رفتن به مطلب

نظر سنجی: مســـابقه گاهنوشته های شخصی (دور دوم)


برترین گاهنوشته شخصی  

114 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. برترین گاهنوشته شخصی



ارسال های توصیه شده

درود نواندیشان عزیز

 

نظر سنجی دور دوم مسابقه برترین گاهنوشته های شخصی رو شروع میکنیم (با عرض شرمندگی از تاخیر یک روزه)

 

از تمام دوستانی که در مسابقه شرکت کردند سپاسگزاریم (اوناییم که افتخار ندادن شرکت کنن سری بعد زوریه:gnugghender:)

 

همونطور هم که میدونید به 3 نفر برتر به ترتیب 150...100...و50 امتیاز تعلق میگیره

 

نظرسنجی بصورت چندگانه و عمومی هست و تا روز پنجشنبه 5 مرداد فعاله

 

از اونجاییکه هیچکدوم از کاربرا (به غیر از چند نفر) تاپیکقوانین عمومی شرکت در مسابقات تالار ادبیات رو نخوندن و اصلا لینکشم باز نکردن یکی از قوانین رو دوباره اینجا میذارم:

6. با تشکر از دوستان تازه وارد که درنظرسنجی ها شرکت میکنن اما متاسفانه رای دوستانی که زیر 50 پست ارسالی دارن حساب نمیشه و از تعداد آرا کسر میشود.

 

پیشاپیش از تمام دوستانی که در نظرسنجی شرکت میکنند سپاسگزاریم:icon_gol:

 

 

نتایج:

 

رتبه برتر این دورمون که با 37 رای اول شد گاهنوشه زیبای شماره 5 بود ... 150 امتیاز تقدیم دوست عزیزمون zzahra

 

رتبه دوم گاهنوشته زیبای شماره 3 با 24 رای ... 100 امتیاز تقدیم دوست خوبمون sharook

 

ورتبه سوم با 19 رای گاهنوشته زیبای شماره 1 ... 50 امتیاز تقدیم دوست گلمون کهربا

 

2 دوست عزیز دیگمون که در این مسابقه شرکت کردن :

 

گاهنوشته شماره 2 ... نوشته ای از دوست خوبمون shahramg

 

و گاهنوشته شماره 4 ... نوشته ماتینا ی عزیزمون

  • Like 49
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 58
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

گاهنوشته شماره 1:

 

روزی که روی بوم زندگی ام نقاشی کشیدی رو یادت هست؟

یادش بخیر ...

سفید بود، سفید سفید سفید ...

تو هم تنها با سفید می کشیدی و نقشی نمایان نمی شد و همچنان بی نقش و نگار مانده بود.

.

.

.

زمان گذشته ، زمان زیادی گذشته نه تو ماندی و نه من ...

تو به روزهای دور رفتی و من به آینده نزدیک.

سپیدی ام بودنت را کتمان می کرد!

خود قلم برداشتم و رنگ زدم روی تمام خطوط سپیدی که تو کشیدی.

...

این روزها به دیوار دنیا آویزان ست بوم من!

پر نقش تر از همیشه ...

می ایستند و محو تماشایش می شوند، زیباییش را می ستایند و گاهی بهایی برای خریدش پیشنهاد می دهند!

من اما نمی فروشمش به گزاف ترین بها ها ...

می دانی عاقبت چه کسی آن را از من خواهد خرید ؟

 

کسی که ببیند سپیدی زیر رنگ ها را ...

 

image545.gif

 

گاهنوشته شماره 2:

 

من به یک خاطره از بودن تو خرسندم

من به یک خنده ی شیرین، به نگاهت بندم

من نه امروز، که فردا را هم

با تو می خواهم و دل به یاد تو میبندم.

 

چه کسی میگوید

عشق را باید جست؟

عشق خود می آید

در پس آیینه ای از دو نگاه.

 

کاش هر لحظه سحر با ما بود

کاش مهتاب کمی اینجا بود

کاش تنهایی من تنها بود.

 

من به یک لحظه ی ما محتاجم

خنده ای از سر شوق

و نگاهت که به زیبایی یک پرواز است

کاش یک روز که در فکر توام

قدمی در دل تنگم بنهی

در قلبم که به رویت باز است.

 

زیر مهتاب شبی پاییزی

پشت هر پنجره ی تنهایی

لا به لای شاخه ی سبز کلام

عشق هم می شکفد، تو اگر می آیی.

 

image545.gif

گاهنوشته شماره 3:

 

چه بیرحم می شوی تقدیر،

 

 

آن گاه که می گویی:

 

 

تقصیر خودت بود!!

 

 

و فراموش میکنی که هـمان یک مشـت دانه ی احســاسی که بین ما پاشیدی

 

 

چطـور خیـال پـرواز را از سـر این پـرنده پـــــراند....؟

 

 

فقط یک سؤال.....!؟

 

 

از خُرد شدنمان لذت هم میبری؟!!

  • Like 34
لینک به دیدگاه

گاهنوشته شماره 4:

 

وقتی که او کوچ کرده بود

آلبوم خاطره

تو خونه جامونده بود

با رفتنش

تو روزنامه تیتر شده بود

 

***

 

هر روز غروب

رو صندلی پارک شهر

دو لیوان نسکافه

ولی امروز با خیال تو

قهوه تلخ

 

***

 

تولدم است

صندلی روبه رو خالی از حجم نگاه توست

 

***

هنوز ماه بر آبادی می درخشد

و من

بر آخرین برگ زرد خاطره ام

می نویسم

ای عشق تو را فراموش کردم

 

 

image545.gif

 

 

گاهنوشته شماره 5:

 

سرم را روی زمین گذاشته ام.از این زاویه اولین چیزی که میبینم انگشتها و ناخن هایی بلند که آرمیده اند روی صفحه ی خط خطی تقویم...و بعد،حرکت خودکار با دستی دیگر...فرش،پایه های چوبی مبل...از بالا، دخترکی خوابیده بر کف زمین،دفتری زیر دستشٍ،موسیقی بی کلام....

اشک هایش امان نوشتن نمیدهند...چقدر این دختر دوست میداشت که کسی خانه نبود،چقدر دلش میخواست که جایی بود که بنشیند و زار زار گریه کند.و کسی نباشد که بگوید چرا؟ و مادری نباشد که از رنج کشیدن های فرزندش غصه بخورد...

من پر از فریاد،پر از ناگفته ها،پر از سکوت های نابجا،پر از حرف هایی که هیچ گاه بیان نشد...

افراط در هر چیز آن را به انحطاط میکشد و در احساس نیز...

گاه به این می اندیشم که چقدر راحتند کسانی که احساس را در خود کشته اند،زندگی آسان تر میشود هر چند خالی از هرگونه زیبایی...!

چگونه است که جریانی عظیم در مغز کسی او را به انحطاط میکشد و سپس با گذر زمان، آن بزرگ ترین رنج انسان هم چیزی شاید کوچک پنداشته میشود!!

و زمان حلال مشکلات است! و زمان همه چیز را درست میکند و زمان انسان را میسازد هرچند به سختی...

و من! دانستم که تنها خودم دسترسی دارم به دنیایی که بیان شدنی نیست...!که هرکس دنیایی دارد با دیگران متفاوت...

و دانستم که بیان کردن بزرگ ترین رنج هایی که ممکن است مرا از پا در بیاورند برای کسی دیگر،تنها منجر به گفتن یک (متاسفم)،(خیلی سخته)،(چه بد) و ( وای چه دردناک) میشود!!

دانستم که درک رنج های من، تورا ممکن نیست و درک رنج های تو را نیز،من!!

بهای گرانی را پرداختم تا بدانم که همه چیز به خود من بستگی دارد!این منی که اکنون در مقابل من ایستاده ساخته ی دست من است..!!

دریافتم که همه چیز نسبی است،اگر با بدبینی نگاه کنی همه چیز بنای بد شدن میگذارد ...و اگر خوب بنگری همه چیز را زیبا میبینی...و اگر میانه روی را انتخاب کنی،همه چیز حد وسط خواهد بود!

دانستم که هیچ چیز آنقدر زیبا و ناب نیست که بتواند مرا به شعف درآورد ...و هیچ چیز دیگر آن قدر هولناک نخواهد بود که مرا بتواند خرد تر از اینی که شده ام بکند...!

و دانستم همواره در طول زندگی انسان هایی بالاتر و پایین تر از من از هر نظر وجود خواهند داشت،پس چقدر بیهوده خواهد بود غرور داشتن و به خود افتخار کردن و حتی ناامید شدن...آری حتی نا امید شدن...!

دانستم که هرکسی ارزش دوستی ناب و خالصانه ی انسانی را ندارد!داشتن دوستانی معدود و انگشت شمار ولی ((انسان)) آدمی را کافیست....

هرگاه روزهای خوبی را سپری میکنم باید خود را متذکر این بدانم که این نیز رو به پایان است همان گونه که روزهای بد را نیز پایانی است...آری حتی بدی ها را نیز پایانیست...

آموختم که وابستگی به یک انسان هرچند خوب و بت ساختن از یک نفر بزرگ ترین اشتباه میتواند باشد برای انسانی ضعیف همچون من...

و حالا باز هم آموخته هایم را میچپانم در خودم...باز هم بزرگ تر میشوم بی آن که خود بخواهم..بزرگ تر و بزرگ تر و بزرگ تر...

  • Like 36
لینک به دیدگاه

چقدر گاه نوشته 5 قشنگ بود

و حالا باز هم آموخته هایم را میچپانم در خودم...باز هم بزرگ تر میشوم بی آن که خود بخواهم..بزرگ تر و بزرگ تر و بزرگ تر...

 

:hanghead:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

گاهنوشته های بچه ها واقعا قشنگه.

نتونستم از بینشون انتخاب کنم.به همشون رای دادم.

:icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...