- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ آسان است برای من که خیابان ها را تا کنم و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم و دل صخره را بشکافم آسان است ناممکن ها را ممکن شوم و زمین در گوشم بگوید : " بس کن رفیق" اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم وقتی تو به زندگی آری گفته ای .... 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ آخــر بــه چــه درد مــي خــورد،آفتــاب اسفنــد! ايــن کــه جــاي پــاي تــو را، آب کــرده اســت .... 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۹۱ سلولمان سیاه و ساکت و سرد بود گفتیم: کاش که پرندهئی... کلاغی آوردند. سرودی میخواندیم- غار غار بلند میشدیم- غار غار دراز میکشیدیم – غار غار همه ناگهان پر کشیدیم- غار غار، غارغار، غارغار نگهبانان سر رسیدند بال کلاغ را بوسیدند و اتاقکمان را به بخش روانی سپردند. 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۱ جـــز روزگـــــار من همه چيــــز را سفيـــــد كـــردی برف 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۱ حرفت را بر خود می كشم و گرم می شوم يخبندان چنان است كه دو پنگوئن در من راه می روند و سپاسم می گويند. 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ می خواهم دوباره به دنیا بیایم بیرون در، تو منتظرم بوده باشی و بی آنکه کسی بفهمد جای بیداری و خواب را به رسم خودمان درآریم چه بود بیداری که زندگی اش نام کرده بودند. 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ آفتاب عصر رودخانه سكوت و ناگهان به ياد كسی می افتم كه در اعماق شادی هايم غرق شد 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۱ در هر ایستگاهی که پیاده شوی کنار توام این قطار مثل همیشه در کف دستم راه میرود 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ می خواستم جهان را به قوارهٔ رویاهایم درآرم رویاهایم به قوارهٔ دنیا درآمد ... شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ نگاه کن چه پیر می شوند رویاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می کنند 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ شعری برای سالگرد درگذشت خسرو شکیبایی مرا به حال خودم بگذارید سنگها خسرو مرده است و شما بیقرارید نامش روی کدام شما حک شود. میخواهم در تاریکی سینما بنشینم و رؤیاهایم را ببینم رؤیاهایی که فقط در تاریکخانههای شما ظاهر میشوند. مرا به حال خودم بگذارید صفها، باجهها! همهتان به خانهی خود میروید تنها اوست در صف ناآشنایانی بیبازگشت ایستاده است و دلش برای باجهی سینما تنگ میشود تنها او به پشت سرش نگاه میکند و پیش میرود. مرا به حال خودم بگذارید تا صدای قطار را بشنوم که چهرهی او را دور میکند. آه خسرو مردگان! با چشم بسته چطور بازی میکنی در فیلمنامهای که نشانت ندادند در جمع مردگان تماشاچی که از دلتنگی بسیار آه میکشند. بازی مکن فرقی میان تماشاگر و بازیگر مردگان نیست. بازی مکن خیمهشببازیها فقط برای ادامهی زندگی بود شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ باران که در لطافت طبعش خلاف نیست ویران کرده لانه مورچگان را. باغبان جهنم - شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ کاش غم و غصه هم قیمت داشت مجّانی است همه میخورند. کاش روی دهانمان کنتوری نصب میشد و جریمة غصهها را به حساب آنان میریختیم. غصه نخوریم مردم سیاستمدارها هم روزی بزرگ میشوند به مدرسه میروند و دنیا مثل گل مصنوعی قشنگ میشود هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد. شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ تنهاییها عمیقاند عمیق مثل صورت مردگان. حلزونها چهقدر تنهایند به جز آشیانهی خود همراهی ندارند. تنهاییها عمیقاند، آشیانهی کوچکم! و تو در خاموشیهایم میدرخشی در آتش و روشنی میدرخشی و من آنقدر دوستت دارم که فراموش میکنم زندگی با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد. شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ تمامی روزها یک روزند،تکه تکه میان شبی بی پایان ... شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ چشمانی کو که تو را ببینم دهانی که تو را بخوانم گوشی که تو را بشنوم بارانم می بارم کورمال، کورمال در کنارت. شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ دور از تو رودی کوچکم قفل اسکله را می بوسم توقع دریایی ندارم. دور از تو فواره بی قرارم پرپر می زنم که از آسمان تهی به خانه اولم برگردم. شمس لنگرودی از کتاب شب ، نقاب عمومی است 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ اما من دلتنگ توام شعر می نویسم و واژه هایم را کنار می زنم که تو را ببینم. شمس لنگرودی 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ گنجشکان لاف می زنند: جیک جیک , جیک جیک جیک هیچ یک شان درنیامد تو که دور می شدی! شمس لنگرودی 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ ساعت شهامت طنز است و عشق خواب مقدس ... شمس لنگرودی از کتاب" رفتار تشنگی" 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده