رفتن به مطلب

چگونه کتاب بخوانیم!


ارسال های توصیه شده

دانشجو بودن آفت کتاب خواندن است. مخصوصاً اگر دانشجوی رشته‌های مهندسی باشید. دانشجویان وقتی به مشکلی برمیخورند، گوگل را باز می‌کنند، یک عبارت هوشمندانه سرچ می‌کنند و در بیشتر از ۹۹ درصد مواقع همان نتیجه اول، کارشان را راه می‌اندازد. این نتیجه اول، اغلب یک فروم است که دقیقاً مشکل شما را یک نفر دیگر پرسیده و یک نفر دیگر هم یک جواب حداکثر ده خطی داده که به شدت کار راه بینداز است. این دانشجویان که من هم جزوی از آنها هستم، به شدت به اینجور مطالعه کردن عادت می‌کنند و عمراً بتوانند سر یک متن بالای ده خط تمرکز کنند.

 

 

من یک هفته پیش شروع کردم به خواندن کتاب «حقیقت و زیبایی» از بابک احمدی. خب یک کتاب حجیم ششصد صفحه‌ای که بسیار امیدوار بودم با توجه به مکان و شکل صندلی راحتی که دارم بتوانم بنشینم و بخوانمش. الان بعد از یک هفته ۵۵ صفحه‌اش را خوانده‌ام! البته کم خواندن خیلی اوقات یعنی با دقت خواندن اما این کم خواندن دقیقاً بخاطر فقدان وجود عنصری به اسم تمرکز بود. دو خط که می‌خواندم حواسم به هزار و یک جا پرت می‌شد. به هزار و یک جایی که هیچوقت دیگر به سراغم نمی‌آمدند!

 

یک کمی از تبحرم در تولید عبارات هوشمندانه برای سرچ استفاده کردم و در اینترنت چرخکی زدم. اغلبشان سر همین تمرکز بحث می‌کنند، که یک جای آرام و بدون هیاهو انتخاب کنید و غیره. اما اینجور توصیه‌ها به درد دانشجویانی مثل ما نمی‌خورد. ما همینجوری‌اش بیست نفر در یک اتاق جا می‌شویم و اگر بخواهیم منتظر دوستان بمانیم تا سیاوش قمیشی‌شان را کمتر کنند یا با دوست‌دخترشان کمتر ... و ... رد و بدل کنند، همان بهتر که بنشینیم به دوران راهنماییمان فکر کنیم.* یک سری از چیزهایی که فکر می‌کردم به درد من و دانشجوها می‌خورد را اینجا برایتان می‌گویم، شاید به درد کسی بخورد.

 

 

توجه شما را به ادامه تاپیک جلب میکنم!

منابع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 13
لینک به دیدگاه

  1. برای خودتان محدودیت زمانی تعیین کنید. این نکته به نظر خودم هم نکته خیلی مهمی است. البته درست است که برای ما دانشجوها وقت عنصر به غایت بی‌ارزشی است و ممکن است حتی یک روز کامل را هم برای کتاب خواندن وقت داشته باشیم اما خیلی مهم است که مثلاً در روز فقط یکساعت کتاب (نه درس! درس را همیشه باید خواند!!) بخوانیم. اینطوری مغز به این یکساعت به عنوان زمان مطالعه نگاه می‌کند و کمتر پرواز می‌کند. همین الان یاد روباه شازده کوچولو و طریقه اهلی کردنش افتادم.
  2. مثل هر کار دیگری که انجام می‌دهید استراتژی داشته باشید. البته حالا درست است که خیلی در کارهای دیگرمان استراتژی نداریم اما استراتژی داشتن در کتاب خواندن می‌تواند مثلاً این باشد که نویسنده را بشناسید، یکم در موردش در اینترنت جستجو کنید، طرز فکرش را بدانید. اصلاً اینکه بدانید خود کتاب کلاً در چه موردی است، می‌تواند کمک کند. کتاب را با این فکر بخوانید که می‌خواهید بروید در موردش سخنرانی کنید (البته نه جلوی یک سری خواننده و منتقد حرفه‌ای، همین برای برادر یا خواهر کوچکترتان هم جواب می‌دهد) کاری که من در مورد فیلم‌ها خیلی انجام می‌دهم این است که می‌روم تقریباً تمام اطلاعات مربوط به فیلم را درمی‌آورم، اینکه کجا فیلمبرداری شده، چقدر بودجه داشته، چه بازتاب‌هایی داشته و غیره. باید در مورد کتاب هم اینکار را بکنم...
  3. به کتاب خواندنتان هیجان تزریق کنید. منتظر نباشید تا نویسنده همه‌چیز را بهتان بگوید. از همان اول که دارید کتاب را می‌خوانید، نویسنده را بازجویی کنید. ازش بپرسید این مطلب را از کجا می‌داند؟ هدفش از نوشتن این جمله چیست؟ یادداشت‌برداری با اینکه به غایت برای دانشجوها (یا حداقل من) کار دشواری است، اما می‌تواند خیلی کمک کند.
  4. خب این مطلبی که من دارم می‌خوانم می‌گوید که یک کتاب را سه بار بخوانید. دفعه اول روزنامه‌وار، دفعه دوم با جزئیات و دفعه سوم برای یادداشت‌برداری. اما با توجه به شناختی که از خودم (حداقل) دارم، پیشنهاد می‌کنم سریعاً نکته بعدی را بخوانید.
  5. برای خودتان نشانه‌گذاری کنید. زیر کلمه‌های خط بکشید، گوشه کتاب نظرتان را بنویسید. یک‌جایی می‌خواندم که می‌گفت در مورد حاشیه‌نویسی اصلاً خودتان را ممیزی هم نکنید، اگر مخالفید، هرچی از دهنتان در می‌آید را گوشه کتاب بنویسید. این روش کمک می‌کند مطالب را به خاطر بسپارید. اصلاً خدا را چه دیدید، شاید سال‌ها بعد که آدم معروفی شدید، همین کتابتان که حاشیه‌نویسی شده است را در یک حراجی چندین میلیون دلار بخرند. (البته در مورد حاشیه‌نویسی و خط کشیدن زیر کلمات زیاده‌روی نکنید.)
  6. تمرین کنید. کتاب خواندن مثل آشپزی کردن، شیرجه زدن در آب و نقاشی کشیدن نیاز به تمرین دارد. این نکته برای مایی که عادت کردیم به خواندن متن‌های ده خطی بسیار مهم است. یک خط را چندین بار بخوانید تا به ذهنتان بفهمانید که تنبلی را باید کنار بگذارد و تمرکز کند. ممکن است این عدم تمرکز ماه‌ها ادامه پیدا کند اما نباید دست‌بردار باشید. بالاخره شما می‌خواهید یک خواننده حرفه‌ای باشید.

این‌ها را از مقاله «چگونه یک کتاب بخوانیم. نسخه ۴» از پاول ادوارد خواندم. البته بیشتر برداشت آزاد است تا ترجمه دقیق. امیدوارم به درد کسی بخورد. هنوز خودم وقت (حوصله؟) نکرده‌ام برگردم سراغ آن کتاب و این متدها را پیاده کنم. اگر نکته دیگری دارید حتماً اضافه کنید. به درد من که خیلی می‌خورد.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

[TABLE]

[TR]

[/TR]

[TR]

[TD][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: right]مهرداد مهرین

امروزه عده خوانندگان خیلی زیاد شده ولی خواننده‌ای که از طریقه خواندن آگاه باشد خیلی کم است. در قرون وسطی که عصر ظلمت بود، کتاب‌خوانان بهتر از مردم معاصر کتاب می‌خواندند. زیرا آنان کتاب را به دقت تمام مطالعه می‌کردند و درباره آنچه می‌خواندند تعمق و تفکر می‌نمودند. آن روزها کتابها دارای متانتی در سیاق فکر و لطافتی در سبک بیان بود. مثل امروز نبود که نه لطف معنی دارد و نه زیبایی صورت. امروزه هم کتابها سطحی شده‌اند و هم خوانندگان. اغلب مردم بدون بذل دقت و توجه مطالعه می‌کنند، و بدتر از همه آن است که هرچه به دستشان می‌رسد می‌خوانند. آن عده معدود هم که کتب را انتخاب می‌کنند، اغلب گمراهند، زیرا آثار نویسندگانی را می‌خوانند که فقط به درد سوزانیدن می‌خورد!

 

اکثریت نه‌تنها کتابهای خوب را نمی‌خوانند و درباره آنچه می‌خوانند دقت نمی‌کنند، بلکه مطالبی را هم که می‌خوانند خوب درک نمی‌کنند و هرچه را می‌خوانند به سرعت فراموش می‌کنند. یکی از اشتباهات بزرگ عموم این است که خیال می‌کنند هرکتابی که خیلی خوب فروش می‌رود و زیاد معروف می‌شود، واقعاً خیلی خواندنی و باارزش است.

 

تأثیر تبلیغات به قدری است که مردم به غیر از کتابهایی که خیلی معروفند، چیزی نمی‌خوانند؟ اینکه هرچه معروف شده حتماً لازم نیست خوب باشد، امری است بدیهی. در بین کالاهای دیگر هم هر کالایی که بیشتر به فروش می‌رود حتماً لازم نیست بهترین نوع آن کالا باشد. مثلاً اتومبیلهای فورد بیشتر از کادیلاک به فروش می‌رود. علتش این است که قوه خرید مردم کم است.

 

بنابراین زیاد به فروش رفتن فورد دلیل بر آن نیست که فورد بهتر از کادیلاک است. به همچنین اگر کتاب «حسین کرد» بهتر از «فلسفه نسبیت اینشتین» به فروش رسد، دلیل بر آن نیست که زندگی حسین کرد بهتر از فلسفه اینشتین است. بلکه این امر دلالت بر آن دارد که قوه فهم اکثریت مردم کم است. بنابراین اگر کتابی فروش نرفت و زیاد رواج نیافت، نباید این توهم به ما دست بدهد که این کتاب واقعاً کتاب بسیار بدی است. در مطالعه کتاب‌ها دو مسئله باید مورد توجه قرار بگیرد: یکی مسئله «چه باید خواند» و دیگری مسئله «چگونه باید خواند». چه باید خواند مسئله‌ای است که خود شخص باید حل کند، زیرا ذوق هرخواننده فرق می‌کند. ولی درباره «چگونه باید خواند» می‌توان دستورهایی داد.

 

اولاً برای مطالعه روزنامه‌ها و مجلات (علی‌الخصوص روزنامه‌های یومیه و مجله‌های هفتگی) باید خیلی کم نیروی فسفری به مصرف رساند، بلکه اگر بشود از مطالعه اینگونه مطبوعات به کلی صرفنظر کنید بهتر است. زیرا مطالعه اینگونه مطبوعات که پر از اخبار دروغ و تبلیغات پوچ است و مطالب آن سطحی و بی‌مغز و حتی زیان‌آور است، آتش فکر را خاموش و چشمه ذوق را کور می‌کند.

 

بسیاری اشخاص از بس مجلات و روزنامه‌های پوچ و بی‌مغز خوانده‌اند، نمی‌توانند یک شاهکار را بخوانند و حتی اگر شاهکاری بدستشان افتاد آن را مثل یک روزنامه سرسری می‌خوانند و البته چیزی از آن نمی‌فهمند. ولی گاهی بی‌مغزترین مطالب روزنامه و مجله را طوری می‌خوانند که گویی یک شاهکار است. ثمره این گناه نابخشودنی آن است که این گروه همیشه در قلمرو جهل سرگردان مانده هرگز از روشنایی حقیقی دانش بهره‌مند نمی‌شوند.

 

مطالعه کتاب‌های خوب، بایستی روی اساس متینی قرار گیرد. علت اینکه اکثریت آن‌طور که باید و شاید از مطالعه استفاده نمی‌کنند یکی این است که کتابهای خوب را نمی‌خوانند و علت دیگرش آن است که راه و روش صحیح مطالعه را نمی‌دانند و نمی‌توانند درست به معنی آنچه می‌خوانند پی برند و پیداست از آنچه فهمیده نشود، نمی‌توان لذت برد و استفاده کرد.

 

عوام اصولاً کتابخوان نیستند. به عبارت دیگر چند روزنامه و چند مجله برای عوام کافیست، علی‌الخصوص اگر این مجلات و روزنامه‌ها غرایز پست نفسانی آنها را تحریک کند.

 

بنابراین روی سخن ما در اینجا فقط به معدودی است که فکر روشن و احساس حساس دارند و مایلند کتابهای خوب و سودمند بخوانند. نخستین نکته‌ای که این نوع اشخاص باید در نظر بگیرند این است که مطالعه فنی است که باید یاد گرفت. صحیح است که بعضی اشخاص طبیعتاً می‌دانند چطور کتاب بخوانند ولی عده اینگونه اشخاص به قدری کم است که می‌توان آنها را کان لم یکن انگاشت. نکته دوم که باید مورد توجه قرار گیرد این است که فن مطالعه اساساً مربوط به فن فکر کردن می‌باشد، بدین معنی که بهترین خوانندگان کسانی هستند که بهتر درباره آنچه می‌خوانند فکر می‌کنند و به استکشاف دقایق و تحقیق حقایق می‌پردازند.

 

فن مطالعه به دقت نظر، حسن قضاوت، قوه ابتکار، قوه تجزیه و تحلیل، حافظه خوب و قوه تخیل احتیاج دارد. ولی از همه مهمتر، موضوع فکر کردن است. مطالعه‌ای که توأم با تفکر نیست، عاطل و باطل است. در موقع مطالعه نه‌تنها باید درباره آنچه می‌خوانیم پیوسته فکر کنیم بلکه باید مواظب باشیم چگونه فکر می‌کنیم. فکر کردن خود هنر است. اگر در موقع مطالعه به روش صحیح فکر نکنیم، استفاده کافی از مطالعات خود نتوانیم برد. برای اینکه درست فکر کنیم، اول باید مطالب کتاب را به معنی حقیقی درک کنیم و تعصب را کنار بگذاریم و با همدردی کامل، به هرچه نویسنده می‌گوید گوش بدهیم و سپس وقتی که یقین حاصل کردیم که آنچه را خوانده‌ایم فهمیده‌ایم، باید مطالب کتاب را در ترازوی فکر خودمان وزن کنیم و بی‌طرفانه درباره صحت و سقم آن بیندیشیم و چنانچه عقیده‌ای را مخالف عقیده خود یافتیم ولی پس از تفکر مجدد درباره آن پی بردیم، به اینکه عقیده‌مان خطا بوده است، باید با میل و رغبت عقیده جدیدی را که نویسنده عرضه می‌دارد قبول کنیم.

 

روش عوام در مطالعه این است که یا تمام عقاید هرنویسنده‌ای را کورکورانه قبول می‌کنند و یا اینکه کورکورانه آن را رد می‌کنند،‌علتش هم این است که عوام از هنر فکر کردن بی‌اطلاعند.

 

اغلب نویسندگان در کتابهای خود سؤالات بسیاری را مطرح کرده خود بدان پاسخ می‌دهند و گاهی هم پاسخ نمی‌دهند و یا پاسخ غیرقطعی و ناتمام می‌دهند. خواننده باهوش، در هرحال سؤالات نویسنده را مورد توجه قرار داده خود به نوبه خود سعی می‌کند پاسخی برای آنها پیدا کند.

 

هدف اساسی یک خواننده خوب در مطالعه نه تنها کسب معلومات نیست، بلکه ادراک موضوع کتاب هم هست.

 

اطلاعات برای او فقط به منزله نردبانی است که او به وسیله‌اش بالا رفته و به سرای حقیقت می‌رسد.

 

کسی که در هنگام مطالعه، قوای فکریه خود را به کار نمی‌اندازد و فقط به کسب معلومات می‌پردازد، دچار جهل عالمانه می‌گردد و در نتیجه معلوماتی که فراگرفته است، به جای اینکه یار شاطرش گردد، بار خاطرش می‌گردد.

 

به طور کلی مطالعه عملی است توأم با فعالیت دماغی، منتها یکی کمتر قوای دماغی خود را به کار می‌اندازد و در نتیجه کمتر از مطالعات خود استفاده می‌کند و دیگری بیشتر قوای دماغی خود را به کار می‌اندازد و بیشتر هم از مطالعات خود بهره‌مند می‌شود.

 

اگر بخواهیم به حداکثر، دماغ ما در هنگام مطالعه کار کند باید نخست یاد بگیریم چطور می‌توان کتاب را بهتر مطالعه کرد. پس از اینکه این نکته را یاد گرفتیم ما خواهیم توانست به وسیله مطالعات معلومات بیشتری بیندوزیم.

 

هرکتاب خود برای خود جهانی است، جهانی وسیع و تماشایی که بایستی کشف شود. خواننده خوب کسی است که درون این جهان چون یک سیاح کنجکاو، به گردش می‌پردازد و به اسرار آن پی می‌برد. یک کتاب خوب را همانطور باید مطالعه کرد که یک عاشق‌نامه معشوقه را مطالعه می‌کند، یعنی باید با شوق و رغبت تمام کتاب را خواند و همانطور که عاشق در مطالعه نامه معشوقه خیلی دقت می‌کند و می‌کوشد قسمت‌های زیبای آن را حفظ کند، همینطور باید در مطالعه یک کتاب خوب دقت کرد و قسمت‌های زیبایش را حفظ نمود. (1)

 

مطالعه سه نوع است:

1-مطالعه برای تفریح و کشتن وقت- قسمت اعظم مطالعه‌ها از این قبیل است.

2-مطالعه برای کسب اطلاعات.

3-مطالعه برای تقویت قوه ادراک و کسب معرفت، دشوارترین نوع مطالعه، مطالعه قسم آخر است.

 

فقط کسانی به این نوع مطالعه عادت کرده‌اند که به اندازه کافی قوای ذهنیه خود را تقویت نموده مستقلاً فکر می‌کنند هرکتاب خوب باید لااقل سه بار خوانده شود. کسی که در خواندن ورزیده است، می‌تواند در همان مطالعه نخستین، کتاب را سه بار بخواند. مقصود از سه بار مطالعه این است که کتاب را به طور کلی بخواند و بعد به جزئیاتش توجه کافی بدهد و خلاصه‌ای از آنچه را که خوانده است به حافظه بسپارد و یا یادداشت کند:

مطالعه باید دو جنبه داشته باشد:

1-جنبه تجزیه و تحلیل 2

-جنبه ترکیب.

 

جنبه اول عبارت از توجه به جزئیات و انتقاد از کلیات و درک مفهوم کلی کتاب است.

کتابخوانان دو جور توانند بود:یک عده مثل پروانه‌اند و بیهوده از شاخه‌ای به شاخه دیگر می‌پرند و از این پریدن سودی به دست نمی‌آورند و عده‌ای هم مثل زنبور عسلند که از بهترین گلها شهد فراهم می‌کند.

تمام کتابها را نباید به یک صورت مطالعه کرد. در بعضی از کتابها پیاده‌روی لازمست و در برخی سیر و سیاحت با اتومبیل و در پاره‌ای پرواز با هواپیما. به عبارت دیگر کتابهای خوب را باید به دقت تمام خواند و کتابهای مفید را باید تا پایان خواند و کتابهایی را که چندان اهمیت ندارند، باید به سرعت مرور کرد. فرانسیس بیکن در این‌باره چنین اندرز می‌دهد:

«بعضی کتابها را فقط باید چشید و برخی را بایستی یکباره بلعید ولی معدودی را باید کاملاً جوید. به عبارت دیگر بعضی کتابها را باید برای تفنن خواند و برخی را باید از اول تا آخر مطالعه کرد ولی خود را به زحمت موشکافی و تعمق در آن نینداخت و عده‌ای معدود را بایستی جزء جزء با نهایت دقت و حوصله مطالعه کرد». کتاب را بایستی در وهله اول بدون توجه به مطالب سایر کتابهایی که خوانده‌ایم، مطالعه کرد. پس از اینکه آن را خوب فهمیدیم بایستی مطالب آن را با مطالبی که در کتابهایی که نظیر آنند، مقایسه نمود و در تقریظ و انتقاد قرار داد.

 

هرکتاب یک معلم است و هرخواننده یک شاگرد. همانطور که پیشرفت یک شاگرد بستگی دارد به همکاری او با مطالعه، همچنین پیشرفت به اندازه علاقه‌ای که او به افکار نویسنده ابراز می‌دارد. در موقع مطالعه اطمینان حاصل کنید که کورکورانه از نویسنده پیروی نمی‌کنید و فکر خود را به کار می‌اندازید. نه‌تنها باید توجهتان به کتاب متمرکز گردد بلکه باید درباره آنچه می‌خوانید فکر کنید. با نویسنده فکر کنید ولی پیروی از او نکنید. همیشه سعی کنید افکار نویسنده را پس از موشکافی زیاد، رد و قبول کنید.

 

مطالعه یک کتاب بایستی حتماً با فعالیت شدید دماغی توأم باشد. و گاهی هم بایستی به یک نوع حمله و تجاوز مبدل گردد. یعنی بایستی در جاهایی که نویسنده اشتباه می‌کند، بی‌رحمانه به عقاید او حمله کرد، زیرا اطاعت کورکورانه، قوه فکر را می‌کشد ولی ضمناً باید متوجه بود که حمله ما به نویسنده ناشی از تعصب نباشد، لذا باید در عین انتقاد از یک کتاب، در هرکجا به افکار و عقاید منطقی برخوردیم آن را با طیب خاطر بپذیریم و عقاید سابق خود را به دست فراموشی سپاریم.

 

مطالعه را باید یک نوع سفر بدانیم. همانطور که در مسافرت با کنجکاوی به همه‌جا نگاه می‌کنیم و درباره آنچه می‌بینیم می‌اندیشیم، در هنگام مطالعه هم بایستی به دقت افکار و عقاید نویسنده را تجزیه و تحلیل نموده و درباره‌اش بیندیشیم.

 

کتاب برای خواننده دانا و باهوش حکم یک آدم زنده را دارد ولی برای یک خواننده نادان حکم یک نعش، نادان با مطالعه کتاب در حقیقت‌ نعش‌کشی می‌کند ولی دانا با مطالعه کتاب با نویسنده گفتگو کرده و مشکلات خود را با او حل می‌نماید.

 

باید قبل از مطالعه هرکتاب، یک تصور قبلی از مطالب آن را مدنظر داشته باشیم، زیرا این عمل حس سود شخصی ما را تحریک می‌کند و شوق ما را می‌انگیزد که بدانیم مؤلف ما را به کجا می‌برد و از مطالعه کتاب او چه سودی توانیم برد. خود این موضوع کمک خواهد کرد که از مطالعات خود استفاده بریم چه در [غیر] این صورت هرگز به مطالعه کتبی که از خواندنش فایده‌ای عایدمان نمی‌گردد، نخواهیم پرداخت.

 

کسی که در کتابخانه به ترکتازی می‌پردازد هرروز کتابی را می‌خواند، از این مطالعه زیاد و این بلعیدن کتابها به معنی واقعی استفاده نخواهد کرد. مگر اینکه [در] طرز استفاده از کتابها و مطالعات خود هدف شخصی در نظر داشته باشد.

 

برای اینکه حداکثر استفاده را از مطالعات کرده باشیم، باید در عین مطالعه مطالب اساسی را از سایر مطالب بی‌فایده جدا کنیم. راز موفقیت در مطالعه این است که مطالب اساسی را از غیراساسی تشخیص دهیم و به مفهوم کلی آنچه می‌خوانیم پی بریم.

 

در تحصیل دانش دو مرحله وجود دارد: یک مرحله تحصیلی آن است و مرحله دیگر، به کار بردن آن. ممکن است کسی دانش را خوب تحصیل کرده باشد ولی نداند چطور از آن استفاده کند. برعکس دیگری ممکن است تحصیلاتش کم باشد ولی راه استفاده از مطالعه را بداند و در نتیجه حداکثر از دانش کم خود استفاده کند. در مرحله اول علم جنبه منفی دارد و در مرحله دوم جنبه مثبت. باید جنبه مثبت و دینامیک علم را تقویت کرد. برای نیل به این منظور باید، فن فکر کردن را یاد گرفت. قابلیت فکر کردن، خیلی مهم است. اغلب خوانندگان کورکورانه به عقاید دیگران تکیه می‌کنند چون آنان درباره آنچه می‌خوانند نمی‌اندیشند و در نتیجه فکر آنها فلج می‌شود و مطالعه‌شان به جای اینکه یار شاطر شود، بار خاطر می‌گردد.

 

خواننده دانا، کتاب را فقط افزاری برای انجام دادن کارهای خود می‌انگارد و مطالعه را وسیله قرار می‌دهد نه مقصد. زیرا او کاملاً واقف است که کسانی که فقط یاد می‌گیرند و معلومات می‌اندوزند و فکر نمی‌کنند مبتکر و خلاق نمی‌شوند.

 

اغلب اشخاص در موقع مطالعه به الفاظ بیش از معانی توجه می‌کنند، زیرا از فکر کردن عاجزند. تازه اگر به معنی توجه کافی مبذول داشتند آن را بدون مطالعه و تفکر قبول می‌کنند. این نوع خوانندگان فقط به قلب و پوست توجه دارند غافل از آنکه باید طالب مغز بود. معانی در بعضی کتابها مثل گل لوتوس که ساقه‌اش در آب پنهان است، در اعماق کلمات نهان می‌باشد. این نوع معانی را نباید سرسری گرفت و برای فهمیدن آنها باید به فکر خود رجوع کرد.

 

ژول پاپوچه خوب گفته است: «کتاب به یک ریزبین شبیه است. اگر با ریزبین عناصر خود را مشاهده می‌کنید، شناسایی و تدقیق را باید از روح خود متوقع باشید. کتاب مقدمات و روابط و نتایج را بیان می‌کند ولی شناسایی واقعی حقایق را باید از آزمایش تفکر در مطالعات و نظریات شخصی خواستار بود».

 

«...پس باید متوجه باشیم که در خواندن یک کتاب صحت یک قضیه، وجود یک چیز، روابط و تناسبات قضایا را یا باید رد و یا قبول کنیم. تا استخوان نشکنی به مغز آن نمی‌رسی؛ کلمات و جمله را مثل استخوان درهم شکن، به مغز خواهی رسید».

 

کتاب آنچه را که دارد، به شما می‌گوید و پس از گفتن، خموشی می‌گزیند. [...] نویسنده برای نوشتن کتاب زحمت کشیده است خواننده هم باید لااقل یک ثلث زحمتی [را] که نویسنده کشیده است بکشد تا بتواند سطح فکر خود را بالا ببرد و تا اندازه‌ای به قله فکر نویسنده نزدیک گردد. البته گاهی قله فکر نویسنده‌ای ممکن است به قدری بلند باشد که هرقدر هم خواننده‌ای عادی سعی کند که به آن برسد، نرسد، ولی در هرحال خواننده باید سعی خود را بکند.

 

در تعلیم و تربیت دو قطب وجود دارد، در یک سر، قطب شاگرد است و در سر دیگر قطب معلم. مرحله شاگردی مرحله انفعالی تعلیم و تربیت است و تا هنگامی که شخص خام می‌باشد، تحت تأثیر این مرحله است ولی مرحله‌ای هم فرا می‌رسد که در آن جوینده دانش هم شاگرد خود است و هم معلم خود. فقط وقتی که شخص به این مرحله رسید،‌ می‌تواند دارای عقاید مستقلی بشود و بدون چون و چرا عقایدی را قبول و یا رد کند. ولی این عده در دنیا خیلی کمند. قسمت اعظم مردم مرحله ابتدایی یعنی مرحله شاگردی [را] طی می‌کنند.

 

کتاب باید آلتی در دست خواننده باشد نه خواننده آلت دست کتاب. خواننده خام و بی‌تجربه همیشه آلت دست کتاب قرار می‌گیرد و خواننده باهوش برعکس همیشه حکمش بر کتاب فرمانروا است حتی در موقعی که عقاید نویسنده را قبول می‌کند.

 

برای اینکه بتوانیم به حداکثر کتاب بخوانیم باید به خود عادت بدهیم که کتابها را به سرعت بخوانیم. در حقیقت کسی از طریقه مطالعه با خبر است که می‌تواند در کمترین مدت با صرف کمتر انرژی حداکثر مطالعه را کند و آنچه را که می‌خواند خوب بفهمد. اغلب کسانی که به کندی کتاب می‌خوانند علاوه بر اینکه کمتر کتاب می‌خوانند دیرتر هم آنچه‌ را می‌خوانند می‌فهمند.

 

خوانندگان به طور متوسط در هرثانیه چهار کلمه می‌خوانند، یعنی در هرساعت تقریباً 14500 کلمه مطالعه می‌کنند. برطبق این حساب اگر کسی روزی یک ساعت کتاب بخواند در عرض یک سال پنج میلیون کلمه را تواند خواند، به عبارت دیگر او خواهد توانست سالیانه حداقل 50 کتاب بخواند. برای اینکه به سرعت بیشتری مطالعه کنیم باید اولاً مطالبی که می‌خوانیم آهسته بخوانیم و ثانیاً باید حتی‌الامکان نگاه خود را به سرعت از روی کلمات بگذرانیم و سعی کنیم مطلب را جمله به جمله بخوانیم نه کلمه به کلمه. البته در هنگام مطالعه شاهکارهای ادبی و علمی و فلسفی باید از سرعت مطالعه کاست. ولی در مورد مطلب عادی روزنامه‌ها و مجلات، هرچه تندتر بخوانیم به نفع ما تمام خواهد شد.

 

در مورد کتابهای بزرگ بجاست خواننده علاوه بر آهسته خواندن جابجا قدری مکث کند و به دقت جملات و کلمات آن را مطالعه کند و جملات پرمغز آن را مکرر مورد مطالعه قرار دهد و اما در مورد سایر کتابها، خوب است به سرعت بخواند: اولاً هرچه بیشتر بتواند کتاب بخواند، ثانیاً اراده کند که مطالعات کتاب را [در] کوتاهترین مدت تمام کند.

 

اگر می‌خواهید پی برید با چه سرعتی کتاب را می‌خوانید، ساعت خود را در دست نگاهدارید و ببینید تا ربع ساعت چند صفحه می‌توانید بخوانید. اگر سرعت مطالعه شما کم است سعی کنید آن را بیشتر کنید و برای اندازه‌گیری سرعت مطالعه همیشه از ساعت خود مدد گیرید. هرگز نگذارید حواستان پرت شود.

 

اغلب مردم به سرعت دقیقه‌ای 100 الی 200 کلمه کتاب می‌خوانند. حال آنکه ما می‌توانیم دقیقه‌ای 800 الی 1000 کلمه هم بخوانیم و 80 درصد آنچه را که خوانده‌ایم به خاطر بسپاریم. برای اینکه به سرعت بیشتری مطالعه کنیم بایستی به سرعت نظر را از روی کلمات بگذرانیم. کسانی که به هرکلمه یک نوشته نگاه می‌کنند و آن را بلند بلند می‌خوانند، نمی‌توانند به سرعت مطالعه کنند. باید خود را عادت داد که با یک نگاه مجموعه‌ای از کلمات را ببینیم و معنی یک جمله را فوراً درک کنیم. برای اینکه موقع به سرعت خواندن از مطالب مهم بی‌اطلاع نمانیم باید به خود عادت بدهیم که لغات پرمعنی هرقسمت را پیدا کرده آن را بفهمیم، زیرا با فهمیدن اینگونه لغات ما قادر خواهیم شد هم به سرعت بخوانیم و هم مطلب را زود درک کنیم.

 

پس از به سرعت خواندن، به حافظه سپردن مطالب مهم است، حافظه یک معماست. بعضی روانشناسان عقیده دارند که آدمی هرچیزی که وارد ذهنش می‌شود، بخاطر می‌سپارد و آن را فراموش نمی‌کند، مگر به عللی یعنی تمام محفوظات از شعور ظاهر به عقل باطن می‌رود و در آنجا می‌ماند تا اینکه عواملی سبب بروز مجدد این خاطرات گردد. (2)

 

1-کتابهای ماه، س 1، ش 5، فروردین 1335، ص 266-269. 2- کتابهای ماه، س 1، ش 5، فروردین 1335، ص 312-315. سیدفرید قاسمی. جنگ کتاب. انتشارات خانه کتاب[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 9
لینک به دیدگاه

  1. خب این مطلبی که من دارم می‌خوانم می‌گوید که یک کتاب را سه بار بخوانید. دفعه اول روزنامه‌وار، دفعه دوم با جزئیات و دفعه سوم برای یادداشت‌برداری. اما با توجه به شناختی که از خودم (حداقل) دارم، پیشنهاد می‌کنم سریعاً نکته بعدی را بخوانید.

.

مرچی بابتِ مطلبِ مفیدت ولی یخورده اینجا باسه من ابهامِ رفعش کنی ممنون میشم

اولش گفتی سه بارو اینا بعدش گفتی نکته ی بعدی و بخونین ،من ارتباطِ این نکته ی بعدی و با موضوع متوجه نشدم؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه
مرچی بابتِ مطلبِ مفیدت ولی یخورده اینجا باسه من ابهامِ رفعش کنی ممنون میشم

اولش گفتی سه بارو اینا بعدش گفتی نکته ی بعدی و بخونین ،من ارتباطِ این نکته ی بعدی و با موضوع متوجه نشدم؟

 

درود!

 

نکته بعدی:

برای خودتان نشانه‌گذاری کنید. زیر کلمه‌های خط بکشید، گوشه کتاب نظرتان را بنویسید. یک‌جایی می‌خواندم که می‌گفت در مورد حاشیه‌نویسی اصلاً خودتان را ممیزی هم نکنید، اگر مخالفید، هرچی از دهنتان در می‌آید را گوشه کتاب بنویسید. این روش کمک می‌کند مطالب را به خاطر بسپارید. اصلاً خدا را چه دیدید، شاید سال‌ها بعد که آدم معروفی شدید، همین کتابتان که حاشیه‌نویسی شده است را در یک حراجی چندین میلیون دلار بخرند. (البته در مورد حاشیه‌نویسی و خط کشیدن زیر کلمات زیاده‌روی نکنید.)

 

 

در حین خواندن روزنامه وار زیر نکات مهم را خط بکشید

در حین خواندن با جزئیات گوشه ی کتاب بنویسید

و سپس در نهایت یادداشت برداری کنید.

:)

  • Like 6
لینک به دیدگاه

تاپیک و زدی برای بهبودبخشی عدم تمرکز اونوقت چجوری رو این متن به این حجیمی تمرکز کنیم؟!!!:ws3::whistle:

 

خود من خیلی وقتا قبل از خواب کتاب میخونم ...حتی شده یک صفه یا حتی یه نصفه صفحه

 

اگه خوابم نیاد زیادتر میخونم ....2-3 تا از کتابایی که دوست دارم بخونمشون و از کتابخونه جدا کردم وگذاشتم روی میز بالای تختم

 

قبل از خواب که چشمم بهشون میخوره میگم بذار چن صفه بخونم ببینم چیه

 

و اینجوری ادامه پیدا میکنه

 

کلا کتابایی که قصد خوندنشون و دارم جلوی چشمم میذارم انگار هرروز بهم یاداوری میشه که قصد خوندنشون ودارم و بلاخره شروع میکنم

 

خط کشیدن و نشانه گذاری هم خیلی خوبه ولی درمورد 3 دور خوندن کتابا به نظرم بیشتر به درد کتابای علمی یا درسی میخوره

  • Like 6
لینک به دیدگاه
درود!

 

نکته بعدی:

برای خودتان نشانه‌گذاری کنید. زیر کلمه‌های خط بکشید، گوشه کتاب نظرتان را بنویسید. یک‌جایی می‌خواندم که می‌گفت در مورد حاشیه‌نویسی اصلاً خودتان را ممیزی هم نکنید، اگر مخالفید، هرچی از دهنتان در می‌آید را گوشه کتاب بنویسید. این روش کمک می‌کند مطالب را به خاطر بسپارید. اصلاً خدا را چه دیدید، شاید سال‌ها بعد که آدم معروفی شدید، همین کتابتان که حاشیه‌نویسی شده است را در یک حراجی چندین میلیون دلار بخرند. (البته در مورد حاشیه‌نویسی و خط کشیدن زیر کلمات زیاده‌روی نکنید.)

 

 

در حین خواندن روزنامه وار زیر نکات مهم را خط بکشید

در حین خواندن با جزئیات گوشه ی کتاب بنویسید

و سپس در نهایت یادداشت برداری کنید.

:)

و دو صد بدرود!

آها منظورت از نکته ی بعدی کلا نکته ی بعدی بود!:ws3:

 

همون با یه بار خوندن هر سه تا کارو انجام بدیم:w02:خودم متوجه شده بودم ک میخواستم ببینم خودتم متوجه شدی چی نوشتی یا نه خدا شاهده ک:whistle:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من معمولا یک دور کتاب هام رو سریع میخونم و دور دوم یادداشت برمیدارم.

البته تو کتاب نمی نویسم...

اون وقت فقط جزوه های دست نویس حاصل دسترنج(!) خودم رو میخونم!

این روش خیلی مفیده ولی وقت میگیره.من خودم برای کسانیکه سرعت خوندنشون بالاست توصیه میکنم...

 

محدودیت زمانی هم خیلی خیلی مفیده...:w16:

در دراز مدت باعث افزایش تندخوانی میشه.

اغلب همکلاسی های من تعجب میکنند که چرا سرعت خوندن من به قول خودشون فراطبیعی بالاست و بازده بیشتری هم داره...

نکته ش اینه که من خودم رو مجبور کردم هر مبحثی رو در یک زمان مشخص بخونم.وسط درس خوندن هم نمیرم پای مهمونی فردا شب!:banel_smiley_4:

 

درمورد نشانه گذاری هم موافقم خیلی خوبه.

یادمه در دوران طفولیت:ws3: از این کارها نمیکردم میگفتم کتابم کثیف میشه!:whistle:

الان هم فکر میکنم خط های پررنگ و کثیف رغبت خواننده رو کم میکنه!

کتاب باید تمییز باشه.:hanghead:

 

درمورد کتاب های غیردرسی خدا رو شکر بنده همیشه رغبت دارم.

کلا وقتی آدم بیکار میشه کتاب خیلی بهتره تا شب نشینی هایی که اغلبش به غیبت و افکار منحرف میگذره...:hanghead:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
من معمولا یک دور کتاب هام رو سریع میخونم و دور دوم یادداشت برمیدارم.

البته تو کتاب نمی نویسم...

اون وقت فقط جزوه های دست نویس حاصل دسترنج(!) خودم رو میخونم!

این روش خیلی مفیده ولی وقت میگیره.من خودم برای کسانیکه سرعت خوندنشون بالاست توصیه میکنم...

 

محدودیت زمانی هم خیلی خیلی مفیده...:w16:

در دراز مدت باعث افزایش تندخوانی میشه.

اغلب همکلاسی های من تعجب میکنند که چرا سرعت خوندن من به قول خودشون فراطبیعی بالاست و بازده بیشتری هم داره...

نکته ش اینه که من خودم رو مجبور کردم هر مبحثی رو در یک زمان مشخص بخونم.وسط درس خوندن هم نمیرم پای مهمونی فردا شب!:banel_smiley_4:

 

درمورد نشانه گذاری هم موافقم خیلی خوبه.

یادمه در دوران طفولیت:ws3: از این کارها نمیکردم میگفتم کتابم کثیف میشه!:whistle:

الان هم فکر میکنم خط های پررنگ و کثیف رغبت خواننده رو کم میکنه!

کتاب باید تمییز باشه.:hanghead:

 

درمورد کتاب های غیردرسی خدا رو شکر بنده همیشه رغبت دارم.

کلا وقتی آدم بیکار میشه کتاب خیلی بهتره تا شب نشینی هایی که اغلبش به غیبت و افکار منحرف میگذره...:hanghead:

 

http://www.noandishaan.com/forums/thread60614.html

  • Like 2
لینک به دیدگاه

:banel_smiley_4:من الان 10 دقیقه ست هی دارم این تایپیکو بالا پایین میکنم که بخونم نمیتونم:banel_smiley_4:

از اولشم همینجوری بودم ولی حالا دیگه بدتر شده!!

من حتی شب امتحانیم نیستم:banel_smiley_4: شبای امتحان 2صفحه میخونم 2ساعت نق میزنم:4564: ولی اگه حوصله م سرجاش باشه خوب میخونم عمییییییییییییق:w16: من همیشه الف بودم:ws3:

رتبه ارشدم 40 بود دکتری هم با رتبه 50 مجاز شدم ولی حتی لای یه کتابو باز نکردم ولی قبلا عمیق خونده بودم:w02:

من روش رو بلدم مشکلم اینه که اصلا حس خوندن ندارم:hanghead: کسی هست راهنماییم کنه؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...