رفتن به مطلب

رهایی بخشندگان بزرگ آیینی در ایران باستان


moein.s

ارسال های توصیه شده

آدمیزاده در تمام درازنای تاریخ چشم به راه یاری های فرابشری بوده و برای خیزش رهایی بخشندگان بزرگ فرا زمینی انتظار کشیده است. رهایی بخشندگانی که او را از بن بست های سیاه نجات بخشند و رهگشای راهش به سوی روشنایی، رهایی و رستگاری باشند. این انتظاری تاریخی است که تمام فرهنگ های جهانی- از ابتدای پیدایش فرهنگ و تمدن بر این زمین خاکی تا امروز- آن را تجربه کرده و به عنوان نیرویی توان بخش همیشه آن را در اوج رویا ها و بر فراز آرزوهای خویش پرورده اند. اساطیر تمام قوم ها و آیین های کهن سرشارند از این انتظار. بشر همیشه در آرزوی زندگی در بهشت برین زمینی بوده و این آرزو را با انتظار کشیدن برای رهایی بخشندگانی آرمانی در ذهن خود پرورده است، رهایی بخشندگانی که او را از تاریکی ، بیماری ، ستم و بیداد، نکبت و فلاکت، تبهکاری و شرارت، پستی و زشتی، پلیدی و پلشتی، و از همه مهم تر، از مرگ نجات دهند، شر نیرو های اهریمنی را از سر او کم کنند و روشنایی و رستگاری را به او هدیه بخشند: بشارت بخشندگان بزرگ- رهانندگان بزرگ- رهگشایان بزرگ، آنان که روشنایی و داد و زیبایی و والایی و پاکی و نیکی را برای بشر به ارمغان خواهند آورد و او را از ورطه تیره روزی ها نجات خواهند بخشید.

 

در فرهنگ و تمدن باستانی ایران زمین نیز سنت چشم به راهی رهایی بخشندگان جایگاهی گسترده دارد و در باور های اسطوره ای- تاریخی فرهنگ این مرز و بوم، به ویژه در افکار باورمندان به آیین زردشت، باور به خیزش رهانندگان بزرگ ریشه دار است.

 

مطابق باور های اساطیری- آیینی ایرانیان باورمند به آیین زردشت، تاریخ دوازده هزار سال گیتی به چهار دوره سه هزار ساله تقسیم می شود. واپسین دوره سه هزار ساله ، دوره ای است که با تولد زردشت – در آغاز هزاره دهم- آغاز شده و با خیزش سوشینت (سوشیانس) به عنوان آخرین رهایی بخش – در پایان هزاره دوازدهم- به پایان رسد. دوران بین انگیزش زردشت و خیزش نخستین رهایی بخش بزرگ، خود به چهار دوره تقسیم شود. در آغاز این دوره زردشت بر خیزد و دین بهی به او الهام شود. این دوره، دوره زرین تاریخ است. پس از آن شاه حامی زردشت- گشتاسب- دین او را پذیرد و آیین زردشت رونق و رواج همگانی یابد. گروه گروه مردم پاک نهاد به آن گروند و ایمان آورند. این دوره، دوره سیمین تاریخ است. دوره رویین دوره ساسانی است و دوره آهنین دوران پس از آن، تا پایان هزاره دهم از جهان است که در انتهای آن نخستین رهایی بخش بزرگ آیین زردشت برخیزد. در این دوران واپسین، نخست دین بهی دچار فترت شود و به سوی سراشیب افول رود. اگر چه در پایان این دوره بدی مغلوب نیکی شود اما این نبردی بس دشوار و دیرپا است و سرشار از افت و خیز ، که در ابتدای آن شر بر نیکی هجوم آورده، او را غافلگیر کرده، بر او چیره شود. سپس چند جنگ سخت بین آن دو در گیرد، که در هر نبرد به تناوب یکی بر دیگری چیره شود، و در نهایت پس از فراز و نشیب های بسیار و پیروزی و شکست های پی در پی، بدی برای همیشه شکست خورد و جهان با سرشتی اهورایی بار دیگر باز آرایی و نوسازی شود.

 

در درازای واپسین دو هزاره، باورمندان آیین زردشت چشم به راه آمدن سه رهایی بخش بزرگند و بر این باورند که هر یک از آنان در پایان یک هزاره و هزار سال پس از دیگری برخیزد.

 

نخستین رهایی بخش بزرگ اوشیدر یا هوشیدر است- آن که گسترش دهنده راستکاری و پروراننده پرهیزگاری است- او در پایان دوره آهن، و در آغاز هزاره یازدهم، هنگامی که جهان سرشار از تاریکی و بیداد شود، خیزش کند و نشانه انگیزش او ده شبانه روز ساکن ماندن خورشید بر بلندترین اوج آسمان و نورافشانی پیوسته بر هفت کشور جهان است. دومین رهایی بخش اوشیدر ماه است- آن که پروراننده یزش و نیایش است- و او هزار سال پس از ظهور برادر بزرگش اوشیدر، در آغاز هزاره دوازدهم خیزش کند و نشانه انگیزش او سکونت بیست شبانه روزه خورشید بر بلندترین اوج آسمان و نور پاشیدن پیوسته بر هفت کشور است. واپسین رهایی بخش سوشینت یا سوشیانس است- آن که دارای پرهیزگاری تن یافته و سود بخش و رهاننده است- او نیز هزار سال پس از خیزش برادر بزرگترش، اوشیدرماه، کمی پیش از پایان یافتن واپسین هزاره عمر کیهان – هزاره دوازدهم- خیزش کند و نشانه انگیزش او سکونت سی شبانه روزه خورشید بر بلندترین اوج آسمان و نور افشانی پیوسته بر هفت کشور جهان است.

 

این هر سه رهایی بخش، پسران زردشت و پیامبران پس از او هستند که هر یک، در پی گذشت یک هزاره، جانشین دیگری شود و خیزش آخرین آن ها نشانه پایان عمر گیتی به شکل کنونی و آغاز نوسازی و به آرایی نهایی آن بود. هزاره های هر یک از این رهایی بخشندگان الگوی مشابهی را پی گیرد. یپش از تولد هر یک از آنان بدی و نیکی به شدت درگیر شوند و باهم به نبردهای سهمگین پردازند. سرانجام در واپسین پیکارها، نخست بدی سیطره یابد و در پی آن نیکی قدرت گیرد و زمینه را برای خیزش رهایی بخش دیگر آماده کند. خیزش هر رهایی بخش آفرینش را به حالت مینوی- اهورایی نخستین، گامی نزدیک تر کند و نیروهای شر کاستی گیرند. با این وجود، شر هر بار ، پس از شکست های سخت، دوباره نیروهای خود را گرد آورد و تازشی دیگر را آغاز کند و در قالبی نو به تهدید زندگی و انسان و نیکی پردازد.

 

به این ترتیب آیین زردشت چهار بار به کمال گراید: بار نخست در زمان ظهور زردشت و سه بار دیگر در دوران خیزش اوشیدر و اوشیدر ماه و سوشیانس. نماد این چهار دوره یک بار در قالبی رازگونه بر زردشت نموده شده است و آن هنگامی بوده است که او در سی سالگی برای تهیه هوم به ساحل رود دائیتی، در میانه جهان شد تا از آن بگذرد- رودی که به مناسبت گذر زردشت از آن، سرور رودهای جهان است- زردشت از رود گذشت، و در این گذر در نخستین پیشروی آب تا ساق پای او را گرفت، در دومین پیشرفت به زانوی او رسید، سپس به کشاله رانش رسید و سرانجام تا گردنش بالا آمد، و این چهار مرحله بالا آمدن آب رود دائیتی نشانه آن بود که آیین او چهار بار به مرز کمال نزدیک شود و در چهارمین بار به کمال کامل رسد.

 

نشانه های دوره های آهن – دوران کنونی – وحشتناکند و نومید کننده . این دوره زمان سیطره شر و تبهکاری است. دیوان پلشت تباربه زمین تازند. حاصل تاخت و تاز آن ها ویرانی ، تباهی و هرج و مرج است و نابودی نشانه های زندگی. زندگی دچار تباهی شود. سیاهی حکم فرما شود. بیماری و مرگ تاخت و تاز کنند و جان زندگان را بی رحمانه گیرند. گرامی داشت راستی و مهر و نیکی افول یابد. نیایش و یزش فراموش شود و پاس داشت آیین از یادها رود. آشفتگی کیهانی جهان را دچار هرج و مرج کند. خورشید و ماه نور خود را به زمین نتابند و زمینیان تیره روز را از موهبت روشنایی بی بهره کنند. همه جا را تاریکی فرا گیرد. جنگ ها و خون ریزی ها در گیرد. زندگی چنان ترسناک شود که زمینیان از وحشت به خود لرزند. نکبت و فلاکت جهان را به خود آلاید و زمین پر شود از پلیدی و پلشتی و پستی و زشتی. بیماری های مرگبار مردمان را دسته دسته کشد. دیوان تبهکار از هر سو بر زندگان تازند و آن ها را اوبارند . زندگی بر زمین ناممکن شود، و بدی می رود که بر نیکی چیرگی کامل یابد.

 

پایان این هزاره شوم همراه است با بارش ستارگان در آسمان و درخشش ناگهانی خورشید در شب که نشانه میلاد قهرمانی پارسا و پاک آیین از نژاد کیان است. این شاهزاده بهرام ورجاوند نام دارد: بهرام بلند پایه، بهرام فره مند. او یکی از نجات بخشان آیین زردشت است. با خیزش او همه پهلوانان ایمن مانده از هجوم دیوان به او پیوندند و او با یاری ایشان بر لشکر شر پیروز گردد و سرزمین های ایرانی و دین بهی را پیش از تولد نخستین رهایی بخش بزرگ از شر دشمنان رهاند و زمینه را برای خیزش اوشیدر فراهم کند، و پس از خیزش اوشیدر به او در امر دادگستری و نیک پروری یاری رساند.

 

 

خیزش اوشیدر رهایی بخش

 

اوشیدر رهایی بخش- بزرگترین پسر زردشت- نخستین رهایی بخش آیین زردشتی پس از اوست. او سی سال مانده به پایان سده دهم از هزاره زردشت خیزش کند. چگونگی زایش او از این قرار است: پیش از آن که زردشت جفتی برای خود بر گزیند، ایزدان سه قطره از نطفه فره مند و روشن روان او را – چون سه گوهر شب تاب- در ژرفای دریای کیانسه (دریای هامون کنونی) به نگهبان آب ها، آبان فره که ایزد اناهید است، سپردند تا از آن پاسداری کند. از آن پس نود و نه هزار و نهصد و نود و نه فروهر نیک و توانای پارسا نطفه زردشت را در دریای هامون نگهبانی کنند. این سه گوهر که چون سه چراغ در ژرفای دریای کیانسه، سده هاست نور افشانند و شبانگاه فراز دریا را تا دور دست ها روشنایی تابناک بخشند، نطفه های فره مند و روشن روان وجود این سه رهایی بخش بزرگند که آن گاه که زمانه هر یک فرا رسد، دوشیزه ای پانزده ساله و پاکیزه سرشت به آب دریای کیانسه، وارد شود و یکی از این سه نطفه فره مند روشن روان وارد بطن او شود و او از آن نطفه بارگیرد و یکی از این رهایی بخشان بزرگ را در بطن خود بپرورد و به جهانیان ارمغان بخشد.

 

اوشیدر رهایی بخش از پاکدامن دوشیزه ای پانزده ساله زاده شود. این دوشیزه “نامی پد” نام دارد- آن که دارای پدری نامدار است- نامی پد در یک ظهر سوزان تابستان برای رها شدن از گرمای آتشین، به آب دریاچه کیانسه پناه برد تا در آن لختی آب تنی کند و از گرما برهد. آن جا یکی از نطفه های سه گانه فره مند و روشن روان زرتشت به درون رحم او نفوذ کند و در بطن او بسته شود و او، از نطفه زردشت بارور گردد و از این باروری اوشیدر به دنیا آید.

 

هنگامی که این رهایی بخش بزرگ به سی سالگی رسد، نیک بختی دیدار هرمزد یابد و دوران رهایی بخشی او آغاز شود. نخستین نشانه های آغاز رهایی بخشی او چنین بروز کند که مهر ایزد خورشید ده شبانه روز یکسره بر اوج آسمان ، در جایگاه نیمروزی خویش، “رپیثوین” ایستد- در همان جایگاهی که پیش از نخستین یورش اهریمن قرار داشت. این جایگاهی است از آن سرور جهان آرمانی، سرور گرمای نیمروزی و سرور ماه های تابستانی. پیش از ورود شر به جهان، خورشید در این جایگاه، در میان آسمان ساکن آرمیده بود و با ورود شر به جهان خورشید به حرکت در آمد و از سیاهنای ظلمت سرشت او گریخت و از این پس همواره در گریز از ظلمت است- با خیزش اوشیدر، بار دیگر، مهرشید ده شبانه روز تمام در جایگاه نخستین خود ایستد، و با این نشانه باورمندان به آیین زردشت فهمند که هزاره زردشت به پایان رسیده و هزاره اوشیدر پیام آور آغاز گردیده و این رهاننده به رهایی بخشندگی برانگیخته شده است.

 

در این حال، اوشیدر رهایی بخش به دیدار امشاسپندان رود و آن ها آیینی را که باید برای زمینیان به ارمغان آورد، به او الهام بخشند. او آیین خویش را برای زمینیان هدیه آورد و رایگان این گنج شایگان را به همگان بخشد. با خیزش او بهرام ورجاوند که یار و یاور اوست با پهلوانان دلاور خویش به یاری او بر خیزد و آن دو به یاری هم جهان را به سرشت مینوی نخستینش نزدیک کنند و از آن پس، نظم از دست رفته به زندگی بر گردد. جهان سرشار از روشنایی و زیبایی و نیکی و پاکی و والایی و راستی و درستی شود. در دوران او آیین بهی رواج یابد. تنگی و خشکی بکاهد. رادی و نیک نهادی و بی کینی در همه جهان گسترش یابد. حقیقت هر چیز بر بینندگان و شنوندگان و دارندگان اندیشه و خرد آشکار شود. داد و مهر جهان را از خود آکند و کیهان نوآرایی و بهسازی شود و به فرشکرد نخستین رسد و دین هورمزدی از همه گونه آلایش پاک و پیراسته و پالایش شود.

 

به مدت سه سال همیشه بهار باشد. گیاهان شکوفایی ناپژمردنی یابند و هیچ گیاه سودمندی نخشکد. جهان پر شود از بالش و شکوفش. رود واتائنی که به دریای کیانسه می ریخته و افراسیاب آن را از بین برده، در این زمان از نو جریان یابد و جوشان و خروشان به بلندی اسبی جاری شود. چشمه های دریای کیانسه جوشان شوند و رودهای اورویس و هیرمند پرشارش. مردمان در هماهنگی آرمانی و آرامش آسمانی، دور از شرارت آفریدگان بد زندگی کنند و بخشی از آفریدگان زاده اهریمن، یعنی گرگ ها، به طور کامل نابود شوند، به این روش که نوع گرگ همه بر یک جای شوند و در آن جای بر هم آمیزند و گرگی مهیب که نماینده نوع گرگ است و پهنایش چهار صد و پانزده گام و درازایش چهار صد و سی و سه گام است پدیدار شود. به دستور اوشیدر مردم سپاه آرایند و به کارزار آن گرگ شوند. نخست نیایش کنند ایزدان را، سپس بر آن گرگ که مطلق گرگ صفتی است یورش آورند، اما کشتن آن گرگ نتوانند. پس اوشیدر به ایشان فرمان دهد که تیغی تیز و پهن بسازند که تیز ترین و پهن ترین تیغ جهان باشد، مردمان، به یاری بهرام ورجاوند، آن تیغ کاری سهمگین را سازند و با آن بر آن گرگ دیو صفت از هر سو تازش آورند و آن دروج اهریمن تبار را بکشند. از جسد پلشت آن گرگ زهری جاری شود که تا یک فرسنگ از هر سوی آن جسد نحس را بیالاید و از گند خود زمین و گیاهان آن را بسوزاند و خشک و نابود کند. در سده پنجم اوشیدر “مزن” ها را- آن گروه از دیوان هیولا پیکر که بلندی قامتشان چنان است که دریای فراخکرد تا میان رانشان رسد و ژرفترین گودی اش تا دهانشان رسد- سرکوب کند.

 

در زمان او تند روی و فزون خواهی ناتوان و میانه روی و تناسب جویی توانا شود.خیزش نخستین رهایی بخشنده بزرگ پیش زمینه ای است برای فرا رسیدن کمال کامل، که همانا درهم آمیزش نظم نخستین است با دین بهی که زردشت پیام آور آن بوده است.

 

اما فرشکرد یا نوآرایی و بهسازی جهان در این هزاره کامل نیست، زیرا بدی هنوز وجود دارد و بار دیگر ابراز وجود کند. آن گاه که هزاره اوشیدر به سر رسد دشمنان زندگی باز گردند و دین بهی و دولت فره مند هوشیدر را پایمال کنند. شر نخست به هیبت زمستانی هراس انگیز، با جادو گری دیو ملکوس که شریر موجودی ست اهریمنی و پلشت آیین از بن مرگ اهریمن زاد و کشتار دیو تبار، و از تخمه‌ی “تور براد روشن”- یکی از آن پنج برادری که زردشت را دشمن بودند و او برادر میانی بوده و دشمنی کین توزانه اش با زردشت از همه برادران بیشتر- رخ نماید، و با دیو کامگی سهمگین بارانی سیل آسا را که ملکوسان خوانند همراه با برف و تگرگ جاری سازد. سیل و برف و تگرگ بخش زیادی از آدمیزادگان را نابود کند. با این همه، پیش از رسیدن هنگام خیزش دومین رهایی بخشنده بزرگ، به نفرین اوشیدر، دیو ملکوس میرد و اهریمن را سستی و هراس فرا گیرد. نیکی دگرباره پیروز شود و جهان را باز آراید و مردمان از “ور جمکرد”- آن باروی ساخته جم که دژی زیر زمینی است ساخته و پرداخته جمشید جم کردار- بیرون آیند و زمین را پر کنند.

 

این وره یا دژ را جمشید هنگامی ساخت که هورمزد به او هشدار داد که مردمانش گرفتار سه زمستان هراس انگیز خواهند شد که بر اثر آن همه موجودات زنده از مردمان و جانوران و گیاهان نابود خواهند گشت. به این سبب و برای چاره اندیشی در برابر چنین تبهکاری مرگباری جم بارویی ساخت و تخمه های همه گون جانوران و گیاهان و بهین آدمیان را به آن جا برد و در آن جا ایمن از سرما و گزند آن نگاه داشت تا پس از به پایان رسیدن آن سرد زمستان های یخبندان مهیب، که در پایان هزاره اوشیدر پیش می آید و بر اثر گزند رسانی های ملکوس، مردم و جانوران مفید نابود می شوند، در های این بارو را بگشایند، و دوباره جهان آبادان و آکنده از به گزیده زیندگان نژاده و نیک تبار گردد.

 

با باز گشت موجودات از ور جمکرد به زمین زندگی دوباره بر زمین رونق گیرد. جهان از مردم نیکو سرشت پر شود. کشت زار ها سر سبز گردند و سرشار از گیاهانی شفا بخش که دشمن بیماری ها هستند و آن ها را از بین برند. دیگر نه بیماری مرگبار باشد و نه تباهی و سیاه کاری. مرگ تنها بر اثر پیری روی نماید یا بر اثر کشته شدن. به این ترتیب بزرگترین و کارا ترین سلاح اهریمن که مرگ است ناتوان شود و نیروی خود را از دست دهد.

 

در پایان هزاره یازدهم، هزاره اوشیدر، پانزده ساله دوشیزه پاکدامن دیگری به نام “وه پد”- آن که دارای پدر خوب است- از خاندان بهروز، در گرم ترین روز تابستان، برای نجات از گرمای سوزان به آب دریاچه کیانسه فرو خواهد شد. آن جا او از دومین نطفه فرهمند و روشن روان زردشت بار گیرد و باردار شود و از او، دومین رهایی بخشنده بزرگ از رهایی بخشندگان سه گانه آیین زردشت، اوشیدرماه زاده گردد.

لینک به دیدگاه

خیزش اوشیدرماه رهایی بخش

 

با تولد اوشیدرماهان رهایی بخش، دومین رهایی بخشنده بزرگ پا به زمین نهد. او نیز در سی سالگی نیک بختی دیدار هرمزد یابد و به رهایی بخشی برانگیخته شود ، آیین آور هرمزد باشد و آیین خویش در جهان رواج دهد. در هنگام برانگیزش او به نجات بخشی و پیام آوری، مهرشید بیست شبانه روز بر اوج آسمان، در جایگاه رپیثوین ساکن ایستد و با این نشانه جهانیان دانند که هزاره اوشیدر به پایان رسیده و هزاره اوشیدر ماه، جانشین او، آغاز شده است. در این دوران آفریدگان شش سال تمام در بهروزی کامل زندگی کنند. شش سال تمام بهار بی خزان بود و همه گیاهان سودمند بی پژمرش سر سبز و شکوفان مانند. شیر گوسپندان بس افزون شود و شیر یک گاو برای سیراب کردن هزار نفر کافی باشد. پیری کمیاب و جوانی و نیروی بالندگی فراوان شود و جهان پر گردد از جوانان برومند و شاداب. اوشیدر ماهان فرمان به داد راند و داوری به داد کند. در این هزاره بخش بیشتری از آفریدگان اهریمن همانند مارها و افعی ها و اژدهایان و کژدم ها و چلپاسه ها و دیگر خزندگان گزند رسان- که آن ها را خرفستران گویند- نابود شوند، و اوشیدرماهان آن دروج آز تخمه را که مار است همراه با همه خرفستران نابود کند. روش نابودی این گونه است که رده مار و خرفستران همه گرد هم آیند و در هم آمیزند و ماری که هشتصد و سی و سه گام پهنا و هزار و ششصد و پنجاه و شش گام درازا دارد، پدید آید. اوشیدر ماهان و یارانش سپاه آرایند و به کارزار آن ماران روند. اوشیدر ماه فرمان نیایش به یاران دهد. آن ها فرمان او به جا آورند و هرمزد دادار را نیایش کنند. سپس بر آن دروج هیولا پیکر یورش برند. از فرود گرز و نیزه و شمشیر آن ها بر آن دروج، او بگدازد و یک فرسنگ پیرامونش زمین و گیاه از زهر کشنده ای که از بطنش سرازیر می شود آلوده شود و سوزد و بایر گردد.

 

جهان به سوی سرشت مینوی بنیادین خود نزدیک تر شود. در این هزاره مردم از دانش پزشکی و درمان بیماری ها به خوبی آگاه گردند و با دارو و درمان هر بیماری را درمان کنند و کسی جز به پیری و کشتار نمیرد.

 

با آن که در این هزاره نیروی نیکی رو به افزایش است و نیروی شر رو به کاستی، اما هنوز تا پایان عمر تاریکی و تباهی دراز زمانی به جا مانده است. شر در انتهای این هزاره همه نیروهای باقی مانده خود را گرد هم آورد و به سیمای ضحاک- همان اژدهای مردم خواری که فریدون او را در غاری در کوه دماوند زندانی کرده بود- دوباره ابراز وجود و قدرت نمایی کند. او از زندان خود گریزد و با تاخت و تاز در جهان دست به تبهکاری و دیو کرداری آلاید و یک سوم آدمیان و جانوران را اوبارد و بس آفریده را به دیو کامگی تباه کند. هم چنین به آفریده های سودمند و نیک اهورایی چون آب و آتش و خاک و گیاه و روشنی آسیب رساند .اما سامان کرشاسب نریمان- آن پهلوان جاودانی باستانی و از یاوران رهایی بخشندگان بزرگ- برای فرو نشاندن فتنه ضحاک، از دشت زابلستان برانگیخته شود و سرانجام جهان را از شر وجود این اهریمنی موجود شریر نجات دهد.

 

این رویداد در پایان هزاره اوشیدر ماهان و آغاز خیزش سوشیانس است. آن زمان که سوشیانس خیزش کند، انگیزش او همزمان است با چیرگی کرشاسب بر ضحاک. در این هنگام فریب و پتیاره از این جهان برون شود و گند نکبت و پلیدی او از جهان برود .

 

در هزاره اوشیدر ماه نیروی آز خورش و نوشش کاهش پذیرد و مردم به یک گاه خوراک خوردن سه شبانه روز سیر باشند. پس از آن، از گوشت خوردن باز ایستند و شیر گیاه و آب خورند. سپس از شیر نوشی دست بردارند و با گیاه و آب خود را سیر کنند. سپس از گیاه خواری دست کشند و جز آب ننوشند و با آب سیر و سیراب شوند و تا ده سال پیش از خیزش سوشیانس چنین بوند. ده سال پیش از آن که سوشیانس برانگیخته شود از آب نوشی نیز دست کشند و بی خورش و نوشش زنده باشند تا سوشیانس خیزش کند و جهان را برای باز آرایی و بهسازی کامل آماده سازد و مرده بر خیزاند.

 

 

خیزش سوشیانس

 

نزدیک شصت سال مانده به پایان هزاره اوشیدرماه و آغاز رستاخیز، واپسین رهایی بخش آیین زردشت، و واپسین آفریده اهورامزدا از تخمه زردشت زاده شود و خیزش کند. او مردگان را آماده زندگی جاودانه که سراسر روشنی و پاکی است سازد و جهان در زمان او برای واپسین بار و به طور کامل بازآرایی شود. نطفه او نیز در رحم پانزده ساله دوشیزه ای پاکدامن به نام “اردد پد”- آن کس که دارای پدر موفق است- از خاندان نیک بخت، که برای آب تنی در گرم ترین ظهر یک روز سوزان تابستان به دریای کیانسه رفته، بسته شود و از این دوشیزه پسری زاده شود که نامش از پیش سوشیانس یا سوشینت نهاده شده است. سوشیانس در سی سالگی نیک بختی دیدار هرمزد یابد و امانت رسالت اهورامزدا به وی واگذار شود و زمانه خیزش او به عنوان واپسین رهایی بخش فرا رسد. نشانه خیزش او این است که خورشید سی شبانه روز بر بلندترین اوج آسمان ساکن ایستد و بر هفت اقلیم جهان نورافشانی کند و با این نشانه باورمندان به آیین زردشت آگاه شوند که زمان خیزش واپسین رهایی بخش آیین شان فرا رسیده است.

 

هزاره سوشیانس هزاره تن کردار است- هزاره ای که در آن تن مردگان نوسازی و بازآرایی شود- و جهان در مدت پنجاه و هفت سال به بهسازی و نوآرایی متعالی، بس نکوتر و زیباتر از سازه آغازین والایش یابد. با خیزش سوشیانس دوران پیروزی نهایی نیکی فرا رسد. دوران بیماری و اندوه و رنج و حرمان و عذاب و مرگ به پایان رسد و همه این آفریدگان اهریمن برای همیشه نابود شوند. گیاهان برای همیشه شکوفا مانند و بهار همیشگی سرشار از گل های همیشه بهار بی پژمرش و گیاهان بی خزان گیتی را با عطر جانفزای خود آکند. آدمی تنها خوراک های معنوی خورد و شراب های روحانی بی مستی نوشد.

 

سوشیانس چون از دیدار هرمزد باز گردد، آن گاه کیخسرو که بر وای درنگ هرمزد نشسته است- بر آن فضای اثیری و تابناک بی کران و برین مینوی که رام نام دارد و فضای نیکی است و جایگاه روشنایی بی زوال اهورامزدا ، به دور از جایگاه تاریک اهریمن ظلمت نهاد- به پیشباز او آید. سوشیانس پرسدش : تو کدامین کسی که بر وای درنگ هرمزد مقیم گشته ای؟ چه کسی ترا به آن جایگاه فرازین نشانده؟ کیخسرو پاسخ دهد: من کیخسرو ام. سوشیانس گوید: کیخسرو، برو و ستاینده آیین باش. کیخسرو آیین ستاید. آن گاه در آن پنجاه و هفت سال که تا هنگام رستاخیز و بازآرایی جهان مانده، کیخسرو شاه هفت کشور باشد و سوشیانس موبد موبدان شود. کرشاسب نیز که در آن هنگام به یاری سوشیانس برخاسته ، آیین ستاید و یشت کند.

 

در آن پنجاه و هفت سال تمام مردم آیین ستا و یزش کار شوند و فرمانبردار دین. همه با هم دوست و مهرورز و مهربان باشند و هیچ موجود زنده ای از آن پس نمیرد.

 

به دستور سوشیانس یاران و فرمانبران و هواداران جنگاور او سپاه آرایند و به کارزار دروج گناه و ناسپاسی روند. آن گاه سوشیانس هرمزد را نیایش کند و با سپاهیانش بر دروج گناه و ناسپاسی سخت بتازد. دروج از جایگاه فرازین خود بر زمین بتازد. زمین به ناله بانگ برآورد که: من اندکی نیز تاب و توان نگهداری این دروج ندارم، اقامت آن را بر خود توانا نباشم، زیرا مرا آن چنان می درد و پاره پاره می کند که گرگ درنده شکم گوسپندان را. شما که مزدیسنید و آهنگ نابودیش دارید بر او بتازید و مرا از شر وجود او رهایی بخشید. مزدیسنان بار دیگر سپاه آرایند و نیایش کنند و بر دروج گناه یورش آورند، این بار نیز کاری از پیش نبرند تا آن که شهریور- از امشاسپندان مقرب درگاه هرمزد- به یاری سپاهیان سوشیانس آید، دروج و همراهش گوچهرمار را به سوی سوراخی راند که به دوزخ ختم شود و چون آنان از ترس او به آن سوراخ فرو شدند، شهریور در آن سوراخ فلز گداخته ریزد و آن دروجان در فرار از آن فلز گداخته به قعر دوزخ فرو شوند، و همچون سنگی که در آب افتد در غرقاب آتشین دوزخ فرو افتند.

 

پس آن گاه که این پلشت ترین دروجان دروند پادافراه شوند سوشیانس یشت کند و یک پنجم دیگر دروجان نابود شوند، به یشتی دیگر یک پنجم دیگر و به سوم یشت یک پنجم دیگر دروجان و به چهارم و پنجم یشت همه دروجان دروند تبهکار و پلشت کردار نابود شوند.

 

سپس هر یک از امشاسپندان بزرگ درگاه هرمزد با هماورد دیوی خود نبرد کنند و زادگان اهریمن را نابود گردانند: بهمن اکومن را، اردیبهشت اندر را، شهریور ساوول را، اسپندارمذ ترومد را، ماراسپند ناگهیس را، خرداد و مرداد تریز و زریز را، راست گویی دروغ گویی را، و سروش پرهیزگار خشم دارنده درفش خونین را.

 

آز که پس از اهریمن بزرگترین دیو به شمار می آید و آفریدگار حرص و رشک و حسد و کج اندیشی و بد گمانی و گمراهی است، به اهریمن گوید: ای اهریمن نادان، من آفریدگان تو را جوم، زیرا دیگر زمین جای زیستن همانند من نیست و آفریدگان تو را بر زمین دارند نابود می کنند.

 

آن گاه نخست دیو آفریدگار خشم- آن دارنده درفش خونین- و سپس دیو آفریدگار کین، و پس از او دیو آفریدگار مرگ نهان روش، و سرانجام دیو آفریدگار پیری بد دم را بجود، و آن گاه که از دیوان جز او و اهریمن دیوی به جا نماند، آز اهریمن را گوید: تو را نیز بجوم ای نادان، زیرا یزدان آفریدگان تو از تو دور کرد و تو را تنها و بی یار و یاور گذاشت و همه همراهانت را راهی دوزخ کرد.

 

اهریمن برایستد و به سپند مینو- هرمزد بزرگ و سرور دانا- گوید تو همه یاران مرا به دوزخ راندی و جز آز هیچ یک از دروجان و دیوان به جا نگذاشتی، اینک آز که گروهی از آفریدگان مرا جوید، مرا نیز خواهد جویدن و پادافراه کردن به اتهام نادانی و سست کرداری. پس من ترا به نبرد فرا خوانم تا از تو انتقام گیرم.

 

هرمزد سروش پرهیزگار را فرا خواند. سروش پرهیزگار آز را شکست سخت دهد. هرمزد نیز اهریمن را با تاریکی گنده بوی و بدی نخستین که دنباله روان اویند، همه را به آن سوراخ نخستین که از آن بیرون تاخته بودند، افکند و از آسمان برون کند. او را آن سوراخ چنان سست و بی هوش کند که هرگز از آن سستی برون نیاید و به ژرف ترین ژرفای دوزخ که جایگاه سیاهی بی روشنایی است فرو افتد. پس فریب و پتیاره از این جهان بشود ، و سوشیانس آماده باز سازی و نوآرایی آفریدگان مرده و وارد کردن آن ها به مرز رستاخیز و تن پسین گردد.

 

آن گاه ماه سپندارمذ، روز اشتاد، گاه غروب، به پیش نمازی سوشیانس و به پیروی سی تن از یاوران او در کار فرشکردسازی- که جاودانان اهورایی باشند و کیخسرو و گیو و گودرز و کرشاسب سامان و پشیوتن و اغریرث و فروخشت خمبیگان هفت تن از برگزیدگان ایشان باشند- برای قیام همه روشن نژادان، نیایش فرشکردسازی را فراز سرایند. نیایش که کرده شد، آن گاه یزش بازسازی مردگان را سوشیانس با یاران آغاز کند. سوشیانس با فرشکردسازان همراه، بر جسد مردگان بایستند،آن گاه، همان گونه که جم در سوورای زرین – آن گاو دم نای خوشنوا – نواخت، سوشیانس پیروزگر نیز با همان آوا بخواند که: برایستید، ای شمایان که دارای تن هستید، که چون در گذشتید ایزدان تن های شما را نگهداری کردند و به رسم امانت برای چنین روزی درست و نیکش نگاه داشتند. پس به خود آیید و برخیزید.

 

سپس هرمزد- آن سرور دانا- استخوان را از زمین و خون را از آب و موی را از گیاه و جان را از باد خواهد. یکی را به دیگری در آمیزد و شکلی را که خود دارد به آن بدهد. آن گاه سوشیانس یشت کند. نخست استخوان گیومرث برانگیخته شود، سپس از آن مشی و مشیانه و سپس از آن دیگر کسان برانگیخته شود، به این ترتیب که نخست یک پنجم مردگان را بر خیزاند. به دیگر یشت یک پنجم، به سه دیگر یشت یک پنجم، به چهارم یشت یک پنجم و به پنجم یشت یک پنجم آخر مردگان را برخیزاند. پس سوشیانس همه مردگان را برخیزاند و همه مردم برخیزند و برایستند، چه دروند مردم بزهکار و چه نکوکار مردم پرهیزگار، و چون همه جهان مادی را تن به تن بازآراید، آن گاه به ایشان شکل دهد.

 

هر یک از مردگان پس از برخاستن و جان یافتن و هشیار شدن بشناسند یکدیگر را، روان روان را و تن تن را و بشناسند پدر و مادر و برادر و خواهر و همسر وفرزند خویش و همه بستگان و خویشاوندان را. و در آن مهرگاه بزرگ، همه مردم به هم رسند، پدر و مادر و پسر و دختر و برادر و خواهر و زن و شوی و فرزند و دوست و آشنا. آن گاه مردم با یکدیگر هماهنگ شوند و با نوای بلند خوش آهنگ ستایش کنند هرمزد- سرور دانا- و امشاسپندان نیک نهادش را.سپس مردمان به سوی داوری واپسین پیش خواهند رفت و در آن هر کس پاداش و پادافراه کنش ها و کردارهای نیک و بد خود را دریافت خواهد کرد.

 

آن گاه انجمن ایستو استران به ریاست ایستو استر پسر زردشت که در روز رستاخیز به داوری مردمان نشیند، بر پا شود، و در آن انجمن، هر کس نیک کنشی و بد کنشی خویش را ببیند و یک به یک بر اوبشمارند و پادافراه و پاداش او بر او روشن نمایند. پرهیزگاران نیکوکار در برابر گناهکاران دروند بدکار آن گونه آشکار خواهند بود که گوسپندان سپید در برابر گوسپندان سیاه. پرهیزگار را به مینو برند و دروند به دوزخ افکنند. دروندان سه روز و سه شب تنومند و جان اومند دوزخی بوند و در دوزخ پادافراه در خور دروندی خود کشند. پرهیزگاران در بهشت تنومند و جان اومند، آن سه شبانه روز را به شادی و نیکی گذرانند و پاداش سزاوار کردارهای نیک خود بینند.

 

سپس آتش و اریامن ایزد – ایزد انسان دوست، همان ایزدی که هنگامی که اهریمن نود و نه هزار و نهصد و نود و نه بیماری را به جهان آورد، بر زمین آمد تا درمان آورد- با همکاری شهریور امشاسپند، فلز همه کوه ها و گریوه های جهان را بگدازانند و بر زمین رودی از آن گدازه های سوزان جاری سازند و این رودخانه سوزان زمین را به شکل نخستین آن، به گونه دشتی هموار کند. آن گاه، شب سه دیگر، به اوش بام – آغاز سپیده دم – سپندارمذ بر بلندی دهان بالای – بلندی به درازای فاصله زمین تا دهان انسان- برایستد، گوید: همه برخاستگان از مرگ آماده آزمون پادافراه و پاداش شوند. این گونه که همه مردم را از آن فلز گدازان و جوشان آتشبار بگذرانند و در آن غوطه ور سازند تا از گناه پاک و منزه گردند و آلایه هاشان بریزد و پالوده گردند. آن که پرهیزگار است چنان پندارد که در شیر نیم گرم فرو می رود و خوش و خرم از آن به آسانی گذرد، و آن که دروند است در فلز گدازان فرو رود و چنان بسوزد که فریادش به آسمان رود و مرگ دوباره را هزار بار آرزو کند. پس از آن که دروندان را پادافراه کردند و از میان فلز گدازان گذراندند، هر کس را به تناسب کار نیک و کرفه پسندیده که کرده است، مزد و پاداش دهند.

 

آن گاه هدیه جاودانگی اعطا شود .نخست سوشیانس یزش کند، سپس در نقش موبدی مراسم قربانی نهایی را با واپسین حیوانی که برای خدمت گزاری به بشر کشته شود اجرا کند و گاو “هذیوش” را کشد. این گاو قربانی هذیوش یا سریشوک نام دارد و همان گاوی است که در ابتدای آفرینش زمین که آب همه جا را فرا گرفته بود و آدمیان نمی توانستند از جایی به دیگر جا روند، آن ها را بر پشت خود از این سو به آن سو می برد.این همان گاوی است که پیه اش بخشنده زندگی ابدی است و در بارویی فلزین به سرداری گوبد شاه که همان اغریرث، پسر پشنگ، و حکمران سیستان باشد، و نیمی از پیکر او انسان و نیمی از او گاو است، به دقت نگهداری شود تا به او گزندی نرسد و به عنوان امانتی مقدس برای مراسم نهایی فرشکرد تندرست بماند و در آن مراسم که در آن جهان به کمالی رسد بس کامل تر از آن چه در ابتدای آفرینش و پیش از ورود شر به آن بود، قربانی شود و به وسیله او همه آدمیان جاودانه گردند. از پیه این گاو و هوم سپید- آن ماده معطر با عطرسرمست کننده که شیره نهان درخت گوکران است در دریای فراخکرت واز آن نوشابه ای سازند که مستی نیاورد ولی شادی آفرین و شفابخش است و متبرک- اکسیر جاودانگی به نام انوش آرایند و همه مردم را دهند و بر اثر خوردن آن همه مردم جاودانه بی مرگ شوند.

 

پس هرمزد، امشاسپندان، ایزدان و مردمان به یک جای گرد هم آیند و نیز ستاره و ماه و خورشید و آتش بهرام همگی به زمین آیند. هرمزد فرجام بخشنده آفرینش شود. او را از آن پس کاری نباشد جز تماشای روی نیک خود در آینه ی جهان نیک رو. مردمانی که پیش از فرشکرد بالغ بودند به تن و سن چهل ساله بازآرایی شوند و تا ابد به همین سن بمانند، همه نامردنی و بی پیریو نا فرسودنی .آنان که نارسیده بودند، ایشان را به سن پانزده سالگی بازآرایند.همگان را کاری جز این نباشد: روی همایون هرمزد- سرور دانا- را دیدن و او را نیایش و پرستش کردن، و هر آن چیز دیگر را که خود رامش بخش تر انگارند، انجام دادن. هر کس دیگری را چنان دوست بود که خویش را. همه خورش ها و همه آسایش ها و هر آن چیزی که مردمان را از آن رامش و آرامش و آسایش و بهروزی است آن چنان باز آید که هرمزد به آغاز آفرینش کرده بود و اهرمن تبهکار اندک اندک آن را از مردمان، در گذشت روزان و شبان آن دوازده هزار ساله عمر کیهان، ربوده بود. گوارایی نوشیدنی ها و مزه خورش ها هزار برابر آن خواهد شد که اکنون هست.

 

هرمزد زمین را دو برابر درازا و پهنایی که اکنون دارد گسترش بخشد و مردم ملزم به نیکویی کردن و راست گویی و درست کاری باشند و آن کنند که در این جهان شایسته و به گزیده باشد. آن مردان را که زن نباشد، زن دهند. آن زنان که ایشان را شوی نباشد، شوی دهند. مردان و زنان نو همسر یافته یا پیش داشته با همسران جفت شوند و به هم بپوندند، با یکدیگر کام گزاری آرایند و همامیزی کنند، اما ایشان را زایش نباشد.

 

پس سوشیانس از فرمان دادار، کنش همه مردم را به سزا مزد و پاداش دهد. گیاهان سودمند و برآور همیشه شکوفان و گل افشان و میوه دار باشند و جهان را بهار جاودان سرشار کند و غرق طراوت و عطر و سرسبزی ابدی سازد. زمین بوستانی شاداب شود و در آن همه گونه گیاهان و گلان و درختان و بوته ها باشد و شکوفایی و خرمی، آن چنان که خوشی و صفای آن را به خرد جهانی دانستن و یافتن و بازگو کردن کس نتواند.

 

آن گاه فلز گدازان به دوزخ تازد و در آن فرو ریزد و سرازیر شود و آن گند و ریمن و پلشتی و آلودگی که در آن است بدان فلز مذاب شسته شود و بسوزد و پاک شود. آن سوراخ که اهریمن از آن برون تاخته بود، بدان فلز گرفته شود و شر در آستانه نابودی کامل قرار گیرد و سترون شود. جهان جاودانه بهکام و بی مرگ شود. زمین بی فراز و نشیب و هامون شود و هر جا که کوه و چکاد و گودی هست آسوده از بلندی و پستی و برخوردار از همواری گردد. با هموار شدن زمین و با تحقق پیوند آرمانی تن و روان در انسان، بار دیگر همه آفرینش سرشار از پیوند کامل و بدون ستیز و سراسر صلح و آرامشی از روح و ماده گردد، همان گونه که اراده هرمزد دادار بوده و سرانجام انسان اهورامزدا- آن سرور دانا- را با تمام وجود خود، هم با تن و هم با روان – در هماهنگی کامل روح و ماده نیایش، ستایش، یزش و پرستش کند. این رویداد را بازآرایی یا فرشکرد سازی نامند و در آن جهان دوباره به وضع کاملی که پیش از یورش اهریمن از آن برخوردار بوده، بازآرایی و بهسازی شود و در مقامی بس بالاتر و والاتر از آن قرار گیرد زیرا در این زمان اهریمن دیگر توان کنش ندارد و هرمزد نه تنها به عنوان نیک ناب و دانای کامل، بلکه به عنوان توانای یگانه نیز فرمانروایی کند.

 

منابع:

 

۱- شناخت اساطیر ایران- جان هینلز- ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی

 

۲- پژوهشی در اساطیر ایران- مهرداد بهار

 

۳- یشت ها- ابراهیم پورداود

 

۴- اساطیر ایران- مهرداد بهار

 

۵- فروغ مزدیسنی – کیخسرو شاهرخ کرمانی

 

۶- یکتا پرستی در ایران باستان – م. اورنگ

 

۷- مینوی خرد- ترجمه احمد تفضلی

 

۸- جهان فروری – بهرام فره وشی

 

۹ – دیار شهریاران- احمد اقتداری

 

۱۰- فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی – محمد جعفر یاحقی

 

۱۱ – لغت نامه دهخدا

 

۱۲- واژه نامه بندهش – مهرداد بهار

 

۱۳- فرهنگ معین

 

۱۴- برهان قاطع

 

منتشر شده در ماهنامه‌ی چیستا- اردیبهشت و خرداد ۸۴

 

 

منبع: atefrad.org

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...