spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ واژه هایت در قلب من دایره های سطح اب را می مانند بوسه ات بر لبانم به پرنده ای در باد می ماند چشمان سیاهم بر روشنای اندامت فواره های جوشان در دل شب را یاداورند چونان ستاره ی زحل بر مدار تو دور دایره می گردم در رویاهایم بر مداری می چرخم عشق من نه به درون می روم نه باز می گردم فدریکو گارسیا لورکا 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ به خاطر بالهایم بر خواهم گشت بگذار برگردم می خواهم در سرزمین سپیده بمیرم در دیار دیروزها به خاطر بالهایم بر خواهم گشت بگذار برگردم می خواهم دور از چشم دریا در سرزمین بی مرزی ها بمیرم فدریکو گارسیا لورکا 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ زخمام مزن خنجر میشکافد دل را چنان تیغهی گاو آهن که شخم میزند بیابان را. نه، نه، زخمام مزن. خنجر، چون پرتو خورشید میسوزاند مغاکهای موحش را. نه، نه، زخمام مزن. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ این ترانه میخواهد نور باشد این ترانه. در تاریکی رشتههای فسفرین دارد، ماه دارد این ترانه. در حدود عینالشمساش نمیداند چه میخواهد نور، خود را مییابد و باز میگردد. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ سویل عشق ندارد نه دریا پرتقال دارد نه سویل، عشق. دخترک سبزه، چه شعلهی آتشی! چترت را به من بده! رخساره سبز خواهم کرد، عصارهی لیمو و لیموتُرُش. کلماتات، ماهیان قنات به گرداگرد من شنا میکنند. دریا پرتقال ندارد آه عشق! سویل هم عشق ندارد. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ شب و روز همیشه آرام است شب. روز میآید و میرود. مرده و بلند شب. به تنها یک بال روز. بر فراز آینهها شب، و در نشیب باد روز. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ برج های بلند برجهای بلند. رودهای بلند. پریچهر، حلقهی عروسی را بگیر پدربزرگهایت برایت آوردهاند. هزار دست به زیر خاک دلشان برایش تنگ میشود. من، میخواهم در دستهایم گل بیشمار انگشتان را لمس کنم و اشارات حلقه را. خودش را نمیخواهم. برجهای بلند. رودهای بلند. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ یادت هست ؟ حالا خود را گشادهاست گل بامداد. اعماق عصر یادت هست؟ سنبل ماه منتشر میکند عطر سرد خویش را. نگاه مرداد یادت هست؟ 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۲ سکوت گرد شب سکوت گرد شب بالای خط حامل نامتنهاهی. و عریان بالغ از شعرهای گمشده به خیابان میروم. آن سیاه، دریده به آواز زنجرهها، با خود آن آتش بیهوده را دارد، بیجان، از صدا. آن نور آهنگین که جان را در مییابد. اسکلتهای هزار پروانه در چاردیواری من میخوابند. بر فراز رود جوانیِ نسیمهای مجنون در گذر است. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده