

جواب این پرسش در رویه های گوناگونی است که توضیح داده ام. رویه هایی که در یک چشم انداز جهانی همچنان مجاب کننده باقی مانده است. من حتی توصیف بنیادی تری از چرایی مقاومت “نابرابری”و حتی بازنگری در نابرابری را مطرح کردم، آنهم زمانیکه دستیابی به این برابری را ممکن و نزدیک به حصول می دانم. در کتاب “تمایزات فریبنده “(۱۹۸۸)، من این توضیح را مطرح کردم که تقسیم بندی کار و جامعه زنان را متعهد به انجام وظایف بسیار خطیر بقاء- نقشهایی همچون بارآوری و تهیه غذا - می کند. در سراسر جهان، زنان بیشترین کارها را برای ادامه حیات در غالب نقشهای بارور زندگی و بازتولیدی انجام می دهند. کاهایی که به دو شکل و در دو سطح نمادین و واقعی صورت می پذیرد. به لحاظ فیزیکی آنها در مرحله باروری و پرورش بچه ها متحمل زحمات بسیاری می شوند، بعلاوه اینکه بخش اعظمی از کارهای روزانه ونیاز گروههای اجتماعی توسط زنان رفع و رجوع می شود. برای مثال نیمی از غذای دنیا، و هشتاد درصد این شاخص در کشورهای در حال توسعه توسط زنان تولید می شود (سازمان کشاورزی و غذا ملل متحد ،بنیاد جلسه جهانی زنان ۲۰۰۶ ). آنها در خانه نیز وظیفه تهیه غذا در کنار کار در فروشگاه و مشاغلی همچون حسابداری و کارگران خدماتی رابه صورت همزمان بر عهده دارند. در خانه و مدرسه این زنان هستند که بیشترین و اولین آموزشهای اولیه را به فرزندان می دهند و در عین حالیکهاز سالمندان و شاید معلولان هم نگهداری می کنند. فرزاندشان را با مهارت های اجتماعی آشنا می کنند و ارتباطات میان فردی را ممکن می سازند و در عین حال از مردان هم پشتیبانی می کنند.

 

کنترل کار و رفتار زنان، سازوکاری برای حکومت و سرزمین مداری مردان است. اقتدار به شکل حسودانه ای بر قراراست. مردان برتری و نحوه رفتار خود را از طریق ساختارهای ایدئولوژیک و تئولوژیکی توجیه می کنند. بعلاوه اینکه، نهادهای اجتماعی این را تقویت می کند. (۴۴)

 

من یکبار دیگر رئوس این سازو کارها را دوره می کنم :

 

ما با تهدید و استفاده از زور آشنا هستیم (Goode1972) (45)،همینطور در مورد نقش نظامهای قانونی و عدالت و همینطور عدم توافق آنها در باب حقوق یکسان برای حضانت، مالکیت، ثروت و حتی آموزش که معمولا مردان از آن بهره می برند، مطلع هستیم. می دانیم که مردان کنترل اسلحه ها و همینطور ابزار ارتباطاتی را دست دارند و اغلب زنان را از عضویت در اتحایه های کارگری، احزاب سیاسی و نهادهای مذهبی و دیگر سازمانهای قدرتمند منفصل می کنند. این را هم می دانیم که تعداد بیشماری از مردان خود را در تنبیه و تهدید زنانی که قوانین مردانه را در فضاهای عمومی و خصوصی نادیده گرفته اند، محق می دانند.

 

تقریبا در اغلب جوامع، هم در دنیای غرب و هم مناطق دیگر دنیا، تبعیض و انقیاد از طریق مکانیسمهای شناختی و به شیوه ای فرهنگی صورت می پذیرد که تقسیمات کنونی حقوق و کار را شدت می بخشد و به مردان اقتداری فراتر از زنان می دهد، الگوهای فرهنگی درونی شده، دیدگاه مردان در خصوص رفتارهای مشروع آنها و متقاعد کردن زنان به پذیرش سهم شان را تقویت می کند و آن را عادلانه نشان می دهد. رسانه ها، به تقویت ایده ای مشغولند که نحوه تفکر زنان و مردان را متفاوت و تمایل آنها برای پذیرفتن نقشهای اجتماعی شان را طبیعی جلوه می دهد (۴۶). این چیزی بیش از یک “جهالت تکثرگرایانه”نیست (Merton [1948]1963). بوردیو ([۱۹۷۹]۱۹۸۴) به ما یادآوری می کند که گروههای برتر اغلب به [موقعیت] انقیاد [دیگری] کمک می کنند چرا که مفاهیم شکل گرفته شده از طریق شرایط وجودی آنها، سیستم مسلطی است که از تضادهای دوگانه بوجود آمده است. من اصطلاح اویاتار زروبال (۱۹۹۷) “فرارهای ذهنی “، را برای نشان دادن صحنه اقتدارهای خانوادگی، روسای قبائل، طوایف و جوامعی که تبعیض و انقیاد زنان - را با این توجیه که رویه ای غیر قابل اجتناب و درست است - بکار می برم. چنین “فرار های ذهنی “زنان را در پذیرش قلبی مشروعیت و غیر قابل اجتناب بودن انقیادشان و حتی گاهی دفاع ار آن متقاعد می کند، همانطور که پیشتر اشاره کردم بعضی از زنان تحصیل کرده هم به این جریان پیوسته اند.

 

فرارهای ذهنی که تبعیض زنان را مشروع جلوه می دهد، ترجمان شناختی ایدئولوژی هایی است که از بنیادگرایی افراطی تا فمینیسم های مختلف گستردگی دارند همه اینها در دیدگاههای مذهبی و – فرهنگی و شبه علمی ریشه دارند که معتقدند زنان داری احساسات، ساختار مغزی، استعدادها، شیوه های تفکر، بیان و تصورات مختلف هستند. چنین ذهنیت هایی هر روزه در برداشت های متعارفی که در رسانه ها، خطابه ها و دپارتمان های دانشگاهی بین می شوند، مشروعیت می یابند. روان شناسان آنها را الگوهایی می نامند (Brewer & Nakamura 1984) که مفاهیم را به لحاظ فرهنگی در میان مردم درونی می کنند. در این میان جنسیت همانند یک”ابر الگو” عمل می کند(Roos &Gatta2006) که تعامل و اشارات کلیشه ای را شکل می دهد. الگوهایی که ” زنانگی ” و “مردانگی” را تعریف می کنند، مبانی تشکیل دهنده همه جوامع هستند. این الگوها همچنین تعیین کننده : “درون گروهی ها ” و ” برون گروهی ها ” و مفاهیم عدالت و برابری هستند.

 

در سخنرانی مردم پسندانه افکار فیلسوفانه و بیانات فرهنگی و استهزاء مکالمات دیگران، مردم مایلند که مفهوم تفاوت را بپذیرند. مردم اجتناب ناپذیری این مفاهیم را قبول می کنند و در باب مشروعیت و انقیاد واقعی و نمادین متقاعد شوند. از این رو، پذیرش دیدگاههای متفاوت – همچون خالی بودن دست زنان در ارائه مفاهیم و پیشنهادهای جدید به گروه – منجر به شکل گیری قوانینی می شود که صحبت زنان در جمع مردان را ممنوع می کند (مورد طالبان) یا منجر به شکست در انتخابی هایی می شود که ازفعالان زن درکمیسیون[های] دانشگاهی دریغ می شود.

لینک به دیدگاه

نتیجه گیری

 

برای نتیجه گیری می خواهیم ملاحظات ذکر شده را بار دیگر مرور کنم :

 

ویژگی هایی به زنان نسبت داده می شود که معتقد است، آنان با توجه به خصیصه های رفتاری و واقعی شان یا کار مهمی انجام نمی دهند یا کار خاصی از پیش نمی برند. از آنجایی که این نسبت دادن ها به نقشهای واگذار شده، چسبیده است، مشروعیت شان یک برنامه در حال پیشرفت است. تغییر چنین باورهایی شاید به خلق فرصت هایی برای تغییر وضع موجود و تهدید نهادهای اجتماعی می انجامد که در آن، مردان با بیشترین خطر روبرو می شوند و بعضی از زنان منافع خود را باور می کنند.

 

آیا وضعیت زنان از وضعیت مردانی که بصورت تصادفی به دلیل رنگ پوست، یا بعضی از موقعیت ها، در فشار و رنج از سوی قدرتمندان هشتند، تفاوت دارد ؟ من ادعا میکنم بله ،چرا که آنان نه تنها محنت می کشند – گاهی مشقت های نسبی – که [ساختارهای]همپوشان شناختی و ایئولوژیکی را که انقیاد آنان را مشروع و عادی تعریف می کند، را هم تحمل می کنند. جنس و حنسیت، نشانگران سازماندهی کننده در تمامی جوامع هستند. در هیچ کشوری، گروه یا جامعه سیاسی مردان را بعنوان “بشریت کمتر “یا “انسان مادون”آنگونه که زنان را تعریف می کند، توصیف نمی کند. چرا چنین وضعیتی قابل پذیرش است ؟و چرا چنین باوری [تا این حد] مقاومت می کند ؟

 

منابع بسیاری درراستای مشروع کردن موقعیت پایین تر زنان در جامعه، تخصیص داده می شود. تعداد معدودی از مردان سیاسی در ساخت قدرت، حاضر به دعوت از زنان برای پیوستن به آنها می باشدند. زنان و دختران بسیاری مفهوم اورولی “Orwellian notion ” را که “محدودیت را آزادی “، “رنج را لذت “و “سکوت را قدرت “می پندارد، همصدا هستند (۴۷).

 

البته این شرایط ایستایی نیست و من امیدوارم که وضعیت غیر قابل اجتنابی هم نباشد. زنان در جهان غرب، در بخشهای مختلف دیگری از دنیا، در حرکت بسوی زنجیره برابری، جهت گیری رو به بالایی دارند. سی و پنج سال پیش، من به این اشاره کردم که چکونه زنان در حرفه وکالت در ایالات متحده از شبکه های اطلاعاتی – که تحرک و در برگیری زنان را ممکن می ساخت، بیرون نگهداشته می شدند. هم اکنون، تعداد قابل توجهی از این زنان جسارت عبور از این مرزها را دارند. به همین طریق، افزایش قابل توجهی در تعداد زنان شاغل در رشته هایی همچون علوم (۴۸)، تجارت، پزشکی و دامپزشکی بوجود آمده است. (Cox & Alm 2006) این تغییرات نسبتا سریع اتفاق افتاده است. [این در حالی است زنان ] نه مغزخود را بزرگتر کرده اند و نه استدلالشان از سمت چپ مغز به سمت راست مغز جابجا شده است. از ناهید به مریخ هم نرفته اند. بلکه بیشتر، این را اموخته اند که می توانند به تحصیلات بالاتر و مشاغل مناسب مدارج تحصیلی شان دست یابند. مشکل دیگر، صلاحیت نیست بلکه، ارتقاء و حضور در شبکه های اطلاعاتی است که منجر به مدارج بالاتر می شود. اما موانع بزرگی همچنان در سر راه است.

 

دی ماگیو در بازنگری پویشهای جامعه شناسی شناختی (۱۹۹۷) باز مفهوم مورتون “جهالت تکثر گرایانه”را به ما گوش زد می کند. این مفاهیم تا زمانیکه مردم با رجوع به مفاهیم مشترک جمعی که به لحاظ تجربی نادرست هستند، دست به کنش می زنند، کاربرد دارد و بنیان محکمی برای شرایط مطیع و انقیاد سازی زنان بشمار نمی رود. بویژه اینکه، این یک باور عام و گسترده است. انقیاد زنان بیشتر ریشه در فرهنگ مردم دارد که به لحاظ توانایی و احساسی مرد را متفاوت از زن می بیند. گاه و بیگاه و در جریان پژوهشهای دانشگاهی که در محیط های واقعی (و البته مشاهدات آزمایشگاهی) و نهادهای کاری و خانوادگی صورت می گیرد، اثبات شده است(Epstein et al.1995;Berger,Cohen &Zeldith1966;Frodi et al.1977;Ridgeway & Smith- Lovin1999).

 

من کاملا می دانم که قرائت های اجتماعی کلانی وجود دارد که مورد پذیرش میلیونها مردم بیصدایی قرار دارد که هیچ پایه ای در آنچه که دانشمندان علوم اجتماعی بعنوان شاهد مورد توجه قرار می دهند، ندارد. بهترین مثال این، متون پایه بزرگترین مذاهب دنیاست. حال می تواند باورهای عام اجتماعی یا انواع دیگر، آن هم باشد. نظامهای باور قدرتمند هستند. باورهای ناراستین اثبات شده یا نشده اغلب میزان زیادی از این باورها را شکل می دهد و گاهی، اینها بسادگی فقط داستان های شنیدنی هستند.

 

ما در علوم اجتماعی دروازه هایی را برای درک بهتر فرآیندهایی که در خلال آن، گروههای به انقیاد کشیده شده بواسطه اعمال این “دسته بندی “ها مثل گروه بندی “نژادی “، یا گروه “قومی “با اخراج یا بهره بردای از آنان، رنج کشیده اند، بازکرده ایم (Tilly1998). با اینوجود، روشن گری های صورت گرفته، بطور نسبی به مرزهای جنسیت یا جنس پرداخته است. تیعیض جنسی، آنچنان در زندگی اجتماعی پذیرفته شده است که بسیاری از مردم در دنیا در حمایت و تقویت آن دارای منافع و البته خطر هستند و از همین رو، این مقاوم ترین دسته بندی تبعیض آمیز در مقابل تغییرات است. امروز هال و لامونت (۲۰۰۵)، بر این اعتقادند که، تولید گراترین جوامع، جوامعی هستند که مرزهای میان دسته بندی مردم بسیار بسیار نفوذپذیر و قابل عبور است. گروههای کوچک مردان شاید با خاموش و فرونشاندن توانایی های بالقوه زنان، کامیاب شوند. اما ملتهای موفق، از مشارکت همه جانبه زنان و توان تولیدکنندگی آنان در جامعه برخوردار هستند ،جوامع احتمالا با موفقیت های بیشتری روبرو خواهند شد اگر درها بروی زنان واقعا گشوده شوند. به لحاظ تاریخی، جامعه شناسان متعهد به تغییراجتماعی برای نیل به برابری بیشتر در دنیا در زندگی عمومی و خصوصی بوده اند. اما من در این مقاله وظیفه حرفه خود را در دو سطح زندگی حرفه ای و دانشگاهی به چالش کشیدم، برای طرح، آشکار سازی و حمله به دیوارهای مفهومی و فرهنگی که نابرابری را بر پایه جنس در تمامی نهادهای جامعه توجیه می کند و البته، عبور از مرزهای کنونی یه منظور رسیدن به دانش و عدالت.

 

# دانشجوی دکترای علوم سیاسی در فرانسه

پی نوشت ها :

 

۱- برابیکر از تلاشها. کمکهای Gil- White1999;Hirshfield1996;Rothbart &Taylor1992 به این دیدگاه یاد می کند.

 

۲- Duster2006جنسیت را هم ذکر می کند.

 

۳- برای مثال به Epstein1988;Lorber1994;Connell1987;Ridgeway2996;Bussey&Bandura1999;Tavris1992 نگاه کنید.

 

۴- من این اصطلاح بسیار رایج را بکار بردم ولی ینظر می رسد، عناوینی همچون “دگرجنسی “یا “میان جنسی خواهان “که توسط دانشمندان و وکلا مورد استفاده قرار می گیرد، مناسب تر باشد.

 

۵- من این وازه را به تبعیت از بکر (۱۹۹۳)بکار می برم. وی از” موسسان اخلاقی “، برابیکر(۲۰۰۴) از “موسسان سیاسی – قومی “و فاین (۱۹۹۹) از “موسسان خوشنام ” نام می برد.

 

۶- شمار زیادی از جامعه شناسان بطور خاص خواستار همگرایی بیشتر تئوری فمنیستی و مطالعات جاری در جریان اصلی جامعه شناسی امریکاییشده اند. (e.g.,Chafetz1984,1997;Laslett1996;Stacey&Throne1985)

 

7- من اواین کسی نیستم که چنین پیشنهادی را مطرح می کند. (e.g.,see Acker 1973;Blumberg1978;Chafetz1997)

 

8- البته تشکیلات در حال رشدی، از زنان رنگین پوست دانشگاهی در حال شکل گیری است. نگاه کنید به :Baca Zinn 7 Dill1996;Collins 1998;Hondagneu Sotelo2003

 

9- مارتین (۲۰۰۴)و اوربر(۱۹۹۴) هر دو جنسیت را نهادی اجتماعی فرض کرده اند.

 

۱۰- واضح ترین مثال در این مورد، حق سقط جنین است که بنابر Roe vs Wade(1973) قدرت ممنوع سازی سقط جنین در شش ماهه اول حاملگی را از دولتها باز پس گرفت. Webster v.Reproductive Health Services موجب باز پس گیری بعضی از این اختیارات شد. از آن زمان به بعد، رئیس جمهور و دیگر قانون گذاران با پیشنهاد یک لایحه قانون اساسی بدنبال منع سقط جنین و اعطای حقوق به futues بیش از زنان هستند. این مسئله سالهاست که به شکل عمیقی مورد بحث و مجادله است. (Kaminer1995)مرکز ملی حقوق زنان، نگرانی خود را در باب اینکه نمی توان بروی دیوان عالی کنونی در دفاع از دستاوردهای حقوقی دشوار زنان - بویژه در حوزه های حقوق قانون اساسی برای حفظ حوزه خصوصی و حمایت برابرگر – حسابی باز کرد، ابراز کرده است. (۲۰۰۶) در نقاط دیگر، زنان مورد حمایت حکومت ها نیستند. در سال ۲۰۰۵ سازمان بهداشت جهانی، در یافته است که خشونت خانگی و جنسی بسیار جدی است. سازمان عفو بین الملل گزارش کرده است که، دهها هزار زن مورد خشونت خانگی قرار داشته اند. در کشورهایی مثل بنگلادش و گرجستان، در مراجعه زنان به دادگاهها، که عموما مورد خشونت، ضرب و شتم و حتی جرح قرار گرفته اند، دعوت به سازش با شوهرهایشان می شوند. (Lew & Moawad2006)

 

11- بنابر اطلاعات

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
رئیس کنونی فرانس ماکس گیوان، تعداد زنان رئیس را در طول ۱۰۲ سال، ده نفر ذکر می کند.

 

۱۲- این نکته بسیار جالبی است که مشاهدات بیشتر وی مبتنی بر اینکه، “روابط نیز سر منشاءمهمی از محدودیت “هستند. (۱۹۱p.)ندرتا مورد توجه قرار گرفته است و علیرغم اینکه، فرید من این نکته را در “زن عرفانی “ذکر نمی کند

 

۱۳- این در برگیرنده کارکسانی چون، جان استوارت میل و در سالهای اخیر کتاب فریدمن، سیمون دوبوار ۱۹۴۹، و میرراکماروسکی (۱۹۴۶;[۱۹۵۳]۲۰۰۴)است.

 

۱۴- در سال ۱۹۹۴ با فریدمن درباره ریشه های NOWبرای تالیف یک مقاله، مصاحبه کردم و برای Dissentنوشتم.(Epstein1999a)

 

15- یکی Gloria Steinem است که یا فرید من برای پایه گذاری انجمن ملی سیاسی زنان همکاری می کرد. وی یکی از سخنگویان قابل توجه در حمایت از حقوق زنان شد و کمکهای زیادی در تاسیس مجله ملی M.Sکه موضوعات بسیاری جدی را در باب مسائل زنان مطرح می کرد – انجام داد.

 

۱۶- فریدمن در سال ۱۹۶۶ من را برای تحقیق و شکل گیری فصل نیویورک NOWاستخدام کرد. تحت توجهات وی، مقاله ای را در مورد پیامدهای منفی اجتماعی برای زنان

 

۱۷- برای تحقیقاتی که در خصوص مردان صورت گرفته شده می توانید به :Kimmel(1996);Connell(1987);Collinson& Knights,Collinson(1990);Collinson&Hearn(1994)

 

18- آخرین جلسه آن، جلسه بین المللی گروه پیوند سیاست- علوم اجتماعی در ۲۴- ۲۰فوریه ۲۰۰۶.

 

۱۹- برای مثال، جان استوارت (۱۸۶۹) : انقیاد زنان.

 

۲۰- یک سیاست خیلی دقیق که اخیرا اجرا شده است بدنبال لغو قانون ۱۹۷۲ فذرال مبتنی که تبعیض جنسی را در آموزش ممنوع می کند، است(ماده ۹ قانون حقوق مدنی ۱۹۶۴)،حکومت بوش به منطق آموزشی ملی اختیارات بیشتری را برای تشکیل مدارس دخترانه و پسرانه با کلاسهای جداگانه داد (Schemo2000)مطالعات من در خصوص امزشهای تبعیضی [جداگانه]هیچ مزیت خاصی را نشان نمی دهد. Gambs&Epstein2006;Epstein1997

 

21- در اینجا به شماری از دیدگاههای تئوریسین هایی همچون Belenky et al.1986;Smith1990;Hartstock1998 & Carol Gillingan1982- که مطالعاتشان تقاوتهایی را در میان ارزشهای اخلاقی پسرها و دخترها و پیشرفت اخلاقی دریک جامعه آماری متشکل از ۸ دختر و ۸پسر در یک مدرسه و ۲۷ زنی که خواهان سقط جنین بودند – رجوع می کنم.

 

۲۲- تحلیل من در باب این ادبیات را می توان در Epstein1988دید.

 

۲۳- برای ترس بیشتر به Cummings(2006)7 Parrot مراجعه کنید.

 

۲۴- شاید بهترین شنتخت از این دنیا، متعلق به Nikolas Kristof، نویسنده نیویورک تایمز باشد کسیکه در باب بیم ها و ترس های زنان افریقا و انفعال و بی کنشی جوامع غربی در فریادرسی ازآنها می نویسد.(برای مثال، ایالات متحده پشتیبانی مالی را از صندوق جمعیت ملل متحد، قطع می کند ،آژانسی که کمکهای زیادی را برای کاهش فوت مادران انجام داده است ،اما در این میان اظهارات کذبی وجود داشت که این اژانس یه سقط جنین کمک زیادی گکرده است. Kristof2006

 

25- بیش از سی میلیون از کارهای جان گری ۱۹۹۲ مثل ” مردان مریخی و زنان ونوسی “در امریکا به فروش رقته است. به کارهای Deborah Tannen (1995)که با فرض ناتوانی زنان و مردان در درک همدیگردرابعاد مختلف است که با یک پژوهش دانشگاهی Elizabeth Aries (1996) رد شد.

 

۲۶- گزارش جسته و گریخته ای در مورد تفاوتهای مغزی زنان و مردان گزارش شده است. (cf.Brizendine2006; Bell et al.2006)و گزارشهایی هم، تفاوت ۴- ۳درصدی از بهره هوشی را نشان داده است. مطالعات مغز عمدتا بروی نمونه های محدود و مطالعات بهره هوشی مبتنی بر آزمایشهای استاندارد است و تفاوتهای گزارش شده بیشترضرورتا تایید کننده شباهت هاست. (Epstein1988)

 

27- یک گزارش در۲۰۰۶در نیویورک تایمز نشان داد که در امریکا زنان بیشتر از مردان موفق به اخذ کارشناسی ارشد می شود. با اینحال بنابرشورای آموزش ایالات متحده در خانواده هایی که دارای بالاترین در آمد هستند، مردان بالای ۲۴ سال سن و کمتر، برابر یا کمی بیشتر از خواهرانشان متمایل رفتن به کالج هستند. این مقاله گزارش می کند که زنان شمار قابل توجهی از عناوین و افتخارات را در مقام نخبگان دانشگاهی در موسساتی همچون هاروارد، دانشگاه ویسکانسین، U.C.L.Aو مدرسه آتلانتا فلوریدا بدست می آورند. (Lewin2006a) مقایسه ای در میان نمرات ریاضی با توجه به نوع امتحانات متفاوت بوده است. زنان نمرات کمتری را در SAT- M گرفته اند ،اما تفاوتها در آموزش کالج امریکا (ACT) یا انواع نا محدود زمانی SAT- Mوجود ندارد.(Bailey n.

 

28- زمانیکه در کانالهای مناسب آموزشی هدایت شوند، نوعا دختران ریاضیات بهتری در دبیرستان دارند. بررسی توانایی زنان برای حضور در رشته هایی مثل ریاضیات یا تحقیقات علمی در بریتانیا، نشان داد، دختران به مراتب بهتر از پسران – همانطور که در گزارش A.S.A نیزبه آن اشاره شده است ومورد تایید رئیس هاروارد نیز قرار گرفته است - کار می کنند.(American Sociological Association2005; see also Boaler & SenguptaIvring2006)

 

29- هیات به سرزنش محیط هایی می پردازد که با حمایت از مردان همچنان توانایی و تعهدات زنان را در بدست گرفتن مشاغل دانشگاهی زیر سوال می برد و نظامی که مدعی است برپایه لیاقت پاداش می دهد اما در مقابل، ویزگی هایی به زنان می دهد که از لحاظ اجتماعی برای آنان کمتر قابل قبول است، را تقبیح می کند.(Fogg 2000)

 

30- Hertmann,Lovell وWerschkul(2004) نشان داده اند که چگونه در بحران اقتصادی مارس تا نوامبر ۲۰۰۱، فرصتهای شغلی از دست رفته زنان برای اولین بار در طول چهل سال گذشته، ثابت مانده است. رکود اقتصادی بر اشتغال زنان، مشارکت نیروی کار و ۳۴ ماه دستمزد بعد از بحران اقتصادی، تاثیر گذاشته است.

 

۳۱- در کشورهای اسکاندیناوی، زنان دارای بالاترین حضور در صحنه سیاسی هستند :فنلاند :۳۷.۵ در صد از کرسی های پارلمان، نروژ۳۶.۴، سوئد۴۵.۳، دانمارک۳۸.(UN.Common Database2004) البته زنان در بعضی جوامع حتی حق رای دادن و در بعضی دیگر اخیرا به آن دستیافته اند (کویت) ،ولی هنوز مشخص نیست که تا چه میزان می توانند بصورتی مستقلانه قادر به اعمال قدرت خود باشند.

 

۳۲- اینها مواردی است که در مصر، ایران، عراق، غزه و لبنان از سوی گروههای بنیادگرایی که قدرت را دست دارند، دیده می شوند ،حتی در میان رژیم هایی که ظاهرا سکولار هستند.

 

۳۳- میزان کنونی مشارکت زنان در موسسات حقوقی بزرگ (با بیش از ۲۵۰ خقوقدان )در امریکا، ۱۷ درصد است ،علیرغم اینکه، نیمی از این زنان در چنین موسساتی استخدام می شوند. National Association for Law Placement cited in O Brein 2006;Nicholson

 

34- یک تحقیق ملی از ۱۵۰۰ استاد (که هنوز چاپ نشده است )در تمامی موسسات در ایالات متحده که توسط Neil Gross هاروارد و Solon Simmons از دانشگاه جرج میسون صورت گرفت نشان می دهد، اکثر اساتید موافق این نیستند که تبعیض – خواه عمدی یا با انگیزه های دیگر – دلیل اصلی است که مردان موقعیت های بیشتری را نسبت به زنان در علم احراز کرده اند (Jaschik2006)

 

35- در مطالعات شغلی که اغلب در دست مردان است، ویژگی های الزامی دیده می شود که مردان را به لحاظ ذهنی و قدرت بدنی برتر از زنان تقسیم بتدی می کنند و معتقدند که حضور زنان در این رشته ها غرور مردان را خدشه دار می کند. ( See Chetkovich 1997 on firefighters ,Collinson.Knight and Collinson 1990 on managers )

 

36- برای مثال زمانیکه، علی محقق روزنامه نگار افغان در سال ۲۰۰۴ بعد از یک تبعید طولانی به افغانستان بر می گردد، بدنبال طرح پرسشهایی درباره حقوق زنان در این “دموکراسی جدید “به زندان می افتد. دادگاه افغان جرم او را تخطی از آموزه های اسلامی عنوان کرد که تلاش داشته است، تبعیض قانونی علیه زنان را به چالش بکشد. (Witte2005)

 

37- زنان در مزارع خانوادگی و بازرگانی های کوچک و یا شبانه روزی یا کارخانجات، (معمولا )کارگران بی دستمزدی بوده اند.

 

۳۸- منابع متعددی در اینترنت برای موارد شبیه این، نشان از ازدواج آنها با دیگر قبائل و گروهها دارد.گزارشهایی که عفو بین الملل غالبا آنها را ارائه داده است. موارد گزارش شده ای از پاکستان، افغانستان و گینه نو وجود دارد.

 

۳۹- ویزگی های زنان، در مقام “دیگری” بطور خاصی در کتاب جنس دوم سیمون دوبوار ([۱۹۴۹]۱۹۹۳) می بینیم.

 

۴۰- هنوز کشمکشهای بسیاری میان فعالان حقوق بشر و رژیم های بنیادگرا بر سر سن ازدواج وجود دارد. بطور مثال، پادشاه افغانستان امان الله خان دردهه ۱۹۲۰، نلاشهای بسیاری را برای افزایش و تثبیت نهاد اموزش انجام داد. اما این تلاشها به نارضایتی قبائل پدرشاهی و مخالفت با رژیم او منجر شد. پنجاه سال پس از جنبش اجتماعی که قانون استخدام، آموزش وحق انتخاب شوهر را تصویب کرد در اوایل دهه ۱۹۹۰ با ظهور رقابتهای داخلی و فضای خصمانه بین المللی علیه این کشور با شکست روبرو شد (Moghadam2003:270) و عملا طالبان قدرت را در دست گرفت. در اوایل دهه ۹۰، طالبان با تبعید زنان به خانه هایشان و منع دسترسی به آموزشی و فرصت هایی شغلی دستمزدی، حتی حق آنان در نگاه کردن از پنجره ها را سلب کردند.

 

۴۱- یک گزارش سازمان ملل ۲۰۰۲در یافت که موارد قانونی وجود دارد که دفاع کامل یا نسبی از موارد قتل شرافتی را در کشورهایی همچون :آرژانتین، بنگلادش، اکوادور، مصر، گواتمالا، ایران، اسرائیل، اردن، لبنان، پرو، مصر، ترکیه، ونزوئلاو حکومت خود مختار فلسطینی(که البته در اینجا رویه های برابری وجود ندارد )، مجاز می شمارد. برای مثال در پاکستان و اردن قتلهای شرافتی ممنوع اعلام شده اند ولی با اینحال همچنان گزارشهای مبنی بر وقوع آنها دریافت می شود.

 

۴۲- در جوامعی که توسط مقامات مذهبی اداره می شود، نوعا مردان در پوشش و لباسهاوتی شرت های غربی و روحانیون با عبا و عمامه دیده می شوند.رهبران کشورهای خارج از مدار غرب اغلب پوششهای خاص با ریش، یت حتی بلوزهای یقه باز و کت شلوار را برای مراسم و اظهارات رسمی می پوشند.

 

۴۳- در یک تماس شخصی که با هلا وینستون در ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۶ داشته ام، وی به من یادآور شد که در جامعه ارتدوکسی یهودی در نیو اسکور نیویورک طل فرمانی که توسط رابی (Rabbi)اعلام شده، زنان از پوشیدن لباسهای باز منع شده اند و بخصوص تاکید شده است که آستین ها باید تا مچ باشد و زنان حق پوشیدن لباسهای تنگ و کوتاه را ندارند. نمی توانند دوچرخه سواری کننو و بناید بلند صحیت کنند.

 

۴۴- زمانیکه قوانین مذهبی، بر چنین حوزه هایی از زندگی اجتماعی مثل روابط خانوادگی، ارثو مجازات و بزه حکرانی می کند، به شکل تغییر ناپذیری وضعیت انقیاد و تبعیض زنان را نهادینه می کند.

 

۴۵- یکی از چندین مثال ممکن این است که :زمانیکی هزاران زن در مرکزشهر تهران در ۳۱ جولای ۲۰۰۶ در اعتراض به تبعیض جنسی نهادین در ایران ( نا برابری هایی همچون حق طلاق، حضانت کودکان، حقوق اشتغال، سن بلوغ و روند حقوقی رسیدگی دادگاهها و نصف بودن اعتبار شهادت زنان در مقابل شهادت مردان )گرد آمده بودند، توسط پلیس ضد شورش زن و مرد مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. این گزارشها حاکی از این است که قانون سختگیرانه پوشش و تبعیض و بدرفتاری با زنان در بعضی مناطق عمومی شهر مثل پارکها، پیاده روها و آسانسورها دیده می شود. تظاهرات دیگری در ۸ مارس ۲۰۰۶ نیز مجددا مورد هجوم و پرتاب آشغال از سوی پلیس علیه زنان گزارش شده است.

 

۴۶- کتاب اخیر(Louann Brizendine2006)، که ادعا می کند مغز زنان و مردان کاملا با هم متفاوت هستند ودر اظهارات نه چندان محکم می نویسد که “زنان مثل هوا، متغیر و غیر قابل پیش بینی ” و”مردان مثل کوه “هستند، در میان ده کتاب پرفروش برتر قرار گرفت و با موفقیت های زیادی در برنامه های صبحگاهی و۲۰/۲۰ ABCروبرو شد. از Troy Duster در تکمیل این بخش سپاسگزارم.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...